جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
نمایشنامه درد مختصر
بعد از سخنان تند اورهان پاموک، نویسندهی ترک، دربارهی نسلکشی ارامنه توسط ترکیه و ماجرای پیگرد قانونی او و استقبال خوبی که از رمانهای آخرش (بخصوص برف و نام ِ من، قرمز) صورت گرفته بود، احتمال می رفت که یا او برندهی جایزهی نوبل خواهد شد (با توجه به سابقهی آکادمی نوبل در رنگ و بوی سیاسی بخشیدن به این جایزهی ادبی) و یا آدونیس، شاعر سوری که سالهاست نام او به عنوان نامزد نهایی کمیتهی انتخاب عنوان میشود و جایزه به او تعلق نمیگیرد؛ با این اوصاف وقتی نام هارولد پینتر به عنوان برندهی نوبل ادبیات عنوان شد، بسیار خوشحال شدم که اینبار کمیتهی انتخاب ملاحظات سیاسی را ارجح قرار نداده و جایزه واقعن به کسی رسیده است که شایستگی آنرا دارد (بر خلاف چند سال گذشته که مثلن الفریده یلینک یا ایمره کرتژ که به نظر اکثر اهل فن شایستهی نوبل نبودند، این جایزه را دریافت کردند).
اما دربارهی هارولد پینتر، ــ لابد در این روزها بارها در سایتها و مطبوعات بیوگرافیاش را خواندهاید ــ میدانید که هفتادوپنج سال سن دارد و حتی پیش از دریافت نوبل یکی از نمایشنامهنویسان مطرح دنیا به شمار میرود.
تا آنجا که من میدانم این نمایشنامهها از او به فارسی ترجمه و منتشر شده است: مهمانی، پیشخدمت لال، اتاق، جشن تولد و درد مختصر؛ از دیگر نمایشنامههای هارولد پینتر اینها را نام میبرم : فاسق، کلکسیون، ، ساعت مهمانی، سکوت، مهتاب، مهمانی چای، خاطرههای چیزهای گذشته و ساعتهای قدیمی.
نمایشنامهی "درد مختصر" جزء اولین آثار هارولد پینتر به حساب میآید. پینتر، این نمایشنامه را در سال ۱۹۵۸ و ابتدا بهصورت نمایش رادیویی نوشت، اما بعد از موفقیتی که به همراه آورد، آن را برای اجرای صحنهای نیز تنظیم کرد و به شکل نمایشنامه درآورد.
در مقدمهی کتاب جملهای آورده شده است که اتفاق اصلی "درد مختصر" را نیز توجیه میکند:
"در نمایشنامههای پینتر، حوادث و ماجراها با انگیزهای مبهم، نامشخص و بدون توضیح اتفاق میافتد و چرایی آنها معلوم نیست".
البته میتوان این جمله را اینگونه توضیح داد که پینتر، دست خواننده را برای برداشت از اثر باز میگذارد و به جای حاکمکردن قاطعیت بر متن، آن را در هالهای از ابهام قرار میدهد و هر خواننده با توجه به پیشفرضها و نوع نگاه خود میتواند برداشتی متفاوت از متن داشته باشد. این خصوصیت در آثار پینتر بیشباهت به نمایشنامههای ساموئل بکت نیست؛ با این حال آثار پینتر برخلاف اکثر نمایشنامههای بکت، علیرغم غیرواقعگرا بودن، بیشتر، واقعیتهای روزمره را دستمایه قرار میدهند.
"درد مختصر" نمایشنامهی کوتاهی است؛ در یک خانهی اربابی ِ روستایی اتفاق میافتد و سه شخصیت دارد: ادوارد، فلورا و پیرمرد کبریتفروش.
در صحنهی آغازین، ادوارد و فلورا را میبینیم که دور میزی نشستهاند و مشغول صرف صبحانه هستند. اتفاق اصلی و نمادین داستان به عقیدهی من همینجا رخ میدهد: زنبوری پیدا میشود و بعد از چندبار که دور میز میچرخد و اینجا و آنجا مینشیند، داخل ظرف مارمالاد میرود. ادوارد، در ظرف را میبندد و زنبور داخل آن محبوس میشود. بعد از یک کشمکش، ادوارد این موجود مزاحم را با ریختن آبجوش از سوراخ ِ جاقاشقی میکشد و ناگهان چشمش به پیرمردی میافتد که درست مقابل در عقبی منزل او ایستاده است
ادوارد: مرتیکه اونجاست.... چرا اونجا وامیسته؟
فلورا: اون که به کسی کاری نداره. هفتههاست همونجا وامیسته....
ادوارد: اونجا چیکار میکنه؟
فلورا: معلومه. کبریت میفروشه.
اما این، همهی ماجرا نیست. راهی که از در عقبی منزل ادوارد میگذرد، در واقع یک بیراهه است که کسی از آن عبور نمیکند و ادوارد به پیرمرد مشکوک است. او بارها دیده که پیرمرد در سرما و گرما آنجا ایستاده و از جایش هم تکان نمیخورد. پیرمرد، نحیف و ناتوان است و بهنظر بیآزار میآید اما ادوارد او را به چشم مزاحمی میبیند که به قصد خاصی آنجا ایستاده و قصد میکند که هرطور هست از کار او سر دربیاورد. بههمین دلیل از فلورا میخواهد که پیرمرد را به داخل منزل بیاورد تا او بتواند به قول خودش زیر زبانش را بکشد.
فلورا اینکار را میکند و پیرمرد و ادوارد را در اتاق مطالعه تنها میگذارد. ادوارد به خشونت با پیرمرد رفتار و صحبت میکند، اما او گویی تکهای از دیوار است و یا یکی از صندلیهای جورواجوری که ادوارد سالها پیش از حراجی خریده و مدام پیرمرد را دعوت به نشستن روی آنها میکند.
وقتی ادوراد از تکگویی با پیرمرد نتیجهای نمیگیرد، اجازه میدهد که فلورا نزد او برود تا بهقول خودش "حقیقت را کشف کند".
فلورا نام "بارناباس" را روی پیرمرد میگذارد و ناگهان تصمیم میگیرد که او را نزد خود نگه دارد و لبخند موذیانهای بر لبان پیرمرد نقش میبندد. در صحنهی آخر شاهد هستیم که جای "بارناباس" با ادوارد عوض میشود و فلورا سینی ِ کبریت مرد کبریتفروش را (که پر است از قوطیهای خیس و کپکزدهی کبریت) به دست ادوراد میدهد:
فلورا: ادوراد؛ این سینی ِ توئه. [با سینی کبریت بهطرف ادوراد میرود و آنرا در دست ادوارد میگذارد. سپس به همراه کبریتفروش از صحنه خارج میشوند. پرده به آرامی میافتد]
شاید بتوان زنبور مزاحمی را که در صحنهی اول داستان ظاهر میشود، نشانهای از حضور پیرمرد دانست که بیمقدمه وارد زندگی ادوارد میشود و جای او را میگیرد. پیرمرد در سرتاسر داستان کلامی بر زبان نمیآورد، اما سکوت او سرشار از کلام است.
خود پینتر دربارهی سکوت در کارهایش گفته است: "در سکوت است که شخصیتهای نمایش حضور بیشتری پیدا میکنند." و این دقیقن دربارهی سکوت پیرمرد مصداق پیدا میکند. پیرمرد، نمادی است از تمام چیزهایی که آهسته و در سکوت به زندگی انسان ره مییابند و هرچند در ابتدا بیآزار و فاقد هرگونه قدرت به نظر میآیند، اما در واقع به قول شکسپیر از بسیاری از بیمهای مشهود، دهشتناکتر هستند.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران تهران انتخابات عراق دانشگاه تهران رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی دولت دولت سیزدهم روز معلم نیکا شاکرمی مجلس
سیل آتش سوزی هواشناسی شهرداری تهران آموزش و پرورش یسنا پلیس قوه قضاییه فضای مجازی معلم زلزله سلامت
قیمت خودرو تورم سهام عدالت قیمت طلا سازمان هواشناسی خودرو بازار خودرو قیمت دلار قیمت سکه ایران خودرو بانک مرکزی حقوق بازنشستگان
مهران غفوریان ساواک موسیقی تلویزیون سریال عمو پورنگ سینمای ایران تبلیغات نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا جنگ غزه روسیه ترکیه حماس انگلیس نوار غزه اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس سپاهان آتیلا حجازی باشگاه استقلال علی خطیر لیگ برتر بازی لیگ برتر ایران تراکتور رئال مادرید
اپل هوش مصنوعی فناوری آیفون گوگل ناسا مدیران خودرو تلفن همراه
خواب طب سنتی کبد چرب فشار خون بیماری قلبی