شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

رفتار سیاسی امیرمؤمنان و پاسخ به ۳ پرسش


رفتار سیاسی امیرمؤمنان و پاسخ به ۳ پرسش

چرا حضرت علی علیه السلام با در پیش گرفتن سیاست تقسیم مساوی بیت المال, سبب بی مهری خواص به حکومت خود شد

الف) چرا حضرت علی علیه‌السلام با در پیش گرفتن سیاست تقسیم مساوی بیت المال، سبب بی‌مهری خواص به حکومت خود شد؟

۱) سیاست تقسیم مساوی بیت المال و در نظر نگرفتن فضایل شخصی و شرافت‏های قبیله‏ای، سیاستی کاملاً اسلامی و مطابق با کتاب و سنت نبوی بود. آن حضرت با توجه به اصول‌گرایی، جز اجرای این سیاست، چاره‏ای نداشت.

۲) اصولاً حضرت علی علیه‌السلام در حکومت خود به خواص، خوش‌بین نبود و می‏فرمود: «خواص و اشراف، همواره بار سنگینی بر حکومت تحمیل می‏کنند؛ در روزگار سختی، کمتر به یاری حکومت می‏آیند؛ در اجرای عدالت، از همه ناراضی‌ترند؛ در خواسته‏هاشان، از دیگران پای‌فشارتر و در عطا و بخشش‏ها، کم ‌سپاس‌ترند؛ هنگام ندادن خواسته‏هایشان عذرناپذیرتر و در برابر مشکلات کم استوارترند».

از نظر آن بزرگوار، عامة مردم، ستون‏های استوار دین، برپادارندة اجتماعات پرشور مسلمانان و نیروهای ذخیرة دفاعی به شمار می‏آمدند. بی‌تردید، با این دیدگاه، امکان ترجیح خواص وجود نداشت.

۳) اگر حضرت علی علیه‌السلام خواص را بر عوام ترجیح می‏داد، ضمن عقب‏نشینی از ارزش‏ها و اصول اسلامی خود، به همگان اعلام می‏کرد که پیرو سیاست عثمانی است و این چیزی بود که نه آن حضرت می‏پسندید و نه مردمان انقلابی آن زمان.

۴) چنان که در کلام حضرت علی علیه‌السلام اشاره شد، خواص، کسانی نبودند که به یک بخشش نامساوی در بیت المال، اکتفا کنند. زیاده‏طلبی‏های آنها، حد و حصر نداشت و با اجرای سیاست عدم مساوات، حتی در آغاز حکومت، خواست‏هاشان فزون‏تر می‏شد و فشارشان به حضرت علیه‌السلام افزایش می‏یافت و امام علیه‌السلام با اجرای سیاست مساوات، در همان آغاز، تکلیف خود را با آنها روشن کرد.

۵) ترجیح خواص بر عوام، انبوه مردمی را که بارقة امید در دلشان درخشیده بود، از آن حضرت علیه‌السلام و حتی اسلام و پیامبرصلی الله علیه و آله نومید می‏کرد و آنان، دیگر نجات خود را در پیروی از آموزه‏های اسلامی نمی‏دیدند.

۶) ترجیح خواص بر عوام، آنها را قدرتمند کرده، امکان مشارکت آنان در توطئه‏های براندازی را فزونی می‏بخشید. این پدیده، در کنار از دست دادن حمایت پابرهنگان که ره‌آورد قطعی سیاست عدم مساوات بود، نوعی خودکشی سیاسی به شمار می‏آمد.

ب) چرا حضرت علی علیه‌السلام در آغاز حکومت خود، طلحه و زبیر را به کار نگمارد؟

۱) طلحه و زبیر از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شمرده می‏شدند و در راه برپایی اسلام، بسیار کوشیده بودند؛ اما پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به ویژه در اواخر دورة عثمان، به دنیا روی آورده، زندگی اشرافی و جاه‌طلبانه را برگزیده بودند. بنابراین، نحوة زندگی و مشی آنها در دورة پیشین، به همگان نشان می‏داد که نیروهای ارزشی نیستند و برای احراز پُست در حکومت علوی، شایستگی ندارند. آنها در صورت رسیدن به پُست‏های اجتماعی و سیاسی، سیاست‏های خود را اجرا می‏کردند و مردم را نسبت به علی علیه‌السلام و حکومتش بدبین می‏ساختند.

۲) این دو، با توجه به سابقه‌شان در اسلام، هرگز خود را از اصحابی چون ابوبکر، عمر و عثمان که به خلافت رسیدند، کمتر نمی‏پنداشتند و در انتظار مرگ عثمان و خلافت خود به سر می‏بردند؛ به ویژه این که عمر آنها را در شورای گزینش خلیفه در کنار کسانی چون عثمان و علی علیه‌السلام قرار داده بود. بنابراین، آنها تنها در پی حکومت کوفه و بصره نبودند و چنان که حضرت علی علیه‌السلام اشاره می‏کند، هوای پادشاهی بر امت اسلامی را در سر می‏پروراندند.۱

۳) کوفه و بصره که آنها خواستار فرمانروایی بر آن بودند، تنها دو شهر معمولی شمرده نمی‏شدند؛ بلکه از نظر اداری و سیاسی، تمام ایران آن زمان، تحت نظر این دو شهر و حاکمان آنها اداره می‏شد. در آن زمان، شهر مدینه(مرکز خلافت)، امکانات نظامی و اقتصادی نداشت؛ ولی کوفه و بصره و توابع آنها، از بیشترین امکانات مملکت اسلامی بهره می‏بردند. بنابراین، حاکمان این دو شهر، به ویژه با توجه به همبستگی آنها و به تعارض کشیده شدن سیاست‌هایشان با سیاست مرکز خلافت، به راحتی می‏توانستند به مدینه حمله کرده، خلیفه را سرنگون سازند و خود به حکومت دست یابند و این نکته به هیچ وجه نمی‏توانست از چشم تیزبین خلیفه‏ای چون حضرت علی علیه‌السلام دور ماند.

۴) به راستی اگر حضرت علی علیه‌السلام حکومت این دو شهر را به آن دو واگذار می‏کرد، چگونه می‏توانست ادعای اصلاح‏طلبی کند؟

۵) حوادث بعدی نشان داد که این دو به هیچ وجه، دغدغة اسلام و کتاب و سنت نبوی نداشتند؛ زیرا برای سیراب کردن حس جاه‏طلبی و قدرت‌خواهی خود، حاضر شدند به باند اموی که بیشترین بهره‏ها را از حکومت عثمانی برده بود، دست دوستی و اتحاد دهند و با استفادة ابزاری از همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، بصریان را به خود جلب کرده، سبب ریختن خون صدها مسلمان شوند.۲

۶) سخنان حضرت علی علیه‌السلام نشان می‏دهد که آنها افزون بر حکومت کوفه و بصره، دو خواست دیگر نیز داشتند؛ اول آن که امام علیه‌السلام در امور حکومتی با آنها مشورت کند و دوم این که سیاست تقسیم مساوی بیت المال را کنار گذارد. حضرت علی علیه‌السلام در جواب خواست اول فرمود: من، طبق کتاب و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عمل می‏کنم و تا کنون حکم مجهولی ندیدم که به مشورت شما و دیگر مسلمانان نیازمند باشم. اگر چنین مشکلی پیش آید، از مشورت با شما و دیگران، چشم‌پوشی نخواهم کرد. آن بزرگوار درخواست دوم آنها را چنین پاسخ گفت: تقسیم مساوی بیت المال، ساخته من نیست. این، سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و من از آن پیروی می‏کنم و در این باره، هیچ کس حق ندارد مرا سرزنش کند.۳

بدیهی است که این خواست‏ها، به معنای مشارکت در حکومت و چشم‌پوشی آن حضرت علیه‌السلام از اصول و ارزش‏هاست و امام علیه‌السلام نمی‏توانست آن را تحمل کند.

ج) چرا حضرت علی علیه‌السلام برای تسلط بر امور، مستبدانه عمل نکرد؟

۱) میان قاطعیت و استبداد، تفاوت جوهری وجود دارد. قاطعیت، آن است که در راه اجرای هدفی که آگاهانه انتخاب شده، با موانع، به شدت برخورد شود. عنصر اصلی در قاطعیت، آگاهی و ایمان است؛ یعنی انتخاب منطقی و آگاهانة هدف و ایمان به آن، موتور محرک شخص است؛ اما استبداد، آن است که شخص به هر طریق بخواهد به هدف خود برسد؛ هر چند هدف آگاهانه انتخاب نشده و ایمان به درستی آن وجود نداشته باشد.

مستبد، فقط رأی و نظر خود را می‏بیند و می‏پسندد و در راهش که بر اساس هوس برگزیده، به نظر هیچ کس، توجه ندارد. از این رو، حضرت علی علیه‌السلام می‏فرماید: «هر کس خودرأی شد، به هلاکت رسید و هر کس با دیگران مشورت کرد، در عقل‏های آنان شریک شد».۴

۲) قاطعیت، از ویژگی‏های حاکم موفق است؛ اما استبداد، سرانجامی جز نابودی ندارد. حضرت علی علیه‌السلام سیاست‏های خود را بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و در چارچوب ارزش‏های اسلامی، تنظیم می‏کرد و قاطعانه، به اجرا می‏گذاشت. آن بزرگوار در گزینش اهداف و تنظیم برنامه‏های سیاسی - اجتماعی‏اش، تنها کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را در نظر می‏گرفت؛ نه مصلحت شخصی خویش را. بنابراین، سیاست‏هایی چون تقسیم مساوی بیت المال و عزل کارگزاران عثمانی را - با آن که برای حکومتش خطرناک بود - اجرا کرد.

۳) استبداد - چنان که گفته شد - امری مذموم است و عقل و دین، آن را تأیید نمی‏کند؛ هر چند موفقیت‏های آنی به ارمغان

آورد. حضرت علیه‌السلام با توجه به اصول‌گرایی‏اش، نمی‏توانست از این عامل، بهره گیرد. او می‏دانست که تنها راه اصلاح کوفیان، استبداد و شمشیر است؛ ولی چنین سیاستی را سبب فساد دین و ارزش‏های الهی‌اش می‌دانست و از آن دوری می‏جست.۵

بنابراین، مقایسه حضرت علی علیه‌السلام و حاکمانی چون زیادبن ابیه، عبیدالله بن‏زیاد و حجاج بن یوسف ثقفی که با به کارگیری استبداد، توانستند کوفه را کاملاً تحت فرمان درآورند، نا به‌جاست؛ زیرا اینان حاکمانی ضدارزشی و جنایتکار بودند و برای رسیدن به هدفشان، به هر جنایتی دست می‏زدند. حضرت علی علیه‌السلام حکومت را دارای هدفی مقدس می‏دانست و برای کسب و حفظ آن، به ارزش‏ها و اصول الهی پای‌بند بود و نادیده گرفتن آنها را به هیچ وجه، جایز نمی‏شمرد.

۴) افزون بر این، اگر حضرت علی علیه‌السلام می‏خواست با استبداد، جامعه را اداره کند، با توجه به بافت فرهنگی - اجتماعی آن روز کوفه، این کار، هزینه‏ای سنگین داشت؛ زیرا لازمة استبداد در برابر اعراب نظام‏ناپذیر بیابانی و مدعیان اجتهاد و تخصص در دین، درگیری پیوسته با آنها بود و در این صورت، حاکم، فضای امنی برای اجرای اهدافش نمی‏یابد.

افزون بر این، اجرای چنین سیاستی، در منطقه‏ای که شیعیان آن حضرت علیه‌السلام در اقلیت به سر می‏بردند و امام علیه‌السلام عبارت «لا رأی لمن لایطاع؛ کسی که اطاعت نمی‏شود، نمی‏تواند نظر دهد» را بر زبان می‏راند، ممکن بود به شورش اجتماعی و سرنگونی حکومت منجر شود.

در کنار همة اینها، باید به نقش استبداد در زشت ساختن چهرة حاکم و حکومت اشاره کرد. استبداد، چهرة حکومت اسلامی را زشت و نامطلوب می‏ساخت و امام علیه‌السلام را فردی ستم‌گر می‏نمایاند و در این صورت، آموزه‏های تشیع، تنها در محدودة زمانی حکومتش، پایدار می‏ماند و امروز شاهد گسترش مذهب جاوید تشیع، با آموزه‏های افتخارآمیزش در سراسر جهان نبودیم؛ چنان که حکومت‏های مستبدانی مانند زیاد، حجاج و یزید، با سقوطشان، فراموش شدند.

نعمت الله صفری فروشانی

پی‌نوشت:

۱. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۵، ص ۱۰۶.

۲. مسعودی، مروج الذهب، ج ۲. ص ۳۶۶.

۳. همان.

۴. نهج البلاغه، حکمت ۱۶۱.

۵. همان، خطبة ۶۹.