شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
مجله ویستا

بررسی تطبیقی زیبایی شناسی هنری در شرق و غرب


بررسی تطبیقی زیبایی شناسی هنری در شرق و غرب

درخشش در یک لحظه, آشکار شدن از درون تاریکی, خود را نشان دادن به شدتی که تمام چیزهای دیگر در سایه قرار بگیرند و ایجاد تصویری یگانه در ذهن کنند که تمام مغز را فرا گیرد تصویری چنان شفاف و چنان نورانی که تا اعماق وجود نفوذ کند تصویری که «من» در برابرش محو شود

درخشش در یک لحظه، آشکار شدن از درون تاریکی، خود را نشان دادن به شدتی که تمام چیزهای دیگر در سایه قرار بگیرند و ایجاد تصویری یگانه در ذهن کنند که تمام مغز را فرا گیرد؛ تصویری چنان شفاف و چنان نورانی که تا اعماق وجود نفوذ کند. تصویری که «من» در برابرش محو شود. حضوری که نمی‌دانی آیا صورتی از خیال است که به جهان واقعی آمده یا پدیداری واقعی به خیال تبدیل شده است؟ تصویری در مدت دریافت آن با جهان یکی می‌شوی و جدایی میان «من و جهان» ناپدید می‌شود. با دنیا، کائنات و هستی احساس یگانگی می‌کنی. زمانی که شی یا موضوعی از جهان تجربی عامل چنین تصور و تصوری در ذهن ما شود، آن شی یا موضوع بر ما «تجلی» کرده است. هنگامی که دیدار جزیی از جهان تجربی چنان غیرعادی، درخشان، مجذوب‌کننده و متفاوت با دیگر تجربه‌های متداول زندگی به سوی حس‌های ما یورش برد و ما را متحیر و لال کند، آن جز بر ما تجلی کرده است. اگر فردی در شرایطی ویژه، چنین تجربه‌ای داشته باشد، متوجه می‌شود که به سادگی نمی‌تواند بفهمد که آیا این تجربه‌های خاص نشان‌دهنده چهره‌ای از جهان است یا قدرت تخلیش جزیی از جهان روزمره را آنچنان بر او ظاهر کرده است.در ربع آخر قرن نوزدهم میلادی، والتر پتر می‌نویسد: «لحظاتی هست که در وضعیت احساسی ویژه‌ای (مانند ساعت خاصی در روز یا رویدادی غیرمترقبه که ناگهان توجه ما را به شی جلب می‌کند)، همه چیز در پرتو جدیدی بر ما تجلی می‌کند. اینها به جمالی خارج از خودشان اشاره نمی‌کنند. هیچ انطباقی را فرا نمی‌خوانند. آنها خیلی ساده با حدتی که پیش از این برایمان ناشناس بوده است، ظهور می‌کنند و سرشار از معنی به سویمان می‌آیند و باعث می‌شوند درک کنیم تنها در آن لحظه تجربه‌ای کامل داشته‌ایم و اینکه زندگی تنها به خاطر داشتن این‌گونه تجربه‌ها ارزش زیستن دارد. این تجلی نوعی جذبه است... ، روح پدیدارهای این دنیاست.»(۱)

در دهه‌های آغازین قرن بیستم میلادی، جیمز جویس در کتاب‌های استفان، قهرمان و چهره یک هنرمند را به عنوان مرد جوان با روشی شاعرانه در سطح نظری، پدیدار تجلی مطرح کرد. قهرمان رمان‌های نخستین جویس، استفان ددالوی، گاه به گاه با جریانات در ظاهر بی‌اهمیتی برخورد می‌کند: صدای آواز یک زن، بوی گندیده کلم، صفحه ساعت خیابانی که ناگهان از درون شب بر او می‌تابد. اینها باعث می‌شوند استفان از کلمه‌ای عادی به کلمه‌ای دیگر با حیرتی بدون احساس از چپ به راست نگاهی گذرا بیندازد که چگونه اینها اینچنین در سکوتی تهی از حس فرو رفته‌اند تا اینکه هر مغازه حقیری ذهنش را به سوی افسانه‌ای می‌کشاند مانند کلمات یک طلسم...‌(۲)

در همان زمان، مارسل پروست براساس یک تصویر خاص یا حس لامسه، خاطره تصویری را با حسی دیگر که در زمانی دیگر به احساس او درآمده است، برهم منطبق کرده و رمان عظیمش را با این احساس آغاز می‌کند.

در نیمه قرن بیستم میلادی، در کتاب عرفان و فلسفه، از تجربه‌ای در دوران معاصر یاد می‌شود که به نظر می‌رسد گزارشی از تجلی یکی از منظره‌های روزمره شهری در آمریکاست. «اتاقی که من در آن ایستاده بودم، مشرف به حیاط‌خلوت یک خانواده سیاه‌پوست بود. ساختمان‌های مفلوک و بدنما و حیاط انباشته از آشغال و خنزر و پنزر و خرده‌ریزه. ناگهان آنچه در چشم‌انداز من بود، هستی غریب و شدیدی به خود گرفت. بهتر بگویم گویی درون پیدا کرد، وجودش مثل وجود من شد، درونمند شد. نوعی حیات یافت و همه چیز از این منظر، فوق‌العاده زیبا شد... همه اشیا از پرتویی که از درون‌شان می‌تافت، فروزان بودند.»(۳) در نمونه‌های یاد‌شده اگر گزارش به تعبیر و تفسیر نرسد، عوامل و نشانه‌های تجلی احساس می‌شود، ولی زمانی‌که تعبیر آغاز می‌شود، فرهنگ گزارشگر در تفسیر دخالت می‌کند. برای جویس و پروست تجلی به تداعی بدل می‌شود و هر یک از حواس پنجگانه می‌تواند عامل آن باشد. برای والتر بنیامین تجلی با مشاهده دقیق فرقی ندارد. والتر بنیامین تجلی در پدیدارهای طبیعی را ظهوری دور از دسترس تعریف می‌کند، «اگر در یک بعدازظهر تابستانی در حال استراحت، چشم خود را به خطوط رشته کوهی در افق یا به شاخه‌ای که سایه‌اش را به شما بخشیده است، بدوزید، آنگاه تجلی آن کوهستان و این شاخه را تجربه خواهید کرد.

(...ص۲۴۵) ولی برای پتر و گزارشگر آمریکایی، تجلی پیامد عاطفی ویژه‌ای دارد. اظهارنظر بنیامین کلی‌گویی است و مثالش می‌تواند به تجلی کوهستان و شاخه ختم شود یا نشود. امکان دارد همانند نویسنده تاریخ زیبایی (غرب) نتیجه گرفت که اگر مجموعه‌ای از تجربه‌های جادویی تجلی وجود داشته باشند، از راه هنر می‌توان آن را به دیگران منتقل کرد، در بسیاری موارد هنر باعث می‌شود تجلی از نیستی به هستی فوران کند.»(۴) به این معنی که هنر می‌تواند به ویژگی‌های «تجلی» آراسته شود. با چنان مشخصاتی آفریده شود که در چشم و ذهن مخاطب «تجلی» کند. بنابراین نظریه تجلی به عنوان نوعی «بصیرت» با نظریه تجلی همچون «آفرینش هنری» می‌تواند رابطه داشته باشد. برای آنکه بدانیم چرا در هنرهای ایرانی از قرن‌ها پیش به ویژگی‌های تجلی، به عنوان یکی از اصول زیبایی توجه شده است، به توضیح ویژگی‌ها و تفاوت‌های بینش تجلی در فرهنگ ایرانی و اروپایی می‌پردازیم.

بودلر تمام جهان تجربی را انباری از نشانه و تصویر می‌داند که خیال آفریننده، آنها را درجه‌بندی و ارزش‌گذاری می‌کند، از آنها انباشته می‌شود، آنها را هضم و سپس دگرگون می‌کند.(۵) به نظر اومبرتو اکو، «اگر ما بیاموزیم که با شور و شوق به قلب چیزهایی که ما را احاطه کرده‌اند، وارد شویم (گویا چیزها بر ما تجلی می‌کنند، آنگاه) دست به تجربه «زندگی در جست‌وجوی زیبایی» زده‌ایم»(۶)

هر دو اظهارنظر بیان شده به دست‌یافتنی بودن بینش تجلی در هر وضعیت اشاره می‌کنند که با نمونه‌های نادری که در آغاز مطلب از آنها یاد شد، اختلاف دارد. این نکته یادآوری می‌کند که برداشت تجلی‌گونه از نتیجه دریافت‌های یکی از حواس، به‌ویژه بینایی، اتفاقی روانی است و تنها نتیجه دریافت فیزیکی یک پدیدار از جهان تجربی نیست. حواس ما تاثیر پدیدارها و موضوع‌های عالم طبیعی را دریافت می‌کند. این دریافت آغازین در طول زمانی که هنوز موضوع طبیعی با گیرنده حسی ما تماس دارد، در ذهن‌مان بارور می‌شود (بارور از برداشت‌های پیشاتجربی) و دوباره از راه حواس به عامل تحریک‌کننده حسی برمی‌گردد. از این لحظه به بعد دیگر دریافت ما آغازین نیست؛ دریافتی است بارور از سائق‌های حیاتی که روان و روح ما را می‌سازند. اگر پدیداری در شرایطی خاص بر ما تجلی کند، فرمان از طرف خیال صادر شده است. مناسبات روانی ما صحنه بیرونی تجلی را شکل می‌دهد و می‌آراید.

از این پس روان یک دانشمند مشغول تجربه و تحلیل و تشریح موضوع می‌شود. نقاش به کیفیت رنگ‌ها، شکل و سایه‌روشن‌ها توجه دارد، عارف نشانه‌های پروردگار را می‌بیند... . هر موضوعی برای هر قشری و در هر قشر برای هر فردی به نوعی ویژه تجلی می‌کند. به نظر می‌رسد در فرهنگ غربی تنها «جلوه گری» (manifestation) تجلی نامیده می‌شود. به این دلیل همه عوامل تحریک‌کننده اعصاب انسان مانند صداهای عجیب، بوهای ناآشنا یا درجه حرارت محیط و زبری و نرمی محل تماس برای یک فرد می‌تواند عامل نوعی «تجلی» در ذهن او باشد.

ولی «جلوه‌گری» با کمک عوامل محرک عصبی در فرهنگ ما «تجلی» (epiphany) نامیده نمی‌شود. عوامل این‌گونه جلوه‌گری همان‌هاست که درونمایه تمام آثار تبلیغاتی امروز را می‌سازند. اختلاف آشکار جلوه‌گری تبلیغاتی با تجلی، زمانی آشکار می‌شود که به پیامد عاطفی یک اثر تبلیغاتی و پدیداری که بر فردی تجلی کرده است، بیندیشیم. تجلی «همراه با احساس انبساط روحی و تبرک و تیمن و نجابت و نزاهت است که خود جزو تعبیر نیستند، بلکه پیامد عاطفی آن حالند» (۷)پیامد عاطفی یک آگهی تبلیغاتی چیست؟

جهانگیر شهدادی

پی‌نوشت‌ها:

۱- تاریخ زیبایی، نوشته اومبرتو اکو، ترجمه هما بینا.

۲- همان.

۳- عرفان و فلسفه، نوشته استیس، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی.

۴- تاریخ زیبایی.

۵ و ۶- همان.

۷- عرفان و فلسفه.

تیترها

تجلی همچون آفرینش دیگر مکتب سقاخانه معنایی ندارد نمی‌خواستم سراغ سنگ قبرها بروم گرامیداشت ۷۵ سالگی مرتضی ممیز در سکوت