دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
با شریعتی؛ شاهد زمانه
از پس سالها او را میبینم که مرغ حق ما میخواند و خوش میخواند. نستوه و استوار چونان سروی ستبر و سبز ایستاده و مردمان را به ایستادن فرا میخواند.
خود نام مستعار «شمع» را برگزیده بود. او را میبینم که چکهچکه میسوزد و میگدازد و آب میشود اما دلها را روشن میکند، تاریکیها را میزداید. چه در دل دارد این زاده «مزینان» گسترده چون کویر، بخشنده چون دریا، پایدار چون کوه...
خفتگان را به بیداری فرا میخواند و غم این خفته چند خواب در چشم ترش میشکند.
همیشه میشکند...
چه سخت است بندها را دریدن، آینهها را از زنگار زدودن...
او را میبینم که در دریای اندیشه شناور است، تیرها به سویش روان است، اما او به پیش میتازد، بیبیم از خدنگها و خدعهها...
جان بلند او در پی رهایی است. آنچه از میراث کهن اندوخته است، آنچه از ایمان آموخته است بر سفره اندیشه مینهد و همه را به میهمانی فرا میخواند.
چه افقهای تازهای برای ما ترسیم کرد، چه تصویرهای شگفت و زیبایی آفرید، درهای بسته را گشود؛ دریچههای دل را باز کرد. به سحر بیانش، رازها گشود. هیچکس چون او نبود، سخنش گرم بود، یخها را آب میکرد. قلمش گیرا بود، به چشمهای گوارا میماند که تشنگان را زندگی میبخشید. «دکتر علی شریعتی» هر که بود، هرچه بود، خودش بود، بر سر آنچه حق میدید، میایستاد. نقبی به رو نزد، سخنی بر سر مصلحت نگفت، همیشه میگفت بزرگترین مصلحت «حقیقت» است.
دکان دو نبشی باز نکرد، دل و زبانش یکی بود و با دورویان بیگانه. کلام را گوهری میدانست و قلم را توتمی. او خود شاهدی بود بر زمان و زمان داوری بر او. به برکت واژههای او بود که خفتگان بیدار شدند. بر هیچ درگاهی «قلم» را قربانی نکرد. همیشه میخواند و میخواست. خواست او بهروزی مردمان بود و در این راه آرشوار از جان مایه گذاشت. در هر واژهاش، در هر کلامش...
پس از سالها او را میبینم، خفته در زینبیه شام، میان زمین و آسمان، اما چشم جهانبین بیدارش همیشه بینا...
با گذشت سالها او را مینگرم که در کوره راهها، در
پیچ و خمها نمیایستد، به پیش میرود و همواره در راه است...
میتوان با بسیاری از اندیشههای او همراه نبود اما هرگز از یاد نبریم که سخن از سر صدق و صفا گفت و زندگی را با مهر مردمان به پایان برد.
او را میبینم که چون باغبانی بذرها میافشاند. چون همیشه توفانها در راه است، اما بذرهای او بر میکشند، سر میکشند... او را میبینم که نومیدان را امید میبخشد، خستگان را پناه، روندگان را سایهبان...
او را میبینم که همچنان به پیش میرود، پردهها را میدرد، بندها را میگسلد. دل به مهر مردمان دارد و از سر درد سخن میگوید...
درخت تناور ما در پایان بهار ایستاده فرو افتاد، اما بهاران کلام همیشه جوان او به جان جهان پیوست...
از مولوی مدد میگیرم:
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد؟
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست