سه شنبه, ۱۸ دی, ۱۴۰۳ / 7 January, 2025
راوی صادق ِگذار به بورژوازی
«مردم سلدویلا» مجموعه داستانی دو جلدی از گوتفرید کلر، شاعر و نویسنده سوییسی آلمانیزبان است که چندی پیش چهار داستان از این مجموعه با ترجمه علی عبداللهی به فارسی منتشر شد. کلر نویسندهای متعلق به سده نوزدهم است و برخی از آثار او مثل رمان «هاینریش سبز» و همین مجموعه داستان مردم سلدویلا از جمله آثار درخشان او در نثر آلمانی به شمار میروند. نویسندگانی چون توماس مان، هرمان هسه و الیاس کانتی داستانهای کلر را ستودهاند و برخی متفکران آلمانی مثل نیچه، آدورنو و لوکاچ نیز از آثار او استقبال کردهاند. لوکاچ در کتاب «رمان تاریخی»، کلر را ازجمله مهمترین نویسندگان داستان رئالیستی دوره پس از انقلاب ۱۸۴۸ دانسته است. رئالیسم آثار کلر متفاوت از نویسندگان آلمانی پیش از اوست و از آن با عنوان «رئالیسم شاعرانه» یاد کردهاند. به مناسبت انتشار چهار داستان از «مردم سلدویلا»، با علی عبداللهی درباره ویژگیهای نثر و سبک داستانهای کلر و نیز جایگاه او در ادبیات آلمانیزبان گفتوگو کردهایم. به گفته عبداللهی، کلر «شاعر و نویسنده کلاسیک و ملی سوییس است و بیتردید یکی از بنیانگذاران ادبیات ملی سوییس است و نه فقط در نوولنویسی دستاوردهای خاص دارد، بلکه از بدعتگذاران در زمینه «رمان تکامل و رشد» است که رمان حسب حالی مفصل «هاینریش سبز» ش پس از «ویلهلم مایستر» گوته، مهمترین رمان تربیتی قرن نوزدهم به شمار میرود. در ادامه این گفتوگو را میخوانیم.
«مردم سلدویلا» کتابی دو جلدی است. چرا از میان داستانهای این کتاب، این چهار داستان را برای ترجمه انتخاب کردید؟
چند دلیل داشت، یکی اینکه تمام داستانهای کلر کیفیت و جایگاه بالایی ندارند، دوم اینکه حجم کتاب اصلی با حروف ریز نسخه آلمانی روی هم ۸۶۰ صفحه است که در ترجمه دستکم میشودهزار و اندی صفحه! فکر کنم با این اوضاع چاپ و گرانی کتاب نمیشود خطر کرد و کل داستانها را درآورد آن هم بهعنوان اولین کتاب یک نویسنده. دیگر اینکه با توجه به سختگیریهای ممیزی در چند سال اخیر، فکر کردم همه داستانها بیحذف و آسیب جدی بیرون نخواهد آمد، من و همکاران محترم نشر مرکز، دوست نداشتیم و نداریم متنی را با حذفهای زیاد تحویل خواننده بدهیم. البته دو داستان بلند دیگر از کتاب را که از قضا داستانهای مهمی هم هستند، همان زمان ترجمه کرده بودم که صلاح ندانستیم در این دفتر چاپ شود، چون بیم آن میرفت مثله شوند. حتما بعدها در خواهند آمد. دلیل دیگر شخصی است: من برای برگردان گزیدهای از دو جلد بورس برای اقامت در شهر کلر زوریخ - گرفته بودم و قرارداد هم بر همین مبنا تنظیم شد.
نثر کلر، به نسبت پیچیده و همراه با جملات طولانی است که طبیعتا ترجمه آثار او را هم دشوار میکند. همچنین نثر او کمی هم شاعرانه است و ضمنا در آثارش از ضربالمثلها و فرهنگ عامیانه هم بهکرات استفاده کرده است. شما در ترجمه داستانهای کلر چه امکانات و مشخصههایی را در زبان فارسی مدنظر داشتید؟ دشوارترین بخش ترجمه کلر مربوط به چه چیزی بود؟
دشواری کار، درآوردن نثر دشوار و فاخر و جملات طولانی نویسنده بود با رعایت شاعرانگی آن بدون درغلتیدن بهسادگی بیان امروز. از آن دشوارتر، یافتن لحنی بود شبیه لحن متن اصلی که با نحو آلمانی رایج در سوییس آن هم در اواخر قرن نوزدهم نوشته شده و از سویی از سنت دشوارنویسی سایر نویسندگان آلمانیزبان، سخت متاثر است. در مورد اشارات نویسنده به اساطیر، کتاب مقدس، ضربالمثلها و نکات فرهنگ عامه؛ از تفسیرها و تحلیلهای متعدد موجود از داستانها بهره بردم که منابعش را ذکر کردهام و توضیحش را در زیرنویسها میبینید. مساله اخیر فقط شتاب کار را کم میکرد ولی قابل حل بود، حتی در مواردی ناچار شدم به فرهنگ ضربالمثلها و عبارات رایج لاتین - آلمانی هم مراجعه کنم. از ترجمه فارسی عهد عتیق و ترجمه آلمانی مارتین لوتر هم جابهجا استفاده کردهام. در نهایت تصمیم گرفتم در عین توجه به همه این موارد، در فارسی، بهزعم خودم، در متن فارسی، زبانی نسبتا فاخر و در عین حال خوشخوان انتخاب کنم که نه به دام سرهنویسی و تعصب زبانی میافتد و نه به خواننده، کمتوجه است. چون معمولا در متنهای فاخر رایج، گاهی روند طبیعی داستان و لذتی که باید خواننده از متن ببرد نادیده گرفته میشود. لحن شاعرانه متن، میتواند در همینجا کارساز باشد، اگر مترجم برداشت کهنه و نخنمایی از آن نداشته باشد. برگردان حاضر، برآیند توجه به همه این خصلتهاست، که میزان کامیابی آن را باید منتقدان و خوانندهها تعیین کنند.
آیا زبان و نثر داستانهای کلر همان نثر مرسوم آن دوران است یا زبان آثار او چیزی متفاوت از زبان غالب دورانش بوده؟
در نگاه اول، کموبیش همان نثر است، به اضافه پسند و دریافت خاص و سلیقه زبانی کلر، که هم شاعر بود و هم نویسنده. و مواردی که به ملیتش و آلمانی رایج در سوییس برمیگردد و به آن اشاره کردم. اما او، مثل همه نویسندههای سوییسی در یک تناقض دایمی مینویسد، اینکه باید هم به زبان مردم خود بیاعتنا نباشد و هم چشمی به منتقدان آلمانی داشته باشد و جواز تایید آثارش را از آنجا بگیرد. برخی مثل همشهری کلر، یرمیاس گوتهلف، در نثر خود با توجه بیاندازه به لهجه سوییسی، در آلمان و اتریش، خوانندههای کمتری پیدا میکنند و رفتهرفته از یاد میروند. و کسانی مثل کلر و بعدها ماکس فریش و دورنمات، چشم به تایید آلمانیها دارند و طبعا وجه اول در کارشان کمرنگتر میشود. نثر کلر، جایی در میانه قرار میگیرد، هم لحن سوییسی دارد و هم به زبان رایج در آلمان و سنت ادبی آن توجه وافر دارد. برعکس فریش و دورنمات که نثرشان تماما مشخصات رایج در زبان آلمانی دورانشان را دارد و فقط سوییسی حرف میزنند ولی در نوشتههای خود آلمانی تمامعیار هستند.
همانطور که در مقاله پیتر بیکسل با عنوان «ملاحظاتی در باب ادبیات سوییس» هم آمده، ادبیات آلمانی زبان سوییس وضعیتی پیچیده و بغرنج داشته است: سوییس چیزی به اسم «ادبیات ملی» نداشته چراکه دو زبان مختلف با دو ادبیات متفاوت از هم و با درونمایهها و محتواهای مختلفی در سوییس تولید شدهاند. آیا ادبیات سوییس همچنان همین وضعیت را دارد؟ در حال حاضر وضعیت نویسندگان سوییسی آلمانیزبان چگونه است؟
بله، بیکسل که خود هنوز زنده است، به مساله مهمی اشاره میکند. بخش اعظم سوییسیها به آلمانی مینویسند، ولی گویش آلمانیشان تفاوت آشکاری با زبان رایج در آلمان یا اتریش دارد، این تفاوت تا جایی است که لهجه سوییسی را میشود تا حدی زبانی مجزا دانست که مثلا تفاوتش با زبان آلمانی معیار، در قیاس با فارسی رایج در ایران و افغانستان و تاجیکستان، بهمراتب بیشتر است و خیلیها آن را زبانی مجزا میدانند، ولی از آنجا که این گویش دارای ادبیاتی غنی و منحصربهخود نیست، تمام نویسندگان سوییس وامدار سنتهای نوشتاری آلمان و اتریش هستند و در حالی که به گویش سوییسی تکلم میکنند، کتابهایشان را به آلمانی رایج در آلمان مینویسند. چند سال پیش پتر اشتام، نویسنده معاصر سوییسی هم در سخنرانی خود در خانه هنرمندان ایران دقیقا به همین نکته اشاره کرد و بر آن صحه گذاشت. البته بهره اقتصادی حاصل این رویکرد به خاطر شمار بهمراتب بیشتر خوانندگان ادبی خارج از سوییس را نباید نادیده گرفت و نوعی فرصت مغتنم برای نویسندگان سوییسی و بازار کتاب سوییس است که آنها را به بازاری بزرگ و فضایی بینالمللیتر پیوند میدهد. چیزی که در مورد ما، مثلا نویسندگان افغان تا حدی و نویسندگان تاجیک بهمراتب کمتر به آن توجه میکنند و عملا این سه حوزه از نظر فرهنگی و اقتصادی تعامل ناچیزی با هم دارند.
گوتفرید کلر از مهمترین نویسندگان داستان رئالیستی نیمه قرن نوزدهم آلمان است و به بیان لوکاچ در «رمان تاریخی»، کلر و فردیناند مایر در مقایسه با بسیاری از معاصران آلمانیشان، پیوندهای قویتری با سنتهای کلاسیک هنر روایی دارند. اما ویژگیهای اصلی رئالیسم کلر چیست که او را بدل به نویسندهای مهم در این دوران میکند؟ رئالیسم آثار او چه تفاوتهایی با رئالیسم ادبیات آلمانی پیش از خود دارد؟ آیا تعبیر «رئالیسم شاعرانه»ای که در مورد سبک آثار کلر بهکار بردهاند تعبیر درستی است؟
کلر در درونمایه داستانهای خود، از یکسو، هم به آموزههای جدی روشنگری و نقد آن بیاعتنا نیست و هم دریافت خاص خود از رئالیسم برآمده از پیشرفتهای عرصه علوم و انقلاب صنعتی را ارایه میدهد ولی در هر حال، میکوشد به دام عامهگرایی درنغلتد. ضمن اینکه آشنایی کلر با لودویگ فویرباخ، شیفتگی نسبت به وی و آشنایی بعدی با نیچه، دریافت وی از اخلاق و مذهب را دستخوش دگرگونی اساسی میکند. همه اینها، با تجربیات زیسته خاص وی در زندگی شخصی از یک سو و تلاش وی برای راهیابی به مناصب دولتی و نیز حفظ روحیه انتقادی از سوی دیگر، از او چهرهای خاص میسازد، که بسیار به گوته و نقشهایی که او ایفا میکرد نزدیک است. گوته در عین حال که شاعر و نویسنده کلاسیک آلمان بود، با قدرت هم سروسری داشت و از سویی دیگر، میکوشید جان شاعرانه و شورشگر خود را هم حفظ کند. برای همین، گوتفرید کلر را، شاعر و نویسنده ملی و کلاسیک سوییس میدانند چون واجد صفات مختلف ادبی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی بعضا متضادی است که مثلا فردیناند مایر فاقد آن بود. بهره او از آبشخور ادب کلاسیک یونان و رم، از سنتهای گوتهای و از تلقی شاعرانه از زبان، همان نقطه عزیمتی است که گاهی آثار او را از سایر رئالیستها متمایز میکند و از او چهره رئالیستی رمانتیک میسازد. به خاطر همین ویژگیهاست که سبک او را «رئالیسم شاعرانه» دانستهاند. چون آثارش، در تعاریف معمول رئالیسم رایج در دورانش نمیگنجد که میکوشید تحتتاثیر پیشرفتهای سریع علوم از واقعیتهای جامعه بگوید و از سنتهای پیشین غنایی زبان هرچه بیشتر فاصله بگیرد.
در داستانهای کلر به سویههایی انتقادی نسبت به برخی از مناسبات بورژوازی و اخلاقیات آن برمیخوریم. کلر نویسندهای سوییسی اما آلمانیزبان بوده است. او با سنت فکری آلمان و ایدهآلیسم آلمانی چقدر آشنا بوده و آشنایی او با فویرباخ چقدر در نگاه انتقادی او نسبت به سنت فکری آلمان تاثیر داشته است؟
آشنایی کلر با فویرباخ و بعدها نیچه، او را از شاعر جوانی غنایی و شوریده حال و نقاشی ناشی و منظرهپرداز، به یکی از پرشورترین منتقدان ایدهآلیسم آلمانی و سنتهای رایج اخلاقی - مذهبی پیش از خود مبدل کرد. ولی به باور من، با وجود انقلابی که آشنایی با فویرباخ در وی به وجود آورده بود، با توجه به نوع تلقی وی از داستان و نظرگاه شاعرانهاش و نیز بهرههایی که از همان سنت در پیریزی سبکش میبرد، در نهایت در ردیف نویسندگان و شاعران متمایل به ایدههای روشنگری میگنجد. سنتی که هنوز هم طرفداران خودش را دارد و حتی گونتر گراس زنده را هم میتوان در ردیف آنها آورد.
در داستان اول کتاب روایت قصه از طریق بازگوکردن خاطرات صورت میگیرد و وقایع از این طریق پیش میروند. بهطور کلی یکی از نکاتی که در داستانهای کلر دیده میشود، تلاش برای احیای سنت قدیمی داستانگویی و نقل شفاهی است. نظرتان در این مورد چیست؟
کلر گاهی از وجوه روایی عامیانه بهره میگیرد (پانکراتس مغموم)، گاهی از ساختار افسانههای کهن و قصههای جن و پری (آینه، بچه گربه)، گاهی گفتمانهای رایج ملهم از روشنگری متکی بر گزینگویههای اخلاقی عصر خود را دستمایه کارش قرار میدهد (آدم است و لباس) و گاهی در بستر واقعیتهای رایج از وضعیت کارگران روایت میکند (سه شانهساز شریف) و گاهی کلان روایتهای رایج در ادبیات کلاسیک را به نقیضه میگیرد (داستان منتشر نشده رومئو و ژولیت در دهکده). ولی در همه جا به نحوی سنتهای روایتگری کهن، کلان روایتهای کلاسیک و در عین حال نقیضه و ریشخند، همزمان حضور متوازی دارند و همین خصلت اخیر به کلر چهرهای خاص میبخشد. او در همه موارد به نقد پلشتیهای جامعه با سلاح پسندهای خاص فرهنگی میپردازد.
نکته دیگر اینکه در داستانهای کلر، که همزمان با آغاز تجدد بورژوازی آلمان خلق شدند، فضاهای داخلی سبک قدیم مثل قصههای جن و پری یا جادویی - افسانهای هنوز هم دیده میشوند، مثل داستان چهارم همین کتاب یعنی «آینه، بچه گربه». کلر بهواسطه طنزی که شبیه طنز قصههای جنوپری است عادیترین چیزها را از عادی بودنشان خارج میکند. اینطور نیست؟
دقیقا همین است و از قضا این داستان، که عنوان فرعی «یک افسانه» را هم برخود دارد، به نظرم از داستانهای گوتیک و جادویی «ا. ت. هاوفمن» هم بیتاثیر نیست، ولی روایت نویسنده، پارودی کنشهای برآمده از یقین نهفته در افسانههاست. بخشی که کمتر در نقد کلر به آن توجه شده، به نظر من اقبال وی به نوعی رئالیسم شاعرانه و گوتیکوار است که بر بستر رویدادها و آدمهایی واقعی، در روستا - شهری خیالی و نمادین (سلدویلا = سوییس) شکل میگیرد. در این میان وجوه تمثیلی داستانهای او را نباید از نظر دور داشت.
کلر در دورانی به نوشتن میپرداخت که سرمایهداری رو به قوامگرفتن بوده و بهخصوص در اروپای غربی تثبیت شده و رو به گسترش بوده است. در داستانهای همین کتاب نیز برخی ویژگیهای آن دوران را میتوان یافت. مثل گسترش بورژوازی به واسطه جنگ و اهمیت شهرها و رشد اقتصاد تجاری و... در شهرها. بهطور کلی کلر چقدر بهدنبال بازنمایی تصویر آن دوران یا به عبارتی روح دوران در داستانهایش بوده است؟
این نویسنده سوییسی، افزون بر آنکه رفتار مردمان عصر خود را در بسترهای یاد شده، روایت میکند، به پیامدهای شتاب یکسویه سرمایهداری و فرهنگی که با خود میآورد: «نوکیسگی و تازه به دوران رسیدگی» میتازد. او روایتگر آدمهایی است که پایی در سنتهای سختجان دارند و پایی در مدرنیسمی که دارد از راه میرسد و در کشور او، در سوییس، حتی متاخرتر از جاهای دیگر اتفاق میافتد و منشی محافظهکارانهتر هم دارد، چون خصلتهای اقلیمی سوییس (کوهستانی بودنش) و سنتهای سختجان بومی آنجا، باعث میشود روح دوران دیرتر از آلمان به آنجا رخنه کند و همیشه مردمانش چشم به دهان مردم بیرون از مرزهای خود و رویدادهای آنجا داشته باشند.
رشد بورژوازی و تحولات اقتصادی حتی در خود آلمان هم بسیار دیرتر از کشورهای دیگر رخ داد و بسیاری از مناسبات قدیمی اجتماعی و پیشاسرمایهداری در آلمان بیش از نقاط دیگر دوام آورد. در اواسط قرن نوزدهم در آلمان یا بهطور کلی قلمرو آلمانیزبان، هنوز شهرهای کوچکی وجود داشت که مناسبات قدیم در آنها پابرجا بود. این وضعیت چقدر در ادبیات آلمانیزبان آن دوران و مشخصا سوییسیهای آلمانیزبان تاثیر داشته است؟
این رشد در سوییس بنا بر دلایلی که پیشتر گفتم و تاحدی بیکسل هم به آن اشاره کرده، حتی از آلمان هم متاخرتر بود. اصولا در فرهنگ عامه آلمانی، تا همین چندی پیش حتی و شاید همین حالا، سوییسیها را «دهاتیهای آلمانیزبان» میدانستند به دلیل شرایط جغرافیایی و سنت محافظهکاری سوییسی.
با این حال بسیاری از نویسندگان آلمانی مثل توماس مان، الیاس کانتی و هرمان هسه داستانهای کلر را ستایش کردهاند. مهمترین تاثیر کلر بر ادبیات آلمانیزبان چیست؟ و آیا او هنوز هم نویسندهای تاثیرگذار در ادبیات آلمانی زبان شناخته میشود؟
کلر در سوییس جایگاه بسیار والایی دارد: چنان بزرگ و محبوب است که وی را شاعر و نویسنده کلاسیک و ملی سوییس میدانند. چندین نوول زیبا و منحصربهفرد در کارنامه خود دارد (که دوتاشان را در این کتاب میخوانید) و در مجموعه شاهکار نوولهای آلمانیزبان جای ویژهای دارد. او بیتردید یکی از بنیانگذاران ادبیات ملی سوییس است و نه فقط در نوولنویسی دستاوردهای خاص دارد، بلکه از بدعتگذاران در زمینه «رمان تکامل و رشد» است که رمان حسب حالی مفصل «هاینریش سبز»ش پس از «ویلهلم مایستر» گوته، مهمترین رمان تربیتی قرن نوزدهم بهشمار میرود. شهرت نوولهای او بهحدی است که خیلیهاشان به فیلم در آمده (از جمله داستان «آدم است و لباس» در همین کتاب). او در نهایت توانست به خاطر استعداد کمنظیرش در شعر و نویسندگی و دستاوردهای خاصش در نثرنویسی، صدای خاصی به ادبیات آلمانیزبان سوییس بدهد و آن را از تقلید صرف از ادبیات آلمان فراتر ببرد. نیچه در کنار گوته و هاینه، او را از استادان مسلم نثرنویسی زبان آلمانی میداند، آدورنو و والتر بنیامین هم در آثار خود، او را ستودهاند.
لوکاچ نیز در «جان و صورت»، کلر را در دسته «جمالگرایان فلوبری» جای میدهد و از «شکنجههای فلوبر وار»ی که کلر تحمل میکرد تا آثار خود را متولد کند صحبت میکند. آیا کلر نیز به مانند فلوبر به رنج نوشتن دچار بوده و بهدنبال رویای «کمال اثر» بوده است؟
شکنجه فلوبری کلر، در هماوردی وی با کلاسیکها و جستوجوی وی برای بنیانگذاری سبکی والا و متکامل معنا مییابد. سبکی که از یکسو هم وامدار کلاسیسیسم است و هم منتقد سرسخت آن و دستاورد غایی آن تولد نوعی رئالیسم نو و سنت کلاسیکی متاخر و بومی است و تاثیر او بر روند ادبیات آلمانی، بهحدی است که میتوان گفت بسیاری از نویسندگان بعدی سوییس حتی تا امروز وامدار او هستند و از زیر شنل او در آمدهاند. ولی نوع نوشتن او بنا بر دلایل عدیده امروزه طرفداران کمتری دارد.
لوکاچ همچنین میگوید که تجربه تعیینکننده برای بخشی از نویسندگان قرن نوزدهم و بهخصوص کلر و اشتورم، «شیوه زندگی بورژوایی»شان بود و در آثار آنها، شیوه زندگی بورژوایی قد و قامت تاریخی پیدا میکند. لوکاچ آنها را «آخرین شاعران بزرگ بورژوازی درهم نشکسته قدیم» مینامد. آیا در دنیای کلر زوال دنیای قدیم کاملا آگاهانه بازنمایی میشود؟
کلر با آنکه کودکی دشوار و جوانی پرماجرایی داشت و در آغاز کار آثارش با کماقبالی رقتانگیزی مواجه شد، به یمن آشناییهای بعدی و اقامتش در آلمان و اخذ بورس تحصیلی در مونیخ و برلین، توانست ناگهان به جایگاه رفیعی دست پیدا کند و حتی در عالم سیاست و همجواری با قدرت هم به موفقیتهای چشمگیری برسد. تا جایی که کلر متاخر، توانست ارزشهای بورژوازی را درک کند و به مدد رنجی که در کودکی و جوانی کشیده بود، به یکی از صداهای رسای تبیین آن ارزشها بدل شود. سخن لوکاچ در آنجایی معنا مییابد که زندگی کلر توانست در منحنی معناداری شکل بگیرد که از نویسندهای با مایههای رنج مفرط بشری آغاز میکند و خود را در قبال پیریزی تعاریف تازهای از اخلاق، مذهب، ارزشهای بورژوازی، در بستری از تعهد سفت و سخت به روشنگری ملتزم میداند و در نهایت به زندگی بورژوازی دست مییابد تا بتواند راوی صادقی ازگذار مهم جامعه خود در بزنگاه تاریخی مهمی شود.
به نظر میرسد داستانهای کلر به جز جنبه ادبی، به جنبه اخلاقی و شاید حتی تاثیر تربیتی هم نظر داشته است. اینطور نیست؟
همینطور است. در لابهلای آثار کلر این گرایشها فراوان به چشم میخورد و فکر کنم در خلال این گفتوگو بهقدر کافی به وجوه آن اشاره کردم. گنجاندن کلر در ردیف روشنگرها که از آن حرف زدم، درست از همینجا ناشی میشود.
پیام حیدرقزوینی
عکس: آیدین رهبر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست