دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
پایان عصر آمریكایی خاورمیانه
سلطه گری آمریكا در خاورمیانه پایان یافته است و در تاریخ مدرن این منطقه دورانی جدید آغاز شده است. دورانی كه بازیگران و نیروهای جدیدی در آن به رقابت خواهند پرداخت تا به نفوذ بیشتری دست یابند و بر منطقه سروری كنند. در این میان واشنگتن مجبور خواهد بود به جای تكیه بر نیروی نظامی بیشتر به دیپلماسی اعتماد كند.
●پایان یك عصر
درست دو قرن بعد از ورود ناپلئون به مصر و هشتاد سال بعد از سقوط امپراتوری عثمانی، ۵۰ سال بعد از پایان سیاست مستعمراتی و كمتر از ۲۰ سال پس از پایان جنگ سرد، عصر جدید خاورمیانه از راه می رسد و عصر آمریكایی این منطقه به پایان رسیده است. چشم انداز جدید منطقه چیزی شبیه اروپای در صلح و آرامش، مرفه و مبتنی بر دموكراسی نخواهد بود. بلكه این عصر جدید، عصر خاورمیانه ای نو است كه می تواند به خودش، آمریكا و دیگر مناطق دنیا آسیب رساند.
همه عصرهای این منطقه تحت تأثیر عوامل و نیروهای مخالف چه داخلی و چه خارجی به وجود آمده اند. تنها چیزی كه باعث تنوع این عصرها شده است، توازن بین این نیروها بوده است. اما در عصر جدید خاورمیانه، نیروهای خارجی كمترین میزان تأثیرگذاری را داشته اند و در عوض نیروهای داخلی در موقعیتی تأثیرگذارتر از آنان قرار دارند. این نیروهای داخلی كه قدرت را در دست دارند، تحول خواهانی هستند كه خود را ملزم كرده اند وضعیت كنونی را تغییر دهند. با توجه به جمیع این مسائل است كه شكل دهی خاورمیانه جدید از خارج از مرزهای این منطقه دشوار به نظر می رسد اما این، در كنار تحت كنترل داشتن آسیایی فعال، عمده ترین چالش هایی خواهد بود كه آمریكا مجبور است تا دهه ها بعد در سیاست خارجی خود با آن رویاروی شود.
خاورمیانه جدید در اواخر قرن هجدهم متولد شد. به گمان برخی تاریخ نگاران نشانه های فرارسیدن چنین عصری در سال ۱۷۷۴ مشخص است. زمانی كه بین امپراتوری عثمانی و روسیه پیمانی مبنی بر پایان دادن جنگ بین آنها امضا شد و همین معاهده بود كه موجب شد ناپلئون در سال ۱۷۹۸ بتواند به راحتی وارد مصر شود و به اروپایی ها نشان دهد این منطقه آماده فتح است و درست بعد از این بود كه روشنفكران مسلمان و عرب سؤالی را طرح كردند كه هنوز هم در اذهان آنها وجود دارد. آنها می پرسیدند چرا تمدن آنها باید پشت سر اروپا قرار گیرد؟ سقوط امپراتوری عثمانی همراه شد با نفوذ اروپایی ها در این منطقه كه موجب این سؤال می شد كه چگونه باید تأثیرات سقوط امپراتوری عثمانی را سازماندهی كرد. سؤالی كه هنوز هم بسیاری از گروه ها در پی یافتن جوابی برای آن هستند.
نخستین عصر خاورمیانه همراه با جنگ جهانی اول خاتمه یافت. در طول این جنگ امپراتوری عثمانی نابود شد و جمهوری تركیه از خاكستر آن برخاست و غنایم جنگی بین اروپایی های پیروز تقسیم شد. پس از جنگ، عصر قوانین مستعمراتی از سوی فرانسه و انگلستان حاكم شد. عصر دوم خاورمیانه چهار دهه بعد یعنی پس از اتمام جنگ جهانی دوم پایان گرفت. در طول جنگ جهانی دوم قوای اروپایی ها تحلیل رفت، ناسیونالیسم عربی پا به عرصه وجود گذاشت و دو ابرقدرت رویاروی یكدیگر قرار گرفتند. «آلبرت هورانی» تاریخ نگاری كه از همان زمان بحران ۱۹۵۶ سوئز را نشانه پایان عصر مستعمراتی و شروع دوران جنگ سرد می دید، در همان ایام نوشت: «كسی كه بر خاور نزدیك حكمرانی می كند، بر تمام دنیا حاكم است. بنابراین هركس علاقه مند به حكمرانی بر جهان است، باید خود را آماده ارتباط بیشتر با خاورمیانه سازد.
در طول جنگ سرد، همانند سابق نیروهای خارجی نقش برجسته ای را در خاورمیانه ایفا می كردند اما طبیعت رقابت آمریكا و شوروی اوضاع منطقه را تبدیل به محلی برای مانور آنها می كرد. اوج این عصر در اكتبر ۱۹۷۳ رقم خورد. زمانی كه آمریكا و شوروی برحسب ضرورت در موقعیتی بن بست گونه، دیپلماسی بلندپروازانه خود را متوجه صلح مصر و اسرائیل كردند.
كمی ساده انگارانه خواهد بود، اگر بخواهیم عصر سوم خاورمیانه را زمانی برای مسابقه قدرت های بزرگ بدانیم. جنگ ژوئن ۱۹۶۷ برای همیشه توازن قدرت در خاورمیانه را برهم زد. استفاده از نفت به عنوان یك سلاح سیاسی، اقتصادی در سال ۱۹۷۳ آمریكا و جهان را متوجه كمبود منابع و قیمت هایی كه روبه افزایش داشت، كرد. توازن قدرتی كه ناشی از جنگ سرد بود نیز مزید بر علت شد تا زمینه ای فراهم شود كه نیروهای داخلی خاورمیانه كه به استقلال خود توجه ویژه ای داشتند، فعالیتهای خود را با نظم بیشتری پی گیری كنند. انقلاب ۱۹۷۹ در ایران كه یكی از تكیه گاه های سیاست خارجی آمریكا در خاورمیانه را نابود كرد، نشان داد خارجی ها نمی توانند كنترلی بر وقایع داخلی منطقه داشته باشند. كشورهای عربی نیز در برابر آمریكا كه از آنها می خواست در پروژه های ضدشوروی او شركت كنند، مقاومت می كردند. اشغال لبنان در ۱۹۸۲ به دست اسرائیلی ها بذر «حزب الله» را در منطقه پاشید و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نزدیك به یك دهه كشورهای منطقه را فرسوده ساخت.
●نمایش آمریكایی
چهارمین عصر خاورمیانه با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی كه باعث شد آمریكا از نفوذ بی سابقه خود در خاورمیانه سرمست شود، آغاز شد. نمونه بارز عصر آمریكایی زمانی بود كه آمریكا در جنگ خلیج فارس برای آزادسازی كویت وارد منطقه شد. حضور طولانی مدت نیروهای زمینی و هوایی آمریكا در شبه جزیره عربی و دیپلماسی تهاجمی این كشور در زمینه مناقشات اعراب و اسرائیل (كه اوج آن در تلاش های فراوان اما در نهایت ناموفق دولت بیل كلینتون رقم خورد) از دیگر نمونه های حضور آمریكا در عصر آمریكایی در منطقه خاورمیانه است. این دوره بیش از هر دوره دیگری آنچه را كه حالا از آن با عنوان «خاورمیانه قدیم» یاد می شود، آشكار ساخت. در این دوران محافل غرب خاورمیانه را با ویژگی هایی مانند اینها معرفی می كردند: یك عراق متجاوز اما ناموفق، یك ایران تندرو اما دچار چالشهای سیاسی و یك اسرائیل صاحب انرژی و سلاح اتمی و همچنین نفتی كه قیمت بی ثباتی داشت، اعرابی كه جامعه خود را دچار واپس گرایی كرده بودند و باز اسرائیلی كه همزیستی چندان مسالمت آمیزی با فلسطینی ها و دیگر اعراب نداشت و البته بیشتر از همه برتری آمریكا بر منطقه در این عصر (عصر آمریكایی) آشكار است.
كمتر از دو دهه بعد این عصر نیز تحت عواملی كه برخی ساختاری و برخی خودساخته بودند، به پایان رسید. مهمترین این عوامل حمله دولت بوش به عراق در سال ۲۰۰۳ و پیامدهای بعدی آن همچون چگونگی اداره این كشور و ادامه اشغال آن بود. یك واقعه این جنگ قدرت نمایی تندروهای مذهبی عراق بود. تندروهایی كه در تنش با شیعیان ایران بوده اند.
در این بین تروریست ها از اوضاع منطقه كمال استفاده را برده اند و تكنیك های جدید خود را در این كشور (عراق) پیدا كرده اند. احساسات ضدآمریكایی نیز همچنان در حال تقویت است كه این احساسات با حضور نیروهای آمریكایی در منطقه نیز بیشتر شده است.
این جنگ نه تنها در عراق كه در سراسر جهان موجب كاهش نفوذجهانی آمریكا شده است. این هم یكی از طنزهای تاریخ است كه جنگ عراق جنگی بود كه «عصر آمریكایی» به آن نیاز داشت تا بتواند شروع شود اما جنگ دوم در ۲۰۰۳ جنگی بود كه پایان این عصر را رقم زد.
عواملی دیگری هم بودند كه پایان این عصر را رقم می زدند یكی از این عوامل از دست رفتن پروژه صلح خاورمیانه بود. آمریكا همواره از ویژگی منحصر به فردی كه باعث می شد ارتباطی دو سویه با اعراب و اسرائیل داشته باشد به خود می بالید. اما این ویژگی را نیز در كمپ دیوید ۲۰۰۰ از دست داد. از آن زمان به بعد عواملی چون: ضعف جانشینان یاسر عرفات، «حماسی» كه در حال پیشرفت روزافزون بود و سیاست یك سویه اسرائیل همه دست به دست هم دادند تا آمریكا تبدیل به عنصری غیرمؤثر در خاورمیانه شود؛ چیزی كه اصلاً خوشایند دولت بوش كه عهده دار سیاست خارجی آمریكا است، نیست.
عامل دیگری كه به پایان عصر آمریكایی در خاورمیانه كمك كرد، شكست رژیم های سنتی عربی در رویارویی با مبارزان تازه نفس بود. این وضعیت باعث می شد مردم منطقه رویاروی یك انتخاب قرار گیرند و از بین رهبران سیاسی قدیمی كه چندان مورد رضایت نبودند و نیروهای رادیكال یكی را برگزینند. بسیاری از مردم منطقه گزینه دوم را انتخاب كردند. حوادث یازده سپتامبر ۲۰۰۱ برای رهبران آمریكا لازم بود تا بتوانند ارتباط بین كشورهای بسته و افراطی هایی كه قدرتشان پیدا نبود تشخیص دهند. اما نوع واكنش آمریكاییها، تروریست ها و حامیان آنها را آماده كرده است از فرصت هایی كه برای پیشرفت شان وجود دارد اما تا حالا در اختیارشان نبود، استفاده كنند.
سرانجام اینكه در نهایت مسأله «جهانی شدن» باعث شده كل اوضاع منطقه خاورمیانه هم تغییر كند. حالا نیروهای مبارز كمتر از گذشته برای به دست آوردن امكانات، تأمین هزینه ها، نیروهای نظامی و نیروهای تازه نفس دچار مضیقه شدند همچنان كه افزایش رسانه های جدید كه درصدر آنها شبكه های تلویزیونی ماهواره ای هستند، باعث شده دنیای عرب تبدیل به «دهكده ای منطقه ای» و سیاسی شود. محتوای بسیاری از این برنامه های تلویزیونی ـ همانند صحنه های خشونت و ویرانگری در عراق، تصاویر بدرفتاری های عناصر خارجی با زندانیان عراقی و مسلمان، خشونت در غزه و كرانه غربی و اخیراً نیز لبنان ـ حاكی از رویگردانی بسیاری از مردم خاورمیانه از آمریكا است. بنابراین حكومت های خاورمیانه برای داشتن روابطی آشكار با آمریكا به مشكل افتاده اند و نفوذ آمریكا در این منطقه نیز كاهش یافته است.
●آنچه پیش رو است
طرح كلی دوران پنجم خاورمیانه هنوز در حال شكل گیری است اما طبیعتاً تحت تأثیر پایان عصر آمریكایی در قالب پارامترهایی نمایان خواهد شد كه وقایع روزانه را شكل خواهند داد و اما پارامترهای پیش رو:
اول: آمریكا نسبت به دیگر قدرت های خارجی خاورمیانه می تواند از نفوذ بیشتری در منطقه برخوردار باشد. اما نفوذ او می تواند همانند آنچه كه در سالهای اخیر روی داد، كاهش یابد. این مسأله بازتابی است از ظهور صف آرایی های تازه نیروهای داخلی و خارجی، قدرت آمریكا و پیامدهای گزینه های سیاسی آمریكا.
دوم: آمریكا به یقین با سیاست خارجی دیگر كشورهای خارجی دچار چالش خواهد شد. اتحادیه اروپا در قبال مسأله عراق كمك اندكی به آمریكا خواهند كرد تا مشكل فلسطین تكرار نشود. چین از فشار آوردن به ایران در مورد پرونده هسته ای خودداری خواهد ورزید و تجهیزات مربوط به انرژی هسته ای را در ایران تضمین خواهد كرد.
روسیه نیز دیگر كشوری است كه حمایت خود را در پرونده انرژی هسته ای تقدیم ایران می كند تا این فرصت را نیز برای خود ایجاد كند كه مطابق آن استقلال خود را از آمریكا نشان دهد. هم چین و هم روسیه در یك مورد دیگر نیز مواضع مشتركی دارند و آن دور نگه داشتن خود از مواضع آمریكا در قبال خاورمیانه است.
سوم؛ ایران یكی از دو كشور قدرتمند خاورمیانه است. كسانی كه ایران را كشوری درگیر مشكلات ناشی از تغییرات داخلی می دانند، سخت در اشتباه هستند. ایران از ثروت عظیمی برخورداراست و نفوذ زیادی در كشور همسایه اش عراق دارد و از حامیان حزب الله وحماس به شمار می آید. قدرت ایران قدرتی كلاسیك و فراملی است كه تصویر این كشور را در منطقه پررنگ تر می سازد.
چهارم: اسرائیل تنها دولتی در خاورمیانه است كه از سلاح اتمی برخوردار است و علی الظاهر به لحاظ نیروی نظامی نسبت به دیگر بازیگران خاورمیانه جلوتر است.
اما به همین میزان نیز مجبور به تحمل هزینه های لشكر كشی های خود به كرانه غربی و دیگر مناطق است. اسرائیل درحال حاضر از موقعیت ضعیف تری نسبت به اوایل تابستان كه هنوز به لبنان حمله نكرده بود، برخوردار است.
این اوضاع با دستیابی ایران به تكنولوژی هسته ای برای اسرائیل و البته در پی آن آمریكا بدتر خواهدشد.
پنجم: درحال حاضر هیچ صلح پایداری در خاورمیانه به چشم نمی خورد و نمی توان آینده ای قابل پیش بینی برای آن متصور بود. یكی از عواقب ادامه جنگ علیه لبنان برای اسرائیل، ضعیف شدن این دولت كه كادیما آن را هدایت می كند، خواهدبود و این چیزی است كه توان اسرائیل را تاحدی تحلیل می برد كه دیگر نتواند با درگیری های داخلی مقابله كند و یا ریسك، حملات تلافی جویانه را بپذیرد.
همانطور كه عقب نشینی یك سویه از لبنان نیز نمی تواند ضامن صلح باشد ودر شرایط فعلی بی معنی به نظرمی رسد. ضمن آنكه واسطه ای هم در بین نیست كه بتواند بین این دو طرف مصالحه برقرار كند و به این ترتیب شانس گفت وگو را هم از دست می دهند. شاید آمریكا می توانست چنین نقشی را ایفا كند. اما درحال حاضر وجهه خود را به عنوان واسطه ای صادق و موثق ازدست داده است. ضمن آنكه دیدگاه ویژه اسرائیل تنها موجب بغرنج تر شدن دیپلماسی میان اسرائیل و فلسطینی ها می شود.
نوشته ریچارد. ن. هاس
منبع: Foreign Affairs
مترجم: بنفشه غلامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست