یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

نیم نگاهی به ۵ کیلومتر تا بهشت


نیم نگاهی به ۵ کیلومتر تا بهشت

پخش مجموعه ۵ کیلومترتا بهشت از صدا و سیما در حالی به پایان رسید که شاید برخی هنوز اسم مینا را نمی دانند

پخش مجموعه "۵ کیلومترتا بهشت" از صدا و سیما در حالی به پایان رسید که شاید برخی هنوز اسم مینا را نمی دانند. تماشاگر با دیدن قسمت های مختلف این سریال، اکنون از تمامی کارها، برنامه ها و سلایق روح سرگردان سریال(مینا) باخبر است، اما اسمش را نمی داند. این شخصیت در آخرین قسمت های این مجموعه، پس از پرحرفی های بیهوده، بالاخره یادش می آید که اسمش را بگوید، وگرنه تماشاگر مثل امیرحسین، باید او را "خانوم" صدا می زد. این که مینا (پریناز ایزدیار) طبق برنامه ای مشخص، دوشنبه ها باید سر ساعت به نوشهر برود و بخواهد غروب آفتاب را حتما از کنار دریای آن شهر تماشا کند، بسی بی معنی و مضحک است و بهتر بود روز، زمان و مکان این به نظاره ایستادن مطرح نمی شد. دلبستگی های مینا به زیبایی های طبیعت، ابراز علاقه به حضور در جمع خانواده و این که حتما زمان صرف غذاهای سه گانه می کوشد سر سفره و در کنار خانواده باشد، زیباست و یا درس خوانی اش و نشستن در کلاس تاریخ از صحنه های برجسته فیلم است; که به راستی گشتن از پی خوشبختی در ناکجاآبادها، بیهوده است و لحظات ناب و لذت بخش زندگی، همین لحظات عادی و ساده روزمره است; که انسان، بی توجه و سر به هوا از کنارشان می گذرد.

به جز یکی دو مورد، بازی هنرمندانه بازیگران و شیرینی سوالات و کارهای "پرهام" -که بی قصه بودن سریال را کمی همپوشانی می کند- سراسر مجموعه از سکانس ها و دیالوگ های زائد و گاه پرت، پر است، مانند توهین به آدم بزرگ هایی که کارگردان آن ها را کودک فرض کرده است.(هرچند توهین به کودک نیز نارواست!)

برخی از صحنه های سریال آنقدر نامناسب و جانیفتاده است که بیننده به خود می گوید انگار کارگردان فیلم، نقش دوم خود(ناظر کیفی) را از یاد برده است. برای نمونه لحظه به هوش آمدن امیرحسین، دکتر بیمارستان، رفتاری نابرازنده شغل خود و مانند مربی های مهد کودک دارد:"اسمت چیه، اینجا کجاست، در چه سالی هستیم، این خانوم کیه؟"

سستی های مجموعه زمانی بیشتر توی ذوق می زند که مینا در گفتگوهای طولانی با امیرحسین(مهدی سلوکی) سریال را بیهوده کشدار می کند; این در حالی ا ست که تصاویر به اندازه کافی گویا و رساست و به زبان این ژانر نزدیکتر. با توجه به این که ما با یک فیلم سریالی مواجه ایم، نه با یک نمایش رادیویی.

گاهی می شد به جای دیدن، از نشیمن به اتاق رفت و در به روی خود بست و این سریال را شنید! چون دوربین دقایق زیادی بر روی سه پایه، بی حرکت می ماند و "مینا" غرق توضیح واضحات و یا تکرار توضیحات قبلی خود می شد. بیگمان لحظه به لحظه رخدادها را شرح و تفسیرکردن و زبان تصاویر را نادیده گرفتن، به هر فیلمی ازجمله یک سریال تلویزیونی لطمه می زند و آن را به اثری در ژانر شنیداری نزدیک می کند. فیلمنامه نویس نیز در دیالوگ نویسی، زحمت چندانی به خود نداده است; در حالی که با کمی دقت و نظرخواهی از کارکشته ها و بازنویسی می شد دیالوگ ها را بهبود بخشید. جایی مینا داورمآبانه می گوید:"اوه، اوه شوهر خواهرته؟ چه خلافه قیافه اش..." و در جای دیگر با پیش آگاهی می افزاید:"کریم! چه اسم غلط اندازی هم داره!!" و معلوم نیست کجای اسم کریم غلط انداز است.

و نکته دیگر این که روح امیرحسین - به جای خودش- دایم در کنار خواهرش به سر می برد، در حالی که امیرحسین اطلاعی از سیاه بختی خواهر خود(سولماز غنی) ندارد و گویی در همه این سال ها برای اولین بار به یگانه خواهر خود -تنها خویش اش- سر زده است!

امیرحسین در حساس ترین لحظات(لحظه مرگ) آنقدر آرامش خیال دارد که یا در حال گردش است و یا در خانه خواهر خود و با مینا در حال گفتگوست و انگار نه انگار که هر لحظه ممکن است بمیرد- یا طبق روایت سریال - از برزخ خارج شود. البته این رفتار او خیال بیننده را نیز راحت می کند چون می تواند اینک به آسودگی فیلم را تماشا کند و به راحتی آخر قصه را هم حدس بزند.

یادمان باشد که برخی تماشاگران با دقت نگاه می کنند پس باید به این دقت احترام گذاشت! گیریم که "یاور" گرفتار قانون است و از سوی دیگر "جمشید" خود را به پلیس معرفی کرده و اشاره ای هم شده که"روزبه" دستگیر شده است; اما چرا یکی از شخصیت های فیلم که در دل قصه جا دارد، به کلی به فراموشی سپرده می شود؟ چگونه بعد از ناپدید شدن امیرحسین، به یکباره، تصویر خواهر او نیز محو می شود؟ حتی در آخرین قسمت هم هیچ نشانی از او نیست. خوب است کمی از مارکز یاد بگیریم که زمانی خواست از دست "رمدیوس..." رها شود، او را به کجا فرستاد.

نویسنده : احمدایتامی