یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

صنعت و فرهنگ


صنعت و فرهنگ

صنعت فرهنگ از جمله مفاهیمی است که در قرن بیستم توسط تئودور آدورنو برای توضیح چگونگی عملکرد مراکز تولید محصولات فرهنگی که ـ آدورنو آنها را تولید کنندگان فرهنگ نیز می دانست ـ در ساختمان فرهنگ توده ای مدرن به کار برده شد

صنعت فرهنگ از جمله مفاهیمی است که در قرن بیستم توسط تئودور آدورنو برای توضیح چگونگی عملکرد مراکز تولید محصولات فرهنگی که ـ آدورنو آنها را تولید کنندگان فرهنگ نیز می‌دانست ـ در ساختمان فرهنگ توده‌ای مدرن به‌کار برده شد.

برای آن‌که بهتر کارکرد چنین پدیده‌ای را متوجه شویم با یک مثال ساده شروع می‌کنیم: فرض کنید که یک کارخانه تولید پوشاک می‌خواهد برای مردم شهری که در آن واقع است پوشاک تولید کند و هم‌چنین صاحبان این کارخانه مایلند تولیدات کارخانه بتواند به تمام مردمان شهر فروخته شود، برای اجرای این هدف دو راه موجود است یکی آن‌که کارخانه سعی کند تولیداتش همهٔ سلیقه‌های موجود در شهر را پوشش دهد و دیگری این‌که سلیقه مردم ابتدا به‌وسیله یک الگوی یکسان، همانندسازی شود و هم‌زمان کارخانه از همان الگو برای تولید استفاده کند، ناگفته پیداست که راه دوم بسیار آسان‌تر و هم‌چنین مطمئن‌تر ـ از نظر بازگشت سرمایه و سود ـ است.

آن‌چه در مثال بالا اتفاق افتاد با پیچیدگی بیشتری در تمام الگوهای فرهنگ مدرن اتفاق می‌افتد. در فرهنگ ایرانی حداقل در دو دهه گذشته همین روند به تبع روند جهانی صنعت فرهنگ معمول بوده است. منتها با توجه به شرایط ویژه فرهنگ ایران این فرآیند خود را به نوعی نمودار می‌سازد که تا حدودی با آن‌چه در مقالات انتقادی آدورنو و دیگر همکارانش مشاهده می‌شود متفاوت است. اولین عنصر صنعت فرهنگ همانندسازی است، به‌رغم ظاهر بسیار متنوع، تولیدات این صنعت در محتوی یکسانند و این باعث می‌شود صنعت فرهنگ به‌عنوان یک دستگاه سرکوب وارد عمل شود تا هرگونه ذوق را از میان بردارد و جاده را برای پذیرش تولیداتش هموار کند. انی نوع همانندسازی در فرهنگ ایرانی نیز اتفاق افتاده است با یک تفاوت عمده که سرکوب شدگان فرهنگی نه‌تنها احساس سرکوب نمی‌کنند بلکه به جهت شرایط ویژه فرهنگ ایران در دهه‌های گذشته احساس پیروزی نیز دارند و این مانند آن است که کسانی از سر سپردن به گیوتین احساس رضایت کنند. در ایران جایگاه فیزیکی یا حضور جغرافیائی صنعت فرهنگ به دو پاره تقسیم شده است: یکی در درون مرزهای جغرافیائی ایران و دیگری در آن‌سوی آب‌های دور. اگر اصلاً در زمان حاضر بتوان از چیزی به‌عنوان ”صنعت فرهنگ ملی“ سخن گفت، باید اشاره کنیم که صنعت فرهنگ در ایران دارای نکات عجیب و نامتعارفی به نسبت تئوری اصلی می‌باشد، یکی از این نکات محرک‌های اصلی صنعت فرهنگ است. تا آن‌جا که به جهان مدرن مربوط است هدف اصلی صنعت فرهنگ در هم شکستن هرگونه مقاومت آگاهی‌های فردی به‌نفع سود تضمین شده است.

جالب این‌جاست که در هر دو پارهٔ (از نظر جغرافیائی) صنعت فرهنگ در ایران این موضوع عامل اساسی به‌حساب نمی‌آید چراکه در بخش داخلی مهمترین عنصر سرمایه دولتی حاصل از درآمدهای نفتی است که سود تضمین‌ شده‌ای را طلب نمی‌کند و در بخش آن‌سوی آب‌ها نیز به‌دلیل نداشتن دسترسی مستقیم به بخش عمدهٔ مخاطبان (داخل ایران) جز از راه بازار قاچاق یا تکثیر غیر مجاز که آن‌هم سودی برای تولید کننده دربر نخواهد داشت، باز هم سود تضمین‌ شده عنصر اساسی به‌حساب نمی‌آید. به‌درستی انگار که گردونه درهم کوبنده صنعت فرهنگ بی آن‌که محرکی داشته باشد در سراشیبی افتاده و هر چه را بر سر راه بیابد درهم می‌کوبد. نگاهی به محصولات فرهنگی و نوع مصرف شهروندان در سال‌های گذشته خود نشان‌گر موفقیت این سرکوب است.

در ایران اولین آسیب این عملکرد ناصواب صنعت فرهنگ، حذف آگاهی کهنسال موجود در فرهنگ فارسی برای تشخیص کیفیت آثار هنری است. برای مثال کافی است در یکی از نقاط دورتر از مراکز شهری که هنوز صنعت فرهنگ موفق به نابودسازی ذوق ویژهٔ مردمانش نشده در مورد بهترین استاد یا نمونه موسیقی موجود در محل پرسش کنید و ببینید که جواب تا چه‌ حد درست است ناگفته پیداست که پاسخ چنین سئوالی در مناطق زیر نفوذ صنعت فرهنگ تا چه‌اندازه‌ بی‌ارزش است. به‌دلیل جذف همین آگاهی اولین و مرگ‌بارترین ضربه صنعت فرهنگ بر فرهنگ‌های کهن محلی وارد می‌آید و جالب این‌جاست که داعیه نگاهبانی و حفظ عناصر اصلی این فرهنگ‌ها را نیز دارد، غافل از این‌که تلمیح یا استفاده از عناصر هنری موجود در چنین فرهنگ‌هائی به شکل آبکی و ساده شده‌ای که در صنعت فرهنگ مرسوم است به نابودسازی هرچه بیشتر عناصر اصلی موجود در فرهنگ‌های کهن منجر می‌شود.

برای مثال استفادهٔ ساده شده و دم دستی از ملودی‌های کهن یا استفادهٔ دلقک‌گونه از رقص‌های آئینی تا چه حد به نجات این عناصر در حال احتضار کمک کرد؟ یکی دیگر از مهمترین ابزارهای صنعت فرهنگ در تمام دنیا تلویزیون است که ابزاری قدرت‌مند برای همانند سازی و پائین آوردن سطح درک عمومی از هنر و هم‌چنین حذف موفق هرگونه مخالفت فرهنگ‌ورانه‌ای. این رسانه در کشور ما تابع همان وضعیت دوپاره جغرافیائی است اما حتی نگاهی بسیار سطحی به آثار هنری ارائه شده در این رسانه نشان‌گر عدم تفاوت عمده در روند هر دو بخش با وجود ظاهر بسیار متفاوتشان است. نگاهی به بخش عظیمی از تولیدات رسانه یعنی سریال‌های خانوادگی و برنامه‌های مخصوص زنان نشان می‌دهد که این محصولات چگونه در کار تولید شکلی آرمانی از زندگی هستند که انگار هرگز قرار نیست برای بینندهٔ عادی به‌دست آید. کارکرد این آثار بر تغییر دیدگاه‌های بخش پیشینهٔ جمعیت کشور (زنان) نسبت به زندگی آرمانی و هم‌چنین سرگرمی، تبدیل به عنصر اساسی این سرکوب فرهنگی می‌شود به این‌صورت که آن بخش از جمعیت را نیز که احتمالاً هنوز تحت تأثیر سرکوب فرهنگی قرار نگرفته‌اند وادار به سکوت خواهد کرد. در ایران ابزارهای قدرت‌مند صنعت فرهنگ که بیش از همه حضورشان محسوس است، رادیو تلویزیون (که خود نوعی رادیو کمی مصور شده است) و موسیقی پاپ هستند. عناصر دیگر مانند سینمای فیلم فارسی (که غیر از باز تولید در بعضی آثار اخیر) به‌دلیل از دست دادن امکان نمایش ویژگی‌های اصلیش و هم‌چنین مجلات سبک به‌دلیل گرایش بیشتر مردم به فرهنگ شفاهی حضور چندان مؤثری ندارند. هر دو این ابزارها در کار تولید نوعی تصویر یکسان آرمانی از انسان معاصر ایرانی هستند تا ”شنونده!“ خود را در آن غرق کند و با آن همانند شود این کار باعث می‌شود تولید کنندگان بدون کمترین نگرانی برای پذیرش آثارشان توسط مردم به تکرار همان نسخه‌های موفق بپردازند و دیگر حتی سعی در صورت ظاهر آثارشان نیز ننمایند. نگاهی به جریان مطرح سریال‌های طنز در ده سال گذشته و نحوه بازتولید آنها حتی آن‌جا که تولید به وسیله دو یا چند گروه به ظاهر رقیب صورت می‌گیرد برای اثبات این ادعا کافی است.

هم‌چنین برای دیدن قدرت همسان‌سازی موجود در چنین برنامه‌هائی کافی است به همه‌گیری الگوهای رفتار و گفتاری مرسوم در هر یک از این برنامه‌ها و حتی ماندگاری برخی از آنها تا سال‌ها بعد توجه شود. این نوع ساده‌سازی که در موسیقی پاپ با آسان‌گیری در تمامی ارکان موسیقی از جمله ضرباهنگ، ملودی، رنگ، و ... و تأکید بیش از حد بر ضرباهنگ تکراری و احتمالاً موفق و هم‌چنین ”شعر“ به‌عنوان تنها عنصر صوتی قابل درک و یادآوری (برای فرهنگ توده که بیشتر شفاهی است و هم‌چنین بدون ترتیب و آگاهی‌های ویژه موسیقیائی) همراه است از طریق ایماژ یا تصویر کلی ارائه شده در متن شعر با همان تصویر آرمانی همانند سازی شده را تکرار می‌کند و گاه آن‌چنان آشنا و تکراری که شنونده از همان ابتدا تقریباً به آن گوش نمی‌دهد و فقط آن را به‌عنوان یک اتفاق پیرامونی مانند دیگر اتفاقات ساده در نظر می‌گیرد.

پس از مدتی مجموع همهٔ این عناصر باعث پائین آمدن سطح سلیقهٔ عمومی به اندازه تولیدات صنعت فرهنگ و نابودی هرگونه زیباشناخت در میان توده مردم خواهد شد. حذف زیباشناخت همراه با نابودی ذوق عمومی و حتی گاه، نخبگان فرهنگی راه را برای پذیرش بدون مقاومت و حتی داوطلبانه این لذت و سرگمی واژگونه هموار می‌سازد و صاحبان صنعت فرهنگ بدون واهمه از در خطر انداختن سرمایه‌شان می‌توانند به بازتولید همان اندک الگوهای موفق سال‌های گذشته بپردازند و مطمئن باشند که حتی نخ‌نما شدن آن سوژه‌ها نیز باعث بیداری سرکوب‌شدگان صنعت فرهنگ نخواهد شد. در این بین شاید بزرگ‌ترین پیروزی برای صنعت فرهنگ غیر از انحصار مطلقش بر تولید فرهنگ این باشد که قربانیان، آن نیاز تولید شده به وسیله صنعت فرهنگ را نیاز اصلی خود دانسته و هر چند که بیشتر اوقات از توخالی بودن محصولات تولید شدهٔ این صنعت آگاهند اما خود را موظف به خرید آن می‌دانند یا به‌عبارت دیگر خود آزادانه تمنای قربانی شدن هرچه بیشتر دارند. دست آخر و در حادترین مرحله دستگاه‌های صنعت فرهنگ زبان یا گویش را کلیشه می‌کنند و آن را به عنصری خالی از هر گونه خلاقیت یا با کمترین خلاقیت ممکن تقلیل می‌دهند برای مثال به نحوه گویش و تغییر معنی کلمه ”حالا“ در ده سال گذشته توجه کنید که چگونه این کلمه به عکس دلالت ظاهریش بر زمان حال به‌عنوان فرار از همان ”آن“ به وسیله میلیون‌ها نفر به کار می‌رود به‌گونه‌ای که امروز ”حالا“ دیگر ”اکنون“ نیست گریز است از همین ”اکنون“ به ”نا زمان“ی در ”نا کجا“ی بر ساخته صنعت فرهنگ.

برگرفته از سایت harmonytalk

آروین صداقت کیش