دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نسل سوخته


نسل سوخته

روایت اسارت نسل ها

اگر نسل خودم را بخواهم معرفی کنم چه بگویم؟؟ نسل پدر و مادرم نسل آه های پیاپی بر لب است. نسلی که همه رنگ این سرزمین را دیده اند. نسل پدر و مادرم نسلی است که هر روزش یک رنگ بوده و هر روز هر کس سازی نو کوک می کرده است. امروز از پدرم، از مادرم می پرسم و از شما. نسل من، نسل شما ،نسل امروز و فردا چه نام می گیرد ؟امروز خوب نگاه می کنم. بهتر و بهتر! بر روی صندلی نشسته ام در میان دشتی بزرگ که گویی تمامی عمر با آن آشنا بوده ام. دشتی که در یک طرف مادری نشسته که متولد دهه ۴۰ است و در سوی دیگر پدری متولد دهه ۳۰. و خودم میان این دو نسل، متولد دهه ۶۰ محسوب می شوم!!

سخنم از صحبتهای شبانه با پدر و مادرم سرچشمه می گیرد. صحبتهایی که قلبم را به تپش انداخت و روحم را آزرد و پی بردم که چرا مادرم بارها و بارها نسل خود را نسلی سوخته معرفی کرده و پدرم که از گذشته هایی حرف می زند که چقدر درک آن برای من سخت است. و برای اینکه مجبور به پاسخ گویی من نباشد، طفره می رود از جواب دادن. (و هیچ اصراری بر پاسخ ندارم چرا که در چشمهایش می یابم)

مادری متولد دهه ۴۰ نسلش را سوخته می نامد و پدر؛ نسل خود را به دست خاطره هایش سپرده !

و امروز از خود سوال می کنم که من، متولد دهه ۶۰؛ که حاصل ۲۰ سال بعد از مادر و پدر هستم، روزی اگر بخواهم بر نسلم نامی گذارم، برخاسته از تفکراتم و حاصل دورانم، چه دارم که بگویم و ترس دارم از اینکه اگر سالیان بعدی باشم و روزی کودکی از من سوال امروزم را بپرسد، چه دارم که بگویم؟؟ ای کاش آن روز مجبور به طفره رفتن نباشم و وامانده جلوه نکنم!

پدر ادعا می کند که چیزی از نسل خود ندارد و جوانیش در تلاطم و فراز و نشیب گذشته است و میانسالی اش تباه زندگی ماشینی امروزی و کار و روزمرگی شده اس.

از جوانی خود و دهه های انقلاب و بعد از آن جز گروهکهای سیاسی، اجتماعی و رکود فرهنگی و فکری چیزی بر زبان نمی راند. شاید گونه ای سکوت اختیار کرده است تا ذهن مغشوش من و آه های پیاپی روزانه ام را بیشتر نکند. نیمی از عمرش به سر گردانی گذشته و در فراز و نشیبی که ناخواسته برایش ساخته بودند، نیمی دیگر آن می گذرد و اکنون نیز خود را بازیچه که نه ! ولی بازیگر تقدیری دست ساخته دیگران می داند. بازیگری که آزادی فکرش در تلاطم فشار و عصبیت به یغما رفته است.

و اما مادر ؛متولد که شده ؛ با تولدش تلاطمات نیز آغاز گشته و بیشتر شده.

او نیز نه از جوانیش راضی است و نه از امروزش. اکنون و همچنان در نگاهش نگرانی از فردا را می یابم.

مادر نالان تر از پدر است و حق هم دارد. همیشه به یاد دارم که مادر پدر را به خاطر همین عبورش از روی کوران تجربه خوش شانس قلم داد می کند چرا که خودش تا به دریافت های اولیه رسیده و به اصطلاح بزرگ شده، انقلاب را تجربه کرده است.

شبانه درس خوانده تا دیپلمی بگیرد و به آرمان شهرش یعنی دانشگاه دست پیدا کند اما هنوز خان رویاست که انقلاب فرهنگی تیشه به ریشه آرزوهای او و هم نسلانش می زند.

بعد از دو سال خبر باز گشایی احتمالی دانشگاه از طریق دوستی به وی می رسد. هنگام رفتن به دانشگاه و انجام امور مقدماتی دانشگاه مرگ نا بهنگام پدر در ۱۹ سالگی مانعی دیگر می شود. مادر که در پنج سالگی نیز با فوت زود هنگام مادر مواجه شده بود، دیگر انگیزه ای برای ادامه این راه و رسیدن به ان آرمانها، بعد از دو سال نمی بیند! به گفته مادر، افراد زیادی از آن نسل به سر نوشت او دچار شده اند وخیلی ها بعد از آن دو سال ،انگیزه های دوران تحصیل را برای ادامه از دست داده بودند.

از مادر بارها شنیده ام که از تعصبات آن دوران و سخت گیری های آن زمان می گوید و تعصبات کوری که در نظام خانواده جریان داشته است. از دورانی می گوید که می باست درک می کرده که اولویت نخستین در خانواده احترام به پدر و مادر است!!! و امروز هم باید کنار بیاید که می گویند:« ارزش به فرزندانو احترام به موجودیت آنها دغدغه نخست والدین است».

مادرم بارها گفته است و بارها از او شنیده ام که می گفت:« تا بود و حرف می خواستیم بزنیم، می گفتند درست صحبت کن و احترام بگذار!! گذاشتیم و گذشتیم تا به امروز و فرزندان خودمان رسیدیم و اگر امروز یک احترام خشک و خالی در حد معیارهای امروزی را خواستار باشیم ،با کلمه به خودمان مربوط است مواجه می شویم و اگر اعتراضی کنیم،.............».

حال می فهمم که چرا مادر نسلش را سوخته معرفی می کند. باز هم حق دارد .

حال اگر نسل خودم را بخواهم معرفی کنم چه بگویم؟؟ نسل پدر و مادرم نسل آه های پیاپی بر لب است. نسلی که همه رنگ این سرزمین را دیده اند. نسل پدر و مادرم نسلی است که هر روزش یک رنگ بوده و هر روز هر کس سازی نو کوک می کرده است. امروز از پدرم، از مادرم می پرسم و از شما. نسل من، نسل شما ،نسل امروز و فردا چه نام می گیرد ؟

من باید چه بنامم او را ؟نسلی که بعد از انقلاب آمده و نه دغدغه های دهه ۴۰ را دیده و نه سر گردانی دهه ۳۰ را!! اگر هم دغدغه ای دیده، همان جنگ هشت ساله بوده که آن هم در کودکی سپری شده است.

پدرم سوالم را پاسخ می دهد: برای نامیدن نسلت وقت بسیار است و برای رسیدن در جایگاه ما، زمان فراوان!!! نوبت به شما هم می رسد. شما هنوز تجربه نکرده اید و ندیده اید! اگر ببینید شاید روزی نسلت را نسل آرامش بنامی!! البته شاید! پوزخندی می زنم! و با ناباوری پدر را نگاه می کنم و می گویم از شما بعید بود چنین حرفی!رو به آسمان می کند و می گوید هر نسلی سهمی دارد!! و شاید بهای نسلتان به نسل بعدی رسید و بهایش آرامش باشد و برای بقای آرامش شاید؛ نسل شما قربانی!!

ولی خودم نظر دیگری دارم: اگر نسل مادرم نسل سوخته است و نسل پدر سر گردانی؟؟ نسل من بر خاسته از این دو است! چه چیزی می شود. اگر نسل قبلی سوخته باشد خاکستری بیش نمی ماند و باید به امید اصل تناسخ برای ادامه نسلهای بعدی گشت!! فعلا نسل خود را خاکستری می بینم در لا به لای بوته ها پنهان گشته و مهر سکوت بر لبانش!شاید روزی این خاکستر، در خاکستر کیمیاگر پیر قرار گیرد و از آن فسیلی ساخته شود برای نسل فردا اما پس خودمانبه کجا می رویم ؟ و آیا باید سرنوشت غم انگیز نسل های پیشین را تجربه کنیم ؟

سهم ما از نسلمان و از زندگی چه خواهد بود ؟

نسل من نسلی است که پرخاش را خوب یاد گرفته است و شعار دادن را !! کاش عمل هم در کار بود و از نسلهای قبل ای کاش عبرتی می گرفتیم.

همیشه می گفته اند : آسیاب به نوبت!! روزی نوبت به شما هم می رسد. ولی کجاست آن نوبت آسیاب؟ بگویید کجاست؟روز ها و ماه ها و سالهاست که به وجود چنین آسیابی شک دارم چه رسد به رسیدن نوبت؟؟!! و گرفتن سهم و حقی از زندگی ؟!

معتقدم که سر گردانی دوره پدرم هنوز تمامی ندارد و خاکستری باقی است. کاش همین خاکستر ناچیز را در شیشه ای خوب نگه داریم. راستی اگر نسل مادرم سوخت و امروز خاکسترش بر زمین ماند؛ آتشش از کجا آمد؟ از کجا شروع شد؟

تا به حال شده که از خود سوال کنید که سهمتان از نسل امروز و زندگی امروز چیست؟؟

از شما می پرسم اگر روزی از شما بپرسند نسلتان را چه می نامید؛ چه جوابی خواهید داد؟

آساب اگر به نوبت

بگو پس نوبت ما کو ؟

سهم ما قسمت ما کو ؟حرمت خلوت ما کو ؟؟

بیرق ما تو نگو رخت عزا شد

سهم نسل من و تو باد هوا شد!! (شهریار قنبری)