جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

بحران هویت


كشورهای اروپایی از دهه ,۱۹۵۰ دوران رونق اقتصادی خود را آغاز كردند تا این مقطع زمانی, نیروهای سیاسی و اجتماعی اروپا از انگیزه لازم برای انجام تغییرات بنیادین در ساختار داخلی كشور برخوردار بودند, اما رشد اقتصادی دهه ۱۹۵۰ مانع از تحرك نیروهای مخالف در اروپا شد

ضرورت های توسعه اقتصادی در اروپا، زمینه لازم برای مهاجرت شهروندان كشورهای پیرامونی به اروپا را فراهم كرد. شهروندان كشورهای آفریقایی از انگیزه قابل توجهی برای مشاركت اقتصادی و ادغام در ساختار اجتماعی اروپا برخوردار بودند. در این شرایط زمینه برای تغییرات مرحله ای دموگرافیك فراهم شد. نسل اول مهاجرین فاقد انگیزه های اعتراضی بودند. در این مقطع زمانی، اصلی ترین تهدید فراروی كشورهای اروپایی را باید نیروهای ماركسیست و همچنین گروه هایی دانست كه از حمایت اتحاد شوروی برخوردار بودند. برای خنثی سازی تحرك گروه های ماركسیست، آمریكا، الگوی حداكثرسازی حمایت اقتصادی از كشورهای اروپایی را در چارچوب طرح مارشال به كار گرفت. این امر منجر به رونق اقتصادی و همچنین ثبات سیاسی در اروپا شد. اصلی ترین تهدید فراروی كشورهای اروپایی را می توان اقدامات توسعه طلبانه و همچنین مداخله گرایانه اتحاد جماهیر شوروی دانست. در این دوران، هیچگونه نشانه ای از تهدیدات نیروهای اجتماعی در اروپا وجود نداشت. زمانی كه رونق اقتصادی ایجاد شد، شهروندان اروپایی احساس می كردند كه از مطلوبیت و همچنین شرایط اقتصادی ویژه ای برخوردارند كه سایر شهروندان جهان از آن بی بهره هستند. به این ترتیب، در سال های دهه ۱۹۵۰ هیچگونه نشانه ای از اعتراضات اجتماعی به چشم نمی خورد. این امر ناشی از آن است كه جامعه اروپایی فاقد احساس محرومیت نسبی بوده است.اولین موج جنبش های اجتماعی اروپا مربوط به دهه ۱۹۶۰ است. گروه های دانشجویی فرانسه، اعتراضات سازمان یافته خود را علیه نظام سیاسی كشورهای اروپایی به نمایش گذاشتند. از اواسط دهه ،۱۹۶۰ شاهد گسترش جنبش های اجتماعی در فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا و اسپانیا هستیم. این امر نشان می دهد كه نیروهای اجتماعی از شمال تا جنوب اروپا دارای رویكرد اعتراضی بوده اند. از سوی دیگر، چنین فرایندی بیانگر آن است كه جنبش های اجتماعی به عنوان نیروی مقاومت در برابر منطق كنترل كننده سرمایه داری دولت سالاری كشورهای غربی محسوب شده اند. در این دوران، شكل گیری معنا و هویت جدیدی را در بین شهروندان اروپایی می بینیم. آنان دارای اهداف سیاسی و اقتصادی بوده و از سوی دیگر، جهت گیری خود را در مقابله با بهره كشی اقتصادی، سلطه فرهنگی و ستم سیاسی تنظیم كرده اند. آنان توانستند هویت خود را در مبارزه با نمادهای سرمایه داری به نمایش گذارند، به این ترتیب، هویت گرایی اروپایی در دهه ۱۹۶۰ ماهیت تهاجمی داشت كه جهت گیری آن عمدتا اقتصادی و سیاسی بوده است. گروه های اعتراض كننده در وضعیت «محرومیت نسبی» قرار نداشتند. آنان درگیر موضوعی به نام اتوپیا بودند. بنابراین، تلاش می كردند تا ایده آل های سیاسی خود را از طریق مبارزه با سیاست های حاكم تأمین كنند. تحقق چنین اهدافی با واكنش نیروهای حكومتی روبه رو شد. از آنجایی كه جهت گیری گروه های اجتماعی اروپا ماهیت سیاسی و اقتصادی داشته است، بنابراین سركوب و كنترل آن امری طبیعی به نظر می رسید. به همین دلیل است كه جنبش ملی ۱۹۶۸ فرانسه در زمان محدودی كنترل شد.روند یاد شده از سال های دهه ۱۹۷۰ با تغییرات بنیادین روبه رو شد. كاستلز بر این اعتقاد است كه جنبش های اجتماعی دهه ۱۹۶۰ به بعد، مسائل واقعی زمانه و جامعه اروپا را به نمایش می گذارد. وی این جنبش ها را آخرین واكنش به سلطه و استثمار نوینی می دانست كه در جامعه اروپایی شكل گرفته بود. بنابراین، واكنش های اجتماعی اروپا را باید نمادی از تناقض های سیاسی و اجتماعی دانست كه شهروندان اروپایی با فریادهای نومیدانه خود، نظام سیاسی را به چالش فرامی خواندند. در آن دوران، جنبش های اجتماعی در حوزه های یكپارچه شهری شكل می گرفت. آنان تلاش داشتند تا سیاست های دولت رفاهی را ارتقاء داده و از این طریق، شكاف های اجتماعی را به حداقل رسانند.در دهه ،۱۹۷۰ گروه های دیگری از شهروندان اروپایی در كسوت جنبش بیتلیسم قرار گرفتند. آنان الگوهای كناره گیری از فضای اجتماعی را در دستور كار خود قرار داده و بر این اعتقاد بودند كه آرمان شهری وجود ندارد، بنابراین باید به طبیعت گرایی، لذت گرایی و هیپی گری مبادرت كنند. جنگ ویتنام منجر به افزایش چنین نیروهایی در اروپا و آمریكا شد. در این دوران، آرمان شهری فروریخته بود و گروه های اجتماعی در شرایط انفعالی به رفتار واكنشی مبادرت می ورزیدند.ماهیت جنبش های اجتماعی امروز اروپا كاملا متفاوت به نظر می رسد. جنبش های امروزی دارای سه ویژگی مهم و محوری هستند. اولین ویژگی آنان را می توان الگوی واكنشی گروه های اجتماعی نسبت به روندهای موجود تلقی كرد. این امر را باید مبتنی بر منابع مستقل معنایی دانست كه منجر به تحرك شهروندان می شود. چنین شاخصی بیانگر آن است كه شهروندان اروپایی دچار «بحران معنا» شده اند. این امر در شرایطی ایجاد می شود كه همبستگی مفهومی و هماهنگی اجتماعی به حداقل برسد.دومین ویژگی جنبش های اجتماعی امروز اروپا را باید در راستای «هویت های تدافعی» آنان موردتوجه قرار داد. شهروندان احساس می كنند كه بیش از دوران های گذشته با فشارهای سیاسی و اجتماعی روبه رو شده اند. بنابراین، تلاش می كنند تا از هویت، موجودیت و شخصیت فردی _ اجتماعی خود دفاع كنند. در چنین شرایطی، هویت های تدافعی و همچنین هویت مقاومت با یكدیگر تركیب می شوند و شكل سازمان یافته ای از اعتراضات اجتماعی را به وجود می آورد.سومین ویژگی جنبش های موجود را باید ناشی از خلاقیت فرهنگی و توانایی ارتباطی گروه هایی دانست كه در پیرامون قرار گرفته اند. نهادهای دولتی و سازمان های جامعه مدنی اروپا نمی توانند آنان را جذب كنند. به این ترتیب، چنین نیروهایی در فضای حاشیه ای و نیمه پیرامونی قرار گرفته اند. برخی از آنان فاقد كنترل موثر بر زندگی فردی، محیطی و شغلی خود هستند و نسبت به آ ینده اجتماعی و اقتصادی خویش نگران هستند. بنابراین، از حوزه انفعال و كناره گیری خارج می شوند و درنهایت، تلاش می كنند تا تضادهای اجتماعی فراروی خود را از طریق كنش سازمان یافته كنترل كنند. «آلن تورن» نهضت های اجتماعی اروپا را براساس «هویت نهضت» ، «دشمن نهضت» و همچنین «چشم انداز یا مدل اجتماعی نهضت» كه آن را هدف اجتماعی می نامد، طبقه بندی می كند.بنابراین، هویت به تعریفی اطلاق می شود كه نهضت از خود ارائه می دهد. یعنی اینكه، چه چیزی است و از طرف چه مجموعه ای سخن می گوید؟ دشمن نیز به ساختار دولتی و مجموعه ای اطلاق می شود كه مانع از تحقق مطلوبیت نیروهای اجتماعی است. به این ترتیب، خشونت های ناشی از جنبش اجتماعی را می توان در قالب شعارها، شایعات، تعصبات و واكنش هایی مورد ملاحظه قرار داد كه علیه ساختار موجود به نمایش گذاشته می شود. این امر نشان می دهد كه بحران های اجتماعی جدید با جلوه هایی از خشونت لفظی آغاز می شود، اما بعد از آن، استراتژی و تاكتیك خود را تغییر می دهند. اگر خشونت سیاسی بتواند مطلوبیت های جدیدی را ایجاد و یا اینكه گروه های بیشتری را جذب كند، توسط نیروهای اجتماعی به كار گرفته می شود.خشونت های موجود در اروپا در شرایطی گسترش یافت كه روش های دیگر مقاومت، مطلوبیت لازم و موثر را ایجاد نكردند. از سوی دیگر، بدیل های دیگری در برابر گروه های اعتراض كننده وجود نداشته است. ضرورت های مدیریت سیاسی ایجاب می كند كه بدیل های مناسب برای تخلیه انرژی گروه های اعتراض ایجاد شود. زمانی كه ساختار سیاسی اروپا كنترل خود را گسترش می دهد و امكان ظهور هرگونه مقاومتی را از بین می برد، طبیعی است كه حجم خشونت سیاسی نیز افزایش خواهد یافت.

آنچه كه در اعتراض جوانان فرانسوی مشاهده می شود، جلوه هایی از خشونت لفظی و همچنین خشونت سیاسی را داراست. گروه های اعتراض كننده، درحالی به اقدامات خشونت آمیز می پردازند كه هیچگونه اعتقادی به ترویج خشونت ندارند. آنان صرفا برای به نمایش گذاشتن هویت خود به اقداماتی مبادرت می ورزند كه ساختار سیاسی نسبت به آن حساسیت بیشتری دارد. بنابراین، خشونت های موجود در جنبش های اجتماعی فرانسه ماهیت تدافعی دارد. گروه هایی به انجام چنین خشونت هایی مبادرت می ورزند كه در وضعیت محرومیت نسبی قرار گرفته اند.محرومیت نسبی زمانی شكل می گیرد كه انتظارات ارزشی و هویتی گروه های اجتماعی فراتر از حداقل های موجود در نظام سیاسی باشد. به عبارت دیگر، خشونت های لفظی و سیاسی زمانی گسترش می یابند كه گروه های معترض احساس كنند كه هیچ راه دیگری برای بیان اعتراضات آنان وجود ندارد. گروه هایی كه توسط مقامات سیاسی فرانسه تحقیر شده اند و با واژه هایی همانند اراذل و اوباش، غریبه، آدمكش و شورشی و آشغال مورد خطاب قرار گرفته اند، ناچارند تا از هویت تحقیر شده خود دفاع كنند. «فرانتس فانون» در كتاب «دوزخیان روی زمین» بیان داشت كه انسان سركوب شده صرفا در شرایطی از عقده حقارت خود خارج می شود و به آرامش نسبی دست می یابد كه عامل اصلی تحقیر خود را مجازات كند. او اعتقاد داشت كه سیاه پوستان افریقایی صرفا در شرایطی به آزادی دست می یابند كه عاملان سركوب خود را مجازات و مقهور كنند. آنچه را كه در جنبش اجتماعی اكتبر و نوامبر ۲۰۰۵ فرانسه شكل گرفته است، باید رستاخیز نیروهای حاشیه ای دانست كه توسط نظام سیاسی فرانسه تحقیر و به مسخره گرفته شده اند.

دكترابراهیم متقی