یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
سیمای دوگانه امیرکبیر
در نوشتار زیر نویسنده می کوشد به دور از پیش داوری های مرسوم و از منظر پژوهشگری تاریخی به یکی از چهره های مهم تاریخ ایران بنگرد. قطعا قضاوت در مورد چهره بزرگی چون امیر کبیر از منظرهای گوناگون متفاوت است و خلاف نگرش عالمانه است که کسی ادعا کند سخن آخر را درباره او به بیان آورده است:
تاریخنویسی عصر جدید بیش از سایر دورهها با پریشاننویسی و گرتهبرداری مواجه و از قرائت ایدئولوژیک رنج میبرد. نسبت افراد نامی و دورانساز در متن این تاریخنویسی از دو حال خارج نبوده است: یا عروج کرده و اسطورهاش خواندهاند یا بر زمینش زده و تخریبش کردهاند. اساسا تاریخ عرصه تمنیات و خواستهها و نیتهای شخصی نیست، آنچه زیبنده مینماید برگیری روش انتقادی و تحلیلی در تاریخنویسی و خوانش تاریخ است. اما تاریخنویسی ما در کشاکش میل و عقل گرفتار آمده و تاریخنگاران در این میانه دچار ایدئولوژیزدگی ذهن شدهاند. این گونه است که ذهنهای ایدئولوژیک از ابوذر «نخستین سوسیالیست خداپرست»، از آخوندزاده «سکولار تمامعیار»، از بازرگان«لیبرال تنها»، از نیما «ایرانیاندیش»، از حافظ «روشن فکر دینی» و... میسازد.
میرزا تقیخان امیرکبیر از جمله این مردان است که به مسلخ انواع اید ئولوژیها و قضاوتهای ناروا گرفتار آمده است. با توجه به نیاز علمی جامعه و آکادمیک امروز ایران به نگرش انتقادی در خوانش و نگارش تاریخ، پر مبرهن است که امیرکبیر از زاویه نقد بررسی شود، تا به آرماناندیشی تمجیدهای گوشخراش پشت کنیم و ناکامی عصر سوم اصلاحات را بررسیم. میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی در منشآت آورده است که: «حقیقت من به کربلایی قربان حسد بردم و بر پسرش میترسم... این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانینی بزرگ به روزگار میگذارد». توصیف قائم مقام است از کسی که بعدها صدراعظم میشود و این خصیصه مردان بزرگ تاریخ است تا خطر نکنی خطیر نمیشوی. دورهیی که امیرکبیر اصلاحات را در چرخه منظومه سنتی جامعه ایرانی از سر میگیرد شاه مالکالرقاب همه امور و مملکت را ملک طلق خود میداند. از شروع اندیشههای اصلاحگرایانه امیرکبیر ۱۳ سال گذشته بود که کشور ژاپن نیز با ظهور انقلاب میجی (صلح روشن) اصلاحات ساختاری را از سر گرفتند. چگونه است که تجربه اصلاحات در ژاپن به ثمر نشست و اصلاحات در ایران ناکام ماند؟ فراموش نکنیم که این اصلاحات به عصر سوم اصلاحطلبی معروف است و قبل از آن نیز ما دو شکست در کارنامه اصلاحات ایرانی میبینیم. اصلاحات امیرکبیر در چهار بعد قابل بررسی است:
۱- اصلاحات مالی ۲- اصلاحات لشگری ۳- اصلاحات اقتصادی ۴- اصلاحات فرهنگی و آموزشی. درباره اصلاحات مالی با کنترل مخارج اضافی، آن را با میزان درآمد کشور همسطح کرد. حقوقبگیران را اعم از شاهزاده و غیرشاهزاده به نصف کاهش داد. حتی شاه نیز از این قاعده مستثنی نشد. در ارتباط با اصلاحات لشکری، امیر ساختار ارتش را تغییر داد و بنیه نظامیاش را تقویت کرد، شیوه سربازگیری را تغییر داد و همچنین دست به ایجاد کارخانجات مهماتسازی زد. در زمینه اصلاحات اقتصادی، سیاست حمایت از کالاهای داخلی را پیشه کرد و به توسعه کارخانجات پرداخت و با ایجاد شبکه تجارتی گسترده اسباب شکوفایی اقتصادی را فراهم کرد و همچنین در زمینه اصلاحات فرهنگی و آموزشی دست به احداث دارالفنون زد و راهاندازی روزنامه وقایع اتفاقیه. ایده اصلاحات آموزشی امیر در جریان بازدید از مراکز آموزشی روسیه و عثمانی صورت گرفت. علاوه بر این، اقدامات مهم دیگری مبنی بر ثبات سیاسی و استقرار نظم انجام داد و در زمینه دیپلماسی خارجی تلاش خود را در حفظ استقلال کشور معطوف کرد، چنان که وی را بنیانگذار سیاست موازنه مثبت میدانند. با در نظر گرفتن خدمات امیرکبیر، این شائبه در ذهن متبادر میشود که گویا علل ناکامی اصلاحات در این دوره را میتوان صرفا به عامل خارجی نسبت داد. در بحث از تئوری توطئه در ایران همیشه با فرو گذاشتن خطاها و تحاشی از عقلانیت سیاسی، ناکامی پروژه اصلاحات و عوامل انحطاط را منتسب به بیگانگان دانستهاند. حال با بررسی انتقادی مبانی نظری برنامه اصلاحگرایانه امیرکبیر و با تمرکز بر دوره تاریخی و رفتار سیاسیاش تبیین کنیم که نقش خود امیرکبیر در ایجاد موانع و ناکامی پروژه اصلاحطلبی تا چه حد بوده است؟ آیا برنامه اصلاحی که امیرکبیر آغاز کرد از الگو و مبانی تئوریک خاصی پیروری میکرد؟ اگر این برنامه اصلاحی فاقد مبانی تئوریک بوده، کاستیها و نارساییهای آن، چه بوده است؟ امیرکبیر، فرزند خلف زمانهیی بود که نخستین رویارویی ایرانیان با مدنیت غرب جدید را شروع کرد و اندیشه امیرکبیر حاصل بسط تجدد طلبی بود که پیشتر آغاز شده بود. سویه دیگر تفکر اصلاحطلبیاش متاثر از دستگاه دیوانی - حکومتی دو امپراتوری عثمانی و روسیه بود. در این دوران امیر بزرگ نوسازی به شیوه غرب را سرلوحه خود قرار داد، اما الگوبرداری او از غرب فاقد اقتباسی آگاهانه بود و تنها بر پایه مشاهدات سطحی بود که در سفرهایش دیده بود. رویکرد کلان امیرکبیر ناشی از عدم درک اصولی و همهجانبه مدنیت غرب بود. آنچه امیرکبیر را نسبت به تغییر دیوانی- حکومتی ترغیب کرد، تنها مظاهر تمدن غرب بود. نهتنها امیرکبیر، بلکه منورالفکران و کارگردانان پروژه اصلاحطلبی هم فهم درستی از مدنیت غرب نداشتند، نه از ریشههای شرقی تمدن غرب و نه از دست آوردهای کاملا غرب مآبانه آن. اگرچه شرایط تاریخی این دوره ایران ناگزیر از انجام اصلاحات همهجانبه بود، اما این اصلاحگری باید با اقتباسی منطقی پیرایش و پالایش میشد. روی این اصل امیرکبیر را نمیتوان اصلاحطلبی صاحب مکتب و تئوری قلمداد کرد. او تنها دیوانسالاری ترقیخواه بود که از جمله افراد تاثیرگذار دوره گذار بود. حتی اگر موانعی در راه برنامه اصلاحی امیر قرار نمیگرفت، با توجه به تضاد دیالکتیکی بین بنیانهای مدنیت غرب با مبانی فرهنگ سنتی جامعه ایرانی، این انسداد سیاسی و موانع اصلاحی امری محتوم به نظر میرسید و جبر تاریخی عارض بر آن بود. طرح تاسیس دارالفنون تنها نمایشی از عمل سیاسی امیر بود که در آن از نبود تئوری و بنیانهای نظری رنج میبرد و این سیمای پارادوکسیکال اصلاحطلبی ایرانی است که در آن تئوری و عمل سیاسی نه در موازای هم بلکه عکس یکدیگر، دست به ناهمگونی و ترکیب نامتجانسی میزنند. تاسیس مدرسه فاقد بنیانهای علمی بود که از مدنیت غرب به عاریه گرفته میشد. نهادینه کردن این مبانی تئوریک حتی اگر در برنامه اصلاحی وی بود با جامعه استبداد زده ایرانی مباینت داشت. تجربه مشروطیت نشان داد که پتاسیل جامعه ایران تا آنجا با تاسیس و تعمیق نهادهای دموکراتیک و مدنی سازگاری دارد که بتوان مفاهیم را تقلیل داد و این از موانع استقرار حکومت قانون و هر آنچه ذیل عرفگرایی قرار میگیرد، است. روزنامه وقایع اتفاقیه نیز روزنامهیی نبود که به تنویر افکار عمومی جامعه یاری رساند، بلکه تنها ارگان رسمی دولت بود. در کنار اینها خصوصیت بارز امیرکبیر اقتدارگراییاش بود. او با هرگونه مشارکت روحانیون و کانونهای غیررسمی قدرت در امور حکومتی مخالف بود. این اعمال
خود سرانه در امر اجرایی هیات حاکمه مطمئنا با مزاج درباریان و دیگر عناصر قدرت سازگار نبود، برای آنکه نیروی اجتماعی فراگیری همسو با اصلاحاتی که او پیش گرفت وجود نداشت. پیشبرد هر برنامه اصلاحی بیتردید با تکیه بر نیروهای اجتماعی است که تحقق میپذیرد. امیرکبیر برخی از تصمیمات شاه را مبنی بر مصلحت ندانستن آن نقض میکرد و تنها بر حکم خویش تاکید داشت. اگرچه نفس عمل وی خدمت بود اما مخالفانش این اعمال او را دلیل مخالفتش با شاه جلوه میدادند. امیرکبیر اجازه ارتباط مستمر این درباریان را با شاه نمیداد. سناریوی امیرکبیر طبیعی بود که ره به جایی نبرد، قصد او در پوشش خدمت به شاه، کنترل او بود و هم دست دیگر عناصر قدرت را در امورات حاکمیت کوتاه کرد. نفوذ و دخالت امیر تا آنجا پیش رفت که خواب را از چشمان زنان مشهور دربار که دست به بیاخلاقی میزدند نیز گرفته بود. این وجه اخلاقی برای مردی که خیال کنسطیطوسیون در سر داشت نوعی خاماندیشی بود که شأن خود را تا دخالت در حریم زنان دربار تنزل بخشد. تجربه اصلاحات از زمانی که نطفه آن بسته شد در آغاز و انجامش با در نظر گرفتن آگاهیبخشی به جامعه و تغییر ساختارهای سیاسی اجتماعی فرهنگی و اقتصادی نتایج و پیامدهای ناگواری نیز به بار آورد که نتیجه عملکرد همین مدعیان و مروجان اصلاحطلبی بوده است. اگر از تصلب سنت به عنوان مانعی معرفتی در ایجاد و استقرار نهادهای جدید بگذریم، درمییابیم که در تاریخ معاصر ایران بازتولید استبداد تنها از ناحیه سنت نبوده بلکه ناشی از بدفهمی خواستگاه مدرنیته و به کارگیری الگوها و مصادیق آن بوده است.
آیت وکیلیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست