چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

امروز با سعدی ـ دوشنبه ۱۳ تیر


امروز با سعدی ـ دوشنبه ۱۳ تیر

نگارا، وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
که ما را بیش ازین طاقت نماندست آرزومندی
غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
تو خرسند و شکیبایی، …

نگارا، وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی

که ما را بیش ازین طاقت نماندست آرزومندی

غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی

بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی

تو خرسند و شکیبایی، چنینت در خیال آید

که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسند

نگفتی بی وفا یارا، که از ما نگسلی هرگز؟

مگر در دل چنین بودت که خود با ما نپیوندی

زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری

زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی

شکار آنگه توان کشتن که محکم در کمند آید

چو بیخ مِهر بنشاندم، درخت وصل بر کندی

نمودی چند بار از خود که حافظ عهد و پیمانم

کنونت باز دانستم که ناقض عهد و سوگندی

مرا زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیّت

تو درجمع آمدی ناگاه و مجموعان پراکندی

گرت جان در قدم ریزم، هنوزت عذر می‌خواهم

که از من خدمتی ناید چنان لایق که پسندی

ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید

چه می‌گویی چنین شیرین که شوری در من افکندی؟

شکایت گفتن سعدی مگر با دست نزدیکت

که او چون رعد می‌نالد، تو همچون برق می‌خندی