چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
«خانه سبز» در جبهه
متاسفم که برخی کارها در این مملکت تقسیم شده است و من هم باید سریالهایی مانند: خانه سبز، همسران، دنیای شیرین دریا، مجید دلبندم و... بسازم. ظاهرا قرار نیست من کار جنگی بسازم. کار جنگی برای افراد محدودی است. وقتی هم قصد ساخت چنین سریالهایی را داشته باشند، همه جور «امکانات» در اختیارشان قرار میگیرد. اما وقتی نوبت به کار کردن امثال من میرسد، با فقر امکانات مواجه میشویم
مصاحبه با «بیژن بیرنگ» در خانهاش واقع در یکی از برجهای شمالی تهران انجام شد. کارگردان ۶۴ ساله سینما و تلویزیون که در حدفاصل یک صبح تا ظهر بهاری پاسخگوی سوالهای من شد، چهره شناخته شدهیی برای اغلب مخاطبان تلویزیون است. ساخت سریالهایی مانند: چاق و لاغر، همسران، خانه سبز، خانواده سبز، این خانه دور نیست، دنیای شیرین دریا، مجید دلبندم، باز هم زندگی و... حتی آثار جدیدی مانند: شام ایرانی، باعث شده تا بخش زیادی از علاقهمندیهای مخاطبان تلویزیون، با فهرست آثار او شکل بگیرد. «مادر» که این شبها از شبکه دو سیما در حال نمایش است، آخرین ساخته اوست. خودش میگوید این سریال «تکرار حال و هوای خانه سبز در جبهه جنگ» است. قصهیی که با مولفههای آشنای ساختههای بیرنگ همچون: روایت یک راوی، حس و حال شاعرانه، شخصیتهای متفکر و... برای مخاطبان یادآور سریالهای موفق این کارگردان تلویزیونی است. کارگردانی ۶۴ ساله که به گفته خودش حدود ۳۶ سال است مشغول کار است و حالا تلاش کرده تا در سریالی تلویزیونی، روایتی از جنگ ارائه کند. بیرنگ معتقد است هنوز عوارض جنگ پایان نیافته و به آدمهایی اشاره میکند که همچنان خاطرات آن دوره تاریخی را در ذهن دارند. از آدمهایی که در جبهه و خط مقدم حضور داشتند تا آنها که در پشت جبهه مشکلات اقتصادی و اجتماعی ناشی از جنگ همچون: کوپن را تحمل میکردند. خودش میگوید وجود چنین فضایی کار ساخت سریالی جنگی را سخت میکند چون تکتک چنین آثاری، از سوی افراد مختلف قابل قضاوت است. بیرنگ دوست داشت این سریال را ۲۰ سال بعد بسازد اما میگوید شاید آن موقع فرصتی برای ساخت چنین اثری نداشت و به همین دلیل، سریال جدیدش را ساخته تا ادای دینی کرده باشد به همه آنهایی که هنوز هم باورهایشان قابل احترام است و روزی «همچون سرو» در خاک این کشور روییدهاند. همه اینها یک طرف و دلخوریهای او از نحوه پخش سریال و بیمهری نسبت به انگیزهاش یک طرف دیگر! آنچه میخوانید مصاحبهیی است که در آن تلاش شده تا روند شکلگیری این سریال و جزییات آن بررسی و تحلیل شود.
سالها قبل هنگام ساخت سری دوم سریال «خانه سبز» در مصاحبهیی گفتید قرار است سریالی با موضوع دفاع مقدس بسازید که حال و هوایی طنز دارد. سریالی که این شبها با نام «مادر» از شبکه دو سیما پخش میشود، حاصل به نتیجه رسیدن همان فکر است؟
بله. فکر ساخت این سریال به سال ۱۳۷۵ بازمیگردد. از آن زمان در فکر ساخت چنین سریالی بودم.
شما در فضای آپارتمانی سریال ساختهاید. درباره سالمندان و یک خانواده روستایی در شمال کشور نیز سریال ساختهاید. حالا سریالی با نگاه طنز چه جایی در میان کارهای شما دارد؟
ساخت این سریال پیشنهاد سازمان صدا و سیما بود. بعد از خانه سبز و پیش از آنکه ساخت سریال «سرزمین سبز» را آغاز کنیم، صدا و سیما پیشنهاد کرد چقدر خوب است که در سریالی یک «خانه سبز» هم در جبهه داشته باشیم. در همان زمان طرحی توسط «علی خودسیانی» نوشته و ارائه شد اما مسوولان تلویزیون سریالی با آن مضمون نخواستند. در نهایت در سال ۱۳۸۸ از ما خواستند تا این سریال وارد مرحله تولید شود. در ادامه متنها تغییر کرد و قصه جدیدی نوشته شد.
در سریال مادر یک مکان و موقعیت جغرافیایی در نزدیکی جبهه وجود دارد که در آن اتفاقها و رویدادهای مختلفی رخ میدهد. آیا الگوی خاصی در ذهن داشتید؟
در بسیاری از شبکههای تلویزیونی دنیا سریالهایی با این مضمون ساخته میشود. مشخصا سریالی با نام «مش» در امریکا ساخته شده است که وقایع آن در بیمارستانی در پشت جبهه جنگ ویتنام رخ میدهد و اتفاقهایی طنز در آن رخ میدهد. میخواستیم سریالی اینچنینی بسازیم که موقعیت جغرافیایی آن به گونهیی است که در نزدیکی خط مقدم واقع شده و در تیرس توپخانه دشمن است و سربازان با حضور در آنجا برای رفتن به جبهه تجدید نیرو میکنند. چیزی شبیه یک «بُنه». از ابتدا هم نام سریال «بُنه عشق» بود که بعد در «همچون سرو» به یک قلعه تبدیل شد.
فضای جغرافیایی سریال در نسخه فعلی بیشتر شبیه یک پاسگاه مرزی است تا یک قرارگاه عملیاتی.
اصلا قرار نیست این مکان یک قرارگاه عملیاتی باشد. این موقعیت جغرافیایی صرفا جایی است که نیروها قبل و بعد از رفتن به جبهه و خط مقدم در آن حضور دارند. در نهایت هم برخی کمکهای تدارکاتی از طریق آن به جبهه ارسال میشود.
در ساختههای قبلی شما در کنار شخصیتهای مرد، «زنان» نیز حضوری جدی و پررنگ در داستان دارند. برای خلق چنین داستانی به این مساله فکر کرده بودید که چگونه امکان حضور زنان را در این موقعیت جغرافیایی به صورت منطقی فراهم کنید؟
یکی از مشکلات این قصه این بود که دو نگاه به آن وجود داشت. نگاه اول این بود که در جبهههای جنگ ایران و عراق، زنان حضور نداشتند یا اگر هم بودند، حضوری کمرنگ داشتند. در جایی هم که زنان حضور داشتند؛ فاصله آنها با خط مقدم زیاد بود. این نگاه درست است. زنان بسیار اندکی در زمان جنگ در جبهه حضور داشتند.
نگاه دوم هم این بود که این سریال قرار است صرفا یک قصه را روایت کند و بعد از گذشت سالهای طولانی از جنگ، وقایع را به تصویر بکشد و حالا در چنین شرایطی میشد چنین موقعیتی را به تصویر کشید و اگر چنین وقایعی به صورت پراکنده وجود داشت، ما حالا آنها را در یک جا متمرکز کنیم.
در سری اول سریال که به نام «همچون سرو» ساخته شد، فعالیت این زنان محدود بود اما برای سری دوم که «مادر» نام گرفت، طی رایزنی با مسوولان شبکه، حضور شخصیتهای زن در قصه کمی پررنگتر شد.
فضای کلی داستان بهشدت یادآور منطقه عملیاتی «غرب» یعنی کردستان است.
یقینا این قصه در جنوب اتفاق نمیافتد اما حتما در غرب هم نیست. ما روی لوکیشن خاصی تاکید نداشتیم. اگر شرایط و امکاناتی که میخواستیم در اختیار ما قرار میگرفت، ممکن بود فضای قصه شبیه جبهه جنوب باشد اما امکاناتی در اختیار این سریال قرار نگرفت و مسوولان تصمیمگیرنده به ما اجازه ساخت سریال در شهرک سینمایی دفاع مقدس را ندادند. ما باید سریال را میساختیم و به همین دلیل به شهرک سینمایی غزالی آمدیم و در آنجا جبههیی برای خودمان درست کردیم.
دکورهای سریال در ساختمانهای خرابهیی در شهرک غزالی ساخته شد و برای اینکه این دکور را محصور کنیم، دور آن دیوار کشیدیم و این مکان تبدیل به یک قلعه شد. قلعهیی که میتواند برای دورههای تاریخی گذشته ایران هم باشد. در تاریخ همیشه چنین مکانی وجود داشته و شاید حالا به جنگ ایران و عراق رسیده باشد و همیشه افرادی در آن بودهاند که در چنین قلعهیی از ایران دفاع کرده باشند. پس از آن به این فکر کردیم که درکنار این قلعه یک «تپه سرو» هم داشته باشیم تا افرادی که در جبهه شهید میشوند، به یادگار از آنها یک سرو روی تپه کاشته شود تا تداعیکننده پایداری و راست قامتی آنها باشد. در مجموع شکل قصه با لوکیشنی که انتخاب کردیم تغییر کرد و در نهایت به دلیل حضور کوههای تهران در پسزمینه دکورها، فضای کلی کار تداعیکننده غرب کشور شد.
شما چقدر اهل مطالعه درباره تاریخ و ادبیات دفاع مقدس هستید؟ چقدر درباره این فضا فیلم تماشا کردهاید؟
این کارها به من در مقام فیلمساز چه کمکی میکند؟
مطالعه و فیلم دیدن باعث میشود هم به ایدههای خوبی برای تولید یک اثر برسید و هم با فضای کلی کار آشنا شوید.
شما در مصاحبه خودتان به این نکته اشاره کردید که مقدمات ساخت سریال در سالهای ۱۳۷۵ فراهم شد. قطعا در این فاصله زمانی، فکرهای زیادی برای ساخت این سریال شده است اما اگر منظور شما از تحقیق، عینیت تاریخی داشتن چنین داستانی است، باید بگویم خیر. این سریال عینیت تاریخی ندارد اما عینیت حقیقی دارد. یکی از بازیگران سریال که فردی جنوبی است در زمان ساخت سریال چارچوب قصه سریال را تایید میکرد و میگفت: در جبهه هم اینطوری با هم شوخی میکردیم، این طوری جوک میگفتیم، اینطوری با هم رفاقت میکردیم و... خیلی از جزییات این سریال از بطن واقعیتها گرفته شده است.
یکی از جنبههای مثبت سریال، توجه به حضور آدمهای عادی در جنگ است. چطور این وجه از سریال شکل گرفت؟
وقتی جنگ آغاز شد، همین آدمهای معمولی با لباسهای معمولی به جبهه رفتند. اگر آن زمان شلوار پاچه گشاد مد بود، افراد با همان لباسهای خودشان راهی جبهه شدند. این افراد هم با فرهنگ خودشان به جبهه رفتند. خیلی اوقات چیزهایی را رسانه به وجود میآورد. مثلا در بسیاری از فیلمهای جنگی نوع خاصی از حرف زدن در شخصیتهای جبههیی وجود دارد که الزاما شکل حرف زدن آن شخصیتها این گونه نبوده است. این شکل حرف زدن در سینما رایج شد و از سینما به جبهه داده شد و بعدها افراد حاضر در جبهه هم شروع به این طور حرف زدن کردند.
تصویر واقعی مردمی که در جبهه هستند، بخشی از وجود و جامعهشناسی و روانشناسی آدمهاست که میگوید واقعیت جبهه چیست. واقعیت جبهه این است که آدمها مهربان و باگذشت بودند و مسائل کوچک میتوانست دل آنها را به درد بیاورد.
شما خودتان با جنگ هم مواجهه مستقیمی داشتهاید؟
چرا وارد چنین بحثی میشوید؟! من خانه سالمندان هم نبودهام اما سریالی درباره خانه سالمندان ساختم. آخرین سریالی که برای بچهها ساختم، در زیر حمله هوایی و موشکی عراق بود که طی آن ۱۵۰ موشک فقط به تهران خورد و ما در آن سال تنها گروهی بودیم که در شبکه دو داشتیم برای بچهها سریال میساختیم. در آن زمان خیابان الوند که به شبکه دو سیما منتهی میشد، کاملا خلوت بود. هیچ کس در تهران نبود. در آن زمان موشکی کنار شبکه دو خورد و پنجرههای خانه من درب و داغان شد. در آن هشت سال همه مردم ایران در جنگ بودند. مگر موشک با موشک فرق میکند؟ در زمان جنگ تهران هم شرایط جنگی را تحمل کرد. این شرایط فقط مختص به شهری مانند دزفول که در نزدیکی مرز بود و بارها مورد هجوم موشکی قرار گرفت نبود. در بسیاری از شهرهای ایران زنان در شهر ماندند و مردهایشان به جنگ رفتند. این روزها وارد هر روستایی که میشویم در کنار نام روستا نام چندین شهید وجود دارد. این مساله نشان میدهد که جوانها و مردهایی در آن زمان به جنگ رفتند و زنان روستا روی زمین کار کردند تا چرخ اقتصاد بچرخد. این زنها نیز به اندازه همسرانشان در جنگ بودند.
یکی از مشکلات جدی در حوزه سریالسازی نبود «شخصیتهای ماندگار» در تلویزیون است. شما با سریال همسران و خانه سبز برخی از این شخصیتها را خلق کردید. حالا اگر در سریالی از جنس مادر همان شخصیتهای همسران را به جبهه میفرستادید، به نظرتان نتیجه کار چطور میشد؟
این یک طرح تلویزیونی دیگر است اما قصه فعلی چیز دیگری است.
وجوه نمادین قصه ظاهرا برای شما اهمیت زیادی دارد. در پایگاه سرو یک مادر، یک همسر، یک پدر و حتی یک شخصیت اقلیت مذهبی وجود دارد. آیا قرار است این پایگاه نمادی از ایران باشد؟
این پایگاه نمونهیی از هر انسانی است که در طول تاریخ و در این مملکت برای باورهایش جنگیده و ایستادگی کرده است. ممکن است در طول تاریخ باورها تفاوت داشته باشد. در دوره هخامنشی، غزنوی و... باورها تفاوت داشته اما قلعه همان است و سبز بودن، سرو بودن، نامیرا بودن، راست قامت بودن و... همان مفهوم قدیمی را دارد. سرو همیشه سبز است و همیشه به صورتی رشد میکند که به خورشید برسد.
مخاطب تلویزیون از سریالهایی که به هر نحوی به جنگ و دفاع مقدس بپردازد یک تصویر کلیشهیی در ذهن دارد. تصویری آمیخته با حماسه، نمایش نمادهایی مانند چفیه، حضور شخصیتهایی مانند حاجی و سید و... اما سریال شما به چنین فضایی نزدیک نیست. به نظر شما چه کسی مخاطب این سریال است؟ آیا فردی که هیچ تصوری از جنگ نداشته میتواند بیننده این سریال باشد؟
قطعا این سریال برای رزمندهها ساخته نشده است. این سریال برای جوانان امروز ساخته شده و به همین دلیل جزییاتی مانند «نوع پوشش» و «نوع گویش» به جوانهای امروزی نزدیک شده است. بسیاری به این سریال انتقاد میکنند که چرا در این سریال کلیشهها رعایت نشده است؟در تاریخ سینما روایتهای مختلفی از جنگ جهانی دوم ساخته شده است اما سریالی که امروز درباره جنگ جهانی دوم ساخته میشود، نزدیک به ادبیات و فرهنگ این دوره است. درباره فیلمی مانند «تروی» هم این وضعیت وجود دارد و روایتی که امروز از این فیلم ارائه میشود، بهشدت به فضای امروز جامعه غرب نزدیک است. در این فیلم بازیگری مانند «براد پیت» با مویی که از پشت میبندد، بیش از آنکه به نسخههای قبلی نزدیک باشد، به فضای امروز نزدیک است. در سریال مادر هم هرچه فضای کار به شرایط امروز نزدیک باشد، مخاطب جوان احساس همذات پنداری بیشتری با قصه خواهد کرد.
درباره فرم انداختن چفیه یا نوع برش لباسها نیز آنچه میبینیم بهشدت شبیه جامعه امروز است. حالا در چنین شرایطی علت مخالفت با ساخت این سریال توسط شما این است که شما فیلمسازی خودی محسوب نمیشوید؟
میتونه این علت هم باشه. نه؟
من نظر شما را میخواستم بدانم.
بله. من هم از شما سوال میکنم. من متاسفم که برخی کارها در این مملکت تقسیم شده است و من هم باید سریالهایی مانند: خانه سبز، همسران، دنیای شیرین دریا، مجید دلبندم و... بسازم. ظاهرا قرار نیست من کار جنگی بسازم. کار جنگی برای افراد محدودی است. وقتی هم قصد ساخت چنین سریالهایی را داشته باشند، همه جور «امکانات» در اختیارشان قرار میگیرد. از امکانات مالی گرفته تا تدارکات، تجهیزات و... ناگهان دو قرارگاه در اختیار یک فیلم سینمایی قرار میگیرد تا بتوانند فضای کاری خود را بسازند اما وقتی نوبت به کار کردن امثال من میرسد، با فقر امکانات مواجه میشویم. مثلا دوست داشتم وقتی در سریال، نمایش داده میشود که یک تخریبچی برای عملیات میرود، جزییات عملیات نمایش داده شود اما چنین کاری در جایی مانند شهرک سینمایی غزالی ممکن نبود.
سریال شما اساسا از آن جنس کارهایی است که به چنین فضاسازیهایی نیاز داشته باشد؟ یعنی نیاز به شلیک توپ، تانک، بمباران هواپیما و... داشته باشد؟
میتوانستیم چنین فضاهایی داشته باشیم. خیلی دلم میخواست بتوانم صحنههایی را به تصویر بکشیم که در آن نیروها در حال حرکت هستند و پیک، نامهیی را برای فرمانده میآورد اما متاسفانه نشد چون امکاناتی به ما داده نشد. سه اسلحه ژ-سه، یک جیپ، یک موتور، یک وانت و یک لندکروز تمام دارایی ما بود که از هرکدام چندین نوع استفاده میشد. هیچگاه در این سریال صحنهیی نمیبینید که در آن دو اتومبیل جیپ از کنار هم عبور کنند. ما قطعا به چنین امکاناتی نیاز داشتیم اما برای ما فراهم نبود.
شما در کار برنامهسازی برای تلویزیون سبک و سیاق خاصی دارید که تقریبا در همه آثار شما این شیوه کار دیده میشود. به نظر شما آیا همچنان مخاطبان به این شیوه برنامهسازی پاسخ مثبت میدهند؟
اطلاعی از بازخورد مخاطب ندارم. من با هیچ کس ارتباط ندارم که بخواهم از او بازخورد بگیرم.
وقتی سریالی پخش میشود، مخاطبان اثر در کوچه و خیابان به صاحب اثر واکنش نشان میدهند. گاهی نیز با پیامک و ایمیل نسبت به آن اثر واکنش نشان میدهند.
تعداد افرادی که من در این مدت با آنها مواجه شدهام بسیار محدود بوده است. اخیرا خانمی در خیابان مرا دید و نسبت به حس و حال شاعرانه سریال احساس خوبی داشت. «مهران مهینترابی» هم با دیدن یک قسمت از دیالوگها تعریف کرد. به نظرم این سریال به گونهیی است که اگر کسی آن را تماشا کند قاعدتا از آن خوشش میآید. این سریال قصه سادهیی را روایت میکند و سختیاش در همین روایت ساده است. در ساخت این سریال از روایت قصه در بسیاری از مواقع به دلیل فقدان امکانات صرف نظر کردم و به ارتباطات میان شخصیتها توجه نشان دادم. ساختن ارتباط میان شخصیتها و آدمها همیشه کار سختی است؛ به ویژه وقتی بخواهیم در فضای جبهه این ارتباطها را بسازیم و با کلیشههایی که تحمیل میشود مواجه شویم. برخلاف کلیشهها معتقدم رزمندههای ما بیش از هرچیز «انسان» بودند. آنها عاشق میشدند، بچهدار میشدند، با هم بگو مگو داشتند، شهید میشدند، اسیر میشدند و... . در کنار این هشت سال دفاع، هشت سال زندگی هم در جریان بوده است. در این سریال تلاش کردم لحنی شاعرانه را در پیش بگیرم. با این توضیح که جنگ موضوع بیرحمی است و شعرش هم شعر خاص و بیرحمانهیی است.
یکی از اتفاقهای جالب در سریال، اشاره به «جوک» به عنوان یکی از نوستالژیهای زمان جنگ است. چطور به این نقطه رسیدید که این مساله را در داستان قرار دهید؟
یکی از رزمندهها در بخشی از داستان میگوید وقتی رزمندهیی زخمی شد، شروع کردیم به او دلداری دادن اما جواب نداد. بعد درباره سفری که در پیش دارد و به دنیای بهتری میرود با او صحبت کردیم اما باز هم پاسخ نداد. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که همه اینها را که خودمان میدانیم، پس بهتر است برایش جوک تعریف کنیم. بعد میگوید: «بدبختی ما این بود که دیگر جوک تازه نداشتیم.»
کارهایی که نسل جوان در سالهای اخیر درباره جنگ ساختهاند را دیدهاید؟ مثل فیلم «سیزده ۵۹» ساخته سامان سالور که نگاهی متفاوت به جنگ داشته است؟
خیر. ما نمیخواستیم درباره جنگ سریال بسازیم بلکه میخواستیم سریالی بسازیم که وقایع آن در جنگ اتفاق میافتد. یکی از راههای روایت قصهها پرداختن به دلمشغولی آدمها بود. برای من بعید نبود که در شرایط جنگی عدهیی رزمنده درباره دل کندن از امنیت خانواده صحبت کنند.
هر جوانی که از خانواده دور میشود، از امنیت خانواده دور میشود. موضوعهای انسانی همیشه وجود دارد و لوکیشن و مکان باعث از بین رفتن آن نمیشود. نگاه علم هم این گونه است. انسان هرجا که میرود شخصیت و ویژگیهای خودش را با خود میبرد.
در کل سریال و از میان بازیگران فقط «مالک سراج» لهجه دارد. چرا سایر بازیگران لهجه ندارند؟ این مساله نمیتوانست به رنگ آمیزی سریال منجر شود؟
در سریال «دنیای شیرین» از لهجه گیلکی استفاده کردیم اما جایی که لزومی ندارد از لهجه استفاده نمیکنم. لهجه این محدودیت را ایجاد میکند که گویی این مسائل و مشکلات فقط به این جماعت محدود است. درباره «مالک سراج» به این دلیل او با لهجه در سریال حرف میزند که سراج خودش جنوبی است و جنوب بخشی از هویت جنگ ما بوده است. در سریال هم بارها از آبادان، خرمشهر و شهرهای جنوبی نام برده میشود.
در این سریال همه آدمها فرهیخته هستند و حرفهایی شاعرانه میزنند. این مساله از کجا شکل گرفت؟ چرا در سریال شما یکی از شخصیتها به دیگری میگوید: «باید به حریم شخصی من احترام بگذاری»؟
من دوست دارم کاراکترهایم آدمهای فرهیختهیی باشند. این مساله به سواد آدمها ارتباط ندارد بلکه با جهانبینی آدمها در ارتباط است. به نظرم آدمها به دو دسته مشخص تقسیم میشوند. یا دارای جهانبینی هستند و بر این مبنا حرف میزنند، راه میروند، عمل میکنند و کنش دارند. یا اینکه جهانبینی ندارند. حتی ممکن است فرد تحصیلکرده باشد اما جهانبینی نداشته باشد.
در خارج از تهران ممکن است در یک روستا با پیرمردی مواجه شوید که با بیان جملهیی شما را به یاد کنفوسیوس بیندازد. این مساله به این معنا نیست که آن فرد نوشتههای این حکیم بزرگ را خوانده باشد بلکه دریافتهای او از هستی و نگاهش به زندگی او را به این نقطه رسانده است. فرهیختگی این گونه به وجود میآید. مادربزرگ من هیچ سوادی نداشت اما جملاتی بیان میکرد که بهشدت عمیق بود و تمام زندگی مرا دگرگون کرده است. او از راه تحصیل این جملات را یاد نگرفت بلکه با زندگی کردن این چیزها را یاد گرفت.
در سریال مادر از حضور «لاله اسکندری» و «پژمان بازغی» در نقشهای اصلی بهره گرفتهاید. این دو بازیگر تجربههای مختلفی از حضور در فیلمها و سریالهای دفاع مقدسی داشتهاند. مواجهه آنها با این سریال چگونه بود و تا چه اندازه با فضای کار ارتباط برقرار کردند؟
احساس خوبی نسبت به سریال داشتند. آنها حس میکردند کار متفاوتی در حال انجام است و به همین دلیل کلمه به کلمه با کار همراه شدند. به ویژه «گوهر خیراندیش» که همراهی خیلی خوبی داشت. برای آنها تجربه خوبی بود که در سریالی غیرکلیشهیی حضور دارند.
نتیجه کار برای شما رضایتبخش است؟
بله، چون روایتی از جنگ کردهام که روایت خودم است. خوشحالم فرصتی پیش آمد که امکان چنین روایتی داشته باشم. این سریال از آن جنس کارهایی که هنگام آشپزی، شام خوردن، جدول حل کردن و... بتوان تماشایش کرد نیست و اگر به بخشی از آن توجه نکنیم، قسمتی از ماجراها از دست میرود. اساس این سریال بر ارتباط میان شخصیتها استوار است و قصه در آن نقش کمرنگی نسبت به شخصیتها دارد. جنس سریال تا حدودی به جنس سینما نزدیک است.
مرتضی فتحی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست