سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
مجله ویستا

در لحظه بودن


در لحظه بودن

زاگرس ـ وقتی دیدم برای ساختن و راه اندازی یک سد, چه رنج ها و زحمت ها کشیده, چه وقت ها و هزینه ها صرف, و چه خون ها ریخته می شود, قدر یک لیوان آب زلال تهران را بیشتر می دانم بازی چندلایه و انعطاف پذیر مریلا زارعی مهندسی مقتدر و در عین حال عاشق

شاعر زباله‌ها ـ موضوع بکر. قاب‌های زیبای محمد آلادپوش. سکوت دینامیک لیلا حاتمی، آن نوع سکوت‌هائی که گوش را کر می‌کند و هزاران درد و حرف پشتش نهفته که ترجیح می‌دهیم فقط تماشایش کنیم تا کلامی از او بشنویم.

یک شب ـ ای‌کاش تعادلی بین سیاهی‌ها و سفیدی‌ها برقرار می‌شد. کاش یکی از این ماشین‌هائی که عروس و دامادها را بدرقه می‌کنند از کنار نگار می‌گذشت، یا مثلاً آن شب به‌خصوص، چهارشنبه‌سوری می‌بود، یا شبی که فوتبال ایران به جام‌جهانی راه یافت. کاش نگار سری هم به خیابان ولی‌عصر می‌زد و در شور و نشاط و راه‌بندانی که جوانان به پا می‌کنند، در ماشین معطل می‌شد. شخصیت‌پردازی عالی و باورپذیر هانیه توسلی.

چهارشنبه سوری ـ ترانه علیدوستی ثابت کرد به هنرش عشق می‌ورزد و بازیگری در خونش است. هنرمندی است غیرقابل پیش‌بینی. با حضوری گرم روی پرده که هربار تماشاگر را غافل‌گیر می‌کند. مطمئنم تمام فیلم‌های آرشیو پدرش را تماشا کرده و از آنها بسیار آموخته است. چه ایدهٔ زیبائی‌ست که وقایع فیلم در شب چهارشنبه سوری می‌گذرد.

عصر جمعه ـ خانم زندی نشان داد آینده‌ای درخشان در پیش راهش است.

دم صبح ـ حمید رحمانیان ما را به‌جائی می‌برد که وظیفهٔ اصلی سینماست: به دنیائی که ندیده‌ایم. فیلمی تکان‌دهنده، وحشتناک، و در عین حال لطیف و پر از عشق: به ظرافت پاهای کوچک نوزاد در زندان و جوراب‌هایش، و به شیرینی لبخندی که در آخر سکانس رو به ما می‌زند ـ یکی از نماهای ماندگار سینمائی. بیست‌دقیقهٔ ابتدائی فیلم (اولین سکانس اعدام) حیرت‌آور است. فیلمی‌که دوست داریم چند بار تماشایش کنیم. حادثهٔ جشنواره.

صحنهٔ جرم، ورود ممنوع ـ اگر جای گربهٔ کارآگاه با سگ عوض می‌شد، منطقی‌تر بود! از کلیشه‌های فیلم‌های پلیسی غربی زیاد در آن الگوبرداری شده: دو همکار که یکی باهوش‌تر از دیگری است و مدام او را سرزنش می‌کند، کارآگاه از همسرش جدا شده و احتمالاً هفته‌ای یک‌بار می‌تواد فرزندش را ملاقات کند و مجبور است در خانه آشپزی هم بکند. حمید فرخ‌نژاد، استاد این حقیر را، دوست داشتم با دو رفتار و لحن ریتم و بازی متفاوت در دو فیلمش می‌دیدم. او چنان جلوی دوربین راحت است و دیالوگ‌هایش را با روانی ادا می‌کند که نوعی فی‌البداهگی در بازی‌اش دیده می‌شود. تا جائی‌که حتی اگر گاهی تپق هم بزند، برای تماشاگر آزاردهنده نیست. اما این فی‌البداهگی (به‌خصوص در این فیلم) به‌نوعی به فیلم لطمه زده، چون هم روی ریتم فیلم تأثیر می‌گذارد، و هم با بازی دیگران هم‌خوانی ندارد (مگر این‌که بقیه هم مثل ایشان حالتی فی‌البداهه به رفتار و گفتارشان بگیرند) این‌جا هم مثل برخی فیلم‌ها، سیگار نمادی از شر و بدجنسی است.

تقاطع ـ تدوین و کارگردانی فوق‌العاده در سکانس تصادف که از ابتدای سکانس (با نمادهائی موازی از ماشین‌ها و شخصیت‌ها) حس تعلیق و دلهره‌ای را که گواه اتفاقی ناگوار است، در تماشاگر القا می‌کند. واکنش فوق‌العاده طبیعی امکانیان به پرستار، وقتی از باردار بودن دخترش مطلع می‌شود به یک فیلم کامل می‌ارزد و نشان از هنرمندی است که به اصل مهم در بازیگری تسلط دارد: ”گوش کردن“ و ”در لحظه بودن“.

کافه ستاره ـ فیلمی که تا آخرین لحظه درگیرمان می‌کند و حتی زمانی‌که شخصیت‌ها را نمی‌بینیم و جائی دیگرند، نگران‌شان هستیم. فیلمی خوش‌ساخت، خوش‌ریتم، با بازی‌هائی بسیار متفاوت، حرفه‌ای و زیبا، به‌خصوص استاد تیموریان.

به آهستگی ـ تجربه‌ای جدید با هدایتی مسلط و فیلم‌نامه‌ای قوی در سینمای ایران. بازی زیبا و متفاوت محمدرضا فروتن عزیز. فیلمی که هر بار تماشا کنیم، چیزهائی جدیدتر در آن کشف می‌کنیم.

زاگرس ـ وقتی دیدم برای ساختن و راه‌اندازی یک سد، چه رنج‌ها و زحمت‌ها کشیده، چه وقت‌ها و هزینه‌ها صرف، و چه خون‌ها ریخته می‌شود، قدر یک لیوان آب زلال تهران را بیشتر می‌دانم! بازی چندلایه و انعطاف‌پذیر مریلا زارعی: مهندسی مقتدر و در عین حال عاشق.

باغ فردوس، پنج بعدازظهر ـ یک فیلم عاشقانه که نمونه‌اش را کم داریم. بازی باورپذیر حامد بهداد و لادن مستوفی.

آفساید: ترکیب خیال با واقعیت، و داستان با تاریخ: چیزی شبیه JFK، فقط نمی‌دانم در واقعیت ماجرا هم آیا دختران در چنان مکانی که در فیلم دیدیم حبس و بازداشت شده بودند، یا در جای دیگری قرار داشتند؟ عجیب بود که آن دختران جسور و با روحیه‌ای پرجنب‌وجوش، در تمام مدت بازداشت فقط ایستاده بودند.

شب‌به‌خیر فرمانده ـ فیلمی پرحرف و کم کشش.

خانهٔ روشن ـ تدوین خوش‌ریتم و زیبای نازنین مفخم.

کاوه کاویان