سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

حقیقت تعارفی


حقیقت تعارفی

نگاهی به نمایشنامه اهل اقاقیا ,نوشته سعید تشکری

امین، یک جانباز قطع نخاعی که بعد از خانه نشین شدن در خانه مانده و نقاشی می کشد و شعر می گوید از طرف پدر همسرش تحت فشار قرار گرفته تا دختر او را طلاق بدهد.

انیس، که دانشجوی پزشکی است و به شوهرش و حقیقت اعمال او ایمان دارد شرایط او را قبول کرده و حاضر به جدایی نیست.

"سعید تشکری" که از نمایشنامه نویسان شناخته شده حوزه دفاع مقدس است، در "اهل اقاقیا"، برخلاف بسیاری از نمایشنامه هایش تنها به شعار و شعر و تعریف و تمجید گرایش پیدا کرده و عملا بدون دارا بودن مقدمات و قواعد شکل گیری یک نمایشنامه و درام دست به نگارش آن زده است. اهل اقاقیا واقعا هیچ داستان و اکت نمایشی ای ندارد و تنها با قرار دادن یک زن و شوهر به مثابه مرید و مرشدهایی که جنگ و قهرمانان آن را تقدیس می کنند و با قرار دادن گفتارها و زبانی که به جای بحث و تقابل و درگیری به شعر و تعارف و تمجید محدود شده است کارش را پیش برده است.

حتی شیوه نگارش متن و توضیح صحنه ها و تمایل به پرداخت شاعرانه گفتارها در همان صفحات نخست نمایشنامه نشان می دهد که تشکری بیش از اندازه شیفته شخصیت ها و فضای قدسی و شاعرانه زندگی آنهاست؛ اما این تقدس و شیفتگی ذهن نویسنده هیچ گاه نقشی در دریافت مخاطب از اتفاقات و رویدادهای اهل اقاقیا ندارد.

سعید تشکری، از همان ابتدای نمایشنامه اش شعر و شاعرانگی را در توصیف فضای داستان! نمایشنامه اش آورده و از همان آغاز به جای معرفی درست شخصیت ها و مقدمه چینی برای رسیدن به یک عمل نمایشی و رویداد داستانی دست به کار پرداخت شعر و شعار در اثرش می شود؛ یک قهرمان جانباز که نقاشی می کشد و ظاهرا خوب هم می نویسند، انگیزه ها و ابزارهای منطقی پرداخت شخصیت را بیشتر از نویسنده نمایشنامه می گیرد و بر فضای احساسی و شعارگونگی آن می افزاید:

- امین: روی بوم فقط می شه یه تصویر کشید، یه چهره، اما روی دیوار یک نقاشی دیواری یک عالمه چهره کشید، سوخته، مصمم، پر خون و عاشق با تفنگاشون، پیشانی بندهای سبز و سرخ و یک دریای سقای تشنه لب و نخل سوخته....

مورد دیگری که نمایشنامه سعی دارد با اشاره به آن فضای طرح بحث و به میان آوردن تضاد بسیار کمرنگ چالش موضوعی را ایجاد کند بحث تضاد طبقاتی میان زن و مرد است. به میان آمدن موضوع جدایی انیس و امین در نمایشنامه تشکری ظاهرا قرار است که با برخی زمینه های بسیار ضعیف توجیه شود. شاعر و پاکباخته بودن مرد و جانباز و دانشجوی پزشکی بودن زن؛ پولدار بودن خانواده زن و بی پولی مرد و پایین شهری و بالا شهری بودن آنها ظاهرا قرار است این زمینه ها و انگیزه ها را تقویت کند. اما نه تنها این زمینه ها دلایل مناسبی برای توجیه عمل (که هیچ عملی هم در اهل اقاقیا وجود ندارد) نمی شود، بلکه در همان فضای شعارگونه و در میان تعارف و تعریف ها هدر می رود.

انیس خودش را دانشجوی پزشکی و تخصصی قلب معرفی می کند و حتی این رشته و شغلش را هم وارد فضای شعار و تعارف می کند:

ـ انیس: میدونی پایان نامه تحصیلی من، تز قلب است. غوغا کردم خوشم اومد. وقتی گفتم تز من قلب شوهرم است همه خندیدند. من نترسیدم و تشریح کردم. من قلب ترو، امین حقیقت، تشریح کردم، می تونی باور کنی.

گفتار و زبان در نمایشنامه سعید تشکری نه تنها خوب نوشته نشده و ایرادهای زیاد نگارشی دارد، بلکه اصلا باورپذیر و قابل قبول نیست! زن و شوهر نمایشنامه آنقدر شعر می گویند و شعارهای مقدس می دهند که اصلا نمی توان باور کرد آنها هم مثل ما هستند و روی زمین زندگی می کنند. تازه شعرها و شعارهایشان هم اصلا زیبا نیست و بجای اینکه ما را در فضای -احتمالا – جذاب شعری غرق کند از بیان جملات بی ربط و بی معنا آزار می دهد.

در اهل اقاقیا هیچ اتفاق و رویداد نمایشی ای روی نمی دهد و به جز بیان کمرنگ حضور سایه وار پدر که انیس و امین را به جدایی تشویق می کند هیچ بحث و چالشی در نمایشنامه وجود ندارد.

حتی اگر بحث طلاق را هم به عنوان راه حلی برای ایجاد چالش قبول کنیم، این مسئله آنقدر سطحی و بد و بدون زمینه و پشتوانه در نمایشنامه قرار داده شده که تصور آن به عنوان یک عمل و حرکت دراماتیک مشکل به نظر می رسد.

حتی صحبت شخصیت های نمایشنامه هم در مورد جدایی آبکی و سطحی و آزار دهنده است:

- امین: قرار شد فردا صبح بیان همین جا برای امضاء گواهی طلاق.

- انیس: تو که امضاء نمی کنی، من مطمئنم تو امضاء نمی کنی.

- امین: مجبورم.

- انیس: چه کسی تو رو مجبور می کنه؟ من زن تو هستم.

- امین: پدرت خیلی ناراحت بود. اون گریه می کرد. اصلا برات مهم نیست؟

تنها رویدادهای نمایشنامه "اهل اقاقیا" این است که "امین حقیقت" در عالم شاعرانه زندگی پس از جنگ می خواهد آسمانی و مقدس نشان بدهد و انیس مشتاقی هم که خودش را زمینی احساس می کند قصد دارد تا با اشتیاق خودش را همچون مونس همسرش آسمانی اش به آسمان نزدیک کند.

داستان نمایشنامه هم بالاخره با همان تمجید و تعریف های معمول آن به پایان می رسد:

- امین: می شود لباس بسیجی را همیشه پوشید.

- انیس: می شود که به کبوتر دانه داد

- امین: می شود حقیقی زندگی کرد

- انیس: می شود یک رنگ بود. آبی آبی

مهرنوش نصوری