پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

ناکامی انسان


ناکامی انسان

بررسی داستان کوتاه «حادثه یی دردناک» از جیمز جویس

درباره اهمیت جیمز جویس در ادبیات انگلیسی زبان و کلاً در ادبیات داستانی مدرن جهان، تاکنون ده ها مقاله نوشته شده است لذا در این نوشتار نیازی به بیان این مسائل نیست. تنها می توان گفت این شهرت به سبب کمیت کارهای او نیست چراکه جویس سه رمان و یک مجموعه داستان بیشتر ندارد. مجموعه داستان او یعنی دوبلینی ها را محمدعلی صفریان و رمان چهره هنرمند در جوانی را منوچهر بدیعی که هر دو از مترجمان ارزشمند ما هستند به فارسی برگردانده اند و شاهکار جویس یعنی اولیس را نیز منوچهر بدیعی سال ها قبل ترجمه کرده است که همچنان در انتظار مجوز چاپ به سر می برد.

مجموعه دوبلینی ها از ۱۵ داستان کوتاه تشکیل شده است که از نظر ماجرای داستانی و شکل بیانی مستقل هستند اما از نظر اندیشه و روایت چیستی مردم دوبلین از دیدگاه جویس می توان آنها را به هم پیوسته خواند. درباره اغلب داستان های این مجموعه سخن بسیار گفته شده، اما درباره داستان حادثه یی دردناک که به نظر من یکی از بهترین داستان های مجموعه است کمتر حرفی به میان آمده است. ماجرای داستان درباره شکل گیری رابطه عاطفی میان جیمز دافی صندوقدار یکی از بانک های خصوصی شهر چاپلیزود و امیلی سینیکو است. داستان با توصیف مکان زندگی جیمز دافی آغاز می شود. این توصیف با ریزنگاری دقیقی صورت می گیرد.

در صفحه دوم به توصیف خود دافی پرداخته می شود و ماجرای داستان پس از این مقدمه دو و نیم صفحه یی با عبارت «یک شب در اپرای روتوندا» آغاز می شود. اولین نکته در بررسی این داستان اهمیت توصیف و نقشی است که جویس برای آن قائل می شود. در واقع جویس با توصیف مکان، هم به بخش مهمی از شخصیت پردازی جیمز دافی کمک می کند، هم به ایجاد حال و هوای داستان. به این جمله ها توجه کنید؛ «در خانه یی قدیمی و دلگیر می زیست و از پنجره های اتاقش کارخانه ازکارافتاده... آن سوتر ساحل رودخانه کم عمق...» قدیمی و دلگیر بودن خانه، از کار افتاده بودن کارخانه و کم عمق بودن رودخانه همگی اشاره یی است به ابعاد شخصیت تهی دافی. بعد جویس اضافه می کند؛ «دیوارهای بلند اتاق بدون فرش او عاری از عکس بود» یا «تختخواب آهنی سیاه رنگ» اتاقش و اشاره به سیب گندیده یی که وقتی سرپوش میز را برمی داشتی آن را می دیدی که «شاید در آن جا مانده بود و فراموش شده بود». باز غیرمستقیم بر برخی از خصایل جیمز دافی دلالت دارد.

همان گونه که گفتیم پس از این توصیف های مکان، جویس به توصیف خود جیمز دافی می پردازد و خواننده با شخصیتی محافظه کار، افسرده و سردمزاج روبه رو می شود. «از هر چه موجب آشفتگی روح و جسم بود پرهیز می کرد» و نویسنده با صفت مالیخولیایی از او یاد می کند. یعنی کسی که توان لذت بردن از پدیده ها را ندارد و مدام دچار توهم است. با وصف چهره فرسوده و کله دراز و نسبتاً بزرگ و دهان ناخوشایند او، این توصیف ها کامل می شود. بعد به نحوه زندگی او اشاره می شود؛ زندگی روزمره و تکراری. حتی ناهارهای او و رستورانی که هر روز می رود تکراری است. جیمز دافی در روابط اجتماعی هم «نه آشنایی داشت، نه دوست، نه به کلیسا می رفت و نه آیینی داشت». اما او آدمی کتابخوان است، روشنفکری خنثی و بدون انگیزه با گرایش هایی انزواطلبانه و گاه نهیلیستی. به این ترتیب کلیتی ملموس از او در ذهن خواننده ایجاد می شود. خصوصیات دافی باعث می شود خواننده از خود بپرسد شخصیتی با این گونه خصلت ها برخوردش با عشق چگونه است؟ درست در همین جاست که شخصیت امیلی وارد داستان می شود. توصیف او نشان می دهد نقطه مقابل شخصیت دافی است؛ انسانی با جسارت و حساسیت.

همچنین چهره یی که خوش ترکیب بوده و همچنان آثار فراست در آن دیده می شود. در واقع او کاملاً از دافی برتر است و با توجه به ویژگی دافی نوعی احساس قریب الوقوع فاجعه پس از آشنایی آنها به خواننده دست می دهد. از طرفی خواننده با آگاهی از نحوه زندگی امیلی، خلاء عشق را در زندگی او احساس می کند و انگار همین ویژگی نیز عامل نزدیک شدن او به دافی می شود؛ نیاز درونی عاشق به عشق یا ویژگی عشق طلبی او. البته سخنان مفصل دافی درباره مسائل مختلف در جلب توجه امیلی بی تاثیر نیست و همچنین حقارت های محیط کوچک شهری که آن دو در آن به سر می برند، تکمیل کننده رابطه این زن ۳۹ساله و مرد ۴۱ساله است.

داستان برخلاف آنچه برخی از منتقدان می پندارند ناتورالیستی نیست، بلکه تراژدی مدرنی است درباره پیچیدگی های روان انسان ها و کاستی های آن. به همین دلیل نوعی ابهام در شخصیت دافی هست که درکش دشوار است. چرا جیمز دافی به آن شکل از زن جدا شد؟ آیا او به امیلی تنها از این وجه توجه می کرد که شنونده اوهام و افکار اوست و خودخواهی های او را ارضا می کند؟ «زن اقرارنیوش او شد» و بعد هم تعبیر زن از گفته های او سرخورده اش می کند؟ در هر صورت باید بگوییم دافی انسانی منزوی با افکاری خاص خود بود که در طولانی مدت قادر به تحمل زنی که چون امیلی «سرشت سوزانی» داشت، نبود. به خصوص اشاره به دو کتاب نیچه، دانش شاد و چنین گفت زردشت در میان کتاب های دافی معنادار است. به گفته صالح حسینی در ضمیمه کتاب؛ «بودن این کتاب ها در قفسه کتاب جیمز دافی نشان می دهد وی آدمی «رادیکال» و آزادفکر است. ابرمرد نیچه به جامعه یا عشق زن نیاز ندارد. تنها انسان های خودبسنده و قدرتمند مورد احترام وی هستند.» به این ترتیب به تفکرات و علت رفتارهای جیمز دافی بیشتر می توان پی برد. او در این قطع رابطه پیشگام است و زن به قدری متاثر می شود که می لرزد ولی جیمز دافی با شتاب دور می شود.

دو نکته که معمولاً هنگام نوشتن داستان کوتاه از آن اجتناب می شود، یکی ایجاد فاصله های زمانی در وقایع داستان است و دیگری استفاده از تصادف به جای ضرورت؛ مواردی که هر دو در این داستان مورد استفاده قرار گرفته اند. مثلاً در داستان حادثه یی دردناک شخصیت ها سه بار تصادفاً همدیگر را می بینند و همین تصادف هاست که پایه دوستی آنها می شود. درباره ضرورت حضور تصادف در این داستان باید گفت مکان زندگی شخصیت ها در آن شهر کوچک عاملی است که برخورد چندباره آدم ها را اجتناب ناپذیر می کند. از طرفی وقوع تصادف برای آشنا شدن انسان های ناآشنا، امر ضروری دیگری است. درباره دلایل خلاء زمانی چهارساله داستان هم باید گفت این فاصله زمانی توجیه کننده تحول شخصیت ها و معیاری است که با آن می توان تاثیر آن رابطه را بر شخصیت ها در گذر زمان سنجید. در این مدت مرد به همان زندگی روزمره سابق برمی گردد و همین وقت است که در داستان به آن دو کتاب نیچه اشاره می شود. اما زن تحولاتی شدیدتر و عمیق تر را پشت سر گذاشته است.

او دو سال پس از دور شدن از دافی اخلاقش تند شده و به الکل اعتیاد پیدا کرده است تا نشان دهد بدون عشق قادر به تحمل زندگی روزمره نیست و در نهایت هم به گونه یی مشکوک میان خودکشی و مرگ ناشی از تصادف، می میرد طوری که در ذهن کاوی های دافی گفته می شود «او به زندگی خود پایان داده است.» زن در روزهای پایانی، گیج و منگ و بی اعتنا به زندگی اطرافش بوده است. واکنش جیمز دافی به این مرگ قابل توجه است. او ابتدا اعمال زن را موجب خفت و لکه چرکین گناه ننگین و نکبت بار زن می داند و سعی می کند خود را تبرئه کند، اما کم کم احساس عذاب وجدان به او رو می آورد و به این نتیجه می رسد که «از میان مخلوقات عالم تنها یکی به او دل بسته بود و او زندگی و شادی اش را انکار کرده بود.» داستان با این جمله پایان می یابد؛ «احساس کرد تنهاست.» در واقع وضعیت ثابت اولیه داستان بر تنها بودن جیمز دافی دلالت دارد و وضعیت ثانویه نیز به همین تنهایی اشاره می کند، اما بدیهی است که این دو وضعیت ثابتی که ظاهراً شبیه به هم اند، کاملاً از دو جنس متفاوت هستند.

داستان از دیدگاه محدود به ذهن جیمز دافی روایت می شود تا به رغم درونی بودن کانون روایت، از بیرون به رخدادها نگریسته شود. این دیدگاه از دیدگاه هایی است که بیشتر با جویس شناخته شده است و با توجه به زمان نگارش داستان ها که به بیش از یک قرن قبل بازمی گردد (جویس این مجموعه را در سال ۱۹۰۵ به ناشر برای چاپ می سپرد) پیشرو بودن آن آشکار است. جویس در این داستان به زندگی تهی و عبث انسان معاصر و شکست و ناکامی آن اشاره می کند. این انسان، تحت سیطره گفتمان فرهنگی قالب، همان هنجارهایی را برمی تابد که به او آموخته اند، از همین رو عده یی داستان های جویس را توصیف انسان های ذهن گسسته محافظه کار دوبلین می دانند؛ انسان هایی منفعل که به سبب انجام اعمالی تکراری در زندگی هرروزه، غرق در ملال هستند. می توان گفت تکیه جیمز جویس بر توصیف و نقشی که این عنصر در پیشرفت طرح در داستان های او بر عهده دارد که گاه به نظر می رسد به اطناب نیز منجر می شود، انگیزه یی می شود برای نویسندگانی چون ارنست همینگوی برای رسیدن به ایجاز و همچنین حذف در حد ممکن توصیف و قید. به بیان دیگر باید توجه داشت که تغییرات شگردی و سبکی در میان نویسندگان اروپا و امریکا، گفتمانی درون فرهنگی است و هر شگرد پاسخی است به شگردی دیگر.

محمدرضا گودرزی