یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

طریقت مولانا, شریعت مردم


طریقت مولانا, شریعت مردم

«مولانا» لقب دیگری است که مردم و فضلا و مریدان به او دادند که ضمیر ملکی متکلم مع الغیر آن وافی به این مقصد و مقصود است که او آن بزرگمرد نادر الوجود همیشه و همواره علاوه بر پیوند مستحکمش با خدا و دین, در قشرهای گوناگون مردم و «عیالات خدا» نیز سرشته بوده است

داوندگار جلال‌الدین محمد مولوی بلخی متولد ششم ربیع‌الاول سال ۶۰۴ هجری در بلخ که در آن تاریخ منطقه و ولایتی از ایران بود، علم را و فضیلت را از اجداد و به‌ویژه از پدر فقیه و دانشمندش بهاءالدین ولد (محمدبن حسین خطیبی) به ارث برده بود و لقب خداوندگار را، به قولی از پدر و به‌گمان من از مردم، بله از مردم، از همین مردم عادی و شاید عامی پیرامونش.

«مولانا» لقب دیگری است که مردم و فضلا و مریدان به او دادند که ضمیر ملکی متکلم مع‌الغیر آن وافی به این مقصد و مقصود است که او آن بزرگمرد نادر الوجود همیشه و همواره علاوه بر پیوند مستحکمش با خدا و دین، در قشرهای گوناگون مردم و «عیالات خدا» نیز سرشته بوده است. او در تمام عمر مبارکش از خدا و دین گفت و از مردم. اگر جلال‌الدین محمد به «مولوی» معروف شد به خاطر این بود که «مولا»ی علی‌الاطلاق مردم بود و مولوی را از عبارت احترام‌آمیز و آمیخته به ارادت مردم یعنی «مولانا» می‌توان ماخوذ دانست. لقب پدرش «سلطان‌العلماء» بود که به‌هرحال لقبی «اسکولاستیک» یا حوزوی بود و به گروهی محدود و معدود و جماعتی خاص یعنی عالمان بر می‌گشت اما فرزند برومند او لقب از مردم گرفت، لقبی بالاتر و برتر و دلنشین‌تر از پدر: «سرور و دوست ما»، «صاحب اختیار ما»، «مولای ما»، آری ما همیشه مولانا را در کنار مردم می‌بینیم و حشر و نشر او با مردم است.

گروه‌های ساده و بی‌آلایش مردم، اصناف و صاحبان مشاغل و حرف ساده کوچه و بازار. او عالم است، اما لباس عالمان و روحانیان را نمی‌پوشد. عمامه و قبا و ردایش از گونه‌ای دیگر است و مجلس وعظ و تذکرش و محفل شعر و سرود و وجد و سرورش نیز متشکل از همین مردم. نه با شاهان و امیران و صاحبان قدرت نشست و برخاست دارد و نه‌چندان خود را مقید به ایاب و ذهاب با اهل شریعت و صاحبان فتاوی می‌داند. پدرش - سلطان‌العلماء - با امام المککین فخررازی درافتاد و نظریات فلسفی او را بر‌نمی‌تافت تا جایی که می‌گویند هجرت او، به همراه جلال‌‌الدین محمد خردسال از بلخ تا قونیه به انگیزه همین تضاد و تقابل و رنجش و آزردگی بوده که البته محل تردید فراوان است، چراکه حمله ددمنشانه مغولان بی‌فرهنگ و ضدبشر طبیعتا انگیزه‌ای نیرومندتر است.

ملاقات او ‌بها‌ء‌الدین ولد در این سفر مهاجرانه با عطار نیشابوری این بخت بلند را برای پسر بوجود آورد که عطار او را نواخت و در وجناتش آینده‌ای پرمجد و تلالو پیش‌بینی کرد.

معروف است که سختی از «اسرارنامه» خود را نیز بدو اهدا کرد و می‌دانیم که اسرارنامه یکی از اصیل‌ترین، عارفانه‌ترین و گزیده‌ترین آثار عطار است و این خود گواهی روشن بر ارزشهای وجودی خیره‌کننده آن طفل نازنینی است که به‌زودی به تاریخ ادب و عرفان و اندیشه و فرهنگ این کشور خجسته، بلکه جهان دانش بشری پیوست. ما ارادت مولانا را به عطار بزرگ در مطاوی اشعارش بارها دیده‌ایم که بعضی از آنها به صورت تمثیلات و امثال سائره درآمده‌اند.

هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

یا:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او

ما از پی سنایی و عطار آمدیم

مولانا در طول زندگی خود جز ذات ربوبی هیچ چیز و هیچ‌کس را کامل نمی‌دانسته و همواره خود را نیازمند پیر و دلیل و راهنما می‌دانسته است. چه سالهای کودکی و نوجوانی‌اش که دامن ردای پدر را در دستهای کوچک خود می‌گرفته و به دنبال او از این مدرسه به آن مکتب و از این شهر به آن شهر و از این محضر به آن محفل می‌رفته و چه آنگاه که شیفته‌وار از «شمس پرنده» و «صلاح‌الدین زرکوب» و «حسام‌الدین چلبی» پیروی می‌کرده و آنها را بعد از ذات الهی و تعالیم ارزشمند قرآنی دلیل راه خود می‌دانسته.

مولانا هجده سال داشت که ازدواج کرد با نازنین دختری به نام گوهرخاتون دختر خواجه لالای سمرقندی. مولانا هرگز به عرف و سنت بعضی از مشایخ خانقاه و اقطاب سلسله‌های فقری اعتنایی نداشت که زن را و زن‌گرفتن و تشکیل خانواده را مانع سیر و سلوک معنوی دانسته و زن و فرزند را غل و زنجیر کمال و ایصال به حقیقت ‌می‌دانستند. او یکی از ستایندگان زن و مدافعین آنها در طول زندگی شریف خود بود، هرچند که گاه آنها را مورد نقادی و خرده‌گیری نیز قرار می‌داد به هر حال از جلال‌الدین محمد هجده‌ساله و جفت جوانترش گوهرخاتون ۳‌‌پسر پدید آمد که یکی از آنها یعنی «سلطان ولد» راه پدر را به طوری جدی دنبال کرد، به مقام جانشینی او رسید و پیشوای مولویان شد و حتی دفتر هفتمی بر مثنوی شش‌جلدی او سرود و افزود و مثنوی دیگری با عنوان ولدی‌نامه که شرح حال پدر است، پسر دیگرش «علاء‌الدین محمد» است که به‌نظر می‌رسد به افزونی برادر با او در ارتباط نبوده و شنیده‌ایم که دشمن شمس تبریزی بوده و حتی او را قاتل شمس معرفی کرده‌اند.

مولوی مردی است جدا دانش‌گرای و علم‌دوست و می‌بینیم که از کودکی درس می‌خوانده و قرآن را از بر می‌کرده و هرگز از کتاب و کتابت و علم و استفاضه و افاضه غافل نبوده، اما علمی را می‌خواسته که او را به کمال نسبی برساندمولوی مردی است جدا دانش‌گرای و علم‌دوست و می‌بینیم که از کودکی درس می‌خوانده و قرآن را از بر می‌کرده و هرگز از کتاب و کتابت و علم و استفاضه و افاضه غافل نبوده، اما علمی را می‌خواسته که او را به کمال نسبی برساند، او را تا مرحله انسان مشتاق کمال سوق دهد؛ نه علمی که او را از معنویت و عرفان باز بدارد. به همین جهت با «فلسفه» به مفهوم تشکیک‌آمیز آن و ورود در مقولات نامعقول و جسارت‌آمیز میانه‌ای نداشت.

فلسفی کو منکر حنانه است

از حواس اولیا بیگانه است

گوید او که پرتو سودای خلق

پس خیالات آورد در رای خلق

بلکه عکس آن فساد و کفر او

این خیال منکری را زد بر او

فلسفی مر دیو را منکر بود

در همان دم سخره دیوی بود

گر ندیدی دیو را خود را ببین

بی‌جنون نبود کبودی در جبین

(مثنوی، اول)

به نظر می‌رسد که بعضی از فیلسوف‌مشربان و روشنفکران بر موضوع استن حنانه که به قول مولانا:

استن حنانه از هجر رسول

ناله‌ها می‌کرد چون اهل عقول

تشکیک کرده و گفته‌اند چگونه‌ می‌تواند سنگی و ستونی به جهت این‌که پیامبر به خاطر نشستگاه جدیدی که به او اختصاص داده‌اند، ناله کند و مولانا که هرگز از اعتقادات بی‌دینی و اسلامی خود قدمی بازپس ننشسته، این تشکیک را برنمی‌تابد و بر مسککنی و به اصطلاح روشنفکر نمایان آن زمان می‌تازد و آنها را «سخره دیوان» معرفی می‌کند.

به هر حال مولانا نه می‌خواست فقیهی جامع‌الشرایط باشد که دستش را ببوسند، بر مسند افتاء تکیه کرده و به مساله مساله‌ها جواب دهد و نه قطب‌الاقطابی که مریدان به خانقاهش مشرف شوند، زانوی ادب به زمین بزنند و حلقه ارادت او را به گوش کنند. او یک انسان است، یک انسان ایرانی مسلمان، نازنین عزیزی که با مردم زندگی کرد، به مردم درس داد، از مردم درس گرفت و در کنار مردم از دنیا رفت و اینک نیز پس از گذشت قرنها در سینه مردم و بر زبان مردم زنده و محترم و جاودان است.

من گاه با خود می‌گویم مکتب وقوع،‌ یعنی عشق دنیوی و ستایش معشوق از دیدگاه‌های جسمی و بشری و نیز سبک هندی، نوع شعری که از گرمخانه‌ها و گلخانه‌های شاهان و امیران و وزیران بیرون آمد و به مردم گروید و عبارات و اصطلاحات به اصطلاح عامیانه و پیش‌پاافتاده را به حیطه خود کشاند، ریشه در شعر مولانا دارد. مولانا که بی‌شک در غزل (دیوان شمس) و مثنوی و بیان داستان‌های دلنشین و قصص مردمی و حتی فولکلوریک استاد بود، از مردم و به زبان مردم و برای مردم می‌سرود. می‌خواست هرچه زودتر با مردم ارتباط برقرار کند و می‌گفت:

شعر من، نان مصر را ماند

شب بدو بگذرد ننانی خورد

معشوق مولانا در دیوان شمس، معشوقی غیرمتعارف است، یعنی سابقه و هنجارهای ستایش از معشوق یا معشوقه را رها کرده و با زبانی دیگر و به گونه‌ای دیگر، معشوقی دیگرگونه را ستوده است. زبان مثنوی و غزل او حتی از زبان عطار و سنایی نیز که سخت مورد علاقه و ارادتش بودند، متفاوت است. مولانا اصولا مردی متفاوت است. همه چیزش منحصر به فرد است. با عرف و عادت قبلی متفاوت و از آنها متمایز است. مولانا انسانی برتر است که به انسان‌های غیر برتر عشق می‌ورزد.

گاه با خود می‌گویم اگر مولانا عاشق و بی‌قرار شمس بوده و این همه، آن مرد عجیب را که برای همه مولوی‌دوستان ناشناخته و حتی مرموز و رازآمیز است، به خاطر این است که مولانا با آن همه ظرفیت فکری و روحی در این قالبهای کوچک نمی‌گنجیده و می‌کوشیده است تا مقداری از این پتانسیل طوفانی را رها کند. با شمس مشغول می‌شود و ای بسا که مولانا سازنده عشق است نه شمس سازنده مولانا. ما از شمس تبریزی اطلاعات زیادی نداریم، ولی بدون شک همین شناخت مختصر رازآمیز را نیز از طریق شعر مولانا به دست آورده‌ایم. اگر مولانا خدای‌ناخواسته نبود، شمسی هم نبود. نیک می‌دانم که این شمس بود که به سراغ مولانا به قونیه آمد و قهرا در ابتدا شمس مجذوب مولانا بوده.

در مورد مثنوی هم صلاح‌الدین زرکوب و حسام‌الدین چلبی که به اصطلاح شخص اخیر، گردن مثنوی را بسته و به هرجا که خود خواسته کشیده برآمدگان از اندیشه بلند و احساس ارجمند مولانا هستند.

گردن این مثنوی را بسته‌ای

می‌کشی آنجا که خود دانسته‌ای

مخاطب این بیت متواضعانه حسام‌الدین است؛ اما من جدا معتقدم که مولانا بیشترین و بهترین اثر را بر حسام‌الدین گذاشته و نه بالعکس، کما این‌که در آغاز دفتر دوم که می‌فرماید:

مدتی این مثنوی تاخیر شد

مهلتی بایست تا خون شیر شد

و کسانی که زندگی مولانا را بررسی کرده‌اند،‌ این تاخیر را ناشی از فوت همسر حسام‌الدین می‌دانند. باید بدانند فوت یک انسان و یا همسر نمی‌توانسته برای مردی مسلمان که به کل نفس ذائقه الموت قرآن و با به استرجاع (انالله و انا الیه راجعون) قرآن معتقد است آنچنان قبضی به وجود بیاورد که ۲ سال او را در اندوه و ماتم بنشاند و نتیجتا ۲ سال سرودن مثنوی مولانا دچار تاخیر شود و حال آن که مشخص است مولانا می‌خواسته تا هم حسام‌الدین و هم خودش به آن پایگاه و جایگاهی برسند که باید برسند و خود بصراحت از لزوم زمان برای تبدیل خون به شیر سخن می‌گوید.

این سه مرد یعنی شمس، صلاح‌الدین و حسام‌الدین مثلثی باعظمت، جذاب و محبوب هستند که عظمت و جاذبه و محبوبیت خود را از مولانا گرفته‌اند.

می‌توان گفت رابطه مراد و مریدی میان مولانا و این سه شخصیت به گونه‌ای دیگر بیان شده. شاید این مولانا بوده که مراد آنها معلم آنها و مرشد آنها بوده است.

من عالمان و واعظان و روحانیانی را می‌شناسم که با حافظ مخالف بودند حتی غزل‌های سعدی را برنمی‌تافتند اما مولانا را دوست داشتند و در درس و بحث و وعظ و خطابه خود به اشعار و ابیات او استناد می‌کردند. پدر خود من یکی از روحانیان صاحب رای و استنباط زمان خود بود، مجتهدی برآمده در مدرس میرزای نائینی و کاشف القطاء اما سینه‌اش مالامال از ابیات و اشعار مثنوی بود و گاه می‌دیدم که مثنوی را با صوت مخصوص‌ترنم می‌‌کند.

مولانای عزیز ما در ایران در میان مردم بیشتر به خالق «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» شهرت دارد، اما نیک می‌دانیم که این مرد پرکار علاوه بر این دو اثر مهم مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه را هم تالیف و تدوین فرموده که این سه کتاب اخیر هم در جای خود از اهمیت والا و جایگاه رفیعی برخوردارند، اما تحت‌الشعاع مثنوی و دیوان شمس قرار گرفته‌اند که البته عظمت و زیبایی این دو اثر منظوم دلیل آشکار برای این وجه تمایز است.

مولانا جلال‌الدین بلخی البته ایرانی است ولی بی‌شک به جهان و جهانیان تعلق دارد. او سند هویت مردم ایران و یکی از پشتوانه‌های ملی ماست و ما به او افتخار می‌کنیم اما مردی است که از سرزمین ایران برخاسته و اندیشه‌ای فراسرزمینی دارد

مولانا در زمان حیات خود برخلاف بسیاری از شاعران و عارفان از شهرتی ویژه و گسترده برخوردار بود و مردم او را دوست داشتند و به قول قدما در اجتماع، طرف مشورت بود. عالمان و ارباب شریعت و عارفان و اصحاب طریقت به دوستی او افتخار می‌کردند اما مجلس او اذن دخول نداشت و حاجب و پرده‌دار و معرف در کار نبود. هیچ‌کس منصب صدرنشینی نداشت و هیچ‌کس را در صف خاصی نمی‌نشاندند. همه و همه از هر طبقه و صنف و گروه و نحله و مکتبی به دور سراج منیر وجودش حلقه می‌زدند و او مثنوی بزرگ خود را املاء می‌کرد و عمدتا حسام‌الدین چلبی تحریر می‌کرد و تا سال ۶۸۳ که سال وفات اوست این مهم را برعهده داشت. به هر حال هر شش دفتر مثنوی معنوی (این عنوان در زمان خود او مطرح نبوده و بعدها با استناد به بعضی ابیات و با توجه به مفهوم والای معنویت در آن به مثنوی معنوی معروف شد که حدود بیست‌وشش هزار بیت است در بحر رمل (فاعلاتن، فاعلاتن فاعلات یا فاعلن) توسط مولانا تقریر شده، او چون چشمه‌ای جوشنده و زایان بی‌وقفه (غیر از آن دو سال که ذکر آن آمد) به کار خلق و ایجاد این اثر مهم اشتغال داشته و به نظر می‌رسد که سریع‌التقریر بوده و تحریرها را خود شخصا ملاحظه می‌کرده و با آنها سر و کار داشته. عنوان‌های مطالب را نیز خود به نثر می‌نگاشته و مختصری از داستان‌ها و تمثیلاتی را که به صورت منظوم آورده و یا تبیین مستندات و منابع را به زبان نثر نیز بر بالای آنها ذکر می‌کرده فصل‌بندی و تدوین مطالب را هم خود به عهده داشته همین عنوان‌ها و بیان و معرفی مطالب و قصص را هم می‌توان جزو آثار منثور مولانا قلمداد کرد. او مردی داستان‌پرداز و قصه‌گوست که به زیبایی و جذابیت هر چه تمامتر و با کمک از جریان سیال ذهن داستان‌هایی دلربا و دلنشین را شرح می‌دهد و گاه در میان قصه‌ای، قصه‌ای و قصه‌های دیگر می‌گوید اما می‌داند کجا باید بر سر قصه اصلی و اولی برگردد و هیچ داستانی را ناتمام و ابتر و گنگ نمی‌گذارد.

در این ۶ دفتر حدود ۲۶۵ قصه و داستان را که شاید بسیاری از آنها مخلوق ذهن او بوده بیان کرد. او ذهن وتاد، عجیب و نبوغ خیره‌کننده‌ای داشته. بی‌شک در عرصه «ادبیات داستانی منظوم ایران» او یکی از استوانه‌های نیرومند و ماندگار است. اما هیچ داستانی را به قصد سرگرمی و وقت‌کشی نمی‌گوید. او حتی از زبان طنز و هزل هم برای تذکر و تنبیه و اصلاح جامعه بهره می‌گیرد.

او داستان را حقیقت نقد حال خود می‌داند. به اعتراضات و تحقیرهای کژاندیشان یا به قول خودش «ابلهان» وقعی نمی‌نهد و از شرح و تفصیل مطالب اخلاقی در قالب قصه‌ها و تمثیلاتی ولو عریان و به اصطلاح «غیراخلاقی!»(مثل قصه و قضیه معروف خر و کنیزک» ابا نمی‌کند. بسیاری از قصه‌های مولانا مستندات قرآنی و حدیثی دارند و نیز بر سیره رسول‌الله‌(ص) و زندگی او دلالت می‌کنند. مولانا به پیغمبر اسلام عشقی بی‌تابانه و ارادتی شیفته‌وار دارد و الحق یکی از گزیده‌ترین، بهترین و خدوم‌ترین افراد امت بزرگ اوست. مولوی در مثنوی خود علاوه بر این‌که ۵۲۸ آیه از قرآن می‌آورد ۷۴۵ حدیث هم از پیامبر(ص) نقل می‌نماید.

مولانا اینک نه تنها در ایران و در کشورهای مشرق‌زمین و ممالک اسلامی از اشتهار و محبوبیت عمیق و وسیعی برخوردار است در کشورهای غربی نیز مثل امریکا و اروپا هم بسیار شهره است و از تعصب والای او مکررا تجلیل شده و می‌شود. مثنوی شریف او به زبانهای زنده جهان ترجمه شده و به دست دوستداران او و تحسین‌کنندگانش در اقصی‌نقاط جهان رسیده است حتی در چند سال اخیر علاوه بر ترجمه و نشر آثارش استفاده‌های هنری و نمایشی و تجسمی نیز از شعرهایش می‌شود.

در سال ۱۷۷۰میلادی «سر ویلیام جونز» مقادیر معتنابهی از مثنوی و تعدادی از غزل‌های دیوان شمس را به انگلیسی ترجمه کرد و از قبل همین ترجمه، نام خود سر ویلیام جونز هم بر سر زبان‌ها افتاد و مورد احترام ملل شرق‌زمین قرار گرفت، همچنان‌که خانم آنه ماری شیمل آلمانی که شرحی بر آثار مولانا نوشته از این رهگذر احترام ویژه‌ای برای خود کسب کرد.

اینک بیش از ۲۰۰ سال است که نام مولانا یا به قول خودشان «رومی» در مغرب‌زمین و در مجامع آکادمیک و علمی و فرهنگی مورد تحقیق و تفحص و علاقه و ارادت است. بسیاری از مستشرقین و ادیبان فرنگی او را با احترام‌آمیز‌ترین کلمات و عبارات ستوده‌اند که جای ذکر آنها فعلا در این وجیزه نیست و می‌توان به کتب مربوطه مراجعه‌کرد. پرفسور ادوارد گرانویل براون ادیب و پژوهشگر نامدار انگلیسی و محقق بزرگ هم‌میهنش یعنی پرفسور نیکلسون و پرفسور آرتور جان آربری (مترجم مشهور قرآن و حافظ) و دیگران و دیگران مثنوی معنوی و سایر آثار مولانا را به زبان‌های مادری خود ترجمه کرده‌اند. فرانکلین لوئیس امریکایی و آنه ماری شیمل آلمانی اخیرالذکر آثار محققانه ارجمندی درباره او و شخصیت والا و تکرارنشدنی‌اش نگاشته و به هموطنان خود و به انگلیسی‌زبانها و آلمانی‌دان‌ها نگاشته و به جهانیان اهدا کرده‌اند. گولپیناری اتقروی و سوری ترک نیز از مدخل ترجمه آثار گرانسنگ مولانا به شهرت و محبوبیت در کشور خود رسیده‌اند. اینک آثار مولانا به زبانهای عربی و ژاپنی و اسپانیولی و... نیز ترجمه شده. مولانا جلال‌الدین بلخی البته ایرانی است ولی بی‌شک به جهان و جهانیان تعلق دارد. او سند هویت مردم ایران و یکی از پشتوانه‌های ملی ماست و ما به او افتخار می‌کنیم اما مردی است که از سرزمین ایران برخاسته و اندیشه‌ای فراسرزمینی دارد.

نویسنده: محمود - سجادی

منبع: ماه نامه - سپیده - ۱۳۸۶ - شماره ۱۹، آبان

منابع

۱ - از نی‌نامه، انتخاب و توضیح عبدالحسین زرین‌کوب، قمر آریان، انتشارات سخن، چ اول، ۱۳۷۷

۲ - اسرارالتوحید، محمد منور، چاپ دکتر مظاهر مصفا

۳ - انسان کامل، عزیز نسفی

۴ - ارزش میراث صوفیه، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب

۵ - بر دریاکنار مثنوی و دید و دریافت، م. الف به‌آذین، نشر آینه.

۶ - پله پله تا ملاقات خدا، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، انتشارات علمی، ۱۳۷۷.

۷ - تاریخ ادبی ایران، ادوارد گرانویل براون، ترجمه علی پاشا صالح و علی‌اصغر حکمت

۸ - تاریخ ادبیات ایران، دکتر ذبیح‌الله صفا، چاپ امیرکبیر.

۹ - رساله در تحقیق احوال و زندگی مولانا جلال‌الدین محمد، بدیع‌الزمان فروزانفر.

۱۰ - زهد و تصوف در اسلام، گلدزیهر آلمانی.

۱۱ - سودای حقیقت، هستی‌شناسی، مجتبی بشردوست، روزگار جوف

۱۲ - شرح کبیر اتقروی بر مثنوی معنوی مولوی، ترجمه دکتر عصمت ستارزاده، انتشارات زرین، چ اول، ۱۳۷۱.

۱۳ - شرح مثنوی، حاج ملاهادی سبزواری، کتابخانه سنایی، تهران.

۱۴ - گزیده متن رسایل ، علی اصغر حلبی

۱۵ - ماخذ قصص و تمثیلات مثنوی، بدیع‌الزمان فروزانفر، امیرکبیر.

۱۶ - مقالات ادبی، جلال همایی، نشر هما، ۱۳۶۹.

۱۷ - مولانا جلال‌الدین، عبدالباقی کولینارلی ترجمه توفیق سبحانی، موسسه مطالعات و تحقیقات ۱۳۶۳.

۱۸ - مولوی‌نامه، جلال‌الدین همایی، ۲ جلد، زوار

۱۹ - مولوی در جهان‌بینی‌ها، محمدتقی جعفری، بعثت، چ چهارم، ۱۳۷۰.

۲۰ - مصباح‌الهدایه و مفتاح‌الکفایه، جلال‌الدین همایی (تصحیح، تحشیه و تعلیقات) چاپ تهران.

۲۱ - مناقب‌العارفین، افلاکی، چاپ استانبول، به کوشش حسین یاسیجی، دنیای کتاب، ۱۳۶۲.



همچنین مشاهده کنید