پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
لطفا عفت کلام داشته باش
![لطفا عفت کلام داشته باش](/web/imgs/16/151/o6c5d1.jpeg)
«لطفا درست صحبت کن»، «حرف دهنت رو بفهم...»، «چه خبرته چرا دعوا داری؟!...»، «عفت کلام داشته باش» و... این عبارتها میتواند مقدمه یک جر و بحث جدی تا دعوا و کتککاری جدیتر باشد که یک چیز در تمام آنها مشترک خواهد بود؛ «فحاشی».
«آقا همین کنار پیاده میشوم» مسافر این جمله را میگوید و آماده باز کردن در خودروست، با دست دیگر ۲ اسکناس ۲۰۰ تومانی را در کف دست راننده میگذارد، راننده که مرد میانسال ۵۰ و چند سالهای است نگاهی به ۲ اسکناس میاندازد و سریع میگوید: «آقاجون، ۱۰۰ تومن دیگه بدی درست میشه...»
با شنیدن این جمله صورت مسافر جمع میشود: «چی؟ من هر روز این مسیر رو میرم و میآم، از این خبرها نیست!»، «من هم این مسیر کارمه و روزی ۲۰۰ تا مسافر میبرم و مییارم، آقاجون جر و بحث نکن، کرایهها زیاد شده، خبر نداری بپرس...»، «حالا میخوای زیادی بگیری، بگو، چرا دروغ میگی مرد حسابی»، «مرد حسابی باباته، مرتیکه چرا سر صبحی پا رو اعصابمون میذاری» و... حالا دیگر خودرو متوقف شده و مرد مسافر از شیشه جلو، راننده را آماج حرفهایی قرار میدهد که مسافران دیگر مجبور به شنیدن آن هستند و راننده برای این که کم نیاورد، صدایش را روی سرش انداخته و در آستانه پیادهشدن از سمت دیگر خودرو، اعضای خانواده مرد مسافر را با الفاظ رکیک یاد میکند و... .
بوستان شمال شهر در شبهای جمعه جای سوزنانداختن نیست، از ترافیک خودروهایی که میخواهند وارد بوستان شوند تا همهمه خانوادهها که با بار و بنه دنبال گوشه دنجی برای پهنکردن اسباب و اثاثیه میگردند، همگی نشان میدهد که ورود به این بوستان صبر و حوصله زیادی میطلبد ۲ خودرو کنار هم متوقف میشوند، زن و بچه از آنها پایین میآیند، ۱۰، ۱۲ نفری هستند؛ از نوجوان ۱۶ ساله تا کودک ۴ ساله و از پیرمرد ۷۰ ساله تا زن باردار و... پر سر و صدا هستند و شلوغ، اثاث پهن میکنند و بخشی از چمن پارک را در قرق دارند، منقل و زغال را برپا میکنند که نشان از پختن کباب دارد، در چند متری آنان، اما خانوادهای ۴ نفره نشسته که مشغول استراحت هستند، دود منقل به هوا میرود و از قضا دود از زغال سیاهتر بر سر و صورت خانواده ۴ نفره مینشیند، بچهها به سرفه میافتند، اما مرد درشتاندامی که مشغول بادزدن زغالها است، آنها را نمیبیند، پدر خانواده اعتراض میکند، ۲ مرد قویهیکل که میتوانستند با یک عذرخواهی ساده غائله را بخوابانند با این جمله که «پارک که مال بابات نیست!» آتش بلوایی را روشن میکنند که نصف بوستان از حالت عادی خارج میشود، در حالی که چشمان بهتزده کودکان، بزرگترها را نشانه گرفته و افراد مسن پشت لب میگزند، الفاظ رکیک و فحشهای همقافیه است که در فضا میپاشد.
در محیط استادیوم صدا به صدا نمیرسد، آبیها یکطرف نشستهاند و قرمزها یک طرف، جالب این که از بازی آبی و قرمز خبری نیست، تنها طرفدارانند که جای ۲ تیم را سبز نگاه داشتهاند، با هر سوت داور، نعرهای از گوشهای بلند میشود، نعرهای که لفظی زشت را حواله بازیکن یا داور میکند، هنوز نیمه اول تمام نشده که ۱۵، ۲۰ نفری از گوشه شرقی استادیوم، همنوا میشوند و شعری میخوانند، نصف آنچه در شعر آمده فحش و ناسزای همقافیه است، آنها که تازه به استادیوم میآیند، به این فضا عادت ندارند، اما گویی این عادت همه فوتبالدوستانی است که به استادیوم میآیند. ۳ دقیقه کافی است تا افرادی که در خواندن این هجونامه همنوا شدهاند به بیش از ۱۰۰ نفر برسد، صدایشان در فضای استادیوم پیچیده، حتی ماموران نیروی انتظامی هم به شنیدن این عبارات زشت عادت کردهاند و هیچ واکنشی نشان نمیدهند. آن که گل زده، فحش میشنود، آن که پنالتی را خراب کرده، فحش میشنود. داور و خطنگهدار هر دو نزدیکترین اعضای خانوادهشان مشمول این ناسزاهاست و در این بین نوجوانان ۱۵، ۱۶ سالهای که در همصداشدن بااین جمع نوپا هستند، فکر میکنند با گفتن این فحشها قد کشیدهاند و به جمع بزرگترها راه یافتهاند.
اتوبوس شرکت واحد غروبها پر از آدمهای خسته است و خستهتر از رانندهای است که در شلوغترین ساعات شبانهروز دنده عوض میکند و ترمز و کلاچ میگیرد، ایستگاه به ایستگاه چند بار در را میزند و باز میکند، یکی جا میماند و دیگری لای در میماند، هر ایستگاه جمعیت بیشتر به هم فشرده میشود، در ایستگاه میانی راه در را میزند. ۳ نفر پیاده میشوند. ۴ نفر منتظر سوارشدن هستند. به زور از در پشتی داخل میشوند. در بخش خانمها، صدایی ضعیف بلند میشود «آقا پیاده میشم!». چند نفر از آقایان برای رساندن صدای زن که مادری ۶۰ ، ۶۵ ساله است با او همصدا میشوند که «آقا پیاده میشن!» راننده از آینه چشمغرهای میرود که: «مادر زودتر پیاده شو، ملت رو علاف خودت کردی.» زن در حالی که اسکناس ۲۰۰ تومانی مچاله را در دست دارد، از فرط گذشتن از جمعیت به همفشرده، کلافه و عصبیشده با تندی میگوید: «چه خبرته مگه سر میبری. کوری نمیبینی. جمعیت زیاده...» راننده از این تندی از کوره درمیرود: «حرف دهنت رو بفهم، طلبکار هم هستی؟»، «مردهشورت ببره با این رانندگیت، بگیر کرایهات رو»، «حیف که پیرزنی وگرنه...»، «پیرزن، ننهاته...» و... راننده دیگر نمیفهمد چه میگوید و هر چه مسافران تشویق به فرستادن صلوات میکنند، او تنها صدای خودش را میشنود که آوار صفتهای زشت را به زنی هوار میکند که دستکمی از مادرش ندارد... .
نکته: با وجود مذمت بیان الفاظ رکیک در تربیت اسلامی؛ فحش و ناسزا در شوخیهای روزانه ما نیز جا باز کرده است، بیان الفاظ رکیک و فحشهای ناموسی این روزها به بخشی از فرهنگ شفاهی ما تبدیل شده که معمولا از روی عادت بر زبان جاری میشود.
«میخوام بدونم کی به مانتوی دختر من گیر داده» مادر دانشآموز مدرسه راهنمایی برافروخته است. دستهایش را تکان میدهد، اهالی اتاق دفتر با تعجب نگاهش میکنند. «به چه جراتی تو گوش دختر من زده، به چه حقی...» مدیر مدرسه از اتاقش بیرون میآید: «خانم سلامی بفرمایید، بنشینید، چرا خودتان را اذیت میکنید، همه چیز با گفتوگو حل میشود ...» مادر که از شنیدن این جمله بیشتر عصبانی شده، صدایش را بلندتر میکند: «ا... اون زمان که معاون شما توی گوش دختر من زد، لفظقلم حرف نزدید. گفتوگو نکردید. ایستادید تماشا کردید. میدانید این برخورد معاون شما چه تاثیر بر دختر من گذاشته؟...» در همین موقع، معاون مدرسه وارد میشود و انگار با دانشآموزی صحبت میکند. مادر را خطاب قرار میدهد. او حتی اشارتهای ابروی مدیر را که میگوید آرامش خود را حفظ کنید، نمیبیند: «چه خبرته خانم، همین ادبیات رو داری که دخترت بیادب و بینزاکت تربیت میشه» حالا دیگر فضا آنقدر ملتهب است که مدیر مدرسه لب میگزد و از معاونش میخواهد ساکت باشد، اما معاون مدرسه از دختر دانشآموز و مادرش دل پری دارد. مادر هم برای حفظ شان خود و دخترش از احاله الفاظ رکیکی که خانواده معاون را نشانه گرفته کوتاهی نمیکند، الفاظی که با محیط فرهنگی مثل مدرسه هیچ تناسبی ندارد، دختران دانشآموز جلوی دفتر تجمع کردهاند، کلمات زشت بر سر و صورت بچهها میپاشد، آنها خیلی از آن ناسزاها را تا آن روز نشنیده بودند...
در بزرگراههای کلانشهری مثل تهران یک انحراف به چپ ساده، مستعد برپاکردن بلواست. بخصوص اگر این انحراف به چپ بدون راهنما زدن و بدون بلندکردن دستی برای عذرخواهی باشد، بوق ممتد راننده پشتسر میتواند در ادامه به فحاشیهای دنبالهدار منجر شود. بزرگراه همت شرق، خروجی بزرگراه حقانی، خودروی پراید با ۴ سرنشین با سرعت ۶۰ کیلومتر میخواهد از مزدای سیاهرنگ از سمت راست سبقت بگیرد و مزدا میخواهد به خروجی وارد شود، به قول رانندهها، روی پراید میگیرد و پراید با بوق کشداری که دنبالهاش «آهای یابو ...» است، راننده مزدا را متوجه اشتباه میکند. حالا شیشه مزدا پایین میآید و ۲ خودرو با سرعت کم، شانه به شانه حرکت میکنند، اما نه از سر دوستی، «یابو باباته مرتیکه که از سمت راست سبقت میگیری ...» زنی که در خودروی مزداست از راننده میخواهد دهان به دهان نشود، بچههایی که در ۲ خودرو نشستهاند، رنگشان میپرد، نوبت پراید است. جلوی مزدا میپیچد و با قفل فرمان پایین میآید، راننده مزدا هم که نمیخواهد کم بیاورد مادر و خواهر راننده پراید را آماج الفاظ رکیک قرار میدهد و در چند ثانیه عبارتهایی است که بزرگراه را میپوشاند، عبارتهایی که تا چند ثانیه قبل شنیدنش از ۲ راننده شیکپوش و باشخصیت بعید به نظر میرسید.
مرکز خرید ... در یکی از خیابانهای مرکزی تهران، غروبها همهمهای بهپاست، بخصوص اگر برخی فروشگاهها، حراج سالانه و تخفیف ویژه داشته باشند، مقابل ویترین آنها جای سوزن انداختن نیست، از طبقه اول میگذریم و با پلههای برقی وارد طبقه دوم میشویم، طبقه دوم خلوتتر به نظر میرسد، ناگهان صدایی از یکی از مغازهها به هوا میرود. صدا آغشته به جملهای است که از فرط خجالت گوشهایت را میگیری، شاید گوشهای کودکی که همراه توست. جوان از مغازه بیرون میآید، تمام قوم و خویش مردی که داخل مغازه است به زبان جوان میآید، جوانی که به ۲۵ سال نمیرسد، مشتریهای چند فروشگاه سراسیمه به طبقه دوم میآیند، کنجکاوی از نگاه عابران میبارد، مرد قویهیکلی از مغازه بیرون میآید «مادر ...» نوجوان، کودک، زن، پیرمرد و پیرزن، وجود هیچکدام باعث نمیشود که این دو نفر، زبان را در کام نگاه دارند و خودداری کنند، هر عبارتی که جوان میگوید، عبارت زشتتر و زنندهتری از مرد درشتاندام به سویش روانه میشود. در سکوت مرکز خرید، فقط عبارات مشمئزکننده است که بدون هیچ حجب و حیایی در فضا میپیچد.
چرا فحش میدهیم؟ چرا به هم به راحتی نوشیدن آب ناسزا میگوییم؟ چرا وقتی کودک ما ناسزا میگوید، چشم غره میرویم و شاید او را تهدید به ریختن فلفل در دهان کنیم؟ چه کسی قرار است به دهان ما فلفل بریزد؟
در منابع دینی و روایاتی که از پیشوایان دینی به ما رسیده و مبنای تربیت اسلامی قرار گرفته، فحش و عدم عفت کلام بشدت مورد نکوهش و مذمت قرار گرفته است. از حضرت رسول اکرم(ص) نقل شده است که «ورود انسان بدزبان به بهشت حرام است.» امام صادق(ع) هم براساس روایات فرمودند: «کسی که زبانش موجب ترس و وحشت و نگرانی مردم باشد، جایش در دوزخ است.»
در مباحث روانشناسی هم ناسزا و فحش ناشی از استرس و فشارهای روانی یا از روی عادت در صورتی بروز و فرصت عرض اندام دارد که خلأ منطق در وجود فرد تظاهر کند. متاسفانه فحش و ناسزا و بیان الفاظ رکیک این روزها به جزئی از فرهنگ شفاهی ما تبدیل شده و خواسته و ناخواسته نهفقط هنگام خشم، خروش و اضطراب که حتی هنگام شوخی به راحتی بر زبان میآید و بدون آن که حضور اطرافیان به ذهن برسد، فضا را آلوده میکند.
ساعت ۳۰/۱۳، در آهنی و قدیمی مدرسه راهنمایی پسرانه با صدای کشداری باز میشود. چند ثانیه کافی است تا بیش از ۲۰۰ نوجوان ۱۲، ۱۳ ساله به خیابان بروند، انگار همه آنها پشت در کمین کرده بودند، یکی دیگری را هل میدهد، یکی کولهاش را در هوا میچرخاند. ۲ نفر دنبال هم میدوند، ۳ نفر باهم گلاویز شدهاند، اگر گذرتان بیفتد تا از میان این پسرکان نوجوان بگذرید، شاید مجبور شوید مسیر را تغییر بدهید، شاید از خجالت سرخ شوید و شاید هم به چند نفرشان نهیب بزنید و بالاخره با بهت از میانشان بگذرید، این نوجوانان چقدر راحت اعضای خانواده هم را آماج الفاظ رکیک قرار میدهند، یک لحظه شک میکنید شاید مدرسه راهنمایی تعطیل نشده و از محله خلافکارها میگذرید، مطمئن باشید درست شنیدهاید، آنچه این پسرها به زبان میرانند، قبلا در همین جامعه شنیدهاند.
کتایون مصری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست