یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

امثال و حکم کلاهی


امثال و حکم کلاهی

کلاه, جدای از نقش نمادینی که به عنوان نشان سروری و پادشاهی در تاریخ ادبیات ایران یافته, یکی از واژگانی است که متنوع ترین ضرب المثل ها و اصطلاحات با معانی گوناگون را در زبان فارسی ساخته است برخی از این اصطلاحات با ساختار و واژگانی تازه همچنان کاربرد دارند و برخی به فراموشی سپرده شده اند

کلاه، جدای از نقش نمادینی که به عنوان نشان سروری و پادشاهی در تاریخ ادبیات ایران یافته، یکی از واژگانی است که متنوع‌ترین ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات با معانی گوناگون را در زبان فارسی ساخته است. برخی از این اصطلاحات با ساختار و واژگانی تازه همچنان کاربرد دارند و برخی به فراموشی سپرده شده‌اند. در ادامه به تعدادی از این اصطلاحات اشاره شده است.

سر کسی کلاه گذاشتن یا کلاه از سر کسی برداشتن: او را گول‌زدن. از او به فریب فایده بردن

چنان به فال مبارک شده ست دیدن گرگ

که سگ به مژده کلاه از سر شبان برداشت

کلاه خود را قاضی‌کردن: از روی وجدان و انصاف قضاوت‌کردن

در مستقبل تلافی ماضی کن

خود را نه خدای خویش را راضی کن

عمامه بسربه است یا تخته کلاه

قاضی تو کلاه خویش را قاضی کن

دوختن کلاه از (این) نمد: فرصت طلبی یا سوء استفاده از فرصت به دست‌آمده در موقعیتی خاص.

کلاه احمد بر سر محمود گذاشتن ‌/‌ نهادن: با وام گرفتن از کسی وام دیگری را پرداختن و این کار را مداومت دادن. به مال دیگران مدارا‌کردن از جهت ناداری. از معامله اموال دیگران زندگی گذراندن.

دی به فلاکت، به دست توبه فتادم

بر سر شنبه کلاه جمعه نهادم

کلاه کلاه‌کردن: از کسی گرفتن و به دیگری دادن. کلاه کسی را برداشتن و به دیگری دادن و از او به دیگری. از یکی قرض‌کردن و به طلب دیگری دادن.

بلند کلاه گشتن: سرافراز شدن. مفتخر گشتن.

بدو داده بد دختری ارجمند

کلاهش به قیدافه گشته بلند

سر کسی بی‌کلاه ماندن: مغبون و بی‌بهره شدن.

چیزی را زیر کلاه داشتن و آن را مخفی‌کردن

دین به زیر کلاه‌داری تو

زان هوای گناه داری تو

در کلاه گوشه کسی ننگریستن: نسبت به کسی به دیده تحقیر نگریستن و او را لایق آن ندانستن که نظری به جانب وی بیفکنند و حتی به کلاه گوشه او هم نظر نداشتن

چو کم آمد به راه توشه تو

ننگرد در کلاه گوشه تو

رقصیدن کلاه کسی در هوا: بسیار شادی نمودن. کلاه خود را به آسمان انداختن

خور از شادی که شد فراش راهش

هنوز اندر هوا رقصد کلاهش

کلاه از بهر کسی دوختن: به فکر مساعدت وی بودن، خیر او را اندیشیدن

کلاه از سر افکندن: در بیت زیرظاهرا به معنی کلاه از سر برگرفتن آمده است:

از میان گستی گسستی وز سر افکندی کلاه

از مغی گشتی بری اسلام کردی اختیار

کلاه از سر برگرفتن: کنایه از تسلیم‌شدن و زینهار خواستن

چو ترکان شنیدند گفتار شاه

ز سر برگرفتند یکسر کلاه...

بخوردند سوگندهای گران

که تا زنده‌ایم از کران تا کران

همه شاه را چاکر و بنده‌ایم

همه دل به مهر وی آکنده‌ایم

کلاه از سر کسی افتادن: بی‌خود شدن از شدت سرگرمی

در تماشای تو افتاد کلاه از سر چرخ

خبر از خویش نداری چقدر رعنایی

کلاه افکندن یا کلاه بر کشیدن: مراد از تعظیم‌کردن است، زیرا در بعضی ملک‌ها برای تعظیم دیگری کلاه خود را از سر برگیرند چنان‌که در اهل فرنگ معمول است.

کلاه فرونهادن: در بیت زیر ظاهرا به معنی سر تسلیم فرود آوردن، خود را کنارکشیدن و به پای افتادن آمده است:

کلاه گوشه خورشید چون پدید آید

ستارگان به حقیقت فرو نهند کلاه

کلاه بر آسمان انداختن یا کلاه انداختن و کلاه برانداختن: کنایه از بسیار شاد شدن و خوشحالی نمودن باشد.

دل به سودات سر دراندازد

سر ز عشقت کله براندازد

بوستان بر دوستان افشاند از این بهجت نثار

آسمان بر آسمان انداخت زین شادی کلاه.

به موی و روی تو کردیم ماه را نسبت

کلاه خویش زشادی بر آسمان انداخت

بر هوا می‌افکند نسرین کلاه از ابتهاج

لب نمی‌آید فراهم غنچه را از ابتسام

کلاه به سر: کنایه از پسر یا مرد. کلاه به‌سر نداشتن به معنی مرد نداشتن: فلان خانه کلاه بسر ندارد یعنی مردی یا پسری در آن خانه نیست.

کلاه بزرگی ز سر برگرفتن: ادای احترام‌کردن. فروتنی خود را در مقابل امیری یا بزرگی نشان دادن

بماند اندرو جهن جنگی شگفت

کلاه بزرگی ز سر برگرفت

چو آمد به نزدیک تختش فراز

بر او آفرین کرد و بردش نماز

کلاه پیش کسی نهادن: کنایه از اظهار عجز و فروتنی و سجده‌کردن و سر بر زمین گذاشتن و این‌طور در فرنگستان شایع است که هنگام تعظیم‌ کردن کلاه خود را از سر فرود می‌آورند.

کلاهش پشم نداشتن: مهابتی نداشتن. کاری ازدستش ساخته نبودن.

در کلاه تو هیچ پشمی نیست

ای کلاه تو چون سر پدرت

کلاه شرعی: حیله در احکام، چنان که ربا را بنام مال‌الاجاره حلال شمردن. حیله شرعی برای ابطال حقی یا احقاق باطلی

کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن: امری حرام را با حیله تحت موضوعی در آوردن که شرعا جایز باشد.

کلاه را برای سرما و گرما بر سر نمی‌گذارند: مراد آن است که مرد باید غیور باشد.

کلاه را که به هوا انداختی تا به سر برگردد هزار چرخ خورد: کنایه از دگرگونی‌های زمانه است و ناپایداری آن به یک منوال.

کلاه کسی پس معرکه بودن: عقب بودن از دیگران، پیشرفت نداشتن.

کلاه گوشه شکستن: فخر‌کردن.

به باد ده سر و دستار عالمی یعنی

کلاه گوشه آیین سروری بشکن

چو غنچه هر که به لخت جگر قناعت کرد

کلاه گوشه تواند به روزگار شکست

کلاهت را بالا بگذار : کنایه از این‌که مسامحه شما در امر مواظبت فلان یا زیردست موجب این رسوایی شد. در قدیم به‌جای این تعبیر می‌گفته‌اند: «سربفراز»

کلاه در هم رفتن: پنداشتی و خلافی در میان آمدن.

کلاهمان توی هم می‌رود: میانه ما به هم می‌خورد.

و امثال و اصطلاحات دیگر مانند: «چه سر به کلاه؛ چه کلاه به سر»، «سر باشد، کلاه بسیار است»، « کلاه کل را آب برد گفت به سرم فراخ بود.»