شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

وقتی دگر تو دست نداری تا


وقتی دگر تو دست نداری تا

نگاهی به مجموعه غزل دفاع مقدس «نام کوچک ستاره ها» از امیر اکبرزاده

● یک

«گلوله رفت / و او که پرنده شد در باد

صدای ملتهبی باز زنده شد در باد

به سمت آمدن جاده‌ها ... که پوتینش ـ

به سمت آمدن او دونده شد در باد

... و ماه خواب که چسبیده بود بر تن شب

در این تلاطم بی‌وقفه کنده شد ـ در باد

صدای باد ... گلوله ... گلوله ... باد ... و باد ...

و یاد ماه ... پرنده ... که زنده شد در باد ...

پرنده رفت ... پرنده رسید ... رفت ... رسید...

صدای شیون پرواز خنده شد در باد

وزید باد مخالف رسید اما او

پرنده یکه و تنها برنده شد در باد

پرنده سینه سپر کرد در برابر ... (آه ـ

از او فقط به همین حد بسنده شد در باد...)

و ماه روی لباسش گلوله‌ای گل کرد

گلوله آغاز یک پرنده شد در باد»

«نام کوچک ستاره‌ها» به گمان من، کتاب ویژه‌ای است میان شعر شاعرانی که «جنگ» را به اقتضای سن و سالشان [امیر اکبرزاده متولد ۱۳۵۹ است] درک نکرده‌اند و قصدشان هم از شاعری، فقط تکرار نشانه‌ها و تصاویر و توصیفات بارها تکرار شده نیست. این غزل‌ها، فقط «خوش ظاهر» نیستند؛ حکایت از موفقیت شاعر در کسب مهارت‌هایی دارند که به تجربه دست می‌آیند، نه تحت سایه تقلید. مقدمه این «مجموعه» تا حد زیادی روشنگر است برای مخاطب عام [و البته نه خاص] تا بداند با اثری نظیر آنچه که فراوان به چاپ سپرده می‌شوند مواجه نیست:

«ادبیات دفاع مقدس یا به عبارت درست‌تر ادبیات پایداری» یکی از مهمترین زیرشاخه‌های ادبیات ایران زمین است، ادبیاتی که می‌تواند به عنوان نماد و شناسه‌ای بر فرهنگ تاریخی و تاریخ فرهنگی این مرز و بوم گواهی بدهد، لذا فعالیت‌های زیادی در این سطح از ادبیات کشور انجام گرفته است که صدای رسایی بر این چند سطر خواهند بود.

«نام کوچک ستاره‌ها» نیز تلاشی است در این راستا، تلاشی است از شاعری که دفاع مقدس را تنها از زبان خاطرات و تصاویر و واژه‌ها درک کرده است و آنچه به چشم دیده چیزی نبوده جز سرفه‌ها و تاول‌هایی که با همان پاهای قطع شده و بر سر همان دستان پیش دوست جا مانده آمده‌اند تا شناسنامه‌ عاشقی را به ثبت برسانند. این مجموعه کوشیده است تا در خلال جریان‌های مختلفی که روا یا ناروا شکل گرفته‌اند مستقل و خودگردان باشد و در مسیری بینابین (بین ادبیات کلاسیک و ادبیات مدرن) حرکت کند.»

حسن بزرگ این مجموعه آن است که یادآور هیچ کدام از تجربیات گذشته «به طور کامل» نیست و از سویی دیگر، به هر حال وام‌هایی دارد از کسانی که در غزل سه دهه اخیر کوشیده و درخشیده‌اند. تا آنجا که به خاطر دارم، اکثر شاعرانی که در غزل دفاع مقدس جاگیر شده‌اند از نسل نو، عجیب متأثرند از آثار «قزوه» و غزل او چنان در رگ و پی آثار ایشان هویداست که گاه منتقد به خطا می‌پندارد که با غزلی ضعیف از قزوه روبه روست. امیر اکبرزاده، با کمترین تأثیر از این شاعر، بیشتر نگاهی دارد به دستاوردهای «غزل فرم» و البته در این حوزه هم خود را گرفتار شگردهای شاعر خاصی نکرده است. شعر او به «مضمون‌سازی» و «جزئیات»، همزمان، توجهی مبسوط دارد و از این نظر، تا حد زیادی یادآور غزلیات پیشگامان «غزل نو» همچون منزوی، بهمنی، پدرام و رجب‌زاده است. او در این مجموعه، از چیزی گذر کرده که لااقل در حوزه غزل، عبور از آن سخت مشکل است. او از شعارزدگی اجتناب کرده است، چنان که در مقدمه هم اشارتی رفته به این نکته: «اگرچه خرده‌ای نیست بر بی‌تجربگی‌اش، نام کوچک ستاره‌ها تمام سعی خود را به کار برده است تا از شعارزدگی و نگرش صرفاً حسی فاصله بگیرد.»

● دو

«به روی دست گرفتند بادها کفنت را

و برده‌اند به هر سمت جزئی از بدنت را

آهای یوسف در خاک و خون شناور گمنام

به سمت که ببرد باد عطر پیرهنت را؟

برای دیده‌ی یعقوب‌های مانده به راهت

چگونه شرح دهد داستان سوختنت را؟

ز شرح زوزه‌ی خمپاره ـ گرگ‌های حریصی

که مثل پیرهن تو دریده‌اند تنت را

عزیز خلق شدی از همان سپیدی صبحی

که آسمان شده تعبیر، خواب پرزدنت را

هنوز دیده‌ی یعقوب صبح چشم به راه است

مگر نسیم بیاورد شمیم آمدنت را»

انطباق مضمون کهن [یعقوب، یوسف، گرگ، پیرهن] با رویکردهای جدید، گرچه تازه نیست و پیش از این بارها انجام شده توسط دیگران؛ با این همه وجه امروزی آن که در عین شکل‌گیری کامل مضمون حاوی مناظری از جهان پیرامونی ماست، شکل مدرن‌تری به این غزل داده در مقایسه با آثاری که ذکر آن رفت.

«لبخند تو هدیه‌ی زیبایی‌ست وقتی گلی به دست نداری تا ...

این غنچه را به هیچ نخواهم داد، مثل تو نیست هیچ بهاری تا ...

یک روز شاد و سبز به من گفتی: «دست مرا بگیر و بیا با من

با من بیا و همسفر من باش مثل دو رودخانه‌ی جاری تا ...»

گفتم: «که پا به پای تو می‌آیم دست مرا رها نکنی، اما»

دست مرا فشردی و خندیدی، با هم گذاشتیم قراری ... تا ...

(گل‌های سرخ در سبد دستت لبخند را به خانه می‌آرند

می‌خواستی به نیت هر لبخند گلدانی از ترانه بکاری، تا ...)

اما طلوع شب زده صبحی بادی وزید از پس پرچین‌ها

بادی که قصد خانه‌ی ما را داشت، بادی که خود نداشت مهاری تا ...

دستی بلند شد که: کجا دستی ست تا در نگاه باد بپاشد خاک؟

دست تو مشت کرده گره، آن‌گاه بر تن کشید جامه‌ی یاری، تا ...

برگشته‌ای و دست تو جا مانده جایی کنار فاصله‌هایی دور

لبخند تو چه شاخه گل سرخی‌ ست وقتی دگر تو دست نداری تا ...»

اما آنچه این غزل‌ها را شکل داده است محتملاً شرح صحنه به صحنه نیست. مشکل کجاست؟ مشکل آنجاست که شاعر نتوانسته و نمی‌توانسته بازگوکننده‌ این شرح باشد؛ چرا که حضور نداشته. نبوده که مشاهده‌ بی‌واسطه داشته باشد. تنها با تصورات خود خواسته بازگوکننده‌ واقعیتی باشد که «جانمایه»‌اش در مشاهده‌ بی‌‌واسطه‌اش نهان است نه در تصور کردنش. خب، این ایراد اساسی این جور کارهاست که شاعرانشان، آن روزگار را ندیده‌اند و حداکثر بازگوکننده‌ خاطرات، فیلم‌ها و نقل‌قول‌هایند. آیا با چنین رویکردی می‌توان چیزی به روایت آن روزگار افزود؟

ممکن است که امیر اکبرزاده به بازآفرینی شکل هنری «غزل دفاع مقدس» نائل آمده باشد اما مطمئناً بازگوکننده‌ تمام آن چیزهایی است که یک بار روایت شده‌اند و او خواسته آن روایت را هنری کند. یعنی نقش‌آفرینی واقعیت را بازتولید کرده. «بازتولید» که ارزش افزوده نمی‌دهد به واقعیت، اغلب از ارزش‌های آن نیز می‌کاهد. پس حاصل این روند چیست؟ اصلاً چرا باید شاعری که درک بی‌واسطه‌ای از جنگ هشت ساله نداشته، خود را وارد چنین عرصه‌ای کند؟ خب، رسم شده در این سال‌ها که تشویق‌ها متوجه چنین شاعرانی می‌شود و همین انگیزه، ظاهراً کافی است که هر شاعر مستعد جوانی بنشیند و بخواهد بازتولیدکننده‌ «حس» آن روزگار باشد. گرچه با این روند در عرصه‌ قصه مشکلی ندارم [چرا که اساساً «هنری بعد از واقعه» است] اما نمی‌توانم این رویکرد را مدنظر نداشته باشم که این نوع روایت از جنگ اساساً با آنچه که ما به عنوان نسل جنگ تجربه کردیم، دو چیز متفاوت است!