چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مــادر شـــوهرمـن
آنچه كه خواهید خواند، نه داستان است، نه رمان، نه ساخته خیالات... بلكه واقعیتی است كه ممكن است هر روزه در زندگی ما اتفاق بیفتد، باید بدانیم كه مادرشوهر و مادرزن ها چگونه با عروس و داماد خود برخورد كنند و بالعكس...
آقای خانه مشغول خواندن روزنامه است. خانم دارد شام میپزد و بچه تپل مپلی سرگرم بازی است كه ناگهان زنگ آپارتمان، همه را متوجه خود میسازد. خانم از توی آشپزخانه نگاه پرسشباری به همسرش میاندازد. چهره آقا نشان میدهد كه منتظر هیچكس نیست و او هم به اندازه خانم جا خورده است. آقا دوباره سرش را پایین آورده و به روزنامه خیره میشود، او با این كار به همسرش میفهماند كه اصلا حاضر نیست برای گشودن در به خود زحمت داده و ده قدم راه برود. خانم خانه، خود این مسئولیت را برعهده میگیرد. او گوشی آیفون را برداشته و میپرسد: كیه؟ سپس میگوید: بفرمایید بالا! آنگاه دكمه را فشار میدهد تا در باز شود. آقای خانه، خانم را زیرنظر دارد و سوال میكند: كی بود؟!
زن به طرف او برگشته و در حالی كه نمیتوان از چهرهاش فهمید ترسیده است با عصبانیت پاسخ میدهد: مادر جنابعالی!آقای خانه مثل هر بچه شیرپاك خوردهای از اینكه مادرش به خانه او آمده، احساس خوشحالی كرده و در عین حال نگران به نظر میرسد. چون رنگش پریده و دارد روزنامهاش را لوله میكند. از طرفی چشمانش نیز از حدقه بیرون زده است.
خانم در را به روی مادر همسرش میگشاید. هر دو زن یكدیگر را در آغوش كشیده و به احوالپرسی میپردازند. بچه تپل مپلی ذوق كرده است. آقای خانه برای خوشامدگویی به سوی مادر میرود، اما قبل از اینكه بتواند خود را به میان مهلكه بیندازد مادر اولین تیر را پرتاب كرده و رو به عروسش میگوید: ماشاا... چقدر چاق شدی. این در حالی است كه خانم خانه دو هفته تمام رژیم غذایی داشته و سه كیلو وزن خود را كاهش داده است. بلافاصله پس از شنیدن این جمله، پای آقای خانه معلوم نیست به كجا گیر میكند كه زمین میخورد؛ یك زمین خوردن مصلحتی كه البته بینتیجه است، زیرا اگر سقف خانه هم خراب شود باز خانم، حرفهای مادرشوهرش را به خوبی میشنود و آنها را در قابل دسترسترین نقطه مغزش ثبت میكند تا در یك فرصت مناسب جواب دندانشكنی ارائه دهد. خانم فریاد میزند: ای دست و پا چلفتی باز زمین خوردی!
مادر میگوید: بچم جون نداره راه بره. ببین تو رو خدا چقدر لاغر و زار شدی مادر!
حالا قیافه خانم با دهان كج شده و نگاههای نفرت بارش دیدنی است.بالاخره مادر وارد شده و روی یك مبل مینشیند اما به محض اینكه او چادرش را از سر بر میدارد، خانم خانه میگوید: حاج خانم چرا موهاتونو رنگ نذاشتین؟ همه موهاتون مثل برف سفید شده.آقا روزنامهاش را در دست خود مچاله میكند. مادر این حرف را نشنیده گرفته و با نوهاش مشغول است. چند دقیقه بعد خانم برای مادرشوهر چای میبرد. مادر استكان را از توی سینی برداشته، مقابل چشمانش میگیرد، سپس محتوی آن را بو میكند و كمی میچشد. آنگاه رو به عروسش میگوید: چایتون چرا بوی گل میده؟!خانم فریاد میزند: حمید!
ولی مادرشوهر اجازه نمیدهد پسرش را متهم سازند و بیدرنگ میگوید: اون موقعها ما بدترین چای كوپنی رو طوری دم میكردیم كه آدم حظ میكرد. حمید كه چای بد نمیخره. اولین كاری كه یك زن باید یاد بگیره، چای درست كردنه!
این بار خانم خانه سكوت اختیار میكند كه البته موقتی است، چون وقتی مادرشوهر دومین قند را به دهان میگذارد، میگوید: حاج خانم برای سن و سال شما قند خوردن خوب نیست.
مادر جواب میدهد: من نه قندم بالاست، نه اوره و چربیم!
خانم با سرانگشت به روی میز چوبی، میزند و میگوید: بزنم به تخته! خیلی خوبه آدم تو شصت سالگی نه قند داشته باشه نه هیچی!
مادر كه انگار چای به گلویش پریده است، سرفهكنان پاسخ میدهد: من هنوز پنجاه سالم نشده!
خانم: او اه! خیلی بیشتر از اینا نشون میدین...
آقای خانه دارد گوشه روزنامهاش را میجود. ساعتی بعد خانم میز را چیده و همه را به شام دعوت میكند. مادر روی یك صندلی مینشیند. آقا میخواهد جایی را انتخاب كند كه با مادر یا همسرش چشم در چشم نباشد، بنابراین سه دور، دور میز میچرخد، اما گویا چنین جایی پیدا نمیشود. پس روی یك صندلی خالی جا میگیرد. مادرشوهر اولین كفگیر برنج را میكشد و میگوید: این برنج انگار وا رفته!
خانم پاسخ میدهد: فكر كردم چون دندونای شما مصنوعیه، برنج هر چی نرمتر باشه براتون بهتره.
مادر با خونسردی نگاهی به دور و اطراف سفره میاندازد و سر آخر قاشق توی خورشت را به دست گرفته، آن را تكان میدهد و میگوید: ا، این قورمه سبزیه؟! من فكر كردم آشه، داشتم دنبال خورشت میگشتم. آقای خانه روزنامهاش را تكهتكه كرده و این قصه سر دراز دارد.همان طور كه همه ما میدانیم سخن گفتن، سرآغاز اغلب سوءتفاهمات است. نخستین چیزی كه دیگران با دیدن ما درك خواهند كرد ظاهر و پس از آن حرف زدن ماست.
هیچكس قادر نیست بفهمد در دل دیگری چه میگذرد. هیچكس نخواهد فهمید آنچه را كه بر زبان میرانیم مكنونات قلبی ماست یا سخنی برای ادامه ارتباط ساده بشری.مبادا روزی كه حرفهای ما دل انسانی را مورد اصابت قرار دهد. خداوند توانایی گفتگو را به آدمی بخشیده تا ما بتوانیم نیازهای خود را برآورده سازیم، بتوانیم بیاموزیم و آموزش دهیم تا بتوانیم بخوانیم: اقر باسم ربك الذی خلق.
امیرالمومنین فرموده است: سخنی كه از زبان شما بیرون نیامده باشد در بند شماست و وقتی از زبان شما بیرون آید شما در بند آن هستید.
و صد البته كه در بند داشتن، بهتر از در بند بودن است. پس بیایید این حرفها را كه میگوییم: گرچه زبانمان تلخ است اما توی دلمان چیزی نیست، را دور بریزیم و سخن گفتن خود را اصلاح نماییم. ضمنا در این دنیای فانی از نیش و كنایه زدن جدا خودداری فرمایید، چرا كه عواقب آن جبرانناپذیر است.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
روز معلم ایران معلمان رهبر انقلاب بابک زنجانی دولت مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم حجاب شورای نگهبان شهید مطهری
معلم تهران شهرداری تهران هواشناسی سیل آموزش و پرورش قوه قضاییه پلیس فضای مجازی سلامت دستگیری سازمان هواشناسی
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو دلار حقوق بازنشستگان بانک مرکزی ایران خودرو سایپا چین قیمت طلا بازار خودرو تورم
تلویزیون رضا عطاران دفاع مقدس سریال سینما نون خ سینمای ایران فیلم موسیقی تئاتر رسانه ملی کتاب
رژیم صهیونیستی اسرائیل آمریکا فلسطین غزه جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان اوکراین ترکیه
پرسپولیس فوتبال استقلال رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ قهرمانان اروپا سپاهان تراکتور باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران لیگ برتر ایران فوتسال
وزیر ارتباطات تبلیغات اپل پهپاد نخبگان گوگل ناسا
دیابت کاهش وزن بیماری قلبی بیمه مسمومیت داروخانه خواب روانشناسی طول عمر