دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
میلادهای بهمنی
![میلادهای بهمنی](/web/imgs/16/147/kum6d1.jpeg)
در این ماه، کلی شاعر خوب متولد شدهاند. حمید مصدق، شاپور جورکش، علیرضا قزوه، اسماعیل شاهرودی، خسرو گلسرخی، مهرداد اوستا و هوشنگ ایرانی.
و تنها شعر یکی از این شاعران ـ هوشنگ ایرانی ـ مثلاً باعث شده طرفداران شعر قدمایی، به شعر نو و نیمایی، «جیغ بنفش» نام بدهند. خود این مطلب که از شعر هوشنگ ایرانی، سرچشمه گرفته، نیاز به بحثی طولانی دارد.
نیز آوردن نام بعضی از نویسندگان متولد بهمن ماه، عذر تقصیری خواهد بود برای ما که بپذیرید، واقعاً امکان نداشته دربارهی همهی این بزرگان قلمی بزنیم، حتا به اختصار! نام نویسندگان را بخوانید: ناهید طباطبایی، پوران فرخزاد، بزرگ علوی، فرخنده آقایی، محمد بهمنبیگی، غزاله علیزاده، احمد غلامی و مهمتر از همه، صادق هدایت.
دیدیم ناگزیریم نامهایی را انتخاب کنیم که خصوصیتی خاص، یا خصایصی خاص داشتهاند، مثلاً بزرگ علوی و صادق هدایت که هم از نسل نخست داستاننویسان بودهاند، هم دامنهی شهرتشان به آنسوی مرزهای ما رسیده، یا از غزاله علیزاده و خسرو گلسرخی و اسماعیل شاهرودی و محمد بهمنبیگی، بنویسیم که نوع کار و زندگیشان قابل طرح بوده و به گمان ما جوانترها، باید به این دریچه از هنر و زندگی آنان، نزدیک شوند و به این لایههای خاص آشنایی حتا نسبی پیدا کنند.
حتا درمورد هدایت هم سعی کردهایم چهرههایی از او را طرح کنیم که هنوز هم در سایهروشن ماندهاند.
![میلادهای بهمنی](/web/imgs/16/147/kum6d2.jpeg)
تولد ۲۸ بهمن ۱۲۸۶، تهران
مرگ ۱۹ فروردین ۱۳۳۰، پاریس
چهارده سال داشتم، حاضر شدم همراه خانواده به سفر تابستانی نروم و دکانهای پدر را بچرخانم و پدر درعوض چهار کتاب برای من بخرد، جای تمام چهل روز داغی که کارهای پدر را رتق و فتق میکنم.
نگوئید که چه؟ یا این که مهم نبوده؟ اولاً چهارسالی بود که پدر در زمستان قول این سفر را داده بود و چون به تابستان میرسیدیم، وضع رقتبار کسب و کارش را برایمان آنالیز میکرد و از شدت نداریها و دیونی که وعدهی آنها به قول خود پدر مثل باد صرصر میرسید و او را گرفتار «چه کنم؟» میکرد و ما را وامیداشت قلکهای خود را بشکنیم و احیاناً گیوه و کتابی برای سال تحصیلی آیندهی خود مهیا کنیم.
و آن سال، در چهارده سالگی این سفر جور شد و من تمام مزایا و مرایای آن را با چهار کتاب تاخت زدم. اما قمار، برد که ندارد، دارد؟
وقت رفتن حضرات به سفر پدر گفت حالا بگو چه کتابهایی از تهران برایت بیاورم، چون داری قدری فداکاری هم میکنی، شاید، میگویم شاید، خودم هم یک کتاب دیگر خریدم و گذاشتم روی چهار کتاب درخواستی تو، حالا اسم کتابها را بگو. من از چند روز پیش نام کتابها را نوشته بودم. «بوف کور»، «سگ ولگرد»، «سه قطره خون»، «حاجی آقا»، یا «علویه خانم»، همه از صادق هدایت، که جسته و گریخته، اینجا و آنجا دربارهاش چیزهایی خوانده بودم و این چیزها بیشترشان در بدگویی و رد نویسنده بود البته، نوشتههایی که بدگویی نداشتند، درواقع هیچ نداشتند و بیشتر به انشاهای خودمان میماندند.
پدر کاغذ را گرفت، اما بعد گفت: میدانی که خواندن برایم مشکل است، خودت بخوان. راست میگفت: یک چشم پدر، شیشهای بود ـ که من تازه فهمیده بودم ـ چشم دیگر هم لک داشت و محو میدید بندهی خدا (میگفتند آب خوزستان و مخصوصاً دزفول آن زمان، تولید تراخم میکند و این تراخمها اکثرن به کوری میکشید.)
وقتی دید خجالت میکشم نام کتابها را بخوانم، کاغذ را داد دست خواهرم که دلگیر بود از نرفتن من، اما شرم من به اینخاطر بود خیال میکردم جیب پدر تاب پرداخت بهای چهار کتاب را ندارد که لابد گران هم هستند و همین گرانی باعث شده کتابها در اهواز پیدا نشوند.
خواهر که نام کتابها را خواند، فریاد پدر سقف اتاق را لرزاند:
«بله؟ کدام نادان قصد گمراهکردنات را داشته؟ نمیدانی هرکس کتابهای این ناامید از خدا برگشته را بخواند دیوانه میشود یا خودش را میکشد؟ نمیدانی خود این نویسنده خودکشی کرده و در کتابهایش جوانان نادان و جاهلی مثل تو را به خودکشی ترغیب میکند؟...»
دریغ از چهل روز بیگاری...
بعد دیدم، این نگاه پدر، متأسفانه، نگاه بیشتر باسوادان و حتا کتابخوانهای شهر من بوده و بعد دیدم این نگاه، تقریبن در تمام شهرها جاری و ساری است و در پایتخت، پررنگتر است از جاهای دیگر.
تا مدتهای مدید چنین بود. اگر یکی خودکشی میکرد، کافی بود سوادی داشته باشد. روزنامهها و نشریات مزدور، خودکشی آن بندهی خدا را به حساب هدایت مینوشتند و درست یا نادرست هم همیشه جناب خودکش، در حال خواندن کتابی بوده از هدایت. مگر میتوانستی توی دبیرستانهای آن زمان، کتابی از هدایت را نادانسته لای کتابهای دیگرت، همراه داشته باشی؟
و چنین بود یادافره مردی که مردم کشورش را خوب شناخته بود، عمری در فرهنگ مردم (فولکلر) قلم زده بود، زبان ایران باستان را با مرارت یاد گرفته بود تا خود به ترجمهی متنی بنشیند که برای تحقیقش بدان نیاز داشت. یادم هست ـ و آن زمان دیگر شانزده، هفده سال داشتم، «چنگیز مشیری»نامی خودکشی کرد و نشریات فرهنگی و ادبی آن روزها، تا توانستند فحش و ناسزا به این درخشانترین و یگانهترین نویسنده نثار کردند حتا وقتی آدمی به نام «قاسم دربندی»، در مقالهای مستدل، از نویسنده دفاع کرد (که در «آژنگ جمعه» چاپ شد) از طرف دشنامگویان مورد تهدید واقع شد. فاعتبروا یا اولی الابصار.
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
ویدیوهای آموزشی هفتم
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی دولت دولت سیزدهم رهبر انقلاب مجلس محمدجواد ظریف انتخابات مجلس دوازدهم
تهران قوه قضاییه پلیس قتل هواشناسی شهرداری تهران سیاست تب دنگی سازمان هواشناسی پشه آئدس وزارت بهداشت گرما
خودرو حقوق بازنشستگان قیمت خودرو قیمت دلار واردات خودرو ایران خودرو بازار خودرو سایپا قیمت طلا برق مالیات بازنشستگان
سعید راد سینمای ایران درگذشت دفاع مقدس سینما عراق تلویزیون بازیگر عاشورا کربلا محرم تئاتر
فناوری دانشگاه دانش بنیان شرکت دانش بنیان حوزه علمیه دانشگاه تهران سازمان امور دانشجویان
رژیم صهیونیستی جو بایدن غزه کامالا هریس دونالد ترامپ روسیه یمن اسرائیل فلسطین آمریکا ترامپ چین
پرسپولیس فوتبال استقلال نقل و انتقالات لیگ برتر باشگاه پرسپولیس نقل و انتقالات لیگ برتر المپیک 2024 پاریس سپاهان لیگ برتر ایران باشگاه استقلال المپیک
فیلترینگ تبلیغات سامسونگ ایلان ماسک همستر کامبت گوگل سرعت اینترنت آیفون شرکت های دانش بنیان مایکروسافت تلفن همراه تلگرام
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی بیماری دیابت سرطان خواب ویتامین افسردگی استرس سازمان نظام پزشکی