جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا

حکایتهای عرفانی


حکایتهای عرفانی

در نزد بزرگان ادب و عرفان کشف سرّ در واقع کفر است اما ما بر این باوریم کسانی که بیگانه از حقایق عالم هستند به طریق اولی بیگانه از این مطالب خواهند بود و برای آنان این مطالب چرغ راه که نخواهد بود بلکه وسیله ظلالت آنان می گردد

● حکایت اول :

من (شیخ اشراق)در ولایت یمن بودم ، جائی که صنعا گویند . پیری را دیدم سخت نورانی سر و پای برهنه می دوید . چون مرا بدید بخندید و گفت : « امشب خوابی عجیب دیده ام ، بیا تا با تو بگویم » من پیش رفتم ، پیر مرا گفت : دوش در خواب شدم ، جایی عجیب دیدم ، چنانکه شرح آن نمی توانم کرد و در آن میان شخصی دیدم که هرگز به حُسن او ندیده ام و نشنیده ، چون در او نگاه کردم از غایت جمال مدهوش شدم ، فریاد از نهاد من بر آمد ، گفتم مبادا که ناگاه برود و من در حسرت او بمانم . بجستم و هر دو گوش او محکم بگرفتم ، و در او آویختم .چون بیدار شدم هر دو گوش خود را در دست خود دیدم.پس از آن گفتم «آه ،من هذا هذا حجابی ، » و اشارت ببدن خود می کرد و می گریست و من نیز در این معنی دو بیتی گفته ام :

یک چند بتقلید گزیدم خود را ---- نا دیده همی شنیدم خود را

با خود بودم از آن ندیدم خود را ---- از خود بدر آمدم بدیدم خود را

مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق – رساله بستان القلوب – ص ۳۷۱

● حکایت دوم :

پادشاه باغی داشت که البته در فصول اربعه از ریاحین و خضرت و مواضع نزهت خالی نبودی ، آبهای عظیم در آنجا روان و اصناف طیور بر اطراف اغصان انواع الحان می کردند ، و از هر نعمتی که در خاطر متخلّج می شد و هر زینتی که در وهم می آید در آن باغ حاصل بود ، و از آن جمله جماعتی طواویس بغایت لطف و زیب و رعونت در آنجا مقام داشتندی و متوطن گشته بودند . وقتی این پادشاه طاوسی از آن جمله بگرفت و بفرمود تا او را در چرمی دوزند چنانکه از نقوش اجنحه او هیچ ظاهر نماند و بجهد خویش مطالعه جمال خود نتوانست کرد .

و بفرمود تا هم در باغ سلّه ای بر سر او فرو کردند که جز یکی سوراخ نداشت که قدری ارزن در آنجا ریختندی از بهر قوت و برگ معیشت او مدتها برآمد ، این طاوس خود را و ملک را و باغ را و دیگر طواویس را فراموش کرد . در خود نگاه می کرد الا چرم مستقذر بی نوا نمی دید و مسکنی بغایت ظلمت و ناهمواری ، دل بدان نهاد و در دل مترسّخ کرد که زمینی عظیم تر از آن مقعد سلّه نتوان بود ، چنانکه اعتقاد کرد که اگر کسی ورای این عیشی و مقرّی و کمالی دعوی کند کفر مطلق و سقط محض و جهل صرف باشد . الا این بود که هر وقت که بادی خوش وزیدن گرفتی و بوی ازهار و اشجار و گل و بنفشه و سمن و انواع ریاحین بدو رسیدی ، از آن سوراخ لذتی عجب یافتی ، اضطرابی در وی پدید آمدی و نشاط طیران درو حاصل گشتی و در خود شوقی یافتی ، و لیکن ندانستی که آن شوق از کجاست زیرا که لباس جز چرم ندانستی و عالم جز سلّه و غذا جز ارزن . همه چیزها فراموش کرده بود ، و اگر نیز وقتی اصوات و الحان طواویس و نغمات طیور دیگر شنیدی هم وهبوب صبا . وقتی نشاط آشیان کردی :

هبت علیّ صبا تکاد تقول ---- انّی الیک من الجبیب رسول

مدتی در آن تفکر بماند که این باد خوش بوی چیست و این اصوات خوش از کجاست ؟ معلومش نمی گشت و در این اوقات بی اختیار او فرحی در او می آمد . و این جهالت او از آن بود که خود را فراموش کرده بود و وطن را «نسو الله فأنساهم انفسهم»(۵۹-۱۹)هر وقت که از باغ بادی یا بانگی بر آمدی او در آرزو آمدی بی آنکه موجبی شناختی یا سببش معلوم بودی .

روزگاری در آن حیرت بماند تا پادشاه روزی بفرمود که مرغ را بیاورید و از سلّه و چرم خلاص دهید . «فانّما هی زجره واحده» (۳۷-۱۹)، «فاذا هم من الاجداث الی ربهم ینسلون »(۳۶-۵۱) طاوس چون از آن حجب بیرون آمد خویشتن را در میان باغ دید ، نقوش خود را بنگریست و باغ را از ازهار و اشکال آنرا بدید و فضای عالم و مجال سیاحت و طیران و اصوات و الحان و اجناس ، در کیفیت حال فرو ماند و حسرتها خورد . «یا حسرتی علی ما فرّطت فی جنب الله»(۳۹-۵۷) .

مجموعه آثار فارسی شیخ اشراق – رساله لغت موران – ص ۳۰۵

● حکایت سوم :

ادریس صلی الله علیه جمله نجوم و کواکب با او در سخن آمدند ، از ماه پرسید که ترا چرا وقتی نور کم شود و گاه زیادت ؟ گفت : بدانکه جرم من سیاهست و صیقل و صافی و مرا هیچ نوری نیست ، و لیکن وقتی که در مقابله آفتاب باشم بر قدر آنکه تقابل افتد از نور او مثالی در آئینه جرم من همچون صورتهای دیگر اجسام در آئینه ظاهر شود . چون بغایت تقابل رسم ، از حضیض هلالیّت به اوج بدریّت ترقی کنم . ادریس از او پرسید که دوستی او با تو تا چه حدّ است ؟ گفت : تا به حدی که هر گاه که در خود نگرم در هنگام تقابل خورشید را بینم زیرا که مثال نور خورشید در من ظاهر است ، چنانکه همه ملاست ، سطح و صقالت روی من مستقرّ است به قبول نور او ، پس در هر نظری که بذات خود کنم همه خورشید را بینم . نبینی که اگر آئینه را در برابر خورشید بدارند صورت خورشید در او ظاهر گردد ، اگر تقدیراً آئینه را چشم بودی و در آن هنگام که در برابر خورشید است در خود نگریستی همه خورشید را دیدی اگر چه آهنست . «اناالشمس » گفتی زیرا که در خود الا آفتاب ندیدی . اگر «انا الحق» یا «سبحانی ما اعظم شأنی» گوید عذر او را قبول واجب باشد . «حتی توّهمت مما دنوت انّک انّی .»

● در بیان کیفیت ذکر گفتن :

به وقت ذکر گفتن اگر تواند غسل کند و الا وضویی تمام کند . و جامه پاک پوشد ، و خانه ای خالی و تاریک و نظیف فراهم کند ، و اگر قدری بوی خوش بکار ببرد اولیتر ، و روی به قبله نشیند و چهار زانو بنشیند . البته چهار زانو نشستن را در تمام اوقات نهی کرده اند الا در وقت گفتن ذکر ، که حضرت رسول علیه السلام چون نماز می خواند بعد نماز در مقام خویش تا وقت برآمدن آفتاب به ذکر گفتن می نشست .

و در وقت ذکر گفتن دستها بر روی ران بگذارد ، و دل حاضر کند و چشم فراهم کند و به تعظیم تمام شروع کند در کلمه «لا اله الا الله» گفتن بقوت تمام ، چنانکه «لا اله» از ناف برآورد ، و «الا الله» به دل فرو برد ، به گونه ایی که اثر ذکر و قوّت آن به تمام اعضاء برسد . و لیکن آواز بلند نکند ، و تا تواند در پنهانی و پایین بودن صدا باشد . چنانکه فرمود «واذکر ربّک فی نفسک تضرّعاً و خیفه و دون الجهر من القول»(۷-۲۰۴) و بر این وجه ذکر سخت و دمادم بگوید . و دل در معنی ذکر میاندیشد ، چنانکه در معنی لا اله هر خاطر که در دل می آید نفی می کند ، بدان معنی که هیچ چیز نمی خواهم و هیچ نمی طلبم و هیچ مقصود و محبوب ندارم الا الله ، جز خدای جملگی خواطر به لا اله نفی می کند ، و حضرت عزّت را به مقصودی و محبوبی و مطلوبی اثبات می کند به الا الله .

و باید که در هر ذکر به اول و آخر حاضر باشد و به نفی و اثبات ، و هر وقت در اندرون دل نظر می کند هر چیز که دل را با آن پیوند بیند آن چیز را در نظر می آورد و دل به حضرت عزّت می دهد ، و ولایت شیخ به همّت مدد می طلبد ، و به نفی لا اله آن پیوند باطل می کند و بیخ محبّت آن چیز از دل بر می اندازد ، و به تصرف الا الله محبت حق را قایم مقام آن محبت می گرداند . هم بر این ترتیب مداومت می نماید تا به تدریج دل از جمله محبوبات و مألوفات فارغ و خالی کند ، که اعتبار در ذکر از مداومت بر خیزد . و اعتبار آن باشد که به غلبات ذکر هستی ذاکر در نور ذکر مضمحل شود ، و ذکر ذاکر را مفرد گرداند . و علایق از وجود او بر دارد ، و او را از دنیای جسمانیات به آخرت روحانیات سبکبار در آورد . چنانکه فرمود «سیروا سبق المفردون»الحدیث.

و بدانکه دل در خلوتگاه خاص حق است که «لا یسعنی ارضی و لا سمائی و انما لا یسعنی قلب عبدی المؤمن» و تا زحمت اغیار در بارگاه دل یافته شود غیرت و عزّت اقتضای تعزّز کند از غیریّت ، و لیکن چون چاوش لا اله بارگاه دل از زحمت اغیار خالی کرد منتظر قدوم تجلّی سلطان الا الله باید بود که «فاذا فرغب فانصب و الی ربّک فارغب»(۹۴-۸)

جا خالی کن که شاه ناگاه آید .......... چون خالی گشت ، شه به خرگاه آید .

خواجوی کرمانی رحمه الله علیه می کوید :

در خانه دل ما جز یار نمی گنجد ........... چون خلوت یار اینجاست اغیار نمی گنجد .

و یقین بداند که فایده کلی آنکاه حاصل شود که ذکر از شیخی کامل صاحب تصرّف تلقین ستاند . که تیر وقتی حمایت کند که از ترکش سلطان ستانند ، تیر که از دکان تیر تراش ستانند حمایت ولایت نکند . «نجم رازی - کتاب مرصاد العباد ص ۲۷۴»

● فرق بین خواب و واقعه :

قال الله تعالی : «انّی رأیت احداً عشر کوکباً و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین»(۱۲-۴)

قال النبی صلی الله علیه و آله «الرّؤیا جزء من سته و اربعین جزء من النبوه»

بدانکه سالک چون در مجاهدت و ریاضت نفس و تصفیه دل شروع کند او را بر ملک و ملکوت عبور دهند و سلوک پدید آید ، و در هر مقام مناسب حال او وقایع کشف افتد ، گاه بود که در صورت خوابی صالح بود ، و گاه بود که واقعه غیبی بود . و فرق میان خواب و واقعه به نزد این طایفه از دو وجه است : یکی از صورت ، دوم از معنی . از راه صورت چنانکه واقعه آن باشد که میان خواب و بیداری بیند ، یا در بیداری تمام بیند .

و از راه معنی واقعه آن باشد که از حجاب خیال بیرون آمده باشد و غیبی صرف شده که روح در مقام تجرد از صفات بشری مدرک آن شود واقعه روحانی بود مطلق ، و گاه بود که نظر روح مؤید شود به نور الوهیّت واقعه ربّانی بود که «المؤمن ینظر بنورالله» .

و خواب آن باشد که حواس به کل از کار بیفتد و خیال به کار آید ، در غلبات خواب چیزی در نظر آید و آن بر دو نوع بود : یکی اضغاث احلام است ، و آن خوابی بود که نفس به واسطه خیال ادراک کند و از وساوس شیطانی و هواجس نفسانی که القای نفس و شیطان باشد ، و خیال آن را نقش بندی مناسب بکند و در نظر نفس آرد . آن را تعبیری نباشد . خوابهای آشفته و پریشان بود . از آن استعاذت واجب بود و با کس حکایت نباید کرد . دوم خواب نیک است که رؤیای صالح گویند . خواجه علیه السلام فرمود یک جزء از چهل و شش جزء نبوت است .

بعضی ائمه آن را تفسیر کرده اند که مدت نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله بیست و سه سال بود ، از آن جمله ابتدا شش ماه وحی به خواب می آمد ، پس خواب صالح بدین حساب یک جزو از چهل و شش جزء از نبوّت است . و بسیار از انبیاء علیهم السلام بودند که وحی ایشان جمله در خواب بوده است و بعضی بوده اند که وحی ایشان وقتی در خواب بوده است و وقتی در بیداری ، چنانکه ابراهیم علیه السلام فرمود «انّی اری فی المنام انّی اذبحک فانظر ما ذا تری »(۳۷-۱۰۲) و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «نوم الانبیاء وحی» بدانکه کشف وقایع را در نظر سالک سه فایده است : اول آنکه بر احوال خویش از زیادت و نقصان و سیر و وقفه و فترت وجد و شوق و فردگی و بازماندگی و رسیدگی اطلاع افتد ، و از منازل و مقامات راه ، و درجات و درکات و علوّ و سفل گردد. و حق و باطل آن باخبر شود .

زیرا که این هر یک را خیال نقش بندی مناسب کند تا سالک را وقوف افتد بر جمله وقایع نفسانی و حیوانی و شیطانی و سبعی و ملکی و دلی و روحی و رحمانی . تا اگر صفات ذمیمه نفسانی بر وی غالب بود از حرص و حسد و شره و بخل و حقد و کبر و غضب و شهوت و غیر آن ، خیال هر یک را در صورت حیوانی که آن صفت بر وی غالب بود نقش بندی کند . چنانکه صفت حرص را در صورت موش و مور بنماید و دیگر حیوانات حریص ، و اگر صفت شره غالب بود در صورت خوک و خرس بنماید ، و اگر صفت بخل غالب بود در صورت سگ و بوزینه ، و اگر صفت حقد غالب بود در صورت مار ، و اگر صفت کبر غالب بود در صورت پلنگ ، و اگر صفت غضب غالب بود در صورت یوز ، و اگر صفت شهوت غالب بود در صورت درازگوش ، و اگر صفت بهیمی غالب بود در صورت گوسفندان ، و اگر صفت سبعی غالب بود از هر نوع سباع در نظر آید ، و اگر صفت شیطنت غالب بود در صورت شیاطین و مرده و غیلان در نظر آید ، و اگر صفت غدر و مکر و حیلت غالب بود در صورت روباه و خرگوش در نظر آید .

و اگر این صفات را بر خود مستولی بیند داند که این صفات بر وی غالب است ، و اگر اینها را مسخر بیند داند که از این صفات عبور می کند ، و اگر اینها را بیند که می کشد و قهر می کند داند که از این صفات می گذرد و خلاص می یابد ، و اگر بیند که با اینها در منازعت است داند که در معانده و مکایده است ، غافل نشود و ایمن نباشد .

حبیب عباس زاده


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.