سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

الحاد تروتسکی


الحاد تروتسکی

مشرب دیکتاتوری ای که بلشویست های روس, فاشیست های ایتالیا و نازی های آلمان می پذیرند, به طور ضمنی حکایت از آن می کند که هیچ مخالفتی نمی تواند در این باره که چه کسی باید دیکتاتور باشد, پدید آید

مشرب دیکتاتوری‌ای که بلشویست‌های روس، فاشیست‌های ایتالیا و نازی‌های آلمان می‌پذیرند، به طور ضمنی حکایت از آن می‌کند که هیچ مخالفتی نمی‌تواند در این باره که چه کسی باید دیکتاتور باشد، پدید آید.

نیرو‌های راز‌آلودی که روند رخداد‌های تاریخی را هدایت می‌کنند، شخص خاصی را بر‌می‌گزینند. همه افراد درستکار و شریف باید در برابر فرامین نا‌شناخته و مرموز تاریخ سر فرود آورند و در پیشگاه سرنوشت انسان، زانو بر خاک بمالند. آنهایی که از چنین کاری سر باز می‌زنند، ملحدان و شرورانی فرو‌مایه‌اند که باید «سر‌به‌نیست شوند».

در دنیای واقع، قدرت دیکتاتوری در دستان نامزدی قرار می‌گیرد که با موفقیت همه رقبای خود و یاری‌دهندگان‌شان را به موقع از صفحه روز‌گار پاک می‌کند. دیکتاتور راه خود به سوی قدرت برتر را با قتل همه رقیبانش باز می‌کند. جایگاه برجسته‌اش را با کشتن همه آنهایی که ممکن است آن را زیر سوال برند، حفظ می‌کند. تاریخ یکایک استبداد‌های آسیایی و نیز تجربه دیکتاتورهای امروزی شاهدی بر این گفته است.

در ۱۹۲۴ که لنین در‌گذشت، استالین، خطرناک‌ترین رقیبش، تروتسکی را از میدان به در کرد. تروتسکی از روسیه گریخت و سال‌ها در کشور‌های گوناگونی در جای‌جای اروپا، آسیا و آمریکا زندگی کرد و دست آخر در مکزیکو‌سیتی کشته شد. استالین جامه رهبر مطلق روسیه را به تن کرد.

تروتسکی روشنفکری از نوع مارکسیست‌های ارتدوکس بود. به این خاطر، تلاش کرد که رویارویی شخصی‌اش با استالین را همچون کشاکشی بر سر اصول نشان دهد. کوشید که مکتب تروتسکی را به گونه‌ای که با مکتب استالین متفاوت باشد، شکل دهد. سیاست‌های استالین را رویگردانی از میراث مقدس مارکس و لنین خواند. استالین هم به همین شیوه، با تندی و تغیر به او پاسخ داد. اما به واقع این تعارض، رقابت دو فرد بود و نه رویا‌رویی اصول و اندیشه‌هایی نا‌همخوان. در‌‌گیری‌هایی اندک بر سر شیوه‌‌های تاکتیکی میان این دو وجود داشت. اما استالین و تروتسکی بر سر همه مسائل بنیادین هم‌داستان بودند.

تروتسکی، پیش از ۱۹۱۷ سال‌‌های زیادی را در کشور‌های خارجی زیسته بود و تا اندازه‌ای با زبان‌‌های مهم مردمان غرب آشنایی داشت. در مسائل بین‌المللی همچون یک کار‌شناس ژست می‌گرفت، اما به واقع او چیزی در‌باره تمدن غرب، اندیشه‌های سیاسی و وضعیت اقتصادی آنها نمی‌دانست. در مقام یک تبعیدی خانه‌به‌دوش و سر‌گردان، تقریبا تنها با حلقه‌های همتایان تبعیدی‌اش نشست‌و‌برخاست داشت. تنها خارجیانی که هر ‌از‌گاهی در قهوه‌خانه‌ها و باشگاه‌های اروپای غربی و مرکزی دیده بود، نظریه‌پردازان تخیلی رادیکالی بودند که دلمشغولی‌های مارکسیستی‌شان آنها را از واقعیت جدا انداخته بود. چیزی که بیش از همه می‌خواند، گاهنامه‌ها و کتاب‌های مارکسیستی بود. همه نوشته‌های دیگر را با عنوان ادبیات «بورژوا» تحقیر می‌کرد. به هیچ رو نمی‌توانست رخداد‌ها را از زاویه‌ای غیر از نگاه مارکسیسم ببیند. همچون مارکس آماده بود که هر اعتصاب بزرگ و هر شورش کوچکی را نشانه در‌گرفتن انقلاب بزرگ نهایی تفسیر کند.

استالین یک گرجستانی بی‌سواد است. کوچک‌ترین دانشی از هیچ یک از زبان‌های غربی ندارد. اروپا یا آمریکا را نمی‌شناسد. حتی دستاورد‌هایش به عنوان نویسنده‌ای مارکسیستی زیر سوال است. اما هر‌چند پشتیبان تزلزل‌نا‌پذیر و سر‌سخت کمونیسم بود، دقیقا این نکته که اصول اعتقادی مارکسیستی مغزش را آکنده ‌نکرده بود، مایه آن شد که به تروتسکی برتری یابد.

استالین می‌توانست اوضاع را آن‌گونه که واقعا بودند ببیند، بی آنکه اصول دروغین ماتریالیسم دیالکتیک او را به گمراهه برد. هنگامی که با مشکلی روبه‌رو می‌شد، به دنبال تفسیری برای آن در نوشته‌های مارکس و انگلس نمی‌رفت. به بر‌داشت عمومی خود اعتماد داشت. به قدر کافی خرد‌مند بود که دریابد سیاست انقلاب جهانی، آن‌گونه که در ۱۹۱۷ از سوی لنین و تروتسکی بیان شده بود، در بیرون مرز‌های روسیه به کلی نا‌کام مانده بود.

در آلمان، کمونیست‌هایی که کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ رهبری‌شان می‌کردند، توسط دسته‌های ارتش منظم و داوطلبان ملی‌گرا در ژانویه ۱۹۱۹ در نبردی خونین در خیابان‌های برلین تار‌و‌مار شدند. دستیابی کمونیست‌ها به قدرت در بهار ۱۹۱۹ در مونیخ و شورش مارس ۱۹۲۱ نیز به همین ترتیب به فاجعه‌ای برای آنها انجامید. در سال ۱۹۱۹ در مجارستان، کمونیست‌ها از هورتی(۱) و گومبو(۲) و ارتش رومانی شکست خوردند. در اتریش دسیسه‌های گوناگون کمونیستی در ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ نا‌کام ماند. شورشی خشونت‌بار در جولای ۱۹۲۷ به راحتی از سوی پلیس وین سر‌کوب شد. در ایتالیا در سال ۱۹۲۰ اشغال کار‌خانه‌ها از سوی کمونیست‌ها کاملا شکست خورد. در فرانسه و سوئیس، تبلیغات کمونیست‌ها در سال‌های نخست پس از آتش‌بس در ۱۹۱۸ بسیار قدرتمند به نظر می‌رسید، اما خیلی زود از صحنه کنار رفت. در انگلستان، در ۱۹۲۶ اعتصاب عمومی‌ای که اتحادیه‌های کار‌گری فرا‌خوانش را داده بودند، به شکستی اسف‌بار انجامید.

باور‌های تروتسکی چنان کورش کرده بود که نمی‌پذیرفت شیوه‌های بلشویستی شکست خورده‌اند. اما استالین این را به خوبی درک می‌کرد. اندیشه بر‌پایی طغیان‌های انقلابی در همه کشور‌های خارجی و چیرگی شوروی‌ بر همه دنیا را رها نکرد، اما از این حقیقت کاملا آگاه بود که باید تجاوز را چند سالی به تاخیر انداخت و برای پیاده‌سازی‌اش به راه‌های تازه‌ای متوسل شد. تروتسکی به غلط استالین را به مانع‌تراشی در برابر نهضت کمونیستی در بیرون روسیه متهم می‌کرد. کاری که استالین واقعا انجام داد، این بود که ابزار‌های دیگری را برای دستیابی به غایاتی که میان او و همه مارکسیست‌های دیگر مشترکند، به کار بست.

در مقام تفسیر اصول بنیادین مارکسیسم، استالین بی‌تردید در برابر تروتسکی جایگاهی دست‌پایین داشت. اما در مقام سیاستمدار، بسیار پیش‌تر از رقیبش بود. بلشویسم موفقیت‌های تاکتیکی‌اش در سیاست‌های جهانی را مدیون استالین است، نه تروتسکی.

در میدان سیاست‌های داخلی، تروتسکی به ترفند‌های رایج امتحان‌پس‌داده‌ای متوسل شد که مارکسیست‌ها همواره در نقد رویکرد‌های سوسیالیستی بر‌گزیده‌شده از سوی احزاب دیگر به کار بسته بودند. می‌گفت آنچه استالین پیاده می‌کند، نه سوسیالیسم و کمونیسم واقعی که در برابر، کاملا مخالف آن است؛ صورت تحریف‌شده هولناکی است از اصول والا و برجسته مارکس و لنین. در تعبیر تروتسکی، همه ویژگی‌های نابود‌کننده کنترل عمومی بر ابزار‌های تولید و توزیع که در روسیه پدیدار شد، در سیاست‌های خرده‌بورژوایی استالین ریشه داشت. اینها پیامد‌های گریز‌نا‌پذیر شیوه‌های کمونیستی نبودند. پدیده‌های همراه با استالینیسم بودند و نه کمونیسم. این صرفا به خاطر اشتباه استالین بود که دیوان‌سالاری مسوولیت‌نا‌پذیر مطلق‌گرایی در روسیه تفوق یافت؛ طبقه‌ای از الیگارش‌های ممتاز از زندگی تجملاتی بر‌خوردار بود، در حالی که میان توده‌ها و مرگ در اثر گرسنگی راهی نبود؛ نظامی تروریست، گارد قدیمی انقلابی‌ها را اعدام کرد و میلیون‌ها نفر را به کار در اردو‌گاه‌های کار اجباری وا‌داشت؛ پلیس مخفی قادر مطلق بود؛ اتحادیه‌های کار‌‌گری قدرتی نداشتند و توده‌ها از همه حقوق و آزادی‌ها محروم بودند.

استالین قهرمان جامعه بی‌طبقه برابری‌طلب نبود. پیشاهنگ باز‌گشت به بد‌ترین شیوه‌های بهره‌کشی و حکومت طبقاتی بود. طبقه حاکم نو‌پایی که تقریبا ۱۰ در‌صد جامعه را در خود داشت، اکثریت مطلق پرولتاریای زحمتکش را سنگدلانه سر‌کوب و استثمار می‌کرد.

تروتسکی نمی‌توانست توضیح دهد که این همه را چگونه تنها یک انسان و آدم‌های متملق انگشت‌شماری که گردش را گرفته‌اند، می‌توانند به بار آورند. «نیرو‌های مادی تولید» که در ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی این همه درباره‌شان صحبت می‌شود و «مستقل از اراده افراد» روند رخداد‌های انسانی را «به میانجی سر‌سخت قانون طبیعت» تعیین می‌کنند، کجا بودند؟ چگونه ممکن است یک انسان در جایگاهی باشد که بتواند «ابر‌ساختار قضایی و سیاسی» را که به گونه‌ای منحصربه‌فرد و دگرگونی‌نا‌پذیر به میانجی ساختار اقتصادی جامعه تعیین شده، تغییر دهد؟ حتی تروتسکی اعتقاد داشت که در روسیه دیگر هیچ گونه مالکیت خصوصی بر ابزار‌های تولید وجود ندارد. در حکومت استالین، تولید و توزیع یکسره از سوی «جامعه» کنترل می‌شوند. این یکی از اصول اعتقادی بنیادین مارکسیسم است که ابر‌ساختار چنین نظامی باید ضرورتا بهشت روی زمین باشد. در عقاید مارکسیستی هیچ جایی برای تفسیری وجود ندارد که گناه پیدایش فرآیند رو‌به‌زوالی را که می‌تواند رستگاری ناشی از کنترل عمومی بنگاه‌ها را به شرارت تبدیل کند، بر گردن افراد بیندازد. مارکسیستی که باور‌های ساز‌گار می‌داشت، اگر ساز‌گاری با مارکسیسم همخوان می‌بود، باید می‌پذیرفت که نظام سیاسی استالین، ابر‌ساختار ضروری برای کمونیسم است.

همه اجزای بنیادین برنامه تروتسکی، ساز‌گاری کاملی با سیاست‌های استالین داشت. تروتسکی از صنعتی‌سازی روسیه هوا‌خواهی می‌کرد. غایت برنامه پنج‌ساله استالین نیز همین بود. تروتسکی پشتیبان اشتراکی‌سازی کشاورزی بود. استالین کولخوز(۳) را پایه گذاشت و کولاک‌ها(۴) را از میان بر‌داشت. تروتسکی طرفدار سازماندهی ارتشی بزرگ بود. استالین چنین ارتشی را سامان داد. تروتسکی هم وقتی در قدرت حضور داشت، دوستدار دموکراسی نبود. در برابر، پشتیبان متعصب و خشک‌مغز سرکوب دیکتاتور‌منشانه همه «خرابکار‌ها» بود، اما پیش‌بینی نمی‌کرد که ممکن است دیکتاتور، خود او یعنی نویسنده رساله‌های مارکسیستی و کار‌کشته در بر‌اندازی شکوهمندانه رومانف‌ها را شرور‌ترین خرابکار بپندارد. مانند همه دیگر طرفداران دیکتاتوری فکر می‌کرد که خود او یا یکی از دوستان نزدیکش دیکتاتور بعدی خواهد بود. تروتسکی دیوان‌سالاری را نقد می‌کرد. اما هیچ شیوه دیگری را برای اداره امور در نظام‌های سوسیالیستی به دست نمی‌داد. برای بنگاه‌های سود‌جوی خصوصی، هیچ بدیلی غیر از مدیریت بوروکراتیک وجود ندارد.

حقیقت این است که تروتسکی تنها یک خطا در کار استالین یافت. آن هم این بود که استالین، دیکتاتور است و نه تروتسکی. در دشمنی‌شان با یکدیگر هر دو درست می‌گفتند. استالین به درستی ادعا می‌کرد که نظامش مظهر سیاست‌های کمونیستی است. تروتسکی نیز به درستی بر این نکته پا می‌فشرد که حکومت استالین، روسیه را به جهنم تبدیل کرده است.

تروتسکی بعد از مرگ خود کاملا از میان نرفت. بولانژریسم هم در فرانسه مدتی بعد از پایان زندگی ژنرال بولانژر بر‌جا ماند. در اسپانیا نیز هر چند دود‌مان دون کارلوس از میان رفته، اما هنوز کارلیست‌هایی در این کشور به جا مانده‌اند. این دست نهضت‌هایی که پس از مرگ رهبران‌‌شان سر بر می‌آورند، البته محتوم به شکستند.

با این همه در همه کشور‌ها افرادی هستند که هر‌چند خود با خشک‌مغزی تمام به اندیشه برنامه‌ریزی فرا‌گیر یا همان مالکیت عمومی بر ابزار‌های تولید سر‌سپرده‌اند، اما هنگامی که با چهره واقعی کمونیسم روبه‌رو می‌شوند، هراس و بیم وجود‌شان را می‌گیرد. امید‌شان را از کف می‌دهند. این افراد رویای باغ عدن در سر دارند. از نگاه آنها کمونیسم یا سوسیالیسم به معنی زندگی راحت در ثروت و بهره‌گیری کامل از همه آزادی‌ها و لذت‌ها است. تناقض‌هایی را که در ذات تصویر‌شان از جامعه کمونیستی وجود دارد، درک نمی‌کنند. کور‌کورانه از کنار همه خیالبافی‌های احمقانه چارلز فوریه و تمام یاوه‌گویی‌های وبلن گذشته‌اند. جانانه به این ادعای انگلس که سوسیالیسم، عرصه آزادی نا‌محدود خواهد بود، باور دارند. به خاطر هر چیزی که باب دل‌شان نیست، علیه کاپیتالیسم اعلام جرم می‌کنند و کاملا قانع شده‌اند که سوسیالیسم آنها را از شر همه تباهکاری‌ها و شرارت‌ها رها خواهد کرد. نا‌کامی‌ها و سر‌خوردگی‌های خود‌شان را به گردن بی‌عدالتی این نظام رقابتی «مجنون» می‌اندازند و امیدوارند که سوسیالیسم آن جایگاه بلند و درآمد بالایی را که حق آنهاست، نصیب‌شان کند. سیندرلا‌هایی هستند که آرزوی شاهزاده‌ای ناجی را در سر دارند که قدر امتیازات و فضیلت‌هایشان را خواهد دانست. بیزاری از کاپیتالیسم و پرستش کمونیسم، برای آنها مایه دلداری است. آن بیزاری و این پرستش به آنها کمک می‌کند که حقارت‌شان را پنهان کنند و کمبود‌ها و نا‌رسایی‌های خود را به گردن «سیستم» اندازند.

این دست افراد در هوا‌خواهی‌شان از دیکتاتوری، همواره جانب دیکتاتوری دار‌و‌دسته خود‌شان را می‌گیرند. وقتی برنامه‌ریزی را مطالبه می‌کنند، چیزی که در سر دارند، همواره برنامه خود‌شان است و نه برنامه دیگران. اگر یک نظام سوسیالیستی یا کمونیستی بر‌جسته‌ترین جایگاه و بالا‌ترین در‌آمد را به خود آنها اختصاص ندهد، هیچ گاه نمی‌پذیرند که آن نظام، سوسیالیسم یا کمونیسم واقعی و ناب است. از نگاه این افراد، ویژگی بنیادین کمونیسم واقعی و اصیل این است که همه امور در آن دقیقا بر پایه اراده خود آنها انجام می‌شود و همه مخالفان مجبور به اطاعت می‌شوند.

این یک واقعیت است که بیشتر مردمان روز‌گار ما از اندیشه‌های سوسیالیستی و کمونیستی ملهم هستند، اما این به آن معنا نیست که در پیشنهاد‌ها و برنامه‌هایشان برای اجتماعی‌سازی ابزار‌های تولید و کنترل عمومی بر تولید و توزیع، هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. بر‌عکس، یکایک گروه‌ها و حلقه‌های سوسیالیست متعصبانه با برنامه‌های همه گروه‌های سوسیالیستی دیگر مخالفند. فرقه‌های گوناگون سوسیالیستی، سر‌سختانه‌تر از هر کس دیگر با خود‌شان مبارزه می‌کنند.

اگر نمونه تروتسکی - و مورد مشابه گرگور اشتراسر در آلمان نازی - داستان‌‌‌هایی استثنایی و تک بودند، نیازی به وا‌کاوی در آنها نبود. اما این‌ها رخداد‌هایی اتفاقی و گاه‌به‌گاه نیستند؛ رویداد‌هایی عادی‌اند. پژوهش در آنها دلایل روان‌شناختی محبوبیت سوسیالیسم و نیز امکان‌نا‌پذیری آن را هویدا می‌کند.

لودویگ فون میزس

مترجم: محسن رنجبر

پاورقی

۱- نایب‌السلطنه پاد‌شاهی مجارستان در سال‌های بین دو جنگ جهانی.

۲- نخست‌وزیر محافظه‌کار مجارستان از ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۶ که در جنگ جهانی اول از افسران رده‌بالای ارتش این کشور بود.

۳- Kolkhoz، گونه‌ای کشاورزی اشتراکی که در زمین‌های دولتی روسیه شوروی پیاده می‌شد.

۴- Kulaks، کشاورزانی نسبتا ثروتمند در اواخر حکومت تزار‌ها و اوایل دوره روسیه شوروی که مالک زمین بودند و می‌توانستند کار‌گرانی را برای کار در مزرعه خود استخدام کنند.