چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

علیه خودم قیام می کنم


علیه خودم قیام می کنم

با ابوالفضل جلیلی, کارگردان سینما و تلویزیون

گفت‌وگو با ابوالفضل جلیلی، شیرین و دلچسب است، اما پر از خاطرات ریز و درشتی که باید ارتباطش را با سوال پیدا کرد و چفت و بسطش را برای خواننده روزنامه سامان داد. او از سال‌های ابتدای جوانی فیلم ساخته، ولی تا امروز فقط تعدادی از آثارش از تلویزیون به نمایش درآمده است. تهیه‌کننده بسیاری از آثار او هم تلویزیون بوده، اما جلیلی نه در سینما و نه حتی در تلویزیون کارگردانی نیست که مردم آثارش را بشناسند. تماشاگران تلویزیون و علاقه‌مندان سینما بیشتر او را به واسطه خودش می‌شناسند نه به واسطه آثارش. اگر آثار جلیلی توسط مردم کشورش دیده نشده باشد در عوض خیلی‌ها در کشورهای مختلف دنیا فیلم‌های او را دیده‌اند. شاید پاسخ به این پرسش که چرا جلیلی به عنوان یک کارگردان خوشفکر و موفق چنین جایگاه پر تضادی دارد، چندان سخت نباشد. افکار و اندیشه‌های جلیلی بسادگی هر کسی را به این نتیجه می‌رساند او همان‌جا ایستاده که خودش خواسته، اما توصیف خودش از این جایگاه و حس و حالش جذاب و خواندنی است.

آقای جلیلی می‌گویند آثار فیلمسازان شبیه خودشان است. شما به اندازه فیلم‌هایتان طغیانگر هستید؟

یک روز با یکی از مسئولان گفت‌وگویی داشتیم که تقریبا مجادله بود. چون می‌خواستند رقم هنگفتی از من بگیرند تا فیلم را اکران کنند. من زیر بار نمی‌رفتم و می‌گفتم به منی که فیلمم نه اکران می‌شود نه فروش می‌رود باید کمی تخفیف بدهید. تخفیف نمی‌داد هیچ، معتقد بود چون بدون مجوز فیلم ساخته‌ام باید از نرخ مصوب هم بیشتر بدهم. او به من گفت، جلیلی تو یک آنارشیست به معنی مطلق هستی.

من نمی‌دانستم آنارشیست یعنی چه. فکر کردم شاید نوعی فحش باشد. چند وقت بعد در پاریس مراسمی برایم برگزار کردند و هنرمندانی از سراسر دنیا هم آمده بودند. بعد از فیلم یک آقایی که احتمالا ایرانی بود به زبان فارسی رکیک‌ترین فحش‌ها را در نشست با خبرنگاران نثارم کرد. من به مترجم گفتم همه حرف‌ها را ترجمه کند. دو خبرنگار خارجی بلند شدند، کتشان را درآوردند که او را بزنند. گفتم مگر نمی‌گویید فرانسه مهد آزادی است پس بگذارید حرفش را بزند. پیرمرد همان‌طور که فحش می‌داد نفسش گرفت کمی صبر کرد و باز ادامه داد. من همه را شنیدم. گفتم هرچه این آقا درباره من گفت درست است. او شرمنده شد و گفت باید از دلت در بیاورم.

رفتیم در یکی از کافه‌هایی که معمولا پاتوق اهالی سینماست با هم قهوه خوردیم. گفت راجع به دین‌ات برای من حرف بزن. گفتم تو هم قدری درباره‌ اندیشه‌ات بگو. گفت کاری به کار من نداشته باش من رهبر آنارشیست‌های ایران هستم. آنجا بود که معنی آنارشیست را فهمیدم. وقتی درباره آنارشیسم توضیح داد، دیدم آن مسئول راست گفته بود. من روحیه آنارشیستی دارم. وقتی برگشتم در یکی از روزنامه‌ها یادداشتی نوشتم که آقای فلانی شما راست می‌گویید من آنارشیست هستم.

من روحیه آنارشیستی دارم و خودم علیه خودم قیام می‌کنم. با یکی از دوستانم حرف می‌زدم. او پرسید فقط وقتی کسی را دوست دارم که او هم مرا دوست داشته باشد. دیدم آنقدر معرفت ندارم که اگر کسی مرا دوست نداشت باز هم من همانقدر دوستش داشته باشم! هنوز به این معرفت نرسیده‌ام.

دوستم می‌گفت، خب همه آدم‌ها همین‌طوری هستند. اما مساله اینجاست که همه آدم‌ها ادعا ندارند. من ادعا دارم که جزو خواص هستم. به این نتیجه رسیدم که آدم پررویی هستم چون همیشه همه چیز را می‌خواهم اما لایقش نیستم.

می​خواهید ​بگویید هم آنارشیست هستید هم جزو خواص؟!

همیشه دوست داشتم اختیارم دست خودم باشد، وقتی چهارده ساله بودم به پدرم گفتم اختیارم را بده دست خودم، گفت، هر وقت خرج خودت را درآوردی اختیارت دست خودت است. پدرم فقط ۲۰ سال با من اختلاف سنی داشت. خیلی‌ها فکر می‌کردند ما برادریم. از هشت سالگی نقاشی می‌کردم از شش سالگی آواز می‌خواندم، با قاشق و چنگال روی ظروف ورشو ضرب می‌گرفتم، هر کاری می‌کردم. مادرم می‌گفت در قیامت تو را می‌سوزانند. نقاشی می‌کشیدم پدرم می‌گفت در قیامت از تو می‌خواهند که به نقاشی روح بدهی. عکاسی می‌کردم می‌گفتند عکس از راه به درت می‌کند و درس نمی‌خوانی. راستش خیلی هم درسخوان نبودم! فکر کردم بروم خطاطی کنم که مشکلی نداشته باشد. دوازده یا سیزده ساله بودم که خطاطی را شروع کردم. خطم خوب نبود اما آنقدر تمرین کردم که در دبیرستان مقام اول را آوردم. از آن موقع بود که شروع کردم به خطاطی. تابلوی سر در مغازه‌ها را می‌نوشتم و آنقدر پول در آوردم که مادرم که مذهبی بود گفت باید بروی مکه! من گفتم برایم زود است و مادرم می‌گفت پولت حرام می‌شود. به همین دلیل از پولم به همه فقرا خرج دادم و هر کسی غذا می‌خورد به من می‌گفت حجتان قبول. فیلم «ابجد» داستان همین ماجراست. آن زمان از تنها پولی که برایم ماند یک دوربین فیلمبرداری خریدم و فیلم می‌ساختم. همانجا گفتم خدایا می‌دانم که دارم فعل حرام انجام می‌دهم اما مرا در قیامت نسوزان من هم قول می‌دهم فیلم لهو و لعب نسازم؛ فیلم‌های خوب می‌سازم تو هم کاری بکن که سینما حلال بشود!

الان هم معتقدید سینما حرام است؟

الآن نه. اما معتقدم در یک نگاه متعالی هر کاری انجام بدهیم که اول باعث رنجش روح خود آدم و بعد باعث رنجش روح مخاطب بشود، حرام است. البته منظورم رنجش بیهوده است. مثلا ممکن است مخاطبت را با تصویری غمگین کنی. اگر رنجش بی‌هدف باشد حرام است. من همیشه می‌گویم خدا حرفی به زبان من بیاور که باعث رنجش روح کسی نشوم.

سازنده اثر، نقاش، خطاط، خواننده، فیلمساز حتی یک سیاستمدار باید اول خودش را تطهیر بکند. اگر تطهیر کرد و به مرام پاکی رسید آن موقع هر اثری از او جایز است. من در بیست و یک سالگی توسط یک فریم فیلم، عاشق شخصیت علامه طباطبایی شدم، اسمش مرا به وجد می‌آورد، به او فکر می‌کنم. الان از من می‌پرسند تو که این روحانی را اینقدر دوست داری چرا درباره‌اش فیلم نمی‌سازی؟ می‌گویم هنوز به آن میزان از طهارت نرسیده‌ام.

هیچ وقت پیش آمده کاری را بخواهید انجام بدهید اما احساس کنید به اندازه کافی پاک و طاهر نیستید؟

بعد از فیلم گال ممنوع الکار شدم. آن زمان آقای لاریجانی رئیس سازمان صدا و سیما بود. ایشان ۲۰۰ برگ تحقیق به تهیه‌کننده فیلم گال داد تا من براساس آنها فیلم بسازم. من آن زمان تازه از عرفان و معرفت بویی شنیده بودم. فقط می‌دانستم دوست دارم عارف شوم. کاغذها داستان زندگی خانمی بود که فتوکپی دستخط‌اش را به من داده بودند، فهمیدم این خانم حاجیه خانم امین، یک بانوی مجتهد و یکی از بزرگان است. داستان ایشان بسیار دراماتیک و زیبا بود. من تا نیمی از آن را که خواندم و گفتم درباره‌اش فیلم می‌سازم، اما بعد از آن دچار تضاد شدم. نوشته بود همسر من از بازاریان معتبر اصفهان است و او نمی‌داند من چنین کراماتی دارم. ما روزهای جمعه خانوادگی به باغ می‌رویم و من برای این‌که از آنها جدا شوم، به انتهای باغ می‌روم. من آنجا صدای تسبیح برگ درختان را می‌شنوم.

اینجا را که خواندم از ساختنش منصرف شدم. یک روز به خانم پروانه معصومی گفتم تو یکی از بهترین‌های دنیا هستی. او را در فیلم کلاغ بهرام بیضایی دیده بودم. گفتم من حاجیه خانم امین را می‌شناسم تو می‌توانی نقش او را بازی کنی. استقبال کرد و پرسید کی کار را شروع می‌کنم اما گفتم متاسفانه من خودم شعورم به ساخت این فیلم نمی‌رسد! تعجب کرد و من برایش توضیح دادم که این خانم صدای تسبیح برگ درختان را می‌شنود. می‌دانم یعنی چه ولی نمی‌فهمم! پس چطور می‌توانم بازیگر را هدایت کنم؟ اگر پرسیدی چه باید بکنم من چه باید بگویم؟ بنابراین اگر من این فیلم را می‌ساختم این قسمت از آن فعل حرام یا مباح می‌شد چون به درک لازم نرسیده‌ بودم. وقتی هنرمند نگاهش خالص و تطهیر شده باشد، وقتی چشمش را پشت ویزور دوربین می‌گذارد، دینی می‌بیند. لازم نیست از نماز عکس بگیرد، از یک برگ درخت هم عکس بگیرد آن برگ حس معنوی خواهد داشت.

ابزار می‌تواند این دیدگاه را منعکس بکند؟

بله می‌تواند. سال‌ها پیش به هر جشنواره‌ای که می‌رفتم یک خانم آفریقایی مقیم فرانسه از من عکس می‌انداخت. یک بار از او پرسیدم چرا اینقدر از من عکس می‌گیری؟ فکر می‌کردم عصبی است، چون از شروع جشنواره تا پایانش از من عکس می‌گرفت. هر جا می‌رفتم می‌آمد آنجا عکس می‌گرفت. آن وقت‌ها دوربین دیجیتال هم نبود. چند فریم می‌گرفت و می‌رفت. وقتی پرسیدم چرا اینقدر از من عکس می‌گیری، گفت، چیزی می‌خواهم که درنمی‌آید. من نمی‌فهمیدم معنی حرفش چیست. یک بار در جشنواره ونیز، برای مصاحبه مطبوعاتی آماده می‌شدم. دیر شده بود و من تازه حمام کرده بودم و داشتم با عجله برای جلسه آماده می‌شدم همان وقت خانم عکاس از لابی هتل زنگ زد و گفت می‌خواهم اجازه بدهی باز هم عکس بگیرم. من شاکی شدم. همان طور خیس لباس پوشیدم و راه افتادم. او همچنان اصرار می‌کرد تا این‌که من در کمال بی‌خیالی گفتم بفرما بگیر و برو. او عکس گرفت و رفت. سال بعد من در یونان داور بودم، همان عکاس را دیدم. گفت، از همه کارگردان‌های دنیا عکس گرفته‌ام و از ایران عکس‌های تو و کیارستمی در یک نمایشگاه هست. دعوت کرد و ما هم رفتیم. از همان دم در عکس‌ها را دیدم تا به عکس خودم رسیدم. عکس خودم چنان مرا تکان داد که احساس کردم همزاد خودم جلوی من ایستاده است. هیچ وقت این قدر با تصویر خودم صمیمی نشده بودم. عاشق عکس شده بودم.

همین طور ایستاده بودم کنار عکسم و هر کسی مرا می‌دید می‌گفت خیلی خودشیفته‌ای! اما برای من مهم این بود که بفهمم چرا اینقدر خودمم! می‌دانید هر انسانی یک لحظه رهایی دارد، یک لحظه خلاصی یا به عبارتی لحظه‌ای که با خودش در حریم خودش تنهاست و در آن لحظه خیلی واقعی است. از هر جایی با هر نوری از او فیلم یا تصویر بگیرید، زیبا می‌شود اما گاهی دوربین مانند یک نا‌محرم وارد حریم آدم‌ می‌شود. آدم‌ها جلوی دوربین خودشان نیستند، یا ژست می‌گیرند یا منقبض می‌شوند.

وقتی در حال خودتان هستید یک نفر از شما عکس می‌اندازد مثل وقتی یک بچه‌ از شما عکاسی می‌کند، با تصویر خودتان ارتباط عجیبی برقرار می‌کنید. سر همین ماجرا بود که فهمیدم اگر قرار است از کسی عکس بیندازم باید در لحظه خلوت آن آدم با خودش عکس بگیرم که نداند یا دوربین برایش بی‌اهمیت باشد.

یکبار همراه دوستان، محضر یکی از علما رفته بودیم، هر کسی سوالی می‌پرسید اما من نشسته بودم. همه از او عکس می‌گرفتند و نشانش می‌دادند. من با گوشی شروع کردم به عکس گرفتن. کلی مکث کردم و عکس گرفتم. دوستان دیدند و به خود حاج آقا هم نشان دادند. تا عکس را دید گفت عکس یعنی این. بنده خدا سکته کرده بود لبش کج شده بود. عینک خوشگلی داشت اما زیر چشمش پف کرده بود. من آنقدر منتظر ماندم که در زاویه​ای قرار بگیرد که لبش معلوم نباشد و پف زیر چشمش در زیر قاب عینک قرار بگیرد، بعد عکس گرفتم. در پاسخ شما باید بگویم اگر هنرمند یا هر کسی با عشق و حال کاری کند عبادت است.

هیچ وقت به کسب درآمد از راه فیلمسازی فکر کرده‌اید؟

وقتی بچه بودم به مادرم می‌گفتم دعا کن من بزرگ بشوم یک سوپرمارکت می‌خرم و خرج زندگی‌‌ام را از آن در می‌آورم. بعد می‌روم سراغ کارهای هنری خودم. می‌گفتم ماهی ۳۰۰۰ تومان هم درآمد داشته باشم خوب است اما الآن هیچی ندارم. گاهی اطرافیان می‌گویند فلان کار را کردی، بهمان کار را کردی، همه فکر می‌کنند پولداری. مهم نیست مردم چه فکر می‌کنند. کسانی هستند که می‌خواهند از من کمک بگیرند در صورتی که من خودم نیازمند کمک هستم. اما واقعیت این است که اگر بخواهم برای پول کار بکنم حالم بد می‌شود. یک بار برای پول کاری کردم، آنقدر اذیت شدم که آخر نه پولش را گرفتم نه اجازه دادم اسمی از من پای اثر باشد. من فکر می‌کنم کسی وارد عالم هنر می‌شود که خلأیی داشته باشد. این آدم‌ها حرفشان برایشان مهم‌تر از پول است. گاهی به خودم می‌گویم به تو چه که ما کودک کار داریم، کودک بیمار داریم، کودک بیمار خاص‌داریم، بالاخره آنها هم خدایی دارند تو برو دنبال زندگی خودت، سال‌هاست همین جیپ قراضه را داری، برو یک ماشین شیک بخر و راحت باش. اما خدا شاهد است هر وقت چنین تصمیمی گرفته‌ام یک اتفاقی افتاده و پشیمان شده‌ام. مثلا آدم فلک‌زده‌ای سر راهم قرار گرفته و آه و ناله کرده است. به خود می‌گویم حاضری او را رها کنی و بروی سراغ زندگی خودت؟

زندگی گاهی برایم سخت می‌شود. راستش بیشتر اوقات سخت می‌گذرد. مردم فکر می‌کنند این همه سفر خارجی می‌روم حتما درآمد دارم. من همه جا به عنوان داور می‌روم، هزینه بلیت و خورد و خوراکم را می‌پردازند اما چیزی برای من ندارد. شش سال است بیکارم. در ژاپن به یکی گفتم چرا اینقدر گرفته‌ای گفت یک ماه است بیکارم. گفتم در ایران گاهی آدم‌ها چند ماه و چند سال بیکار می‌شوند. تعجب کرد و پرسید خودکشی نمی‌کنند؟ پارسال یا سال قبلش رئیس جشنواره فجر گفت، می‌خواهیم برایت بزرگداشت بگیریم. گفتم، من شش سال است بیکارم، به من اجازه کار نمی‌دهند، پدرم را درآورد‌ه‌اند. هیچ کسی نیامده بگوید تو چطوری زندگی می‌کنی، مرا کشته‌اید و برایم بزرگداشت می‌گیرید؟ یک بار هم به آقای جعفری جلوه گفتم: در ایران وقتی کسی می‌میرد می‌گوییم آدم خوبی بود، فلان بود، بهمان بود. حالا می‌خواهم تصور کنی من مرده‌ام. می‌خواهی بروی پشت تریبون چه بگویی؟ می‌خواهی بگویی آدم خوبی بود، خب چرا به او اجازه کار نمی‌دادی؟

نمی‌توانستید کمی آنارشیست بودن را کنار بگذارید و به جای این‌که فیلم بسازید بعد مجوز بگیرید، اول مجوز بگیرید؟

مشکل این است که به من مجوز نمی‌دهند. قبلا یک طرح می‌دادم مجوز که می‌گرفتم زمان ساختن، آن را عوض می‌کردم. اما چند سالی است که صادق هستم، بنابراین دیگر نمی‌گذارند. ولی من می‌دانم چیزی که می‌سازم غیرقابل پخش نیست. چون من مذهبی هستم و فیلم مساله‌دار نمی‌سازم. با سه تهیه‌کننده خارجی کار کردم و به آنها هم گفتم که مذهبی هستم؛ گفتند مهم نیست برو داستانت را بساز.

من ابجد را ساختم که زندگی خودم است یا حافظ را که یک فیلم مذهبی است. این فیلم‌ها را در کشورهای خارجی برای کودکان و نوجوانان نمایش داده‌اند و همیشه مرا به عنوان یک آدم خداباور به بچه‌ها معرفی کرده‌اند. اینجا فیلم مرا نمایش نمی‌دهند چون تا اسم ابوالفضل جلیلی می‌آید دنبال این هستند که نکته‌ای در کارم پیدا کنند. همیشه نگاهشان به من منفی بوده است.

آثار شما از قواعد مرسوم سینما کمی دور است، تلخی‌ها را به نمایش می‌گذارد و اسمتان حساسیت‌برانگیز شده است، سال‌ها هم بدون مجوز فیلم ساخته‌اید! همه اینها بعلاوه این‌که مسئولان عوض می‌شوند و هر مسئولی به اطلاعات قبلی‌ها درباره شما بسنده می‌کند، شاید همین‌ها باعث شده در این مدت کار نکنید. اینطور نیست؟

اتفاقا بعد از گپ و گفت با مسئولان، به من می‌گویند، ما اصلا فکر نمی‌کردیم تو چنین آدمی باشی. یعنی فکر نمی‌کردند من آدم معتقدی باشم. اوایل انقلاب همه به این آیه توسل می‌کردیم که وعتصموا به حبل الله جمیعا ولا تفرقوا. اما حالا به فکر تفرقه هستیم. بارها شده با مدیران سر ساخت یک اثر جدل داشته‌ام چون می‌خواهم اثری بسازم که به آن اعتقاد دارم. یک بار به یکی از آنها گفتم تو در عمر کاری‌ات همه درها را به روی من بستی ولی اگر روزی در مقابل دشمن قرار بگیریم من با تو در یک سنگر هستم، رو در روی تو نمی‌ایستم هرچند تو الان معرفت نداری یک ساعت با من حرف بزنی.

شیوه‌ای که در پیش گرفته‌اید و این پافشاری بر دیدگاه‌های خودتان در فضای حرفه‌ای باعث مشکلات زیادی شده است. به سختی‌هایش می‌ارزد؟

از خودم می‌پرسم آیا ۱۴ فیلمی که ساخته‌ام به درد مردم خورده است؟ می‌بینم بله خوب بوده است. غیر از یکی از آنها که کمی تلخ است، بقیه به کار مردم می‌آید. همین رضایت برای من کافی است. البته آدم خودخواهی نیستم. اتفاقا همیشه سخت می‌گیرم و آنقدر یک صحنه را تکرار می‌کنم تا به رضایت برسم و همین برایم کافی است، دیگر اهمیتی ندارد پولی برای من داشته یا نه. اما اگر فقط چیزی بسازم که فایده‌ای برای مردم نداشته باشد یا حتی آسیبی به آنها برساند و با دستمزدش برای خودم ماشین بخرم، آن ماشین مرا اذیت خواهد کرد و احساس ناآرامی و گناه می‌کنم. من به هیچ چیز این خاک، وابستگی ندارم بجز آنهایی که به جنگ رفته و شهید یا جانباز شده‌اند یا آنهایی که سالم برگشتند و خانواده‌هایشان؛ نسبت به آنها عرق دارم. ارزش این کشور برای من همین آدم‌ها هستند.

اما این آدم‌ها بالاخره از همین خاک دفاع کردند ...

نه. به نظر من آنها از ایدئولوژی دفاع کردند. اگر به خاک باشد، خاک عراق به خاطر کربلا مقدس‌تر است. آنها از تفکر و اندیشه دفاع کردند و من برای آنها احترام زیادی قائلم. این را در همه جای دنیا هم گفته‌ام. مسئولان فکر می‌کنند ما اینجا یک چیز می‌گوییم و در جشنواره‌های خارجی چیز دیگری‌. اصلا این طوری نیست و اتفاقا وقتی در خارج از این بزرگان دفاع می‌کنم بیشتر مورد احترام قرار می‌گیرم. همیشه نسبت به خانواده شهدا، جانبازان، رزمندگان و خانواده‌هایشان احساس دین می‌‌کنم. چون به عنوان فیلمساز جبهه رفته و دیده‌ام چطور جانفشانی کرده‌اند. همین حالا اگر یک صدایی بیاید هر کسی اول خودش را جمع می‌کند بعد یاد فرزند و دوست و اطرافیان می‌افتد. اما رزمندگان از خودشان گذشتند. آنها به خاطر پول و مقام به جبهه نرفتند. پس اگر من با رنج و مشقت فیلمی ساخته باشم، موفق به این کار شده‌ام چون آنها برایم آرامش و امنیت ایجاد کرده‌اند. حالا اگر مسئولی به حق یا ناحق جلوی فیلمم را بگیرد، اهمیتی ندارد. مهم این است که من به خاطر احترام به آنها کار کرده‌ام.

اما ۱۴ فیلم ساخته‌اید و یکی هم اکران نشده‌است!

اکران مهم نیست. تلویزیون، نوروز همان سالی که عید و محرم یکی شده بود، شش فیلم از من نمایش داد، آنقدر بازتاب خوبی داشت که هنوز بعد از سال‌ها کسانی که مرا می‌بینند می‌گویند چقدر خوب بود. همین برای من کافیست. من در بیست و چهار سالگی گال را ساختم و اگر از همان موقع فیلم‌های من اکران می‌شد، هم خیلی مشهور می‌شدم هم وضع مالی خوبی داشتم و همه چیز متفاوت بود ولی شاید به لطف خفیه الهی نمی‌رسیدم.

نمی توانستید مرزی پیدا کنید که دنیا و آخرتتان را یکجا داشته باشید؟

امیدوارم در دولت جدید بتوانم کاری بکنم. چون احساس می‌کنم این دولت به تفکر من خیلی نزدیک است. فکر می‌کنم اتفاقی که باید تا به حال می‌افتاد و نیفتاد، از این به بعد بیفتد. یکی از اشکالات مسئولان ما این است که هیچ وقت نمی‌نشینند با منی که بچه این انقلاب هستم و به واسطه انقلاب فیلمساز شده‌ام حرف بزنند و ببینند دردم چیست! فقط شنیده‌اند فلانی فیلم‌های توقیفی می‌سازد. چه بسا اگر با هم حرف بزنیم، ببینند که همدل هستیم و حرفمان یکی است. نمی‌دانم چرا مسئولان هیچ وقت به خودشان زحمت نمی‌دهند امثال مرا صدا کنند و با ما حرف بزنند یا بگویند می‌خواهیم درباره فلان موضوع فیلم بسازیم بیا تو هم نظر بده. در حالی که من نیمی از دنیا را به واسطه سینما گشته و دیده‌ام و در همه زمینه‌ها تجربه دارم. از آموزش گرفته تا مدیریت. اما از این تجربیات استفاده نمی‌شود؛ چون جلیلی فیلم‌های توقیفی می‌سازد.

در دولت پیشین شگردی استفاده می‌شد که پیشتر سابقه نداشت. من هر فیلمی می‌ساختم و می‌بردم برای مجوز نمایش، می‌گفتند قابل اکران نیست و من تکلیفم را می‌دانستم اما در دولت احمدی‌نژاد می‌گفتند اکران می‌کنیم و نمی‌کردند. مثلا می‌گفتند اکران فیلم «گل یا پوچ» هیچ مشکلی ندارد و قابل پخش است، مجوز هم دادند. البته من همان وقت شک کردم اما با این حال طبق دستور عمل کردم. گفتند برای اکران یک شرکت فیلمسازی به شما معرفی می‌کنیم، آنها برایت اکران می‌کنند. همه کارها را کردم و منتظر ماندم، یک ماه، یک سال، دو سال، سه سال و بعد فهمیدم به خودشان گفته‌اند چرا بگوییم فیلم جلیلی اجازه اکران ندارد، اجازه می‌دهیم اما اکران نمی‌کنیم که دردسرساز نشود و با مطبوعات هم مصاحبه نکند! این کلکی بود که معاونت سینمایی دوره قبل به من زد.

در نتیجه شما هم برای خارجی‌ها فیلم می‌سازید؟

بله. من نگاهم محدود نیست.

حس وطن‌دوستی ندارید؟

وقتی فیلم من در ایران به نمایش درنمی‌آید چه باید بکنم؟ من اصلا مخاطب ایرانی را نمی‌شناسم. نمی‌فهمم جوان‌های ما چه چیزی دوست دارند. با چند جوان همسفر بودم که موسیقی پر سر و صدا گوش می‌کردند. هیچ جای دنیا در سفر چنین موزیک‌هایی گوش نمی‌کنند. به خاطر این‌که مخاطب ایرانی خوب تربیت نشده و این کاری است که تلویزیون باید انجام بدهد. به نظرم باید جمعی متشکل از بزرگ‌ترین اندیشمندان، روانپزشکان، روان‌شناسان، جامعه‌شناسان، آسیب‌شناسان و... تشکیل شود و آنها طرح بدهند و بر اساس طرح آنها برنامه ساخته شود. در تلویزیون باید متخصصانی باشند که مشکلات جامعه را مد نظر قرار دهند و بر اساس آنها سفارش بدهند. الان جوانان ما افسرده هستند، بیکارند، بی‌پولند. تضاد اجتماعی داریم، شرایط اقتصادی بد است. در چنین شرایطی چه فیلمی ساخته شود؟ این حرف‌ها سیاسی نیست. ما انقلاب کردیم و باید هر روز زیباترش کنیم. قصه فقط حفظ انقلاب نیست.

تهیه‌کننده و پخش‌کننده تعداد زیادی از فیلم‌های شما تلویزیون است، روش همکاری‌تان با تلویزیون چگونه است؟

در سال‌های اخیر طرح‌هایی ‌بردم با این‌که خیلی خاص نبودند اما با آنها هم موافقت نشد. چند سال پیش طرح یک سریال را برای تلویزیون بردم . می‌خواستم سریالی بسازم که پربیننده‌ترین سریال قرن باشد، چیزی حدود ۶۰۰ قسمت که مخاطبان زیادی را می‌توانست پای تلویزیون بنشاند. می‌دانستم این سریال پیرم می‌کند، همه موقعیت‌هایم را از دست می‌دهم اما می‌خواستم آن را بسازم.

قرار شد با یکی از آقایان مذاکره کنیم. وی گفت پس‌فردا تماس می‌گیرم اما زنگ نزد. بعد از یک هفته خودم زنگ زدم گفتم جوابی را که می‌خواهی به من بدهی خودم می‌گویم، جلیلی یک فیلم نساخته که اکران شود حالا ۶۰۰ قسمت سریال بدهیم بسازد!؟

می‌گویند شما خیلی پیگیر نیستید!

در چه حد؟ منظورتان التماس است؟ من با کانال AP فرانسه کار می‌کردم، هر بار که می‌رفتم، مدیرکل تا دم آسانسور می‌آمد. اینجا پدرت درمی‌آید تا یک مدیر را ببینی. هر بار خواستم مدیری را ملاقات کنم، منشی‌ها چنان احترام می‌گذارند که از صد چوب بدتر است. به من می‌گویند به موبایل مدیر زنگ بزن! من خجالت می‌کشم به موبایل کسی زنگ بزنم. من که کار شخصی ندارم، رفاقت هم ندارم وگرنه به این همه رفت و آمد نیاز نبود. البته من با آقای ضرغامی دوستم، آدم با مرام و باحالی است، اما سیستم تولید فیلم برای صدا و سیما کمی پیچیده است.

فیلم‌های شما معمولا در سینما اکران نمی‌شود، پس چگونه از نظر مردم مطلع می‌شوید و فیلم بعدی خود را می‌سازید؟

فیلم من دیده می‌شود. فیلم‌های من در هلند، آمریکا، ژاپن و بسیاری از کشورهای دنیا اکران و مخاطب با تفکر من آشنا شده است. نمی‌گویم کسی با دیدن فیلم‌های من مسلمان شده‌ اما می‌دانم مخاطبان زیادی با دیدن فیلم‌های من به اسلام علاقه‌مند شده‌اند. سال‌ها پیش وقتی دت را ساختم یکی از منتقدان لوموند نوشت من لائیک هستم، اما مذهب جلیلی را دوست دارم. همین برای من یک دنیا ارزش داشت. مثل یک مکه و یک حج بود.

آن نوشته را دارید؟

نه. هیچ چیز را نگه نمی‌دارم. حتی جایزه‌هایـــــم را نگه نداشتم، بخشی را به موزه سینما سپرده‌ام و بخشی دیگر را دولت فرانسه ضبط کرد چون آنجا خانه‌ای داشتم که نتوانستم هزینه‌هایش را بپردازم. یک بخش از جوایزم هم در ژاپن است، تهیه‌کننده ژاپنی به آنها علاقه‌مند بود من هم جایزه‌ها را بخشیدم به او.

با این حساب یک عمر مثل کولی‌ها زندگی کرده‌اید؟

دقیقا. یک جیپ آهو دارم و همه زندگی‌ام همانجاست. همیشه یا در بیابانم یا در خیابان. همه زندگی من توی همین ماشین است.

خانواده‌تان مشکلی ندارند؟

ما سه نفر هستیم من، همسر و پسرم و هر سه همین طوری هستیم. انگار این طوری بار آمده‌ایم.

آذر مهاجر ‌