جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دنیای شاعرانه پس از مرگ


دنیای شاعرانه پس از مرگ

نگاهی به تازه ترین اثر پیتر جکسون

در ابتدای فیلم، با سابقه ذهنی که از جکسون داریم و آن شروع کودکانه و شیک و جلوه‌های بصری گرم و پر طمطراق، قطعا حدس خواهیم زد با فیلمی کودکانه و شاد و سرخوش روبه‌رو هستیم. فیلمی نهایتا شبیه نارنیا و امثالهم. اما وقتی از زبان راوی فیلم ( سوزی نوجوان ) می‌شنویم که می‌گوید من در ۱۴ سالگی به قتل رسیدم، کم‌کم مزه تلخ فیلم و روایت جکسون بر کام‌مان می‌نشیند و شوکه می‌شویم. روایت دقیقه به دقیقه تلخ‌تر و جدی‌تر می‌شود و به همان نسبت شاعرانه‌تر. همین موضوع است که باورکردنش برای کسانی که «ارباب حلقه‌ها» و «کینگ‌کنگ» را از جکسون دیده‌اند، کمی سخت است. این فیلم با وجود اینکه مملو از تخیل، تصاویر چشمگیر و جلوه‌های پر‌هزینه است و روایتی غیر رئال را به تصویر می‌کشد ( مثل ارباب حلقه‌ها و کینگ کنگ ) اما تفاوت‌های غیرقابل انکاری با آثار قبلی پیتر جکسون دارد. گرایشات تا حدودی فراگیشه‌ای و نیز رگه‌هایی از دغدغه کاملا در این فیلم مشهود است. در صورتی که آثار قبلی جکسون، گویی از یک کارخانه تولید فیلم بیرون آمده‌اند و عاری از هرگونه احساس و دغدغه‌اند. و اگر هم هستند آنچنان ملموس و دست‌یافتنی نیستند.

اما ماجرا در «استخوان‌های دوست داشتنی» کمی فرق دارد. جکسون بجا و به موقع دست به کارهای هالیوودی می‌زند. به اندازه ( و البته شگفت‌انگیز ) از جلوه‌های رایانه‌ای استفاده می‌کند و در عوض به فیلمش یک فیلمنامه و ساختار دقیقتر افزوده است.

البته بحث اینکه این ساختار چقدر قوی و اصولی‌ است یا چقدر نقاط ضعف دارد بحث دیگری است. اما همین که فردی با این سابقه دست به تجربه‌هایی از این دست می‌زند هم جالب است و هم خوشحال‌کننده. ارجاعتان می‌دهم به سکانس حمل گاوصندوق حاوی جنازه مثله شده سوزی و پرتابش به اعماق خاک، به جایگاه ابدی جسم پاک و معصوم سوزی که با روایت شاعرانه جکسن، آن چنان کش می‌آید و به درازا کشیده می‌شود که خود به یک مثنوی دل‌انگیز و دلربا تبدیل می‌شود. روایتی که گویی زمان را از حرکت باز می‌دارد و همه عالم منتظر آرام گرفتن روح سوزی هستند. ذره ذره قاب و همه عناصر آن، حتی گل و لایی که بر اثر هل دادن گاو صندوق توسط قاتل از روی زمین پرتاب می‌شوند.

فیلم از این دست صحنه‌هایی که می‌شود دوستشان داشت، کم ندارد. فیلم مخلوطی از تمام عناصر سینمایی‌ است. از تعلیق‌های هیچکاکی بگیرید تا دنیای رمانتیک هالیوودی، تا سینمایی به غایت زیبا و نماد‌هایی قابل تفسیر و تحلیل. البته ناگفته نماند که این فیلم اقتباسی از رمانی پرفروش با همین نام نوشته آلیس سبولد است که توسط پیتر جکسون، فران والاش و فیلیپا بوینز به فیلمنامه تبدیل شده است. به جزنقش‌آفرینی سوآریس رونان در نقش سوزی، بازیگران سرشناسی همچون سوزان ساراندون، راشل وایس، مارک والبرگ و استنلی توکی نیز در این فیلم حضور دارند.

فیلم با اینکه پتانسیل تبدیل شدن به یک درام اجتماعی را با توجه به پرداختن به مسئله تجاوز و کشتار کودکان بیگناه و معصوم در آمریکا به خوبی دارد، اما با توجه به همان روحیه و سلیقه‌ای که از جکسون سراغ داریم به سمت و سویی می‌رود که بتوان در آن رویا پردازی کرد و باز هم تخیل و خلاقیت سازنده‌اش را نشان دهد. از این رو فیلم بیشتر جنبه ماورایی پیدا می‌کند تا رئالیسم تلخ اجتماعی. البته اگرچه تغییر مسیر دادن فیلم به این سمت و سو بر اساس همان سنت و سلیقه جکسون است اما تفاوتش با تخیل پردازی‌های آثار قبلی فیلمساز این است که جکسون تاکید فراوانی بر کمرنگ کردن و حتی از بین بردن مرز میان واقعیت و وهم دارد.

گاهی در فیلم به هیچ وجه مشخص نیست که در حال دیدن دنیای معمولی هستیم یا نه،. لحظه مرگ سوزی دقیقا به همین ترتیب است و بیننده شوکه می‌شود و باورش نمی‌شود که سوزی مرده و این دنیا، دنیای مردگان است. فیلم، مرز بین واقعیت و خیال را آن چنان کمرنگ می‌کند که بیننده را با علامت سوال بزرگی روبه‌رو می‌کند که به راستی مرز بین واقعیت و وهم کجاست. آیا می‌توان قاطعانه و صریح از حقیقت گفت و یا باید کمی مکث کرد و نسبت به آن تردید داشت و تامل کرد؟ در ابتدای فیلم سوزی خردسال در حال دیدن گلوله شیشه ای‌اش است که پنگوئنی در آن تنها ایستاده و همین تنهایی پنگوئن مهمترین دغدغه سوزی در خردسالی‌اش است.

ترس از تنهایی به جان سوزی خردسال افتاده و نهایتا هم داستان زندگی‌اش در سن ۱۴ سالگی درگیر همین تنهایی می‌شود. اما پس از مرگ او، می‌بیند که اتفاقا تنها نیست. می‌تواند خانواده‌اش را نگاه کند اگرچه آنها از این کار ناتوانند. افرادی همیشه در کنارش هستند، افرادی که مثل او قربانی خشونت شده‌اند و یا وقتی که سوزی جان برادر کوچکش را نجات می‌دهد و او را به بیمارستان می‌رساند، مادربزرگش بر اساس داستان‌های قدیمی، به او وعده عمر طولانی می‌دهد.

در صورتی که خیلی زودتر از یک انسان در حالت عادی از دنیا می‌رود ( در ۱۴ سالگی.)فیلم تمام پیش فرض‌ها و قضاوت‌ها را به بازی می‌گیرد. در فیلم برخی مسائل مرتبط با واقعیت، توام است با زمینه‌هایی که شبه واقعیت هستند. همین موضوع، دلیل و منطق محکمی برای وجود جلوه‌های ویژه فیلم است. این یعنی وجود یک زیبایی‌شناسی در فیلم و نه زیبایی. وجود این نوع جلوه‌ها در فیلم نه صرفا برای فروش بیشتر هستند و نه صرفا برای زیبایی ( به مفهوم قشنگی ). بیشتر مبتنی بر نگاه زیبایی‌شناسانه هستند. امری که در آثار قبلی فیلمساز تقریبا برعکس بود. تفاوت اصلی این فیلم با فیلم «چه رویاهایی می‌آیند» ( محصول ۱۹۹۸ ) نیز در همین جاست. هر دو فیلم دنیای پس از مرگ را از نظر بصری یکسان نشان می‌دهند. اما هر کدام تلقی مختص به خودشان را از زیبایی و زیبایی‌شناسی دارند.

فیلم از بازی‌های قابل قبولی نیز برخوردار است و بازی سائوریس رونان در نقش سوزی سالمون ( بازیگری که برای بازی در فیلم «تاوان» در سال ۲۰۰۸ و در سن ۱۳ سالگی کاندیدای اسکار شد ) نیز واقعا قابل تحسین است. ترس‌ها، اضطراب‌ها، شوق و شور نوجوانی همه و همه به طرز شگفت‌انگیزی به نمایش گذاشته می‌شوند. شوق سوزی از دیدن آن پسر مهربان یا فریادهایش از عالم مردگان هنگام تماشای دنیای زمینی و کتک خوردن پدرش، گویی پوست صورتش را می‌شکافد و با انرژی غیر قابل وصفی به تماشاگر پرتاب می‌شود. بازی رونان واقعا تاثیر‌گذاری خاصی دارد و شاید در کنار بازی درخشان دختر خردسال فیلم «من سام هستم» ( داکوتا فانینگ ) در این سال‌ها جزو بازی‌های نمونه بازیگران کم سن و سال باشد. حرف نادرستی نیست اگر درصد بالایی از تاثیر‌گذاری و تکان‌دهنده بودن این فیلم را به بازی او نسبت دهیم.

حسین گودرزی