یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

آب در شیر


آب در شیر

مردی گله گوسفندی داشت. هر روز شیر آنها را می دوشید و تا دلش می خواست آب به آن اضافه می کرد و می فروخت. چوپان به او می گفت: « ای مرد! خیانت نکن. این کارها عاقبت خوبی ندارد.» اما مرد به حرف …

مردی گله گوسفندی داشت. هر روز شیر آنها را می دوشید و تا دلش می خواست آب به آن اضافه می کرد و می فروخت. چوپان به او می گفت: « ای مرد! خیانت نکن. این کارها عاقبت خوبی ندارد.» اما مرد به حرف های او اهمیتی نمی داد.

روزی گوسفند ها در دره ای می چریدند، ناگهان باران شدیدی آمد و سیل بزرگی به راه افتاد و همه گوسفند ها را برد. چوپان، بدون گوسفند پیش صاحب گله برگشت. صاحب گله پرسید: « گوسفند ها را چه کردی؟ »

چوپان گفت: « تمام آن آب هایی که توی شیرها می ریختی، سیلی عظیم شد و گوسفند هایت را برد. »