دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

لیبرالیسم سیاسی كانت


لیبرالیسم سیاسی كانت

از سپیده دم تاریخ اندیشه سیاسی تا روزگار ما اندیشه وران و فیلسوفان هر دوره ای از اصل هایی سخن به میان آورده اند كه هر چند در بنیاد دارای اشتراك و همسانی بوده اند, اما بحث ها و تفسیر های گوناگون و متفاوتی را برانگیخته اند

• ایده های پیشینی عقل عملی

از سپیده دم تاریخ اندیشه سیاسی تا روزگار ما اندیشه وران و فیلسوفان هر دوره ای از اصل هایی سخن به میان آورده اند كه هر چند در بنیاد دارای اشتراك و همسانی بوده اند، اما بحث ها و تفسیر های گوناگون و متفاوتی را برانگیخته اند. این اصل ها اندك و انگشت شمارند، اما مباحثه و مشاجره بر سر آنها تا آن مایه ژرف و پردامنه است كه كاوش در اقیانوسی مواج، كف آلود و بیكران را همانند تواند بود. در درازنای تاریخ انسان به عنوان موجودی خردورز هیچ گاه از اندیشه آزادی، برابری، استقلال، عدالت و امنیت فارغ نبوده است. آشكار است كه این اصل ها به معنی واقعی كلمه برای انسان ارزش فرعی و دست دوم نداشته اند، بلكه تا آن مرتبه والا و بلند پایه بوده اند كه بدون در نظر گرفتن آنها گویی انسان از گوهر انسانی خویش تهی می شود و دیگر نمی توان او را موجودی خردمند، اندیشه ور و انتخاب گر دانست.انسان خردمند، آزاد و انتخاب گر، نمی تواند در قفس وضع طبیعی برای همیشه باقی بماند. در واقع چنین قفسی سزاوار چنین مرغ خوش الحانی نیست. پس باید دیر یا زود از این قفس رهایی یابد و رهسپار گلستانی شود كه شایسته و درخور اوست. این گلستان، البته «گلشن رضوان» نیست كه حافظ بزرگ، انسان را مرغ نغمه پرداز آن می داند؛ بلكه جامعه مدنی است كه انسان در آن جای می گیرد تا بتواند در سایه سار امنیت و رفاه، از آزادی، برابری و استقلال برخوردار شود.

اصل های آزادی، برابری و استقلال در دوران نوزایی و روشنگری نیز در كانون گفت و شنود ها و مشاجره های ژرف و همه جانبه قرار می گیرند. از یكسو كوشندگان آزادیخواه تساوی گرا و استقلال طلب در دفاع از این اصل ها با همه سرمایه نظری و فكری به میدان می آیند. از سوی دیگر مخالفان آزادی، برابری و استقلال در چارچوب مناقشه ها و احتجاج ها در برابر آنان صف آرایی می كنند. از دوران تجدد (مدرنیته) تا روزگار ما -كه عصر روشنگری از خاستگاه های برجسته آن است _ فیلسوفان و اندیشه وران لیبرال همگی در جانبداری از اصل های آزادی، برابری و استقلال هم سخن و همگام بوده اند. لیبرالیسم نه آفرینشگر آزادی، برابری و استقلال بوده است و نه مدعی مصادره این اصل ها در اردوگاه فكری خویش. لیبرالیسم بی تردید دارای تفسیر های خاص در باب هستی، چیستی و چرایی این اصل ها است. این تفسیر ها نیز متفاوت و گاه متناقض اند و اینگونه نیست كه لیبرال ها در مورد تفسیر اصل های یاد شده، به طور كامل با یكدیگر هم صدا و هم داستان باشند.

شاید تاكید بر این نكته بدیهی ضروری باشد كه اصل های آزادی، برابری و استقلال از بطن لیبرالیسم سربرنیاورده اند و هیچ یك فرزندان این مادر نیستند. در واقع لیبرالیسم بر شالوده آزادی، برابری و استقلال قرار دارد و تفسیر خود را از این اصل ها به میان آورده است؛ نه اینكه آزادی، برابری و استقلال برآمده از لیبرالیسم باشند.

اندیشه وران لیبرالیسم رهنوردان راهی مشترك اند، هر چند ممكن است هر یك به گونه ای خاص در این راه گام بردارند: از رهنوردی پرشتاب تا نهادن گام های آهسته. در میان فیلسوفان لیبرالیسم، كانت اندیشه وری است كه بر نمط نظام فلسفی خویش به آزادی، برابری و استقلال می نگرد. كانت لیبرالی خردمند است كه در دلسپاری به اصل های یاد شده دچار شوریدگی نمی شود و عصای احتیاط و حسابگری را هیچ گاه فرو نمی گذارد. او جانبدار اندیشمند و نقاد اصل های آزادی، برابری و استقلال است، نه كوشنده ای شوریده سر كه در ستایش آزادی قلم فرسایی می كند و در چالش با آزادی ستیزان و معارضان برابری و استقلال، قرار از كف می دهد و درشتی را به جای برهان می نشاند. لیبرالیسم كانت در قلمرو فلسفه سیاسی دارای معیار های چهارگانه زیر است: نخست بر پایه ارزش اخلاقی انسان، «فردگرایانه» است. دوم بر زمینه جایگاه اخلاقی انسان، «تساوی گرایانه» است. سوم با پذیرش همبستگی اخلاقی در نوع بشر و اهمیت دادن به نهاد های تاریخی و شكل های فرهنگی در مرتبه بعد «كلیت گرایانه» است. چهارم با تایید اصلاح پذیری و ارتقای نهاد های اجتماعی و ترتیبات سیاسی «بهبود گرایانه» است. به طور فشرده تر می توان گفت لیبرالیسم سیاسی كانت بر شالوده فردگرایی، تساو ی گرایی و اصلاح طلبی بر زمینه اخلاق می كوشد با مدد جستن از اصل كلیت آموزه ای فراگیر و جهانی ارائه كند كه در معماری جامعه مدنی همچون بنیاد های استوار به كار آیند.جامعه مدنی كانت سایه ای از سپهر فلسفه نظری و عملی او بر سر دارد. حتی لیبرالیسم كانت در چنین سپهری قابل فهم ارزیابی و نقد است. البته زمینه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ساخت طبقاتی اروپایی قرن هجدهم و سرزمین پروس نیز برای درك راستین آموزه های سیاسی كانت دارای اهمیت بسیار است. كانت در مقاله «نظر و عمل» اصل های سه گانه جامعه مدنی یا حكومت مدنی را صورت بندی می كند. این اصل ها در واقع بر زمینه فلسفه كانت به ویژه عقل عملی وی «ایده » های پیشینی هستند و از آنجا كه در فراسوی تجربه ممكن قرار دارند، به مثابه ایده فارغ از هرگونه كشمكش و اختلاف اند. جایگاه این ایده های سه گانه تا آن اندازه بلندپایه و والا است كه بدون وجود آنها جامعه مدنی تصویر پذیر نخواهد بود. این ایده ها عبارتند از:

۱- آزادی هر فرد جامعه به مثابه یك انسان

۲- برابری هر فرد با همگان به مثابه یك تبعه

۳- استقلال هر عضو جامعه همسود به عنوان شهروند

این اصل ها از بطن دولت هایی كه اینجا و آنجا تاسیس شده باشند، سر برنیاورده اند، بلكه می توانند به مثابه ایده هایی در ساخت یك جامعه مدنی هماهنگ تبلور یابند.

• آزادی، قانون و سعادت افراد

انسان از آن رو كه انسان است از حق آزادی برخوردار است. این حق را نه هیچ قدرتی می تواند به انسان بدهد و نه از او باز پس ستاند. آزادی انسان نامحدود نیست، بلكه حق مرز های آن را تعیین می كند. حدود آزادی من تا بدانجا است كه به مرز آزادی شما تجاوز نكند، بلكه با آن به هماهنگی دست یابد. وقتی حق یك فرد با حق فرد دیگر تصادم می كند، قلمرو آزادی نفر دوم شكسته می شود و هماهنگی حق ها جای خود را به عدم تعادل و ناهماهنگی می دهند. البته حقوق در جامه قانون و با برخورداری از اعمال قدرت در زندگی انسان ها معنی می یابد. بر پایه حقوق «به هر كس آنچه سزاوار آن است، می توان داد و در برابر تجاوز دیگران به او ایمنی بخشید.» كانت در اینجا به گونه ای از حق سخن می گوید كه گویی در پی ارائه دیدگاه خود در باب عدالت است. اما «حق بیرونی» به نظر او از مفهوم آزادی در روابط متقابل بیرونی انسان ها سرچشمه می گیرد و با هدفی كه مردم به وسیله طبیعت (یعنی هدف نیل به سعادت) و با وسایل شناخته شده رسیدن به این هدف دارا هستند، ارتباطی ندارد. به بیان روشن تر، آزادی در فلسفه سیاسی كانت دارای «مفهوم منفی» است؛ یعنی برخورداری از آزادی به مثابه یك حق در صورتی كه به قلمرو آزادی افراد دیگر تجاوز نكند، می تواند از مرز های گسترده برخوردار باشد.كانت در مابعدالطبیعه اخلاق «آزادی قانونی» را «اطاعت نكردن از هیچ قانونی مگر آنچه فرد رضایت خود را از آن ابراز كرده باشد» می نامد. افزون بر این آزادی در یك نظام سیاسی از دیدگاه كانت دارای «مفهوم بیرونی» است. انسان ها حق دارند از آزادی برخوردار شوند، اینكه در برخورداری از آزادی چه هدف هایی را دنبال می كنند و در این راه از چه وسایل و ابزار های «شناخته شده» ای بهره می گیرند، به خود آنها مربوط است. حكومت مدنی (و هیچ نوع قدرت سیاسی) حق ندارد از افراد بپرسد كه در راه بهره گیری از آزادی به دنبال چه هدف ها و غایاتی برای دستیابی به سعادت خود هستند. قلمرو و نظارت و اعمال نفوذ حكومت محدود است به روابط بیرونی افراد با یكدیگر. هرگاه افراد به مرزهای آزادی یكدیگر تجاوز كردند، بر حكومت است كه پاسداری از حریم حقوق افراد را به آنان یادآور شود و در صورت لزوم بر پایه قانون و با بهره گیری از قدرت قانونی مرزشكنان را به مجازات برساند. اما حكومت نمی تواند به زوایای ذهن ها و لایه های وجدان های افراد نفوذ و رسوخ كند و بر آنها فرمان براند. هیچ حكومتی تاكنون نتوانسته است به سرزمین ذهن ها و اقیانوس وجدان های بشری رخنه كند، چه رسد به اینكه آنها را فاتحانه بگشاید و با فزون خواهی و استیلا طلبی در این قلمروهای ناممكن بر كرسی امر و نهی بنشیند.در فلسفه كانت مفهوم آزادی از یكسو با اخلاق و از سوی دیگر با خرد پیوند می یابد. برای هابز نبود مانع خارجی از یكسو و ساكت بودن قانون از سوی دیگر چارچوب آزادی را تعیین می كردند. آزادی مورد نظر هابز با عدم مانع خارجی بر سر راه فردی یا چیزی تامین می شد. افزون بر این هر جا حكومت سیاسی قانونی در مورد وظایف ایجابی یا سلبی افراد نگذارده بود، این وضع نكردن قانون فضا برای آزادی فراهم می آورد. آزادی در فلسفه سیاسی لاك به ژرفای فزون تری دست می یابد. اگر آزادی برای هابز با تاثیر پذیری از دانش تجربی شكلی مكانیكی و ابزاری دارد، لاك از جایگاه برتری به آزادی می نگرد. از دیدگاه لاك آزادی فرد بستگی دارد به نیروی اندیشیدن و حركت كردن بر مبنای راهنمایی ذهن وی. از این رو تصمیم انسان بر پایه اراده به انجام یا عدم انجام كاری نشانگر آن است كه «ایده آزادی، ایده قدرت است.»آزادی در اندیشه های روسو به منزلت واقعی خویش نزدیك می شود. در نگاه روسو آزادی یك ارزش بنیادی است و گرانیگاه ارزش های بسیار دیگری به شمار می آید. روسو می اندیشد كه: «چون هر فرد آزاد و مختار به نفس خود به دنیا می آید، هیچ كس نمی تواند او را بدون رضایت خودش تحت رقیت درآورد.» در نگاه روسو آزادی تا آن مایه والا و دارای ارزش اخلاقی است كه «اگر بگوییم پسر یك بنده، بنده متولد می شود، مثل این است كه بگوییم انسان به دنیا نمی آید.» بر پایه این دیدگاه انسان با برخورداری از آزادی است كه شایسته مقام «انسان بودن» می شود؛ وگرنه انسان بدون آزادی و در جایگاه بنده یك خدایگان (كه انسانی است همانند او) چگونه می تواند انسان خوانده شود؟ بدین سان در اندیشه سیاسی روسو آزادی به مفهومی سازش ناپذیر و به تعبیر چارلز تیلور «ریشه ای و بنیادی» می رسد؛ مفهومی كه آزادی را به معنی تصمیم گیری فرد توسط خود او تعریف می كند. به نظر تیلور: «برای اینكه به واقع خود تصمیم بگیرم، باید ارتباط میان خود راستین خویش را با ندای درونی آنكه ندای وجدان است، دریابم.» از این رو آزادی با اخلاق پیوند می یابد. كانت با تكیه آگاهانه بر مرده ریگ آگاهی بخش روسو و با گذر از فلسفه سیاسی هابز و لاك آزادی را با اخلاق پیوند می بخشد. انسان آن گاه آزاد است كه بر پایه قانون های اخلاقی رفتار كند. چنین رفتاری الزام آور است و از موجودی خردورز سر می زند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.