جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

زندگی


زندگی

زندگی چیست زندگی را چگونه می توان فهمید چه خوشبختن آنان که نگاه می کنند و نمی اندیشند می اندیشند و پی نمی برند

زندگی چیست؟ زندگی را چگونه می توان فهمید؟ چه خوشبختن آنان که نگاه می کنندو نمی اندیشند .می اندیشند و پی نمی برند. پی می برند و عمل نمی کنند که این همان درک نکردن زندگیست زندگی را باید زندگی کرد با عمل و تن دادن به حرکتهاست که می توان زندگی را درک کرد می توان به عمقش پی برد به راستی چگونه باید حقیقت آن را دریافت، زندگی تحمل چیزهای محتمل شده ایست که داریم و دوست می داشتیم که نمی داشتیم؟ یا ترس از دست دادن نعمتهاییست که داریم و هر روز با ترس از دست دادنشان صبحمان را شب می کنیم یا درک کردن بایدها و نبایدها و قانونهایی است که در آینده ای نزدیک آنچه را که به آن نیاز داری را از توپس خواهند گرفت همان چیزی که تازه به دست آوردی اما دنیا مقرر کرده که صباحی بیش نمی توانی از وجودشان بهره مند باشی یا اینکه زندگی آموختن راههایی برای فراموش کردن این نعمتها در حین داشتن آنهاست پس اگر به ما عطا شده چرا باز پس گرفته خواهد شد و اگر قرار بود روزی خانه دل و جسممان را ترک گوید چرا امید دل خوشی آن این چندمدت با ما بود؟ برای به ارمغان آوردن حسرتی دیگر؟ یا اگر بخواهیم دلا یل فلسفی آن را جویا شویم جهت کسب تجربه از آنها!

به راستی زندگی جز گذاشتن مهر حسرت بر دلها، یاد و خاطرات شیرینی که تبدیل به عکس و فیلم در آرشیو ذهنت می شود یا قراردادن حس دلتنگی ابدی در دلت برای ندیدن آنهایی که روزی می دیدی و دیگر نمی توانی ببینی، است یا اینکه گونه دیگری از زندگی نیز برای ما آدمیان وجود دارد؟ زندگی مثل یک رباط برنامه ربطی شده یا یک ماشین کوکی که با فرمول و منطق کار می کنه!!

در اینجا هر چیزی رنگ فنا به خود می گیرد نه اینکه اشیا و افکار و رفتار بویی از احساس و رنگ عشق ندارند نه فقط آنها را باید نادیده گرفت به رنگ زندگی رنگ سیاه زد و فقط با مداد سیاه و سفید روز را مانند شب رنگ کرد شب بویی از رنگ ندارد نمی توان از او بیش از سیاهی آسمان و سپیدی ماه و ستارگان انتظار داشت پس چه باید کرد به کدامین نظر بر افق آینه و حال باید نگریست؟ با کدامین رنگ باید خورشید را رنگ کرد و با کدامین نظر به شب نگریست؟

یک کمی فکر کنید به زندگی به موجودیت به آنچه که پیش میآید و آنچه که از پیش می رود هرآنچه که ما نخواستیم شد و نشد به کدامیک ایمان بیاوریم کدامیک گویای حقیقت است؟

آنچه که نیک است پاداش ما یا آنچه که شر است سزای ما؟ بدی می بینیم به خاطر خوبی هایمان و خوبی می بینیم در برابر بدی هایمان کدامیک قابل باور است؟

پس زندگی را مانند همان قصه ناگفته یا فرمول کشف نشده یا آوای ناشناخته رها کن و به کار خود ادامه بده زیباترین لباس را بپوش زیباترین سخن را بگو به کسانی که دوست نمی داری بگو که دوستشان می داری و کسانی که دوست می داری یاد بده که دوست بدارند با آنانی که هستند باش تا باشی زنده بودن به معنای حرکت و جنب و جوش است پس انسان زنده انسانیست که حرکت کند زنده باشد سخن بگوید سخن بشنود و دنیا را تکان دهد حرکت دنیا می تواند ذهن خودش به سوی حقیقت باشد یا جابه جا کردن کوهی عظیم!

پس بگو بخند شاد باش که شادی یعنی خود زندگی. شادی یعنی دل سپردن به حال و دل بریدن از فردا با امروز زندگی کن با امروز خوش باش و با امروز به فردا رهسپار شو اگر امروز را نداشته باشی به فردا نمی رسی اگر امروزها را درنیابی فرداها را به دست نمیآوری پس آنگونه زندگی کنیم که امروز آخرین فرصت برای زندگیست اگر اینگونه کنی به از صدها سال عمر وقتی به عقب برگردی و به عمر خودبنگری نه خبری از حسرت می بینی نه غم نه کارهای نیمه تمام نه حرفهای ناگفته و نه کارهای نکرده سراسر لذت بوده و شور و عشق به زندگی و این بوده و هست راز زندگی و شاد زیستن اگرچه تو نتوانسته باشی به عمق آن پی برده باشی ولی آنچه را که در دست داشتی نیز در مشت خود نگه داشتی و از زندگی آنچه را که توانستی با خود بردی و چه کوله باری زیباتر و پربارتر از عشق و زیبایی...

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تا درخت دوستی برگی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت وگو آیین درویشی نبود

ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

مادم همت برو بگماشتیم

نکته ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرو نگذاشتیم

گفت خوددادی بما دل حافظا

ماحصل بر کسی نگماشتیم

چه می شود آنها را آنهایی که می گویند و می شکنند و می گذارند و می گذرند! نتوان در زمره انسانها یادشان کرد این اسباب دشواریها را نمی شنوند و نمی خواهندبشنوند آواز خوش بلبل و نمی بینند شکفتن گل بعد ازحلول فصل گل سپاس نمی گویند و جز ناسزا چیزی نمی گویند اینان را چشمی نشسته گوشی نپخته و دلی رام نشده از آن است چه می شود آنها را وقتی خدایشان از یاد ببردشان به راستی اینان کیستند ما نیستیم که بر دیواره دل خود دیوار چین فرو گذاردیم و برچشمانمان رنگ خوش خیالی پاشیدیم؟

ماییم که نه خود را بلکه عیوب دیگران را نظاره گریم و از سیاهی های ژرفای خود بی خبر; کاش بر فرق این مغز پوکمان کمی ضربه می زدیم و می دیدیم که بدی درین روزگار نیست جز نفس خودمان این ماییم که بدیم نه بدی، بدی را نه در درون بلکه در بیرون و در وجود اجنبیان ملا حظه می نمودیم اما حیف که آب در کوزه و ما تشنه لبان دور جهان!! می گردیم یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم این بود حدیث تجسس و تفحص بر عالم درون آدمی سرتان خوش عمرتان باقی پس آدم باشید خدا نگهدار!

نویسنده : نیلوفر عربی