جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نقد هنری کاشف جهان هنرمند


نقد هنری کاشف جهان هنرمند

اثر هنری هم مانند انسان ویژگی هایی دارد كه بخشی از آن ها تجزیه وتحلیل ناپذیرند مثلاً بیان این كه چرا و چگونه یك اثر هنری بر مخاطب تأثیر می گذارد, همیشه به راحتی میسر نیست تحلیل آكادمیك نیز با همه ی دقت فنی خود همیشه نمی تواند نشان دهد كه چرا بعضی از معانی آثار هنری دریافت می گردند و برخی غیرقابل دریافت اند

اثر هنری‌

اثر هنری‌ هم‌ مانند انسان‌ ویژگی‌هایی‌ دارد كه‌ بخشی‌ از آن‌ها تجزیه‌وتحلیل‌ناپذیرند. مثلاً بیان‌ این‌كه‌ چرا و چگونه‌ یك‌ اثر هنری‌ بر مخاطب‌ تأثیر می‌گذارد، همیشه‌ به‌راحتی‌ میسر نیست‌. تحلیل‌ آكادمیك‌ نیز با همه‌ی‌ دقت‌ فنی‌ خود همیشه‌ نمی‌تواند نشان‌ دهد كه‌ چرا بعضی‌ از معانی‌ آثار هنری‌ دریافت‌ می‌گردند و برخی‌ غیرقابل‌دریافت‌اند. بااین‌حال‌، شاید برخی‌ از ویژگی‌های‌ اثر هنری‌ بتواند قلمروی‌ معنا و تفسیر در نقد هنری‌ را تا حدی‌ روشن‌ كند. اما قبل‌ از هر چیز، باید تأكید كرد كه‌ نقد هنری‌، داوری‌ و كشف‌ معنای‌ قطعی‌ و نهایی‌ اثر نیست‌ و اگرچه‌ از كشف‌ شهود اثر هنری‌ نام‌ برده‌ می‌شود، اما منتقد به‌طور قطع‌ و یقین‌، كاشف‌ واقعی‌ جهان‌ هنرمند نیست‌؛ بلكه‌ او تأویل‌ جدیدی‌ از تأویل‌ هنرمند عرضه‌ می‌كند. هم‌ از این‌روست‌ كه‌ گاه‌ منتقد پس‌ از آن‌كه‌ در حیطه‌ی‌ فلسفه‌ و جهان‌بینی‌ هنرمند و بالطبع‌ اثر هنری‌، زیبایی‌شناختی‌ و ساختار و یا مضمون‌ از پیشرفت‌ و تحلیل‌ و تفسیر باز می‌ماند، به‌ حیطه‌ی‌ ادبیات‌ و كلام‌ باز می‌گردد و به‌ دلیل‌ ویژگی‌ كاملاً ذهنی‌ و انتزاعی‌ ادبیات‌ به‌ یاری‌ واژه‌گزینی‌ها، محفوظات‌ لغوی‌ و معلومات‌ ادبی‌، سعی‌ بر تجسم‌ و تصوربخشیدن‌ چیزی‌ می‌كند كه‌ از اثر هنری‌ درمی‌یابد و یا می‌خواهد به‌ مخاطب‌ خویش‌ القا نماید.

نقد هنری‌

نقد هر اثر، نوعی‌ ترجمه‌ و تفسیر است‌ كه‌ با بررسی‌ صورتِ به‌ماده‌ تبدیل‌شده‌ی‌ آن‌ اثر امكان‌پذیر است‌ كه‌ در قالب‌ و ساختار آن‌ اثر متجلی‌ شده‌ است‌. نقد هنری‌ نوعی‌ ارزش‌گذاری‌ است‌. كه‌ در پرتو آن‌ فرآیندی‌ حاصل‌ می‌گردد كه‌ از چند حالت‌ خارج‌ نیست‌:

۱ـ اثر هنری‌، ارزشی‌ بیش‌ از آن‌چه‌ واقعاً دارد پیدا می‌كند؛

۲ـ اثر هنری‌، كم‌تر از آن‌چه‌ هست‌ ارزش‌ می‌یابد؛ و

۳ـ اثر هنری‌، آن‌گونه‌ كه‌ واقعاً هست‌ نمایانده‌ می‌شود.

واقعیت‌ آن‌ است‌ كه‌ هرگز هیچ‌ نقدی‌ نمی‌تواند همه‌ی‌ اثر هنری‌ را آن‌گونه‌ كه‌ باید با همه‌ی‌ ابعاد آن‌ مورد تحلیل‌ و ارزیابی‌ دقیق‌ قرار دهد و جان‌ اثر را به‌ مخاطب‌ ارائه‌ كند؛ زیرا درواقع‌ نقد هنری‌ در «ساحت‌ عقل‌ و كلام‌» شكل‌ می‌گیرد كه‌ با «ساحت‌ خلق‌» اثر متفاوت‌ است‌. بنابراین‌، در طی‌ نقد همواره‌ پرده‌های‌ بسیاری‌ از اثر هنری‌ ناشناخته‌ می‌ماند؛ پرده‌ها و نهان‌خانه‌هایی‌ كه‌ تنها بر خود هنرمند مكشوف‌ است‌. اما شایسته‌ترین‌ و مفیدترین‌ نقد هنری‌ آن‌ است‌ كه‌ برای‌ مخاطب‌، ذهن‌ پرسشگرانه‌ای‌ ایجاد كند. برای‌ ایجاد چنین‌ حالتی‌ در ذهن‌ مخاطب‌، نویسنده‌ و محقق‌ و منتقد، مطلب‌ خود را با طرح‌ پرسش‌هایی‌ آغاز می‌كند كه‌ به‌ انگیزه‌هایی‌ برای‌ ارائه‌ی‌ پاسخ‌های‌ توصیفی‌ بینجامد و نیاز به‌ شناخت‌ بیش‌تر را قبل‌ از داوری‌ نشان‌ دهد. هر نقدی‌ دارای‌ یك‌ لحن‌ است‌. لحن‌ هر نقد معمولاً از همان‌ ابتدا جهت‌گیری‌های‌ منتقد را در آن‌ پدیدار می‌نمایاند. با همین‌ لحن‌ است‌ كه‌ نقد هنری‌ به‌ بازتولید مجدد اثر هنری‌ می‌پردازد. پرداختن‌ و توجه‌ منتقد به‌ هر بخش‌ از عناصر صورت‌ اثر از نظر تقدم‌ و تأخر، ترجیح‌ بخشی‌ به‌ بخش‌ دیگر، نادیده‌گرفتن‌ یك‌ بخش‌ و نوع‌ تحلیل‌ و تفسیر مناسبات‌ میان‌ آن‌هاست‌ كه‌ لحن‌ و بیان‌ نقد را شكل‌ می‌دهد. تسلط‌ بر ادبیات‌ و زبانی‌ كه‌ منتقد با آن‌ سخن‌ می‌گوید و آداب‌ و فرهنگ‌ قومی‌، گنجینه‌ی‌ لغوی‌ غنی‌ و اطلاعات‌ عمومی‌ خارج‌ از حیطه‌ و رشته‌ی‌ هنری‌ كه‌ منتقد درباره‌ی‌ آن‌ می‌نویسد، در نوع‌ نقد وی‌ بسیار مؤثر است‌. در بخش‌ اول‌، بازی‌ با كلام‌ نوعی‌ انتقال‌ احساس‌ است‌ كه‌ با تسلط‌ بر ادبیات‌ صورت‌ می‌گیرد. در بخش‌ دوم‌، یعنی‌ داشتن‌ اطلاعات‌ عمومی‌، منتقد با داشتن‌ این‌ اطلاعات‌، مباحث‌ خود را به‌ آن‌ها متصل‌ كرده‌، نوعی‌ شاهدسازی‌ می‌كند. باید افزود كه‌ امكان‌ دارد تسلط‌ بر معلومات‌ فراوان‌ و خارج‌ از مقوله‌ی‌ مورد نقد یا معلومات‌ و اطلاعات‌ همان‌ مقوله‌، واكنش‌های‌ شخصی‌ منتقد را سد كند و او را در چنگال‌ نوعی‌ «قراردادسازی‌» قرار دهد كه‌ براساس‌ آن‌ احساس‌ خویش‌ را مخفی‌ سازد. در یك‌ نقد، خواه‌ناخواه‌ جنبه‌ی‌ فردی‌ و شخصی‌ منتقد آن‌چنان‌ نیرومند است‌ كه‌ می‌تواند اثر را حتی‌ با انگیزه‌های‌ شخصی‌ و پیش‌زمینه‌هایی‌ خارج‌ از مقوله‌ی‌ واقعی‌ هنر و اثر هنری‌ و البته‌ به‌ قصد نوعی‌ «اشكال‌گرفتن‌» نیز مورد داوری‌ قرار دهد. بنابراین‌، همواره‌ نقد با لایه‌های‌ پنهان‌ و بی‌شماری‌ همراه‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ خواننده‌ یا مخاطب‌ امكان‌ كشف‌ یا تحلیل‌ آن‌ها را نداشته‌ باشد. بااین‌حال‌، ماهیت‌ نقد آن‌چنان‌ است‌ كه‌ چه‌ خواننده‌ بداند و چه‌ نداند كه‌ هدف‌ و انگیزه‌های‌ واقعی‌ منتقد چیست‌، به‌هرحال‌ نقد از نظر روانی‌ تأثیرات‌ خود را بر وی‌ خواهد گذاشت‌؛ زیرا درهرصورت‌، منتقد با استفاده‌ از ابزار كلام‌ و كلمات‌ و در قالب‌ رسانه‌ تأثیرات‌ خود را خواهد داشت‌. او نیز متكی‌ بر رسانه‌ است‌ و اصولاً هر نقدی‌ برای‌ ارائه‌، متكی‌ بر نوعی‌ رسانه‌ است‌. از این‌ منظر، گاه‌ رسانه‌، خود در مقام‌ منتقد قرار می‌گیرد.

معمولاً در هر نقد هنری‌ صرف‌نظر از نوع‌ آن‌ (مطبوعاتی‌، علمی‌، كلاسیك‌، فلسفی‌، ارزشی‌ و...) سه‌ سطح‌ موردارزیابی‌ قرار می‌گیرد و منتقد به‌ آن‌ها واكنش‌ نشان‌ می‌دهد:

۱ـ واكنش‌ در مورد فلسفه‌ی‌ نهفته‌ در اثر كه‌ به‌ موقعیت‌ تاریخی‌ و درك‌ و دریافت‌ مخاطب‌ و یا منتقد در زمان‌ نشان‌دادن‌ واكنش‌ به‌ آن‌ها بستگی‌ دارد؛ واكنشی‌ كه‌ می‌كوشد جهان‌بینی‌ هنرمند را به‌ هنگام‌ خلق‌ اثر در یابد؛

۲ـ سطح‌ دوم‌ سطح‌ زیبایی‌شناختی‌ است‌ كه‌ به‌ صورتی‌ مستقیم‌تر به‌ تربیت‌ هنری‌ و معلومات‌ منتقد و مخاطب‌ موردنظر و حساسیت‌ او نسبت‌ به‌ انواع‌ امكانات‌ بیانی‌ اثر بستگی‌ دارد؛ و

۳ـ سطح‌ سوم‌ مضمون‌ و یا موضوع‌ اثر است‌. اگر منتقد در مورد سطح‌ اول‌ و یا دوم‌ به‌ دلایلی‌ نتواند وارد بحث‌ شود و از پیشرفت‌ باز بماند، معمولاً بلافاصله‌ به‌ سطح‌ سوم‌ می‌پردازد. همواره‌ گزاره‌ها، گزارش‌ها و تحلیل‌های‌ منتقد در مورد دو سطح‌ اول‌ و دوم‌ است‌ كه‌ بحث‌ وی‌ را تا سطح‌ یك‌ اثر هنری‌ ارتقا می‌دهد.همین‌جا باید اذعان‌ كرد كه‌ سطح‌ اول‌ و دوم‌ مشكل‌ترین‌ سطح‌ مباحث‌ انتقادی‌ـ تحلیلی‌ است‌.دشواری‌ این‌ دو سطح‌ معمولاً به‌ دلیل‌ محرومیت‌ منتقد یا مخاطبان‌ او از واژگانی‌ است‌ كه‌ در توصیف‌ مباحث‌ فلسفی‌، اجتماعی‌، زیبایی‌شناختی‌ و ترجمه‌ و انطباق‌ آن‌ها با كلمات‌ و واژه‌های‌ اثر هنری‌ موردنظر است‌. سطح‌ اول‌ یعنی‌ فلسفه‌ و جهان‌بینی‌ اثر از دو سطح‌ دیگر ذهنی‌تر و به‌ همین‌ دلیل‌ پیچیده‌تر و انتزاعی‌تر است‌. بنابراین‌، درك‌ و دریافت‌ مخاطبان‌ هر اثر هنری‌ با توجه‌ به‌ حساسیت‌ها، زمینه‌های‌ تحصیلی‌ و فرهنگی‌ و تجربیات‌ پیشین‌ آن‌ها در این‌ سطح‌ متفاوت‌ است‌. درواقع‌، تماشاگران‌، شنوندگان‌ یا مخاطبان‌ تعلیم‌نیافته‌ی‌ هر اثر هنری‌ به‌ندرت‌ از وجود این‌ سطح‌ باخبر می‌شوند. علاقه‌مندی‌ مخاطبان‌ هنر به‌ خواندن‌ و رجوع‌ به‌ نقد، از آن‌ رو است‌ كه‌ آنان‌ در طلب‌ دریافت‌ و ادراكی‌ عمیق‌تر از اثر هنری‌اند؛ ادراك‌ ژرفی‌ كه‌ بتواند ضمن‌ آسیب‌شناسی‌ اثر، موقعیت‌ آن‌ را به‌دور از ملاحظات‌، تعصبات‌ و جزم‌اندیشی‌های‌ گوناگون‌ به‌ آنان‌ و حتی‌ خود هنرمند بازشناساند. در هر نقد هنری‌، پس‌ از مواجهه‌ با اثر هنری‌، چند پرسش‌ اساسی‌ پیش‌روی‌ مخاطب‌ و منتقد هنری‌ است‌: الف‌) چیستی‌ اثر، ب‌) چرایی‌ اثر و پ‌) چگونگی‌ خلق‌ اثر. این‌كه‌ منتقد به‌ این‌ موارد نمی‌پردازد یا با نادیده‌گرفتن‌ و مصادره‌كردن‌ فردیت‌ خود، نقش‌ مؤثر خویش‌ را نشان‌ نمی‌دهد، به‌ این‌ دلیل‌ است‌ كه‌ یا توانایی‌ كافی‌ پیرامون‌ آن‌ها ندارد و یا سیاست‌، مصلحت‌، هم‌گرایی‌های‌ مختلف‌ عقیدتی‌، ایدئولوژیكی‌ و حتی‌ صنفی‌ و طبقاتی‌، بیش‌ از مبانی‌ علمی‌ نقد برای‌ او اهمیت‌ داشته‌ است‌.

تجربه‌ی‌ ادراكی‌

این‌ موضوع‌ كه‌ هرقدر جوامع‌ به‌ دوره‌ی‌ معاصر می‌رسند درك‌ و دریافت‌ اثر هنری‌ و زیبایی‌شناسی‌ آن‌ها تغییر می‌كند، قابل‌تأمل‌ است‌. اما اصرار بر این‌كه‌ الزاماً انسان‌ معاصر طبیعت‌ را نفی‌ می‌كند و یا قطعاً به‌ آبستراكسیون‌ و فرم‌های‌ ساده‌ و انتزاعی‌ متمایل‌ است‌ و یا از بیانگری‌های‌ طبیعت‌گرایانه‌ حقیقتاً گریزان‌ است‌، تنها یك‌ فرضیه‌ است‌؛ زیرا فضای‌ ذهنی‌ انسان‌ ساختار خاصی‌ دارد كه‌ بدون‌ توجه‌ به‌ آن‌ نمی‌توان‌ حكمی‌ چنین‌ قطعی‌ داد. انسانی‌ كه‌ تجربه‌ای‌ از نور ندارد، تمایلی‌ به‌ آن‌ در خود احساس‌ نمی‌كند و پس‌ از مواجهه‌ با نور، لذتی‌ از آن‌ برنمی‌گیرد. انسانی‌ كه‌ هرگز درختی‌ را ندیده‌، بوی‌ خاك‌ باران‌خورده‌ را استشمام‌ نكرده‌، صدای‌ برخورد امواج‌ آب‌ و آواز پرندگان‌ را نشنیده‌ و آفتاب‌ را بر گونه‌ی‌ خود احساس‌ نكرده‌ است‌، هرگز نمی‌تواند درك‌ صحیحی‌ از طبیعت‌ بِكر داشته‌ باشد و آرزوی‌ دیدن‌ و حضور در آن‌ را در خود بپروراند. ادراك‌ انسان‌ از یك‌ فرم‌، رنگ‌، فضا و یا هر مقوله‌ی‌ دیگر زیبایی‌شناختی‌ مشروط‌ به‌ خاطره‌ای‌ است‌ از آن‌چه‌ پیش‌تر تجربه‌ كرده‌؛ هرچند این‌ تجربه‌ فطری‌ باشد. بنابراین‌، تجربیات‌ گوناگون‌ در هر فرد تمایلاتی‌ را ایجاد می‌كند كه‌ اشیا، فرم‌ها، رنگ‌ها، اصوات‌ و پدیده‌ها به‌نسبت‌ قدرتی‌ كه‌ در برآوردن‌ آن‌ تمایلات‌ دارند، در نظر آن‌ انسان‌ دلنشین‌، پذیرفته‌ و زیبا جلوه‌ می‌كنند. پس‌ از آن‌جایی‌ كه‌ آن‌ تمایلات‌ به‌ سبب‌ عواملی‌ درونی‌ و به‌ویژه‌ بیرونی‌ در حال‌ تغییرند و انسان‌ دائماً در حال‌ كسب‌ و اندوختن‌ تجربه‌های‌ تازه‌ است‌، هر مقطعی‌ از زمان‌، برای‌ او تجربه‌ی‌ نوینی‌ از دیدنی‌ها و حس‌كردن‌ها را به‌ همراه‌ می‌آورد و درنتیجه‌ تشنگی‌ و نیازی‌ جدید می‌بخشد. در این‌ میان‌، «فطریات‌» كه‌ اصولاً در وجود انسان‌ به‌ ودیعه‌ گذاشته‌ شده‌اند، بسته‌ به‌ قدرت‌ تجربیات‌، به‌ عقب‌ رانده‌ می‌شوند؛ به‌طوری‌ كه‌ گاه‌ او از وجود آن‌ها بی‌خبر می‌گردد. درنتیجه‌، «آرزو و نیاز» و «تجربه‌» معمولاً با یكدیگر پیوند ناگسستنی‌ می‌یابند؛ اما این‌ مسئله‌ كاملاً قطعی‌ نیست‌.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.