پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مهمانی


مهمانی

شب که مهمان ها رسیدند
مادرم می سوخت در تب
من به جایش ایستادم
چای را دم کردم آن شب
بعداز آن رفتم دم در
کفش ها را جفت کردم
توی مهمانی در آن شب
هرچه مادر گفت کردم
شب پر و بال فرشته
بالش …

شب که مهمان ها رسیدند

مادرم می سوخت در تب

من به جایش ایستادم

چای را دم کردم آن شب

بعداز آن رفتم دم در

کفش ها را جفت کردم

توی مهمانی در آن شب

هرچه مادر گفت کردم

شب پر و بال فرشته

بالش زیر سرم بود

خوب می دانم که این ها

از دعای مادرم بود

محمد عزیزی (نسیم)