جمعه, ۱۸ خرداد, ۱۴۰۳ / 7 June, 2024
داداش گنجشک
سیامک پسربچهای بود که دوست داشت سنگریزه جمع کند و در جیبش بریزد و بعد با آن سنگریزهها همه چیز را نشانه بگیرد. از صبح تا شب کارش نشانه گیری بود. گاه شاخه درخت را نشانه میگرفت، گاه در خانه مردم را و گاه هم شیشه پنجرهها را.
اگر یکی از این سنگریزهها به همان جا که نشانه گرفته بود میخورد، سیامک از خوشحالی پر درمیآورد. همه به او میگفتند که این کار خوب نیست، ولی او گوش نمیداد و مرتب سنگریزه جمع میکرد و به این طرف و آن طرف پرت میکرد و نشانه میگرفت.
روزی سیامک از کنار درختی میگذشت. سرش را بلند کرد و دید گنجشکی سینه سفید روی درخت نشسته است. سنگریزهای از جیبش درآورد و نشانه گرفت. او یقین داشت که درست نشانه گرفته است، ولی گنجشک پرید و رفت. سیامک فکر کرد که سنگریزه به او نخورده است. سنگریزهها را در جیبش جابهجا کرد رفت که چیز دیگری را نشانه بگیرد...
شب شد و سیامک خوابیده بود. صدای پای اسبی را شنید. خوب گوش داد اسب چهارنعل میآمد و میآمد تا اینکه درست جلوی خانه آنها ایستاد. سیامک بلند شد و در را باز کرد و دید که یک کره اسب سیاه جلوی در ایستاده است.
سیامک پرسید: ای اسب سیاه تو سیاهی شب اینجا چه کار میکنی؟ چرا جلو در خانه ما ایستادهای؟
کره اسب جواب داد: بپر پشت من تا ببینی من چرا اینجام.
سیامک پرید پشت اسب و اسب سیاه تاخت و تاخت تا به یک دشت رسید. سیامک که خیلی ترسیده بود، کنار گوش اسب گفت: ای اسب سیاه من را کجا میبری؟
کره اسب جواب داد: صبر کن میبینی. باز هم تاخت و تاخت تا به دشت سیاه رسید. دوباره سیامک پرسید: ای اسب سیاه تو من را داری کجا میبری؟
کره اسب جواب داد: صبر کن... میبینی. باز هم تاخت و رفت و رفت تا به کوه سفید رسید. از کوه سفید رد شد و به کوه سیاه رسید. کره اسب سیاه باز هم تاخت تا اینکه از دور دروازه شهری را دید. وارد شهر شد. شهری که به آن رسیده بودند مثل همه شهرها بود، ولی خیابانهای این شهر به اندازه یک خطکش و درختهایش به اندازه یک مداد بود. میدان شهر به بزرگی یک نان تافتون گرد بود و حوض وسط میدان به بزرگی کاسه آب بود.
کره اسب سیاه جلوی خانهای ایستاد. سیامک از اسب پایین پرید و وارد خانه شد. توی خانه چهار گنجشک سینه سفید دید که یکی از آنها لباس مردانه و دیگری لباس زنانه پوشیده بود. دو تا گنجشک کوچولو هم یکی لباس پسرانه و یکی لباس دخترانه پوشیده بودند. هر چهار گنجشک دور رختخواب کوچکی جمع شده بودند و گریه میکردند.
سیامک از گنجشکی که لباس پسرانه پوشیده بود پرسید: چرا گریه میکنی؟
گنجشک کوچولو جوابش را نداد و فقط گریه کرد. سیامک از هر کدام از گنجشکها پرسید چه شده؟ آنها جواب ندادند و فقط گریه کردند. سیامک از گنجشک بزرگ که لباس مردانه پوشیده بود پرسید: چه شده است؟ چرا گریه میکنی؟
گنجشک بزرگ گفت: این گنجشک را که میبینی پسر بزرگ من است. او از همه گنجشکهای دنیا بهتر میپرید، از همه درختها و کوهها بالاتر میرفت و هیچ وقت از پریدن سیر نمیشد. دیروز صبح زود پرواز کرد. از کوه سیاه و از کوه سفید گذشت و از دشت پهناور گذشت تا به شهر آدمهای بزرگ رسید. خسته شده بود و روی شاخه درختی نشست تا کمی استراحت کند، اما یک پسربچه به بالش سنگ زد و بال پسرم شکست. او با آن بال شکسته پرواز کرد تا به خانه رسید، حالا از این میترسم که دیگر نتواند پرواز کند. او پرواز کردن را از همه کارها بیشتر دوست دارد.
سیامک به رختخوابی که گنجشک در آن خواب بود، نگاهی انداخت و دید ای داد، این همان گنجشکی است که صبح با سنگ او را زده بود. خیلی خجالت کشید. آنقدر که حتی نتوانست از آنها خداحافظی کند. از خانه بیرون آمد و روی کره اسب سیاه پرید.
آنها از شهر گذشتند و از کوهها و دشتها گذشتند، ولی دیگر سیامک نتوانست خودش را کنترل کند و سرش را بر گردن اسب گذاشت و شروع به گریه کرد. او گریه میکرد و اسب میتاخت و میتاخت...
سیامک دیگر نفهمید که چقدر رفتند و به کجا رسیدند. ناگهان صدایی شنید. سرش را از روی گردن اسب برداشت و چشمانش را باز کرد. مادرش بود که میگفت: سیامک جان، سیامک جان! بیدار شو، پسرم چرا گریه میکنی؟
سیامک بیدار شد و خدا رو شکر کرد که خواب بوده و از آن به بعد دیگر هیچ حیوانی را مورد آزار و اذیت قرار نداد.
گلنوشا صحرانورد
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
ویزای تضمینی ایتالیا کانادا
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات شورای نگهبان انتخابات ریاست جمهوری 1403 دولت دولت سیزدهم شورای حکام ریاست جمهوری فرانسه انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ آژانس بین المللی انرژی اتمی
هواشناسی تهران فضای مجازی ترافیک زلزله تصادف شهرداری تهران قتل بیمارستان سیاست سازمان هواشناسی سلامت
همستر کامبت هوش مصنوعی چین قیمت خودرو خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار قیمت طلا دلار بانک مرکزی بازار خودرو قیمت سکه
درآمد مجید قناد عمو قناد سریال مهران غفوریان سینمای ایران رسانه ملی تلویزیون سینما موسیقی نقاشی
اینترنت فضا
اسرائیل رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه روسیه فلسطین آمریکا اوکراین سازمان ملل لبنان ترکیه حماس
فوتبال حسن یزدانی ایران استقلال پرسپولیس والیبال تیم ملی فوتبال ایران تیم ملی والیبال ایران تیم ملی ایران لیگ برتر رئال مادرید باشگاه استقلال
سامسونگ همستر کمبات اپل بازی تلگرامی اینستاگرام مایکروسافت گوگل
بازنشستگی دیابت فشار خون ویتامین زوال عقل قارچ سازمان غذا و دارو گرمازدگی چای