چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

لطیفه‌های رسیده در هفته سوم فروردین ماه


اولی: ساعت چنداست؟ دومی: ببخشید، ساعتم خوابیده. اولی: مهم نیست، بیدارش نكنید. از یك نفردیگر می‌پرسم!
□□□
روزی مردی به داروخانه رفت و گفت: «یك شیشه داروی تقویت مو می‌خواهم.» دارو …

اولی: ساعت چنداست؟ دومی: ببخشید، ساعتم خوابیده. اولی: مهم نیست، بیدارش نكنید. از یك نفردیگر می‌پرسم!

□□□

روزی مردی به داروخانه رفت و گفت: «یك شیشه داروی تقویت مو می‌خواهم.» دارو فروش گفت: «كوچك یا بزرگ؟» مرد پاسخ داد: «كوچك باشد، چون من از موی بلند خوشم نمی‌آید.»

□□□

معلم به شاگرد گفت: «بنویس یازده.» مسعود نوشت یك و به فكر فرو رفت. معلم گفت: «چرا این قدر فكر می‌كنی؟» شاگرد گفت: «می‌خواهم ببینم كه یك دیگر را این طرف یك بنویسم یا آن طرفش!»

□□□

بیمار: آقای دكتر! هنوز انگشتم درد می‌كند. دكتر: ببینم، مگر نسخه‌ای را كه هفته قبل بهت داده بودم، نپیچیدی؟ بیمار: چرا! پیچیدم دور انگشتم، ولی خوب نشد كه نشد!

□□□

مردی به مغازه سلمانی رفت تا سرش را بتراشد. سلمانی كه ناشی بود، شروع به تراشیدن سر مرد كرد و هر جای سر او را كه می‌برید، روی آن پنبه می‌گذاشت. او آن قدر این كار را تكرار كرد تا بالاخره مرد دست سلمانی را گرفت و گفت: «تا این جا پنبه بس است! می‌خواهم بقیه‌اش راگندم بكاری!»

□□□

معلم ورزش از دانش آموز می‌پرسد: «رشته ورزشی تو چیه؟» دانش آموز: «دوچرخه سواری با مانع.» معلم ورزش:« این دیگه چه رشته‌ایه؟» دانش آموز: «آخه هر وقت می‌خوام دوچرخه سواری كنم، بابا مانعم می‌شه.»

□□□

دكتری دندان مردی را كشید. بیمار فریاد زد: «آقای دكتر! دندانی كه درد می‌كرد این نبود. شما عوضی كشیده‌اید.» دكتر گفت: «آقا صبر داشته باش! كم كم به آن دندان هم می‌رسیم!»

□□□

اولی: زود باش سوار قطار بشویم. الان قطار می‌رود. دومی: بلیتش دست من است، كجا می‌خواهد برود؟

□□□

دكتر: بیشتر وقتی به چه چیزی فكر می‌كنی افسرده می‌شوی؟ بیمار: راستش را بخواهید، به پرداخت ویزیت!

□□□

اولی: من تصمیم گرفته‌ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم. دومی: لابد با مشورت دكتر تصمیم گرفته‌ای؟ اولی: نه، با مشورت قصاب محل، چون او دیگر حاضر نیست به من نسیه بفروشد.

□□□

از شخصی پرسیدند: فاصله میان خنده و گریه چیست؟ او جواب داد: انسان با چشم گریه می‌كند و با دهان می‌خندد، فاصله میان دهان و چشم هم دماغ است.

□□□

اولی: آقای دكتر، من فكر می‌كنم عینك لازم دارم. دومی: بله حتما! چون این جا مغازه ساندویچ فروشی است.