سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

پرورش کودکان مسئول


پرورش کودکان مسئول

درحقیقت, تمامی والدین عزیز اساساً با این چالش روبه رو هستند چگونه می توانیم فرزندانی سربلند و پرافتخار دراین دنیای بزرگ,پرورش دهیم

درحقیقت، تمامی والدین عزیز اساساً با این چالش روبه رو هستند:چگونه می توانیم فرزندانی سربلند و پرافتخار دراین دنیای بزرگ،پرورش دهیم؟هر پدر و مادرمهربان و صادقی،برای نیل به این هدف،از هیچ تلاشی فروگذاری نمی کند.هدف این است که باید فرزندان عزیز خود را به نحوی پرورش دهیم،تا به جای وابستگی به ما،به سوی استقلال گام بردارند-یعنی به جای آن که تحت کنترل باشند،خود کنترل را به دست گیرند.

بنابراین باید با این مسئله ی پیچیده مواجه شویم که درهر مقطعی عامل زمان و تغییرات و تحولات زودگذرسنی،زندگی فرزندان مان را تحت الشعاع قرار می دهد و این که کودکان مسئول،تنها افرادی هستند که قدرت رویارویی با دنیای واقعی را دارند.جوانان و -حتی بچّه های کوچک تر-درهر زمان یا در هر مکانی،درحال مبارزه بین مرگ و زندگی قرار دارند،زیرا در مقاطع مختلف سنی، عواملی خطرآفرین،زندگی کودک و یا نوجوان و جوان را تهدید می کند.عواملی چون موادمخدّر،جنون سرعت هنگام رانندگی،مشروبات الکلی و بسیاری از فشارها و وسوسه های زندگی،که تمامی این عوامل را از دوران کودکی جوان نشأت می گیرد.آمار خودکشی در جوانان،رابطه ی مستقیمی با برخوردهای خشونت آمیز والدین دارد.

فرزندان وقتی برسر دوراهی مرگ و زندگی قرارمی گیرند،چه گزینه ای را می توانند انتخاب کنند؟و یا زمانی که ما کلمات و سخنان خردمندانه و صمیمانه ای را در گوش آنها زمزمه نمی کنیم،در این صورت از آنها چه انتظاری می توانیم داشته باشیم؟آیا فقط به این نکته بسنده و اکتفا می کنیم که به آنها بگوییم،خودشان مسئول اعمال شان هستند؟تمامی این ها سؤالاتی هستند که باید راهنمای ما درتوسعه و بسط،فلسفه ی تربیتی قرار گیرند.

با کمال تأسف،بسیاری از بچّه ها،زمانی که به سال های چالش برانگیز و خطرناک نوجوانی می رسند،هیچ شواهدی دال بر تصمیم گیری صحیح دراختیار ندارند.آنها به راحتی ،از نصایح ارزشمند والدین و دیگر بزرگ ترها چشم پوشی می کنند.آنها فکر می کنند«بهتر می دانند»امّا با این وجود این هنوز مواد مخدّر مصرف می کنند.چرا گاهی اوقات، نوجوانان تا به این اندازه ناآگاهانه،به خود-تخریبی می پردازند؟این حقیقت تلخ را باید درنظر داشت که بسیاری ازاین انتخاب ها و گزینه های ناآگاهانه و اشتباه،درواقع اوّلین تصمیمات و تصمیم گیری هایی هستند که جوانان خود به تنهایی و بدون مشارکت،اتخاذ می کنند.زیرا در کودکی،همیشه والدین بودند که تصمیم نهایی را می گرفتند.نکته ای که حائز اهمیّت می باشد این است که انتخاب درست و تصمیم گیری به جا مانند هرعمل دیگری ، باید به کودک آموزش داده شود.جوانانی که انتخاب نادرست می کنند،شاید همان کودکانی هستند که در دوران کودکی هرگز یاد نگرفتند،ازدست زدن به جعبه ی شیرینی خودداری کنند.

والدینی که،تنها هدف شان پرورش فرزندانی مسئول است،فرزندانی که در هر رده ی سنی بتوانند درمورد زندگی خود با بلوغ و شعورکافی تصمیم های مهمی را اتخاذ کنند،چنین والدینی وظیفه ی تربیتی خود را با جدیّت و همیّت انجام می دهند.

● ملاقات با دشمن

پدران و مادران خوب،همواره بهترین شیوه ها و روش های تربیتی را در برخورد و رفتار با فرزندان شان می آموزند.ما می دانیم،این شیطان های کوچولو و بسیار بی گناه و بازیگوش که درحقیقت در چنگ و اختیار ما هستند،بالاخره روزی بزرگ می شوند.ما به امید روزی که فرزندان مان بتوانند در دنیای واقعی با اطمینان و اعتماد به نفس گام بردارند و خودی نشان دهند،هرکاری که از دست مان برآید برای آنها انجام می دهیم.و باید اضافه کنیم که همه ی این کارها را تنها با نام «عشق»انجام می دهیم.امّا این«عشق»به تنهایی می تواند برای ما دردسر ساز باشد.-البتّه نه عشق به مفهوم واقعی کلمه-بلکه چگونگی ابراز آن به کودک.اغلب اوقات،تصورات و اندیشه های باشکوه ما،درمورد عشق به فرزند و نحوه ی ابراز آن،درحقیقت بدترین دشمنان ما هستند،امّا زمانی که حس مسئولیت پذیری را در فرزندان مان پرورش دهیم،این دشمن تسلیم می شود.برخلافِ نظرعامه ی مردم،اغلب اوقات بدترین بچّه ها-بچّه های بی اعتنا و سرکش-از خانه هایی بیرون می آیند و وارد جامعه می شوند که درآن خانه ها عشق به صورتی بی حدو حصر و نامحدود،به آنها ابراز می شود.و این درست همان نوع غلط عشق ورزیدن و ابراز آن به کودک است.امّا چگونه این مسئله اتفاق می افتد؟

● شیوه های بی اثر تربیتی

▪ والدین امدادگر

بعضی از والدین تصور می کنند، عشق به فرزند، فقط به معنای گردش حول محور زندگی فرزندان شان است.آنها در حقیقت،والدین امدادگری هستند که با هلی کوپتر امداد خود به هرجایی که فرزندان شان باشند،سرک می کشند و هرگاه آنها دچار مشکلی شوند،بلافاصله این والدین به کمک آنها می شتابند.همیشه این والدین،دوندگانی عقب افتاده از کورس تربیتی هستند.زیرا این پدران و مادران،همواره فرزندان خود را از تنگناها بیرون می کشند؛و روزی نیست که دست از حمایت و مراقبت بردارند-و معمولاً با این شیوه ی برخورد،کودک را از تجربه ای که نیازمند و مستحق کسب آن است،محروم می سازند.نحوه ی عملکرد آنها این گونه است،به محض آن که فرزندان شان علامت(SoS (۱(اس اُ اِس)را می فرستند،والدین امدادگر که همیشه در دسترسند و درهمان حوالی پرسه می زنند،بلافاصله با هلی کوپتر امدادشان فرود می آیند و سپر بلای بچّه ها در مقابل معلّمان،هم بازی ها و دیگر دشمنان فرضی می شوند.

این والدین عاشق،شاید امروز با خود فکر می کنند،درحالی که فردا همین بچّه ها،به راحتی خانه را ترک و اوّلین و بهترین سال های نوجوانی و جوانی خود را به بطالت و بیهودگی و مردودی در کالج و یا خوشگذرانی و عیاشی سپری می کنند،زیرا والدین آنها،هرگز این بچّه ها را برای مبارزه در میدان بزرگ زندگی آماده نکرده اند.در حقیقت به نام عشق، تمامی فرصت های آموزشی و تربیتی از این کودکان گرفته شده است.

بسیار مضحک و خنده دار است که اغلب این والدین امدادگر الگو و سرمشق نیز قرارمی گیرند،آنها ،خود به تنهایی پیامدها و حوادث مهمّ و ناراحت کننده را احساس می کنند و به جای فرزندان شان درد می کشند.هنگامی که شاهد آزار و اذیت فرزندان خود هستند،آنها نیز صدمه می بینند و رنج می برند و در نهایت برای نجات و رهایی فرزندان شان با چتر از هلی کوپتر امدادی خود فرود می آیند.امّا آنها نمی دانند که دنیای واقعی و زندگی درآن هرگز اجازه ی چنین فرودی را به آنها نمی دهد.فرزندان این والدین به تنهایی قادر به حلّ مشکلاتی نظیر:برگه های جریمه،دیرکرد صورت حساب ها،برخورد با افراد غیر مسئول،بیماری های لاعلاج،پرداخت مالیات ها و دیگر حوادث و اتفاقات طبیعی که در زندگی رخ می دهد،نیستند،و این مشکلات به خاطر وجود همان چترهای عاشق-والدین-هرگز از سر راه برداشته نمی شوند.والدین امدادگر،در آماده سازی فرزندان شان برای مواجهه با چنین دنیای بی رحمی همیشه شکست می خورند.

● والدین سخت گیر

گروه دیگری از والدین که باید نام برده شوند،پدران و مادرانی هستند که سخت گیرند و مانند نظامیان با بچّه ها رفتار می کنند.این گروه نیز فرزندان شان را دوست دارند.امّا احساس می کنند که با داد و بیداد و کنترل بیشتر، بچّه ها بهتر تربیت می شوند.به گفته ی این والدین«بچّه ها در آینده افراد منضبطی خواهند شد و خوب را از بد تشخیص خواهند داد.»درحقیقت آنها مدام به فرزندان شان می گویند که چه بکنند و چه نکنند.

وقتی این والدین با فرزندان صحبت می کنند، اغلب اوقات سخنان شان سرشار از تحقیر،توهین و امر و نهی است.زیرا قدرت در دست آنهاست!

واگربچّه ها آن چه را که به آنها امر شده است،انجام ندهند،والدین متعجّب می شوند و آنها را وادار به انجام آن می کنند.

فرزندان چنین والدینی،هرگاه فرصت اندیشه و تفکرّ در مورد خود را به دست آورند،اغلب تصمیمات وحشتناکی می گیرند-آنها این کار را می کنند تا بهت و ناامیدی والدین شان را تکمیل کنند.امّا این واکنش از سوی آنها معنی خاصی دارد.این بچّه ها،درهنگامه ی تصمیم گیری های مهمّ زندگی شان همواره سرگردان و بی تجربه هستند.چون آنها هرگز اجازه ی تفکّر و اندیشه نداشته اند،زیرا والدین همواره مراقب اوضاع بودند،و به جای آنها فکر می کردند.این بچّه ها در تمام طول زندگی و در مورد تمامی امور مربوط به خود،از پدر و مادرشان دستور می گرفته اند.هنگام ورود به دنیای واقعی و جامعه، میزان وابستگی آنها به والدین شان درست مانند فرزندان والدین امدادگر می باشد.

هردو گروه نام برده شده،پیام هایی را به فرزندان خود می دهند-پیام هایی تحت عنوان عشق-و این که آنها فکر می کنند چه چیزی به صلاح و خیر فرزندان شان است.پیامی که والدین امدادگر به فرزندان خود می دهند:«تو ضعیفی و ناتوان،بنابراین نمی توانی بدون من کاری را انجام بدهی.»پیام والدین سخت گیر:«تو خودت صلاحیت و توانایی فکرکردن را نداری،پس من به جای تو فکر می کنم و تصمیم می گیرم.»

البتّه این الگوهای تربیتی که برای کنترل کودک ارائه می شوند، شاید در سال های اوّلیه ی زندگی بازده و عملکرد موفقی داشته باشند،امّا موانع زیادی بر سر راه فرزندان ما قرارمی دهد که اثرات مخرّب آن به یک باره در سنین بلوغ خودنمایی می کند.به طوری که فرزندان والدین امدادگر، افرادی هستند که توانایی مقابله با مشکلات و فشارهای زندگی را ندارند، نمی توانند در مورد خود فکر و تصمیم گیری کنند،و در حل مشکلاتشان عاجزوناتوانند.ازسوی دیگر،فرزندان والدین سخت گیر و نظامی مآب،زمانی که کوچک هستند،با دست نسبت به دیگران ادای احترام می کنند امّا زمانی که بزرگ تر می شوند،با همان دست بی احترامی می کنند.

● بیان تناقض شکست و موفقیت

با وجود آن که ما برای به کارگیری دیگر روش های تربیتی وسوسه می شویم،امّا حالا زمانی است که ما(جیم و فاستر)باید بپذیریم،برای این که بتوانیم فرزندانی مسئول پرورش دهیم،هیچ گونه یقین،قطعیت و ضمانتی درنتیجه بخش بودن هزینه ها وجود ندارد.دراین زمینه هیچ کارشناسی-دست کم ما دو نفر-نمی تواند با صراحت بیان کند:«اگرشما روش تربیتی خاصی را پیش بگیرید، این روش همیشه و در هرمقطعی پاسخگوی شما خواهد بود.» به این دلیل که انجام درست یک کار به این معنا نیست که نتیجه و پیامد آن نیز درچارچوب توقعات و خواسته های ما باشد.

تمامی ما،نمونه هایی از والدینی که روش های غلط تربیتی را به کار می گیرند،دیده ایم.فرزندان چنین والدینی، مانند گل هایی سرخ اما پژمرده اند.دسته ی دیگری از والدین که باید نام ببریم،والدینی هستند که درانجام هرکاری تنها به نظر خود توجه می کنند و کاری را می کنند که از نظر خودشان درست باشد،چنین والدینی،فرزندانی را پرورش می دهند که گنجشک را رنگ می کنند و آن را جای قناری می فروشند.

اگرچه،هیچ راه کار و روش تربیتی مطمئن نیست،امّا با وجود این،ما باید برای ارتقای سطح مسئولیت پذیری فرزندان خود هرفرصتی را امتحان کنیم و دست به خطر سنجیده بزنیم.یکی از کارهایی که می توانیم دراین زمینه انجام دهیم،این است که به فرزندان مان اجازه دهیم تا شکست را تجربه کنند.درحقیقت این مسئله بدان معنا است که گاهی اوقات نمی توانیم به فرزندان خود اجازه ی موفقیت بدهیم،مگر آن که ابتدا اجازه دهیم تا شکست بخورند،آن هم شکستی بزرگ.

خداوند به تمامی انسان ها که اشرف مخلوقات هستند، آزادی قابل توجهی عطا فرموده است و این آزادی خود فرصتی برای اشتباه کردن هم می شود.شکست و پیروزی دو روی همین سکه ی آزادی هستند.اگر آن درخت ممنوعه درباغ بهشت نبود،بشر، مجالی برای انتخاب های مسئولانه و یا غیر مسئولانه ی خود نداشت.هنگامی که آدم و حوا،آن گناه و اشتباه را مرتکب شدند،خداوند رنج را پیامد گناه شان قرار داد.اگر چه خداوند نافرمانی و سرپیچی ایشان را نبخشید،امّا آن قدردوست شان داشت که اجازه ی تصمیم گیری و زندگی دوباره را به آنها بدهد.

عشق خداوند به آدم و حوا در بهشت،مثال بارزی است برای همه ی پدران و مادران که بدانند:خداوند به آدم و حوا،آزادی انتخاب داد.به زبان ساده تر اگر ما به فرزندان خود آزادی و عشق قابل قبولی بدهیم،حق انتخاب و تصمیم گیری به عهده ی آنها خواهد بود،حتی اگر دراین بین، عملی را انجام دهند که ازنظر ما پسندیده و قابل قبول نباشد.

به موازات آن که کودکان بزرگ می شوند،برزندگی و محیط پیرامون شان قدرت و توانایی بیشتری نیز به دست می آورند،و مهمّ ترین دغدغه ی فکر و ذهنی شان،تمرین و ممارست برای ارتقای سطح توانایی شان در تصمیم گیرهای مهمّ زندگی می شود.همان گونه که خداوند به هریک از ما ذهن خوب و توان پیشرفت و تکامل عطا فرموده،به همان میزان نیز حق اختیار به ما داده است، به طوری که خداوند حتی برای انفجار و تلاشی این کره ی خاکی نیز به ما توانایی و قدرت لازم را داده است.حتی به جرأت می توان گفت،توانایی پرواز به دیگر سیّارات و کرّات هم، نوعی از قدرت و قابلیت ما انسان ها در انهدام و تلاشی این سیّاره ی خاکی است.لازم به ذکر است که گاهی،موفقیّت ها و دستاوردهای بزرگ،خسارات و زیان های جبران ناپذیری را به دنبال خود دارد.

در معیار و مقیاسی متفاوت،مقوله ی«میوه ی ممنوعه»در دنیای کنونی می تواند مصادیقی چون مواد مخدّر،دوستان ناباب،و یا هرچیزدیگری که کودکان با آن روبه رو می شوند،داشته باشد.والدینی که درجستجوی کسب موفقیّت برای فرزندان شان هستند، گزینش آنان را به نصف کاهش می دهند.زیرا بچّه ها باید خود حق انتخاب داشته باشند.تصمیم گیری آنها درمورد مسائل مربوط به خودشان برابر است با اعلام استقلال و عدم وابستگی به والدین که دستیابی به این هدف جز با انتخاب به دست نمی آید و گاهی نیز،این انتخاب منجر به شکست می شود.

من(جیم)، درگذشته مدام به پسرم چارلی،تذکر می دادم تا در صبح های سرد کلرادو لباس گرم بپوشد و با این کار، نظرم را به او تحمیل می کردم.یک روز به او گفتم:«چارلی،امروز هوای بیرون خیلی سرد است.بهتر است که یک کت گرم بپوشی.»و این جمله کافی بود تا چارلی فقط بارانی اش را-نازک ترین کتی که داشت-بردارد و در را به هم بزند و بیرون برود.

من ندانسته، با عملکرد خود،بهترین انتخاب را ازاو گرفتم.فکر کردم،که با پوشیدن کت گرمی،او در ایستگاه سردش نمی شود و من نیز با این کار از او مراقبت می کنم،امّا او در عوض سرما را انتخاب کرد، و با این کارش حق آزادی و انتخاب خود را اعلام کرد.

امّا بلافاصله، متوجه موضوع شدم.بنابراین دفعه ی بعد به او گفتم:«چارلی دمای هوا۲۰ درجه است.اگر لازم می دانی کتی برای خودت بردار.»با این جمله یک رشته از انتخاب ها،از بدترین تا بهترین را پیش روی او قرار دادم.(این طور به نظر می رسد که کودکان همواره،اولین گزینه ی داده شده را حذف می کنند)درنهایت چارلی تصمیم گرفت با انتخاب کت گرمی،حق آزادی و انتخاب خود را به من این گونه اعلام کند.

بنابراین،تناقض آشکاری که دراین مقوله وجود دارد این است که والدینی که برای کسب موفقیّت فرزندان شان تلاش بسیاری می کنند،اغلب فرزندان ناموفقی دارند!امّا والدین دلسوز و مهربانی که اجازه ی شکست را به کودکان می دهند،درحقیقت،زمینه ی موفقیّت آنها را فراهم می سازند.

اینان،والدینی هستند که اندیشمندانه خطر می کنند.خداوند به هرکدام از ما،حق انتخاب بخشیده است،بنابراین ما نمی توانیم کم تر ازاین میزان برای فرزندان دلبندمان خواستار باشیم.

رویکرد تربیت با عشق و منطق،به کودکان کمک می کند تا حس استقلال طلبی خود را تقویت و در نهایت بتوانند موفقیّت کسب کنند.پدر و مادر بودن به این معناست که به بچّه ها، حتی در دوران دبستان هم اجازه ی تجربه ی تلخی ها و ناکامی ها را بدهیم و هم به آنها در کسب مهارت کمک کنیم،البتّه تا زمانی که هزینه ی جبران خسارت و زیان معقول و به صرفه باشد.

● یادگیری با هزینه ای قابل قبول

امروزه،کودکان از غرور رنج می برند.هزینه ی یادگیری چگونه زیستن،در دنیای امروز،روز به روز در حال افزایش است.امروز، کودک برای یادگیری مسائلی از قبیل دوستی ها،مدرسه،آموزش،تعهد،تصمیم گیری و مسئولیت پذیری،پایین ترین بهای ممکن را می پردازد.امّا فردا،این طور نیست،زیرا هزینه ی این آموزش بالا می رود.

با بزرگ تر شدن کودک،تصمیمات او هم بزرگ تر می شوند،و پیامدهای آن تصمیمات وخیم تر می شود.بچّه های کوچک تر اشتباهات زیادی را البته با هزینه ای قابل قبول مرتکب می شوند.آنها می توانند،به اوضاع پیش آمده سروسامان دهند و برای سازندگی،دوباره تلاش کنند.البتّه اگر همه چیز را خراب نکرده باشند.معمولاً همه ی آنها موقتاً کمی ناراحت می شوند و اشکی هم می ریزند.

به این مثال ساده توجه کنید:پسر بچّه ی پنج ساله و بد دهانی که فکر می کرد بزرگ شده است،با پسرهای همسایه که همه از او بزرگ تر بودند،درگیر می شود،و از آن جا که این اجازه را داشت که مشکلش را خود حل و فصل کند،توانست،درس و تجربه ی بزرگی را به دست آورد(و کنترل بیشتری بر زبان خود داشته باشد.)پسرهای بزرگ تر،دستان او را از طرفین گرفتند تا درس عبرتی به پسرک پررو بدهند.شاید،در ظاهر بهای این درس،بینی خون آلود و با چشم کبود شده ای برای پسرکی کوچک باشد،ولی هزینه ی آن مناسب و قابل قبول است.

امّا برای والدینی که از فرزندان خود حمایت می کنند،این هزینه بسیار گزاف است،و دلیل آن این است که:«چون من فرزندم را دوست دارم،نمی خواهم برای کسب این تجربه،چنین بهای گزافی را بپردازد.»

و بعد هم به سر پسرهای همسایه فریاد می کشند:«آهای بچّه ها با فرزند من،مهربان باشید.اگر با او بدرفتاری کنید، به پدر و مادرتان شکایت می کنم.»درنتیجه این کوچولوی قلدر ما،فرصت یادگیری و کسب تجربه را از دست می دهد.حال شاید، این کودک چنین تجربه ای را در پانزده سالگی کسب کند،ولی همه می دانند که پسرهای پانزده ساله برای کسب این تجربه،باید چه بهای گزاف تر و سنگین تری را پرداخت نمایند.

درحقیقت شاید برای ما دردناک باشد که شاهد تجربیات هرچند تلخ فرزندان خود باشیم،یا به قول ما(نویسندگان)فرصت های آموزشی مهمّ را با هزینه ای گزاف یاد بگیرند.امّا این درد،تنها نیمی از هزینه ای است که ما باید برای پرورش فرزندان مسئول پرداخت نماییم.

اگرچه،دراین میان،ما گزینه و انتخاب دیگری نیز داریم.به این صورت که اکنون شاهد باشیم که آنها درحال فراگیری درس زندگی هستند و برای کسب این تجربه بهایی را پرداخت می کنند و به این لحاظ ما می توانیم صدمه ی کم تری متحمل شویم.و یا این که در آینده و زمانی که استقلال یافتند،شاهد ناتوانی و عجزشان در مراقبت و توجه به خودشان باشیم،که در این حالت صدمه ی بیشتری می بینیم و بیشتر ناراحت می شویم.

● حمایت از فرزند به معنای دوست داشتن او نیست

بسیاری از والدین عشق،حمایت و توجّه را با هم اشتباه می کنند.این واژه ها به یک معنی نیستند.بیشتر اوقات،ممکن است والدین به فرزندان خود اجازه ی شکست ندهند،زیرا فکر می کنند چنین کاری بی توجهی محسوب می شود.بنابراین آنها با اشتباه فاحش و علاقه ی بیش از حد خود، می خواهند در حق فرزندان شان جبران مافات نمایند.آن چه که این والدین اعمال می کنند،درحقیقت ارضای نیازهای خودخواهانه ی خودشان است.آنها بیشتر و بیشتر کار می کنند و در نهایت فرزندانی را پرورش می دهند که آنان نیز به خود و زندگی خودشان توجّه دارند و در عین حال در قبال خود،احساس مسئولیت چندانی ندارند.حمایت به معنای توجّه نیست،امّا هر دوی آنها جزیی از عشق محسوب می شوند.

حال به نحوه ی عملکرد خداوند در قبال خودمان توجّه کنید.اگر از خودمان بپرسیم:«آیا خداوند به ما توجّه دارد.»حتماً در پاسخ خواهیم گفت :«به طور قطع خداوند به ما بسیار توجه دارد.»امّا اگر دوباره از خودمان بپرسیم:«آیا خداوند به ما اجازه می دهد،امشب خود را از پرتگاهی به پایین پرت کنیم.»همه ی ما متفق القول می گوییم:«البتّه،حالا که ما می خواهیم،پس حتماً او هم می خواهد.»حال از خود دوباره می پرسیم:«

پس خداوند چه توجهی به ما دارد؟»البتّه که خداوند نسبت به ما،توجّه دارد!عشقِ خداوند به ما بدون هیچ گونه حمایت و توجّه آشکار است.

توجّه به کودکان معادل حمایت از آنها نیست.البتّه در زمان تولّد،والدین مسئول باید با حمایت کامل و توجّه همه جانبه ی خود،پاسخگوی نیازهای اوّلیه ی خود باشند.هرمشکلی که نوزاد با آن مواجه می شود،درواقع مشکل والدین است.و اگرحمایت والدین از نوزاد نباشد،مرگ در کمین او خواهد بود.

همان طورکه بچّه ها بزرگ می شوند-تقریباً اوایل نه ماهگی با گزینه ها و انتخاب های ساده ای روبه رو می شوند-والدین باید با رفتاری ملایمت آمیز،به تدریج به آنها حق انتخاب در حل مشکلات را بدهند،تا بتوانند در سنین یازده،دوازده سالگی،بدون دخالت والدین،مهمّ ترین تصمیم گیری ها را انجام دهند.درواقع،با عشق و حمایت درستِ والدین،فرزندان در اوّلین سال های بلوغ،قادر به حلّ و فصل مشکلات عمده ی خود می شوند.به طور مثال،من(فاستر)مادران جوانی را دیده ام که فرزندان کوچک خود را روی یخ سر می دهند تا اوّلین تجربه ی اسکیت بازی،آنها را شاهد باشند.این مادران می توانند به دو گروه تقسیم شوند:گروه اوّل به کودک خود می گویند:«بجنب،بلند شو.»و گروه دوّم به کودک می گویند:«آیا صدمه دیدی؟»

صدمه و برخورد بچّه ها،هنگام بازی با یخ اجتناب ناپذیر است،یک دسته از مادران جوان،نگران مرگ ناشی از برخورد سرکودک با یخ زمین بازی هستند و مرتب فریاد می زنند:«صدمه دیدی؟»و این بچّه ها نیز،که صورت شان در برخورد با یخ زمین صدمه دیده است،به طرف مادرشان سر می خورند و با همان زبان شیرین کودکانه می گویند:«آره،یک فکری به حالش بکن،من اوف شدم.»

اما گروه دیگر،زمانی که بچّه ها زمین می خورند،فقط فریاد می زنند:«بلند شو.»در نتیجه،بچّه ها هم از روی زمین بلند می شوند،پشت شان را می تکانند و بازی اسکیت روی یخ خود را ادامه می دهند-و در پاسخ به مادرشان، اغلب می گوید:«آره،باشد،بلند می شوم.»

بچّه های گروه اوّل،یاد می گیرند که زمین خوردن تجربه ای دردناک است.امّا گروه دوّم،از اشتباهات خود درس می گیرند که به درد و کمک پدر و مادر فکر نکنند.مشکل این جاست که این والدین امدادگر،اغلب با عملکرد خود،نیازهای خودشان را ارضا می کنند؛آنان«صدمات شفا بخش»را دوست دارند.زیرا نیاز دارند تا کودک شان به آنها نیازمند و وابسته شوند،آنها والدینی نیستند که بخواهند،کودکان شان خواهان و خواستار آنها شوند.

هنگامی که بچّه ها پا به دبیرستان می گذارند،اگرعشق والدین به آنها هنوز با حمایت توأم باشد،این بچّه ها صدمات جبران ناپذیری را متحمّل می شوند.والدین بچّه های مقطع راهنمایی و دبیرستان، که در امور و مسائل مختلف فرزندان شان اعم از لباس پوشیدن،مسواک زدن،تماشای تلویزیون،انجام تکالیف مدرسه،کوتاه کردن موها و غیره دخالت می کنند،درحقیقت در دامان خود،فرزندانی را پرورش می دهند که در معرض خطر و آسیب های جدّی اجتماعی قرار دارند.این بچّه ها چون به قول معروف«بچّه ننه هستند،درآینده نیز برای همسران خود هیچ جذّابیتی نخواهند داشت.»

چالش تربیتی که دراین فصل پیرامون آن بحث شد،درحقیقت همان دوست داشتن بچّه ها،همراه با حق اختیار و انتخاب برای شکست و کسب تجربه است.و باز به این نکته ی مهمّ برمی گردیم که اگر چه،شکست دردناک است امّا بیایید با به کارگیری راه کارِ فرصت های آموزشی مهمّ و معنا دار،آینده ی فرزندان خود را بسازیم.

● مسئولیت قابل آموزش نیست

همیشه والدین از این مسئله گله مند هستند که چرا فرزندان شان، قادر به درک سخنان پندآمیزشان نیستند.ما می توانیم صدها بار به دخترمان بگوییم که موقع بیرون رفتن از خانه،چیزی را فراموش نکند،امّا اطمینان داریم به محض این که از در بیرون می رود،باز هم چیزی را فراموش کرده است.و یا به پسرمان گوشزد می کنیم که به دیگران احترام بگذارد،ولی او در پاسخ ما می گوید:«چرا باید این کار را بکنم؟مگر شما در قرون وسطی زندگی می کنید که چنین انتظاری ازمن دارید!»

بدون شک،در این مورد تنها چیزی که نمی توانیم به بچّه ها بگوییم این است که:«مسئول باش.»گفتن این جمله به تنهایی،هیچ کارایی برای ما و آنها ندارد.آیا تا به حال، والدینی را مشاهده کرده اید،که مدام در مورد مقوله ی مسئولیت، بر سر فرزندان شان فریاد می زنند، امّا در عمل می بینیم که این بچّه ها، غیرمسئول تر نیز هستند؟

اغلب بچّه های مسئول، معمولاً از درون خانواده هایی می آیند که والدین هرگز از کلمه ی مسئول استفاده نمی کنند.

این حقیقتی است:«مسئولیت قابل آموزش نیست و در عمل باید آن را آموخت.»

در دنیا سخت ترین کارها،یاد گرفتن کارهایی هست که به ما گفته شده باید یاد بگیریم و انجام دهیم.ما باید،به کودک فرصت هایی برای پذیرش مسئولیت بدهیم و با ارائه ی این فرصت ها، برای کسب احساس مسئولیت به او کمک کنیم. و این همان،راه حل کلیدی ماست.والدینی که فرزندانی مسئول بار می آورند،در مورد مسئولیت های فرزندان شان نگرانی کم تری دارند،درنتیجه زمان و انرژی کم تری را تلف می کنند،و تنها دغدغه و نگرانی آنها این است که چه طور فرزندان شان را با راه کار«فرصت های آموزشی مهمّ و معنا دار»آشنا کنند.آنها با فرزندان شان وارد بحث و گفتگو می شوند،و بدون شک،در این جا«عشق»مانند داوری پسندیده و نیکو در میان آنهاست.و هنگامی که فرزندان شان آماده ی فراگیری تجربه و سطح دیگری از درس های زندگی هستند،«عشق»این والدین به کمک آنها می آید.این والدین وقت خود را به یادآوری امور و نگرانی برای بچّه ها تلف نمی کنند،بلکه با زیرکی به کودک می گویند:«مطمئن هستم که یادت می آید،امّا اگر نتوانستی به یاد بیاوری،بدون شک از این تجربه درس می گیری.»این والدین به فرزندان شان کمک می کنند تا بفهمند که خود به تنهایی قادرند،مشکلات شان را حل کنند.آنها والدینی دلسوز هستند،امّا حلال مشکلات فرزندان خود نیستند.

کودکان مسئول،کودکانی با عزت نفس نیز هستند-که این خود پیش شرط لازم و دستاوردی برای ورود به دنیای واقعی است.همان طور که عزت نفس و اعتماد به خود، در کودکان رشد و پرورش می یابد،آنها به همان میزان،بهتر می توانند،درآن روزی که پیوندشان با والدین به یک باره قطع می شود،فرد مسئولی باشند.

▪ پیوست ۱

متأسفانه،گاهی اوقات ما تحت تأثیر احساسات و واکنش های زودگذر قرار می گیریم.شاید استفاده از روش های تربیتی با عشق و منطق،بعضی از والدین را در مسیری نادرست قراربدهد.دراین روش بچّه ها اجازه دارند،تا با عشق شکست را پذیرا شوند،فرصت های آموزشی مهمّی را تجربه کنند،الگوهای صحیح رفتاری را انتخاب کنند-تمامی این اصول می تواند در تضاد با طبیعت تربیت باشد.

اغلب ما،فرزندان خود را براساس واکنش های زودگذر و احساسات آنی خود،تربیت می کنیم،امّا چگونه متوجه شویم که چنین برخوردهایی درست یا نشأت گرفته از احساساتی زودگذر است که پایداری چندانی نیز ندارند؟درحقیقت واکنش های آنی و زودگذری که در بزرگسالی رخ می دهد،نتیجه پاسخ به احساسات و تعاملات خانوادگی در دوران کودکی است.اگر دوران کودکی ما،با شادی، آرامش و احترام متقابل در خانه و یا هرجای دیگری همراه باشد،بنابراین«احساس آنی و زودگذر»ما اعتبار بیشتری دارد.امّا اگر دوران کودکی و زندگی فعلی ما در پریشانی بگذرد ولی به طورکلی برخورد ما نسبت به کودکان خوب باشد،بیشتر به فرزندان مان نزدیک می شویم.

از طرف دیگر،اگر کودکی ما متأثر ازاین جمله باشد که:«من مطمئن هستم که می خواهم خلاف آن چه را که پدرو مادرم برای من انجام داده اند،برای فرزندم انجام دهم»بنابراین شاید واکنش های زودگذر ما،فاقد ارزش و نادرست از آب درخواهند آمد.درواقع،این واکنش های غریزی نشأت گرفته از والدین ما هستند-ما می خواهیم نشان دهیم که از روش و شیوه ی تربیتی آنها متنفریم و این نفرت را با واکنش های زودگذر نشان می دهیم.

اگر در مورد بعضی از روش های تربیتی که دراین کتاب گفته می شود،احساس ناراحتی و پریشانی می کنید، مضطرب نشوید.درحقیقت،اگر می خواهید، روش تربیتی فرزندتان متفاوت تر از روش تربیتی باشد که خود با آن پرورش یافته اید،این اضطراب و پریشانی شما، نشان دهنده ی این نکته ی مهمّ است که راه را به درستی طی می کنید.

▪ پیوست۲

می توانی همین حالا و یا اینکه بعداً به من پول بدهی.

سیلیویا هشت فرزند دارد.هروقت که من (جیم)به خانه ی او می روم.او مشغول پول دادن به فرزندانش است.یک روز از او پرسیدم:«چی شده،تو برای چی،همیشه درحال پول دادن به بچّه ها هستی؟»

سیلیویا درحالی که ۵۰ سنت به پسر کوچکش می داد،درپاسخ به من گفت:«ما به بچّه ها پولی را به عنوان قرض می دهیم تا آنها درباره ی پول و دنیای مادّیات آموزش کسب کنند.وام های ما درست مانند وام های بانکی با همان سررسید،سفته،و وثیقه است.یک روز من وامی ۲۹ دلاری می دهم و روز دیگر در صورت عدم پرداخت به موقع وام،ضبط صوت۲۹ دلاری او را به جای میزان وام،برمی دارم.»من گفتم:«باید برای این بچّه ها متأسف بود.»

سیلیویا جواب داد:«واقعاً.آخر چرا؟این لطفی ات که شامل حال او می شود،چون از همین حالا پسر من که تنها ۱۰سال دارد،همه چیز را در مورد مسئولیت باز پرداخت یک وام و سفته و وثیقه می داند.این وام برای او تنها ۲۹ دلار که بهای ضبط صوتش است،هزینه دارد که در صورت عدم پرداخت به موقع وامش،این ضبط صوت به تملک من درمی آید.»سیلیویا ادامه داد:«فرزند همسایه ی ما،همین درس را در سن ۲۶ سالگی زمانی که بانک به علّت دیرکرد بازپرداختش،کاماروی۴۹۰۰ دلاری او را تصرف کرد،یادگرفت.زیرا والدینش،وقتی که او نوجوان بود،از او حمایت و محافظت می کردند.امّا پسر شانزده ساله ی من،از نظر فکری پیشرفته تر از پسر ۲۶ ساله ی همسایه است.»**

نویسنده : فاستر دبلیو کلاین و جیم فی

ترجمه : میترا خطیبی

پی نوشت :

۱-علامت اختصاری کمک.

منبع: کتاب تربیت با عشق و منطق