پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نسبت روشنفکری و دین


نسبت روشنفکری و دین

آگاهی به معنای کلی, مترادف با آزادی است که بنوبۀ خود, متضمن استقلال است از هر آنچه مانع کار او شود و خودمختاری و اختیار را که با آگاهی بر ضرورت افزایش می یابد, نفی کند

به بهانه انتشار مجدد و کامل مصاحبه دکتر سید جواد طباطبائی استاد دانشگاه در آمریکا با روزنامه همشهری و نقد ایشان بر جریان روشنفکری دینی، پاسخها و نقدهای گوناگونی بر نظریات ایشان در مطبوعات و سایتهای اینترنتی منتشر شد. به همین مناسبت به گفتگو با احسان شریعتی فلسفه پژوه و فرزند دکتر علی شریعتی برجسته ترین روشنفکر دین باور ایرانی پرداختیم. احسان شریعتی پس از بیست و چهار سال دوری از ایران و زندگی در فرانسه، تابستان سال جاری به ایران سفر نمود. وی در این گفتگو به بازخوانی اندیشه های پدرش در موضوعات مطروحه پرداخته است.

▪ عده ای بر این باورند که روشنفکری عبارت است از «اعتقاد به استقلال عقل»؛ آیا این تعریف را کامل می دانید؟

ـ احسان شریعتی: آگاهی به معنای کلی، مترادف با آزادی است که بنوبۀ خود، متضمن استقلال است از هر آنچه مانع کار او شود و خودمختاری و اختیار را که با "آگاهی بر ضرورت" افزایش می یابد، نفی کند. در این تعریف اما، هنوز میزانِ «عقلانیتِ» عقل موردِ نظر، یعنی نه فقط ضرورتِ استقلال، بلکه ماهیّت و چیستی عقل و حد و مرز های قلمروی زیر «فرمانفرمایی» خرد، تعریف نشده و مبهم مانده اند و از اینرو، بیشتر تعریفی است سلبی و مانع تا ایجابی و جامع ! فرقِ عقلانیت "پیش-انتقادی" با عقلانیت پس از کانت در همین "توهم" مشخص می شد که گویی عقل می تواند همه چیز را بشناسد و همگان را مؤاخذه کند که چرا چنین است و نه چنان (که من می خواهم). اولین روشنفکرانِ عصر جدید، یا "ایدئولوگ" ها، متهم اند که چنین توقّعی از عقل داشته اند که دین سنّتی را به شکلِ رادیکال واژگون کند و یک دینِ معقول یا "ایدئولوژی" را جایگزین آن بسازد. مهم ترین ضعف آنها، برغم مثبت بودن نقدِ سنّت، این بود که این نقد را متوجه خود عقل نمی کردند. کانت که مانیفست عصر "روشنگری" را نوشت و و آن را "جسارتِ خود اندیشیدن" تعریف کرد و بر ضرورتِ "خودمختاری" عقل پای فشرد، کار مهم ترش، نقدِ خودِ عقل، یعنی نشان دادن محدودیت ها و شرایط امکان فهم و شناخت در حدّ تجربه بود. مبانی دین «در محدودۀ عقل صرف» اما، یعنی وجود خدا، آزادی و جاودانگی روان، در مقامِ "اصل موضوعۀ" عقلِ عملی و اخلاق قرار گرفتند که از انسان موجودی صاحبِ وجدان و انتخاب و مسئولیّت می ساخت و منتجۀ نهائی سیستم او بود. گوهر دین، نزد کانت نیز، هرچند نه غیر عقلانی، که فرا-عقلانی و "در خود" و بنا بر تعریف، تبیین "فلسفی- علمی" ماهیت اش ناممکن، محکم ترین پایۀ عمل و اخلاق بود. و همان قاعدۀ فقهی ملازمه نزد او نیز صادق بود که « کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع و کل ماحکم به الشرع، حکم به العقل! » هرچند در احکام شرعی و فقهی در دینِ نهادین و نهادِ دینِ بلحاظ تاریخی، بسا قوانین غیرعقلانی و غیرانسانی موجود باشند، این ربطی به معنا و مراد حقیقی دین ندارد که نه تنها با فطرت و خرد و اخلاقِ جهانشمول انسانی همخوان، بلکه سازندۀ همۀ اینها است. زیرا در حوزۀ اخلاق (که با ُکنش ایمانی، به معنای مراقبه و ابتلاء نفسانی و نه مشاهده و تجربۀ علمی و برون-ذهنی سر-و-کار دارد)، عقل بیش از عرصۀ علم، آزاد و خودمختار است. زیرا دین (اخلاقی) صحنۀ اصلی آگاهی (و آزادی و اختیار و مسئولیت آدمی) است. در تاریخ تفکر اسلامی و شیعی نیز مشابه همین بحث را در کلام و فلسفه داشته ایم (که از مجادلات پیرامون "حسن و قبح ذاتی"، خواه عقلی و خواه تجربی، میان معتزله و اشاعره آغاز شد). مشکل دنیای فلسفی ما، به نظر من، نه کمبودِ عقل و منطق بطور کلی و نه نبودِ سابقۀ رویکرد عقلانی و عقلائی به امور عالم و آدم، بلکه در انقطاع و تکامل نیافتگی حوزۀ "معرفت شناسی و روش شناسی" علمی از یکسو و دیگر، در زمینۀ فلسفۀ حقوق و سیاست، محسوس است ریشه این دو ضعف هم البته، به نظرِ ما، در غفلتِ تدریجی نسبت به دو ویژگی دل-آگاهی یا "عقلِ قلب" قرآنی است که از سوئی خصلتی عرفانی-اخلاقی(عملی) دارد و از دیگر سو، تجربی (علمی) است (و نه مفهومی-متافیزیکی و منطقی-قیاسی) و در روند رشد خود به قلبِ عقل انجامیده، خواه با در غلتیدن به "قیاس" انگاری منطق ارسطو، خواه با بسنده کردن به عقل مرسوم در فقه که بیشتر مراعاتِ حزم و مدح و ذّم یا اجماع عقلا (فقها) است تا رعایتِ روحِ زمان و مقتضیاتِ علم. خلاصه، دور شدن از روش استقراء و آزمون گری علمی از سوئی و از دیگرسو، ضعف بینشی در تبیینِ حرکت ساختارهای تاریخی(جامعه و جهان) و تفکر انتقادی پیرامونِ "قدرت"، خود از تبعاتِ دور شدن کلی از جهان بینی (و انسانشناسی) توحیدی (و ابراهیمی) بوده است. آنچه به خلاف دوران پیرانه سری کنونی مدرنیتۀ غربی، در آغاز راه مسلّم و مشهود و "مشروع" است، انگیزه های "دینی" اندیشه ورزان سرفصل های ادوار مدرن، خواه رفرم و رنسانس (لوتر و اراسموس) و روشنگری و فلسفه مدرن (از دکارت تا کانت و هگل و...)، در برابر قرائتِ اسکولاستیک کلیسای قرون وسطی (و سلطنت مطلقه و نظام ملوک الطوایفی) بوده است. بنابراین همۀ دوره های این مدرنیته همچون "دین پیرایی و نوزائی و روشنگری و...، روشنفکری" نه تنها غیردینی نبوده اند، بل عکس قضیه صادق تر است، که با انگیزه های قوی دینی طرّاحی شدند. مدرنیته غربی فقط یک روندِ "عقلانی شدن" امور و تفکیک حوزه هاست و "افسون زدائی"ناشی از این روند، و موردِ نظر ماکس وبر، با خودِ ادیانِ ابراهیمی آغاز شده است(با تحول اسطوره به دین

▪ همانطور که می دانید تعاریف متعدد و در عین حال متفاوتی از مقوله روشنفکری وجود دارد، تعریف شما از روشنفکری چیست؟

ـ احسان شریعتی: روشنفکری، بعنوان یک"نقش" و نه خودِ اصطلاح، آن نیروی تخیّل خلّاق و اُفق سازی است که نه در خلاء و با معیار های انتزاعی، بلکه در یک موقعیتِ اجتماعی و مقطع تاریخی معیّن تعریف نسبی (نسبتی اندام وار) می شود. در این تعریف تناسبی بین دو معیار اصلی برقرار می شود: ُافق آرمانی و موقعیت متعیّن تاریخی-اجتماعی. غالب تعاریف تاکنون بین این دو قطب نوسان داشته اند. برای نمونه، یکی از برجسته ترین روشنفکران عصر ما، ادوارد سعید پس از مقایسۀ دو تعریف ژولین بندا ("عالِم" آرمانخواه) و آنتونیو گرامشی (نیروی فکری پویا و "اندام وار" یک گروه اجتماعی در برابر نیروی فکری-فرهنگی "سنتی")، دومی را واقعی تر می یابد و بنوبه خود، بر نقّادی موقعیتِ مسلّط و قدرت، بعنوان معرّف اصلی تأکید می ورزد با این شعار: «گفتن حقیقت به قدرت!» (Speaking truth to power)، یا همان "افضل الجهاد" خودمان(کلمة حق عند سلطان الجائر). جلال آل احمد، گل سرسبد روشنفکری ایرانی پیش از انقلاب، نیز که تیتر کتابش را احتمالاً از کتاب ژولین بندا ("خیانتِ علماء"-۱۹۲۷) الهام گرفته، می کوشید با به کار گرفتن مفهوم "روشنفکر ارگانیک" گرامشی و توجه او به سنّت فرهنگی کشورش ایتالیا و از جمله نقش کلیسا در تاریخ آنجا، با بازخوانی تاریخ و فرهنگ ایران یک مُدل روشنفکر بومی را طرّاحی کند. کار او مانند هر ابتکار اصیلی خطیر بود و نمی توانست خالی از خطا باشد. مراد از اشاره به این تعاریف که روشنفکران از نقش خود بدست می دهند، اینست که معیار های کلی (مانند عقلانیّت انتقادی و "روشنگری"، بمثابۀ «جسارتِ متکی به خود اندیشیدن»)، کافی نیستند و بنا به "موقعیت" محلی و فرهنگی و به تعبیر دکتر "جغرافیای حرف" معنا و مصداق خاص می یابد. فرق روشنفکر با متفکر(حتی روشن اندیش) در "تعهد" عملی اوست که بعنوان "وجدان بیدار" یک جامعه (یا گروه و طبقه)، ناقد قدرت و وضع موجود و مسلّط است، خواه قدرتِ گرایشاتِ ضد عقل و آزادی و کرامت انسانی، خواه قدرتِ "گفتار" عقل و علم بمثابۀ "ایدئولوژی".

▪ تعریف مرحوم دکتر شریعتی از روشنفکر چه بود؟

ـ احسان شریعتی - در نگاه دکتر، روشنفکر وارث (و ادامه دهندۀ راه) پیامبران است در عصر خاتمیتِ وحی (مستقیم) و استقلالِ (نسبی) عقل، همچنانکه پیامبران پرومته های عصر خود بودند. معنای این "استمرار" در نظر وی، ندیدن تفاوتِ کیفی و "گسستِ" معرفتی و تاریخی میان دو عصر انبیاء و روشنفکران و دو سپهرِ وحی (خدا) و عقل (انسان)، نبود، بلکه نشان دادن گوهر مشترک کار پیامبرانه و روشنگرانه برغم تفاوت های اساسی دو شیوۀ کلام و دو دورۀ تاریخی بود. البته برای دریافتِ این گوهر مشترک، از سوئی ربط میان پیام توحید (و معاد) با عدالت (و آزادی) در متن وحی و از دیگر سو، ربط خود-آگاهی و خود-مختاری انسانی (به معنای ُمدرن) با ساحتِ امر قدسی و معنوی باید بازتعریف شود. اثباتِ مدعای نخست با توجه به تصریح "نصّ" (نگا. قرآن، ۵۷:۲۵) و "سنت" تاریخ مناقشاتِ اجتماعی-سیاسی درونی و بیرونی اسلام ساده تر بود()، اما پاسخ به پرسش دوم، پیرامونِ چگونگی مبانی "دینی" مدرنیته (غربی) با توجه به مسئلۀ روندِ "سکولاریزاسیون" (و لائیسیته)، نیازمند بازاندیشی است: روندِ "افسون زدائی"، عقلانی سازی و تفکیکِ حوزه ها که از مشخصات اصلی مدرنیزاسیون است، آیا به "غیر-دینی" شدن جهان ("مرگ خدا"ی مسیحی-اخلاقی نیچه) نیانجامیده ؟ این بحث مفصل و مستقلی است.نزد دکتر شریعتی، آگاهی روشنفکرانه بیشتر نوعی "خودآگاهی" است در برابر استحمار (کهنه و نو)، بعنوان تضاد اصلی (و نه آن گونه که برخی می پندارند استعمار و استبداد و استثمار)؛ بنابراین، روشنفکر نه تنها مجهز به عقلانیت انتقادی عمومی است (با حفظ حق نقد خود این عقل)، بلکه به ویژه، در یک موقعیت محلّی و "جغرافیا"ی فرهنگی مشخص(شرایط ایران و اسلام). مبحث روشنفکر و مسئولیت و نقش او یکی از تم های مستمرّ دکتر بود که در مجموعه شماره ٢٠ آثارش زیر عنوان «چه باید کرد؟» می توانید کامل آنرا بیابید.

▪ برخی اعتقاد دارند روشنفکری دینی یک جعل اصطلاح «تهی از مضمون» است. به نظر شما آیا افزودن صفت دینی به روشنفکر به معنای محدود کردن عقل به الزامات دیانت نیست؟ اگر هست، این الزامات کدامند و آیا مانعی بر سر راه روشنفکر نخواهند بود؟

ـ احسان شریعتی: این گونه طبقه بندی و اصطلاح سازی ها البته مختص کشورهای ماست که خود دلایل "ایدئولوژیک" تاریخی دارد. در غرب مثلا کسی نمی گوید دکارت و کانت و هگل از متفکرین "مذهبی" بودند و مارکس و نیچه و فروید از متفکران "لائیک"! چون داستان پیچیده تر از این ساده سازی ها و جدول بندی ها و برچسب زنی هاست. از این میان برای نمونه نیچه آیا متفکری است دینی یا ضددینی یا به قول اقبال « مؤمن قلب و کافر دماغ»؟ (دکارت اما شاید در نگاه پاسکال به عکس!) نفسِ "دیندار" بودن متفکران و روشنفکران، به گواهی تاریخِ اندیشه و بزرگترین متفکران غرب و شرق، نه تنها مانع فکر و روشنفکری نشده که به عکس، فکر و اندیشه ورزی نزد آنها یک تکلیف قدسی و دینی تلقی شده است: از تراژدیسین های یونان گرفته تا افلاطون و شاگردانش، از زرتشت تا ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا، از دکارت و پاسکال تا کانت و هگل و از نیچه تا هایدگر، و از لویناس تا دریدا و..، فقط برای ذکر نام برخی از بزرگان در همۀ "فرهنگ های دینی" گوناگون. البته برای تکمیل کلام باید بلافاصله افزود که دگماتیسم یا جزم و تعصّب و تحجّر و فرمالیسم و قشریّت و..تکلّف (و حق کشی)، که در تاریخ و توسط نهادهای همۀ ادیان بیداد کرده است، در عصر ُمدرن نیز در ابعاد و ارقامی ماشین وار و نجومی و میلیونی، در اشکال شبه مذهبی و یا ضددینی، جنایت کرده است: از عصر "ترور" انقلاب کبیر فرانسه که بنام فرشتۀ عقل و آزادی "گیوتین" اختراع شد، تا توتالیتاریسم های سرخ و سیاه (برده داری و استعمار هم پیشکش).روشنفکری اگرخود باری قدسی(یا آرمانی) نداشته باشد، افزودنِ "صفت" دینی "دردِ دین" را درمان نخواهد کرد

▪ آیا شریعتی و به تبع او سروش برای رفع مشکل سکولاریزم، عرفان مولوی و الهیات مسیحی را خلط نکرده، و در این فرایند، مقام عقل نزد روشنفکران دینی نفی نشده است؟

ـ احسان شریعتی: میان عرفان مثبت حقیقی و روح منفی صوفیانه (نیهیلیسم) فرقی هست که این روشنفکران خود پیشتر بدان حمله کرده اند و آن را یکی از اشکال قوی "استحمار و الیناسیون" دانسته اند. عرفان نظری و عملی (از جمله نزد مولانا) یکی از شریف ترین گوهر هائی است که به ویژه متفکران ایرانی به جهانِ معنا و تعالی بشری عرضه کرده اند و جوهر دین به معنای کلی و درست و باطنی کلمه است. این عرفان نه تنها با مقام شامخ عقل و علم تزاحمی ندارد که پشتوانۀ معنوی اندیشه (فلسفی) و تجربه (علمی) و مبارزه (اجتماعی) بوده و خواهد بود. تعارض عقل کل و جزء نزد مولوی و تعرّض او به فلسفه و علم که البته موجب سوء تفاهم و برداشت سوء زیادی هم شده، نه به منظور نفی منزلت اندیشه(سنخ فلسفی) و تجربه(علمی)، بل توجه دادن به عالیترین شکل و محتوای تجربه و اندیشۀ صوفیا-دوستانه و مابعد-الطبیعی است که از مرزهای فلسفه و متافیزیک و پوزیتیویسم فرامی گذرد. و آخرین سرمنزل فلسفه در غرب نیز از زمان نیچه و کیرکگارد تا به امروز، بیش از پیش مؤیّد همین صحتِ سمتگیری عرفانی طراز مولانا هاست.ضرورتِ برافروختن چراغ عقل و علم در عالم ایران و اسلام (به ویژه در عرصۀ سیاست و اجتماع) نباید به بهای کنار گذاردن عرفان که " ادب" فرهنگ ملی و عقیدتی ماست، تمام شود. بلکه باید به انگیزۀ باطنی "پوریتن" وار های دیگری بدل شود که "جهان نوین" علم و آزادی را دیگربار بسا عادلانه تر و عارفانه ترخواهندساخت.یزدانشناسی یا الهیات همه ادیان (بویژه ابراهیمی و بالأخص و اسلام)، از سده های میانه تا به امروز مناسبات و گفتگوی دائمی داشته اند، هرچند در آغاز به دلیل پیشرفت مسلمانان، متألهان یهودی و مسیحی زیر تأثیر فلاسفۀ مسلمان بودند.برخی از پژوهشگران چنین می پندارند که فقط در زمینۀ مسیحیّت است که "شرطِ امکان" چنین تجدّدی فراهم آمده، و به تعبیر مارسل ُگشه مسیحیت «دینِ خروج از دین» بوده است. و در دنیای اسلام، به دلیل تفاوت های ذاتی او، وقوعِ چنین تحوّلی نا ممکن است. اما معلوم نیست که چرا اسلام که، در قیاس با مسیحیّت، دینی است به مراتب اینجهانی تر و رسماً، به مشاهده و آزمون و تجربه و خرد و علم و حقوق و سیاست فرا می خواند، موجب "امتناع تفکّر" و بی عنایتی به تمامی این مقولات شده است؟!برای نمونه، اتین ژیلسون، از بزرگترین مورّخان فلسفۀ سده های میانه، می گوید، برای فهم فلسفۀ دانس اسکات: «(کتاب) ابن سینا باید روی میز ما باشد همچنانکه بر میز او بود.» («ابن سینا و نقطه عزیمت دانس اسکات»، AHDLMA, t. ۲, ۱۹۲۷, pp.۸۹-۱۴۹) زیر تأثیر و در گفتگو با فیلسوفان مسلمان بود (ابن سینا، ابن رشد، غزالی و...) که نظام های عظیم این دوران که زمینه ساز شکلگیری فلسفۀ ُمدرن بودند، ساخته شده اند

▪ تعریف شما از روشنفکری لائیک چیست؟ آیا این مفهوم لزوما نقیض روشنفکری دینی است؟

ـ احسان شریعتی: "لائیک" هم از آن واژه های شوم بختی است که نزد ما مترادف با "غیر-مذهبی" تلقی می شود، حال آنکه در همین معنای مدرنش نیز به "ملّی" نزدیک تر است (هرچند ملّی نیز معنای ناسیونال را نمی رساند). علی ایّ حال و باری به هر جهت، اگر منظور روشنفکر آگنوستیک (نا-باور به- امکان شناسائی- حقیقت دین) و یا آته (نا-باور به- خدا) باشد، که باید پذیرفت که غالب روشنفکران غربی یا اکثراً از نوع اول اند و یا از نوع دوم و به هر حال روشنفکران "دینی" در اقلیت اند. البته نوعی عرفان (غیرمذهبی) و از سنخ اگزیستانسیالیستی وجه غالب تفکر فلسفی بوده است (در کنار انواع سوسیالیسم و مارکسیسم بیشتر در ُبعد اجتماعی). در ایران نیز از زمان آخوندزاده تا ارانی و هدایت و تا آل احمد و بهرنگی و گلسرخی و شعائیان و جزنی و احمدزاده و..تا شاملو و گلشیری و...، پوینده و مختاری و..، تا به امروز، روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان و..، غیرمذهبی یا غیرمسلمان و غیر شیعی برجسته و ارزنده ای بلحاظ علمی و فرهنگی داشته و داریم که فراسوی صحت و سقم مواضع اعتقادی و سیاسی، از ارزش های ملی و انسانی ما به شمار می آیند. و در حوزۀ روشنفکری ایران نیز در گذشته و حال اکثریت با روشنفکران غیرمذهبی بوده و هست. این موازنۀ منفی به ضررروشنفکران "دیندار" (یا دین-دردمند)، الزاماً به معنای ضددین (و بویژه اسلام) بودن اکثریتِ روشنفکران نیست. اصحاب نحلۀ موسوم به دین و (اسلام ) ستیزی "حرفه ای" (که مسابقۀ سلمان رشدی شدن با هم گذاشته اند)، هرچند موجود اند و به ُیمن "شاه"کارهای برادران به ظاهر هم کیش، از انقلاب تا به امروز نرخ رشد چشمگیری یافته اند و گاه در ارکستر جهانی جنگ های صلیبی جدید نیز نی می زنند، اما کماکان در اقلیّت اند. زیرا متفکر و روشنفکر جدی و شایستۀ این نام نه تنها به گوهر، با تبلیغات و پروپاگاند و جنجال های مطبوعاتی و..، میانه ای ندارد، بلکه هم در سطح ملی و هم بین المللی، خلاف جریان آب و جوّ حاکم شنا می کند.روشنفکر (و بالاتر متفکّر حقیقی)، بنابه تعریف کسی است که دین همواره برای او بعنوان یک پرسش جدی به قوّت باقی می ماند، هرچند کفر و ایمان در دل او هماره در ستیز و گلاویز باشند.

نام گفت و گو شونده: احسان - شریعتی

منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از http://www.roozneveshtha.com

صفحه اینترنتی مرتبط: http://www.roozneveshtha.com/۲۰۰۶/۰۱/post_۶.shtml