پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا

ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا


ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا

ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
بر رخت نظاره‌ها را لغزش از جوش صفا
نشئه‌ی صدخُم شراب ‌از چشم ‌مستت ‌غمزه‌ای
خون‌بهای صد چمن از جلوه‌هایت یک ادا
همچو آیینه هزارت چشم حیران روبرو
همچو …

ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا

بر رخت نظاره‌ها را لغزش از جوش صفا

نشئه‌ی صدخُم شراب ‌از چشم ‌مستت ‌غمزه‌ای

خون‌بهای صد چمن از جلوه‌هایت یک ادا

همچو آیینه هزارت چشم حیران روبرو

همچو کاکل یک ‌جهان جمع ‌پریشان در قفا

تیغ مژگانت به آب ناز دامن می‌کشد

چشم مخمورت به‌ خون تاک می‌بندد حنا

ابروی مشکین‌ات از بار تغافل‌ گشته خَم

مانده ‌زلف سرکشت زاندیشه‌ی دل‌ها دوتا

رنگ خالت ‌سرمه در چشم تماشا می‌کند

گرد خطت می‌دهد آیینه‌ی دل را جلا

بسته بر بال اسیرت نامه‌ی پرواز ناز

خفته در خون شهیدت جوش‌ گلزار بقا

از صفای عارضت جان می‌چکد گاه عرق

وز شکست‌ طره‌ات دل‌ می‌دمد جای‌ صدا

لعل خاموشت‌ گر از موج تبسم دم زند

غنچه ‌سازد در چمن پیراهن از خجلت قبا

از نگاهت نشئه‌ها بالیده هر مژگان زدن

وز خرامت فتنه‌ها جوشیده از هر نقش پا

هر کجا ذوق تماشایت براندازد نقاب

گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را

آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد

کیست گردد یک مژه برهم زدن صبر آزما

مردمک از دیده‌ها پیش از نگه ‌گیرد هوا

سوختم چندانکه با خوی تو گشتم آشنا

عمرها شد در هوایت بال عجزی می‌زند

ناکجا پرواز گیرد بیدل از دست دعا

بیدل دهلوی