چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

اتفاق خودش نمی افتد


اتفاق خودش نمی افتد

نگاهی به نمایش «هفت خاج رستم»

حتی اگر حضور «محمود استاد محمد» پس از ۲۸ سال بر صحنه تئاتر یک اتفاق به شمار آید، به واسطه «درازگویی‌های بی‌حاصل»، «توصیفات داستان‌گونه و غیر‌نمایشی» و «روایتی که درجا می‌زند و پیش نمی‌رود»،چنان راه بر بروز هرگونه حادثه و عمل نمایشی مسدود شده است که عملاً هیچ اتفاقی بر صحنه نمایش «هفت خاج رستم»، مجال و امکان وقوع نمی‌یابد؛ تا آنجا که نمایش «هفت خاج رستم» به نمایشی بی‌‌‌‌‌‌اتفاق، تخت و کاملاً خنثی که صرفاً به اطناب مُمِل راه می‌برد و نمی‌تواند با مخاطبش رابطه برقرار کند، بدل شده است!

« هفت خاج رستم»به جای آنکه مبتنی بر کنش و کشمکش پیش رود و داستانی را در طول به جلو براند، در عرض گسترش می‌یابد و چنین، صحنه نمایش به عرصه‌ای برای لاف‌زنی‌های بی‌هدف «مهرعلی» - یکی از دو شخصیت نمایش- تغییر ماهیت داده است که از آغاز تا پایان، توهمات یا به تعبیری «هجویه رستمانه‌اش» را برای «علا گنگه» – آن شخصیت دیگر- بازگو می‌کند بی‌آنکه در ورای این بازگویی و آن همه درازگویی، منظور و هدفی مدنظر باشد!

نمایش «هفت خاج رستم»، به ظاهر برشی از نحوه گذران ایام «مهرعلی» و «علا» در مقام نگهبان در پای اولین چاه نفتِ ویلیام دارسی انگلیسی در ایران سال‌های دور است؛ و اتفاقاً مشکل نمایش از جایی آغاز می‌شود که می‌کوشد در بستر بی‌اتفاق و در روایت بی‌انجام و سرگردانش، پای نگره‌های ضد‌استعماری را نیز در دل هجویه رستمانه‌اش به میان بکشد و با تاکید بر فقر و استعمارزدگی مهرعلی و علا که با تصویری کلیشه‌ای از قوت غالب آنها - نان و پیاز- صورت می‌گیرد، داد مظلومیت شخصیت‌هایش را سر دهد و به اصطلاح حرف‌های گنده‏گنده بزند؛ حال آنکه همین بن‌مایه کلیشه‌ای و نخ‌نما در دل توهمات مهرعلی و در بستر اجرایی که سعی در خنداندن مخاطب به هر طریق ممکن دارد، چنان رنگ‏باخته که حتی اندک تاثیری بر مخاطبش بر جای نمی‌گذارد. چه آنکه نمایش «هفت خاج...» ، بیش از آنکه در بند داستان‏گویی به شیوه نمایشی باشد و یا به جای آنکه درامی ‏را روایت کند، تماماً به تناظر هجوگونه «دن کیشوت»‌واری دلخوش است که در نهایت از دل آن، هفت خاجی به جای «هفت خوان رستم» سر بر می‌آورد که مهرعلی را در بازی ورق بر علا پیروز می‌کند و بازنده را ملزم به مهیا کردن نان و پیاز شب می‌سازد!

در طول این بازی شبانه است که مهرعلی، گوش مفت علا (و به تبع او، مخاطب) را با روایتی مجعول از زندگی‌اش که در تناظر با حکایت رستم قرار دارد، می‌نوازد تا که شب بگذرد و زمان سپری شود. نکته اما اینجاست که به دلیل نبود اتفاق، یکنواختی روایت، فقدان فراز و فرودهای داستانی و ضعف پیرنگ، «هفت خاج رستم» هرگز از حد و سطح توصیفات مهرعلی فراتر نمی‏رود و چنان در این توهمات ره افراط می‌پوید و در نمایش هجوگونه آنها اغراق می‏کند که سرانجام معلوم نمی‌شود هدف از آن همه لاف و گزاف، چه بوده است؟! اغلب سویه کمیک نمایش بر وجوه دیگر آن، به همراه اغراق در بازنمایی نقل مهرعلی، عامل دیگری است که به سرگردانی بردارهای مضمونی و مفهومی نمایش دامن زده است؛ گو اینکه به نظر می‏رسد « هفت خاج رستم»، ناتوان از ایجاد و تعیین نقطه برآیندی برای مولفه‏های سرگردان درون متن و اجراست.از همین رو، اشارات نمایش به موقعیت زمانی و مکانی شخصیت‌ها نیز رنگ می‌بازد، تا حدی که به راحتی می‌توان مهرعلی و علا را از پای دکل‌های نفت و از سال‌های دور به مکان و زمانی دیگر منتقل ساخت بدون آنکه اتفاقی بیفتد! چرا که بدنه‌ نمایش که به نقل هجوآمیز مهرعلی از سرگذشت دروغینش اختصاص دارد، عملاً با شرایط مکانی و زمانی مورد اشاره ‌ نمایش ، ارتباطی برقرار نمی‌کند و اصلاً آن زمان و آن مکان، نقش و کارکردی در پیشبرد روایت ندارند!

دامنه این کارکردهای زینتی و ‌حاشیه‏ای به همین مقدار محدود نشده و حتی به شخصیت‏ها نیز تسری یافته است. شاید که علا نقش تماشاگر آرمانی نویسنده را ایفا می‌کند که با واکنش‏هایش به حرافی‌های مهرعلی، نحوه برخورد با نمایش را به مخاطب آموزش می‌دهد؛ چه آنکه علا شخصیتی است که با رفتار و کردارهای نمکین ، تلاش می‌کند تا از مخاطب خنده بگیرد و ورای این نقش حاشیه‌ای، حضورش در نمایش هیچ ضرورتی را به دنبال ندارد. حتی مهرعلی نیز که به ظاهر شخصیتی محوری است، حضورش تنها به کار گسترش روایت در عرض توهمات هجوآمیز و بی‌کارکردی می‏آید که برای آنها در درون نمایش، دلیل و توجیه منطقی و مشخصی نمی‌توان یافت.

بر این موارد، بن‌بست ارتباط یا به تعبیری عدم شکل‌گیری رابطه‌ای دوسویه میان مهرعلی و علا را نیز باید علاوه کرد که به فقدان کنش نمایشی‌ در هفت خاج رستم منجر شده است.نمایش بر مبنای واگویه‌های مهرعلی با شخصیت‌های خیالی‌اش و مبتنی بر «گفتم – گفت»‌های مکرری پیش می‌رود که تنها به شکل‌گیری روایتی در زمان ماضی دامن می‌زند. با «گفتم – گفت»، زمان افعال به گذشته‌ای عقب می‏رود که هیچ رد و نشانی از آن در حال نمی‌توان جست. نه فقط زمان و افعال به گذشته اختصاص دارند، که هیچ فعلی در زمان حال- جز حرافی‌های مهرعلی برصحنه وقوع نمی‌یابد و بر این مبنا، با چنین روایتی، هفت خاج رستم هر لحظه بیش از پیش از درام فاصله می‌گیرد و به نقل و روایت نزدیک می‌شود! اگر بپذیریم که در جهان نمایش، عمل و اتفاق در اکنون صحنه و در مقابل چشم تماشاگر حادث می‌شود، آن‌گاه شیوه روایت «هفت خاج...» - از آن رو که زمان حال و اکنونش تهی از هر کنش و عملی است و در آن هیچ اتفاقی نمی‌افتد- نقل هجوگونه‌ای را مانند است که در قالب درام و تئاتر نمی‌گنجد!

مضافاً، آنچه در «هفت خاج...» بسیار خودنمایی می‌کند، زبان نمایش است؛ زبانی که تجلی‌اش بر صحنه به واسطه شخصیت مهرعلی میسر می‌شود. مهرعلی- ظاهراً - محملی است برای به دوش کشیدن بار زبانی نمایش و «یارعلی پورمقدم» در بازی با واژگان و زبان بازی تا آنجا پیش می‌رود که مولفه زبان بیش از هر عامل دیگری در نمایش، خود را نشان می‌دهد؛ و طرفه اینجاست که زبان مورد استفاده، بیش از آنکه نمایشی باشد و بهره‏مند از ‌کلامی «گفت و گویی»، زبانی ادبی و «گفتم – گفتی» است که کمتر جنبه دراماتیک و نمایشی ‌دارد. در مجموع، سیطره زبان (زبانی که بر‌‌‌‌ تمامی اجزای نمایش سایه افکنده است‌) به همراه شیوه روایت - روایتی که نقل گونه، توصیفی- داستانی و فاقد اتفاق ، عمل و کنش نمایشی است- و ایضاً لحن سرخوشانه مشهود در مناسبات موجود، رویکردی ‌غیردراماتیک را از سوی یارعلی پورمقدم به نمایش می‏گذارد که با متر و معیارهای صحنه و تئاتر ، همخوانی و مطابقت ندارد.شاید که هفت‏خاج رستم ، بیشتر شایسته خوانده شدن باشد ، هرچه ‌باشد اما مناسب دیده شدن و اجرا بر صحنه تئاتر نیست و تجربه «شکرخدا گودرزی» از اجرا‌ی «هفت خاج ...»‌، موید صحت این مطلب است.

اشکان غفارعدلی



همچنین مشاهده کنید