سه شنبه, ۲۶ تیر, ۱۴۰۳ / 16 July, 2024
مجله ویستا

پیرزن قهرمان!


پیرزن قهرمان!

این داستان واقعی است.
روزی پیرزنی پس از خرید به سمت خودرو پارک شده اش حرکت کرد. او متوجه شد که چند جوان در داخل ماشین او نشسته‌اند و در حال گوش دادن به موزیک هستند. او بی‌محابا از …

این داستان واقعی است.

روزی پیرزنی پس از خرید به سمت خودرو پارک شده اش حرکت کرد. او متوجه شد که چند جوان در داخل ماشین او نشسته‌اند و در حال گوش دادن به موزیک هستند. او بی‌محابا از کیف خود سلاح را درآورد و به سمت آن افراد نشانه رفت. پیرزن با صدای بلند داد زد: احمق‌ها، می‌خواستید ماشین مرا بدزدید؟ من به خوبی می‌دانم که چطور باید با این تفنگ مرگبار شلیک کنم.

آنها که در خودرو نشسته بودند با دیدن تفنگ پیرزن بدون معطلی پا به فرار گذاشتند. پیرزن هم سرمست از پیروزی داخل خودرو نشست، اما هر چه سعی کرد سوئیچ را در استارت بچرخاند نشد.

او فهمید خودرواش ۵ متر آن‌طرف‌تر پارک شده و این ماشین متعلق به همان جوانان بوده است. اما دیگر دیر شده بود چون چند افسر پلیس او را به جرم سرقت مسلحانه خودرو بازداشت کردند.‏

مترجم: آرش میری خانی

منبع: ‏cleanjokes.com ‎