چهارشنبه, ۶ تیر, ۱۴۰۳ / 26 June, 2024
مجله ویستا

نگاه بارانی


نگاه بارانی

در شبی آسمان رویایی
با تمام وجود گریان بود
اشک بود و سکوت بود و نیاز
دل آن آسمان پریشان بود
□□□
شکوه می کرد از زمین و زمان
قلب او پر ز بی کسی ها بود
گرچه گاهی لبش پر از خنده
آه افسوس …

در شبی آسمان رویایی

با تمام وجود گریان بود

اشک بود و سکوت بود و نیاز

دل آن آسمان پریشان بود

□□□

شکوه می کرد از زمین و زمان

قلب او پر ز بی کسی ها بود

گرچه گاهی لبش پر از خنده

آه افسوس غرق غم ها بود

□□□

ناله های بلند او آن شب

در دل خاک بذر غم می کاشت

آسمانی که پاک بود و صبور

بر دلش ابرهای خونین داشت

□□□

ابرها با نگاه بارانی

آسمان را سیاه می کردند

آسمان را که غرق شادی بود

باز مهمان آه می کردند

□□□

باد غمگین ترین ترنم را

توی گوش پرنده ها می خواند

مثل چوپان روستا آرام

ابرها را در آسمان می راند

□□□

فصل فصل خزان و باران بود

فصل فصل سکوت و تنهایی

آسمان باز خسته از باران

و دلش در پی شکوفایی

□□□

ناگهان از پس سیاهی ها

نوری آمد بر آسمان تابید

ابرهای سیاه و بارانی

دلشان شد دوباره شاد و سپید

□□□

ابرهای سیاه تا رفتند

باز نور امید پیدا شد

باز یک دشت خوشه گندم

در دل آسمان شکوفا شد

□□□

عشق ماند و ستایش و هستی

بعد از آن آسمان چه زیبا شد

پاک گشت و صبور و رویایی

پهنه آبی اش هویدا شد

هاجر کرمی