یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
گلادیاتور
دیمیتری ایوانوویچ، شاعر معروف، طول اتاق را پیمود و در ادامه حرفهای قبلیاش گفت: " سر سطر بنویس: اگر كسی خود را مركز و محور حق و حقیقت میداند، چرا باید از افكار و عقاید دیگران بترسد؟
كسی كه كلیه امكانات تبلیغاتی را در اختیار دارد، چرا میخواهد اندیشههای مخالفی را به بند بكشد كه در چهار یا حداكثر پنج مجله به چاپ میرسد؟ شاعر، نویسنده، و متفكر نواندیش، هیچ تریبون وسیعی از خود ندارد و فقط گاهی در یكی دو مجله و فصلنامه چیزی مینویسد. او باید جوری برای خوانندگانش بنویسد كه حقایق همچنان پنهان بماند و حتی خودش هم با بازخوانی اشعار و جملههایش، نتواند مقصودش را كشف كند."
ایستاد. ناتاشا، منشی جوان و زیبایش نگاه تحسینآمیزی به او انداخت؛ بعد به سرعت به كارش ادامه داد. تلفن زنگ زد. تلفنچی گفت: "آقای ایوانوویچ، خانمتان با شما كار دارند."
- بگو الان جلسه دارد. بعداً خودش تماس میگیرد.
و گوشی را زمین گذاشت. چانهاش را در دست گرفت و به فكر فرو رفت. گامی به جلو برداشت و همین كه نگاهش با برق چشمهای جذاب منشی جوان تلاقی كرد و تبسم شیرین او را دید، گفت: "تمام درها و پنجرههای فضای جامعه بر افكار نواندیشان بسته شده است. قلم شاعر و نویسنده حتی از سوراخ كلید درها هم، راهی به درون اجتماع ندارد. نسلهای پیر و جوان، تشنهاند و میخواهند بجز گفتههای تكراری، بیمحتوا، و تفسیرهای یك جانبه رسمی و غیررسمی رادیو و تلویزیون، حقایق را از زبان كسانی بشنوند كه باورشان دارند. اما عدهای با استفاده از اهرمهای خود، نامی از شاعران، نویسندگان و متفكران نواندیش بر زبان نمیآورند، حتی برای به ابتذال كشاندن آنها و اثبات وابستگی و سرسپردگیشان به بیگانگان و محافل جاسوسی از هیچ كوششی دریغ نمیكنند!"
در زدند. مردی كه جوانتر از دیمیتری بود، وارد شد و پس از عذرخواهی گفت: "وقت داری، راجع به صفحات نقد حرف بزنیم؟"
- خیلی فوریست واسیلی؟
- بله! میخواهیم مجله را برای چاپ ببندیم.
- باشد! بنشین.
ناتاشا بلند شد و گفت: "پس من میروم یك فنجان چای بخورم."
دیمیتری ایوانوویچ با خوشرویی گفت: "هر جور راحتی."
واسیلی نشست و پس از توضیح بخشهایی از فصلنامه، گفت: "اگر اجازه بدهی، صفحات اصلی نقد را به سه نفر از شاعران جوان و تازهكار اختصاص میدهیم."
ایوانوویچ سرفهای كرد و گفت: "نه! این جور نقدها خواننده ندارد."
- شاید داشته باشد. در ضمن بهتر نیست فرصتی به نسل جوان بدهیم؟ باید در ابتدای كار به نقاط ضعف و قوت اشعارشان پی ببرند.
دیمیتری ایوانوویچ نشست، قیافه متفكری به خود گرفت و گفت: "صلاح نمیدانم. سطح مجله را پایین میآورد. بگذار دیگران این كار را بكنند. چرا ما از اعتبار مجلهمان برای عدهای تازهكار هزینه كنیم؟"
واسیلی كمی ناراحت شد. آهسته گفت: "ولی ارزشش را دارد. هر چه باشد آنها از ما توقع دارند. اگر ما نكنیم، كی بكند؟"
- من به موقعش به این توقعها جواب میدهم. فقط به من فرصت بده. بگذار مجله جای خودش را باز كند، آن وقت توی هر شماره، اشعار دو یا سه شاعر تازهكار را چاپ و نقد میكنیم.
دیمیتری سكوت و نگاه واسیلی را به حساب نارضایتیاش گذاشت.
با لحن دوستانهای گفت: "ببین! باوركن، خودِ من بیشتر از تو و دیگران به فكر تازهكارها هستم. اما اجازه بده چهار - پنج سالی از عمر فصلنامه بگذرد، آن وقت میبینی چند در صد صفحاتش را به شاعران جوان اختصاص میدهم! حتی بعد از این كه فصلنامه جا باز كرد، میخواهم یك نشر راه بیندازم؛ بله یك نشر، فقط و فقط برای چاپ اشعار شاعران جوان. خواهی دید كه این كار را میكنم یا نه!"
واسیلی از مدتها پیش به فكر افتاده بود كه همكاریاش را با فصلنامه دیمیتری ایوانوویچ قطع و با گروه دیگری همكاری كند. به همین دلیل، بدون ترس، و خیلی راحت و با اعتماد به نفس گفت: "امیدوارم! ولی چرا حالا این كار را نكنیم؟ اشعار بعضی از آنها دست كمی از شعرهای بوریس لوبوف، آنا نیكلایونا و ناستازیا پروكوفیونا ندارند. ما اشعار اینها را در شمارههای چهارم و پنجم چاپ كردیم و حتی براشان نقد نوشتیم."
دیمیتری ایوانوویچ ناراحت شد، ولی به روی خود نیاورد. اشعار این افراد از نظر شاعر سختگیری مثل دیمیتری ایوانوویچ در چنان سطحی نبود كه چند صفحه از فصلنامه به نقد آنها اختصاص داده شود. البته چاپ آن اشعار در فصلنامه، ارتباطی به زیبایی و انسجامشان نداشت، بلكه به روابطی مربوط میشد كه خود دیمیتری ایوانوویچ بیشتر از همه از آنها سر در میآورد.
بوریس لوبوف پسر یكی از استادان بانفوذ دانشگاه مسكو بود و پدرش از قدیم، دیمیتری ایوانوویچ را میشناخت. در دوره پروسترویكا و گلاسنوست، هر از گاهی برایش تدریس جور میكرد. دوشیزه ناستازیا پروكوفیونا، از طرفداران پر و پا قرص اشعار دیمیتری ایوانوویچ بود. در جمع دانشجویان دانشگاه لنینگراد حرفش را میخواندند و تا آن روز ترتیبی داده بود كه دیمیتری ایوانوویچ، سه دفعه اشعارش را در دانشگاه بخواند.
نفر سوم، زن برادر یكی از مترجمهایی بود كه روابط خوب و حسنهای با دیمیتری ایوانوویچ داشت و از تمجیدكنندگان اشعار او محسوب میشد. چهارمی از قوم و خویشها و سه نفر دیگر، جوانان پرشوری بودند كه این جا و آن جا، در ستایش از "استاد" حرف میزدند و اشعارش را میخواندند. نفر دیگری هم بود كه جای خاصی در دل دیمیتری ایوانوویچ باز كرده بود: آنا نیكلایونا، كه با تمام وجود شعر میگفت و با تمام وجود هم به اشعار ایوانوویچ عشق میورزید و آنها را صمیمانه زمزمه میكرد؛ دختری كه سرانجام شیفته و دلباخته شاعر شعرِ "عشق و صداقت" شده بود. این دختر، ایوانوویچ را برای خود به یك بت تبدیل كرده بود و صادقانه میپرستید. او گفتهها، هنر، رفتار، تمایلات و سلیقههای، افكار و عقاید ایوانوویچ را همچون حقیقتی ابدی در قلب خود جای داده بود. حرفهای ایوانوویچ را در باره زندگی یكنواخت و بیروح زناشوییاش باور كرده، و زن او را دیو بیعاطفهای تصور كرده بود كه با نق و ناله و بهانههای پیشپاافتادهاش، شاعر را خسته و كلافه میكرد.
ایوانوویچ پانزده ماه با این دختر رابطه داشت و وقتی از زیبایی و شیدایی او سیر شد، آرام آرام كنارش گذاشت. آنا نیكلایونا هم كه باورهایش فروریخته و احساساتش لطمه دیده بود، بیهیچ اعتراضی، به سرنوشت تمكین كرد تا در خلوت و تنهایی، غصه بخورد و اشك بریزد. ایوانوویچ میدانست كه این دخترِ سرخورده ماههاست در وضعی یأسآلود به سر میبرد و در هیچ محفلی دیده نمیشود، اما اهمیت نمیداد.
دیمیتری كه حالا لحظهای به یاد آنا افتاده بود، قیافه متأثری به خود گرفت و گفت: "حق با توست واسیلی! من اشتباه كرده بودم. اسیر احساسات شده بودم. دلم میخواست به نسل جوان كمك كنم. دلم برای استعداد و شور و شوق آنها میسوخت؛ به همین دلیل آن چه از دستم ساخته بود، نثارشان كردم. ولی نمیخواهم این اشتباه را دوباره تكرار كنم. این فصلنامه حالا فقط به من تعلق ندارد؛ مال همه ماست. به خودم اجازه نمیدهم كه به خاطر دلسوزی نسبت به شاعران جوان و تازهكار، با آینده همكارانم بازی كنم."
- اتفاقاً ما فكر میكنیم تو به اندازه كافی به فكر نسل جدید نیستی، حتی آنها را عمداً كنار میگذاری.
ایوانوویچ ناراحت شد. با صدای لرزانی گفت: "منظورت چیست؟"
- بعضی از همكاران، از جمله خود من، از تو گله داریم. تو فقط به بعضی از شعرا و نویسندگان مشهور بها میدهی؛ درست به همانهایی كه برای اشعارت بهبه و چه چه میكنند. با بقیه، خصوصاً تازهكارها و گمنامها كاری نداری. دوستان میگویند كه دیمیتری، چپ و راست رانتخوارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را میكوبد ولی خودش هم از رانت استفاده میكند و هر كسی را در دایره خودیها جا نمیدهد.
دیمیتری ایوانوویچ شمرده شمرده گفت: "من هم جسته و گریخته این حرفها را شنیدهام. كیها این حرفها را میزنند؟"
- بعضیها.
- مثلاً ؟
- مثلاً خود من، یوری، ماریا، الكساندر و بقیه.
- من چه امكاناتی دارم كه به عنوان رانت ازشان استفاده میكنم؟
- خوب! همین فصلنامه، اسم و رسم و شهرتت، اعتبار و نفوذت در محافل ادبی و هنری. اینها چیزهای كمی نیست.
- به نظرم تو و بقیه دچار توهم شدهاید!
- نه! توهم نه! سال پیش وقتی نشر پوشكین میخواست یك مجموعه از اشعار شاعران جوان و گمنام را چاپ كند، یادت هست؟ هر چه اوژن بارساكوف از تو خواهش كرد كه یكی دو تا از اشعارت را در آن مجموعه بگذاری تا كتاب اسمی در كند و فروش خوبی داشته باشد، قبول نكردی. پیرمرد از تو خواهش كرد دست كم یك مقدمه برای مجموعهاش بنویسی، ولی باز زیر بار نرفتی. چرا روی ناشری مثل بارساكوف را زمین انداختی؟ چرا به خواهشهای من و ماریا و دیگران اهمیت ندادی؟ خیال نمیكنی كارت در حد و اندازه یك هنرمند نبود؟
- عجولانه قضاوت نكن. ارزشگذاری كارهای مرا به مردم و هنرشناسها بسپار. البته خوشحالم كه حرفهایت را رك و پوستكنده میزنی، ولی فكر نمیكنی آدمی مثل من نباید خودش را قاطی هر كاری بكند؟
فتحالله بینیاز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست