جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

موتیف تکراری


موتیف تکراری

نگاهی به نمایش ”فانوس های کور” نوشته ”سیدعلی موسویان” و کارگردانی ”محمد بی ریا”

ارزش‌ها و مسائل مذهبی بخش مهمی از واقعیت غیرقابل انکار جامعه ما را تشکیل می‌دهند. به تبع این واقعیت، نمایش‌هایی نیز با اینگونه مضامین به روی صحنه می‌روند که معمولاً جای نقد این آثار از منظر فنی است نه محتوایی. به شکلی طبیعی نقطه آغاز نقد این گونه نمایش‌ها نیز متمرکز بر نمایشنامه است.

البته تاکید می‌کنم که اصرار بر القای یک مفهوم یا ارزش، به خودی خود هیچ جای ایرادی ندارد بلکه برعکس می‌تواند مقدمه شکل‌گیری اثری خلاقانه نیز باشد.

به اعتقاد صاحب این قلم، گذشته از بحث آسیب‌شناسی که خارج از حوصله این نوشتار است، نوعی تقسیم‌بندی در ذهن بعضی از نمایشنامه‌نویسان وجود دارد که ذهن آنان را در محدوده‌ای بسته قرار می‌دهد، غافل از اینکه درام را با رعایت اصول آن در چهارچوبی خاص نمی‌توان قرار داد و درام با هر مضمونی درام است، به شرط رعایت قواعد آن.

اما آنچه پس از پایان نمایش "فانوس‌های کور" در ذهن مخاطب باقی می‌ماند، تنها تأکید "سیدعلی موسویان" نمایشنامه‌نویس این اثر بر القای مفهومی است که اتفاقاً همسو با مذهب و ارزش‌های جامعه نیز هست. این مفهوم در بردارنده سیاست‌های غلط صهیونیسم است که عرصه را بر اندیشه انسان‌های آزاده اعم از خود یهودیان تنگ می‌کند و بیرحمانه به مقابله با تمام ادیان الهی برخواسته است. تا اینجای کار خرده‌ای بر نمایشنامه‌نویس وارد نیست. جای نقد نمایشنامه زمانی باز می‌شود که نویسنده برای القای این مفهوم، دانش جامعی ندارد و نمی‌تواند درامی جذاب را برای مخاطب خلق کند.

نمایشنامه با مونولوگ‌های "حنا" آغاز می‌شود.

دختر یهودی که در آلمان مدیر یک مدرسه است و با پدر خود که زمانی یکی از مهره‌های اصلی موساد بوده زندگی می‌کند. با آمدن "یاهین" که دوست خانوادگی آنهاست و از کودکی با "حنا" بزرگ شده تناسبات زندگی این خانوده به هم می‌خورد و درام آغاز می‌شود. نمایشنامه‌نویس تا یک سوم ابتدایی اثر یعنی تا زمانی که انگیزه‌های "یاهین" برای آمدن از اسرائیل و عشق پنهان "حنا" نسبت به او آشکار می‌شود به خوبی ما را همراه می‌کند ولی درست در زمان شکل‌گیری بحران درام، نشان می‌دهد که حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد. در اینجاست که همان قاعده‌های کلیشه‌ای باید به کمک او بیاید تا درام را نجات دهد. یعنی یک رقیب عشقی که پسرعموی "حنا" است و با موساد در ارتباط است و اتفاقاً نامش هم "شمعون" است به همراه پدر دختر که تعصبات جاهلانه، افق نگاه او را کور کرده است. درست زمانی که شخصیت منفی وارد می‌شود و مقابله معروف مثبت و منفی شکل می‌گیرد در همین نقطه است که درام پیش می‌رود ولی جاذبه خود را از دست می‌دهد. در اینجا حتی رابطه "شمعون" و عمویش که در انتهای نمایش پرده از عقده‌های روانی او نسبت به عمویش برداشته می‌شود نیز نمی‌تواند کمکی به جذابیت درام کند و تنها پاسخگوی برخی سوالات طرح شده در اثر است.

بسیاری از منتقدان ریشه مشکل اینگونه درام‌ها را در پرداخت شخصیت‌های منفی می‌بینند که اتفاقاً در مورد نمایشنامه "فانوس‌های کور" هم کاملاً صادق است. به میزان شخصیت‌پردازی درست "حنا" و "یاهین" ما در مقابل با تیپ‌هایی منفی با نام‌های "شمعون" و "اینویا" (پدر حنا) روبه رو هستیم. هرچقدر انتخاب نویسنده برای"حنا" و "یاهین" درست است، در مقابل برای شخصیت‌های مقابل انتخاب‌های او کلیشه‌ای است و تنها در راستای تیپ‌سازی عمل می‌کند. به عنوان مثال انتخاب شغل معلمی برای دو کاراکتر مثبت داستان همسو با اندیشه کلی نمایشنامه و معنامحور است. با همین انتخاب به راحتی می‌توان بسیاری از ارزش‌ها مانند "آموزش قرآن"، "تلاش برای اصلاح اندیشه کودکان یهودی" و... را که اعمال "یاهین" است، دراماتیک و منطقی جلوه داد.

به نظر صاحب این قلم اینکه منتقدان مشکل اصلی اینگونه درام‌ها را عدم پرداخت شخصیت‌های منفی می‌دانند ریشه در مسئله‌ای اساسی‌تر دارد و آن عدم تحقیق است. آنچه که نمایشنامه‌نویس را در کلیات نگه می‌دارد، مسلماً کمبود آگاهی‌ها و یا تکیه بر آگاهی دیگران است. تحقیق همان‌طور که "رابرت مک کی" در کتاب "داستان" عنوان می‌کند در سه بعد " تحقیق در حافظه، تحقیق در تخیل و تحقیق در واقعیت" (۱) است و منظور تنها تحقیق در واقعیت نیست. این شرط اساسی خلق درام جذاب است و بی‌‌شک هیچ ربطی به مضمون اثر ندارد. مشکل اینجاست که در گستره مفاهیم کلی که بار ارزشی نیز دارد، داستان درام نیز گسترده می‌شود و به میزان این گستردگی قدرت خلاقه نویسنده کمتر و داستانش کلیشه‌ای‌تر می‌شود.

در مقابل آن تصور داستانی را داشته باشید که دانش نویسنده نسبت به آن جامع‌تر و کامل‌تر باشد. در این صورت قدرت خلاقه او در پرداخت دراماتیک داستان نیز بیشتر خواهد بود.

"محمد بی‌ریا" کارگردان نمایش نیز در برخورد با اثر، چیزی بر آن نمی‌افزاید و در کلیت طراحی فضا، تماشاگر با ایده نمایشی و کاربردی که خاص این درام باشد روبه‌رو نمی‌شود. نمایش "فانوس‌های کور" در بعد اجرایی متاثر از عناصر فضاساز تکرارشونده است، بدون اینکه دلیلی برای آن وجود داشته باشد. درام اگرچه از نقطه‌ای در انتهای داستان شروع می‌‌شود و دوباره به آن نقطه باز می‌گردد، ولی در پیش‌روی کلی آن، ما با قواعد ساختار اوجگاهی روبه‌رو هستیم. به خاطر همین صحنه پایانی یا به اصطلاح "فرود" نمایشنامه، صحنه‌ای مجزای از صحنه تکرارشونده ابتدای نمایش است. این عناصر تکرارشونده در بعد بصری، ابتدا شامل لته‌های پارچه‌ای است که برای فضاسازی صحنه‌های متفاوت استفاده می‌شود. ولی استفاده از این لته‌ها نه بعد معنایی مشخصی دارد و نه از منظر زیبایی‌شناسی، تماشاگر را غافلگیر می‌کند؛ چه اینکه در برخی صحنه‌ها فضای خالی بین آنها و رفت و آمد عوامل پشت صحنه، هم تمرکز تماشاگر را مختل کرده و بر آشفتگی بصری نمایش می‌افزاید.

در ضمن باید به این کارگردان جوان یادآور شد که در زمینه کلی طراحی اثر باید توجه داشته باشد زمانی که از حداقل المان‌های نمایشی مانند مکعب‌های چوبی استفاده می‌کند، این حداقل‌ها باید در صحنه کاربردی باشد نه تزیینی؛ زیرا استفاده از آنها به عنوان صندلی، میز و یا هر شی دیگری قرارداد کلی او با تماشاگر است. در برخی صحنه‌های نمایش این مکعب‌های چوبی هیچ استفاده و کاربردی ندارد و تنها درگیری بیهوده ذهنی برای تماشاگر ایجاد می‌کند زیرا تماشاگر قرارداد کارگردان را در استفاده از حداقل المان‌های نمایشی پذیرفته است. یکی دیگر از این عناصر تکرار شونده نمایش، استفاده از نور موضعی است. این نور موضعی اگرچه در ابتدای نمایش بیشتر جنبه تزئینی دارد ولی در طول اجرا با تمرکزی که بر روی چهره بازیگران ایجاد می‌کند، منظر بصری زیبایی را در هنگام تعویض صحنه‌ها شکل می‌دهد. از دیگر عناصر تکرارشونده، موسیقی نمایش است که به اعتقاد نگارنده این مطلب، در طول اجرا نقش یک موتیف تکراری را پیدا می‌کند. درست همانند نقش سکوت در بعضی آثار نمایشی، موسیقی تکرارشونده نمایش "فانوس‌های کور" نیز به فضاسازی اثر کمک می‌کند.

در پایان باید دوباره تاکید کرد شگفتی و جاذبه در تمام عناصر نمایشی، بعد فراموش شده این نمایش و نمایش‌های دیگری است که بیشتر به انگیزه بسط یک مفهوم ارزشمند شکل می‌گیرند. بی‌شک اگر این شاخصه ذاتی یک اثر دراماتیک فراموش شود ما در انتقال مفهوم به تماشاگر نیز به موفقیت نهایی نخواهیم رسید.

محسن حسن زاده

۱- مک کی رابرت (۱۳۸۲)، داستان ساختار، سبک و اصول فیلنامه نویسی، ترجمه:محمد گذرآبادی، هرمس، تهران.