چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
همه شاعران رفقای من هستند
قدمت جایزه ملی کتاب که یکی از معتبر ترین جوایز کتاب در ادبیات آمریکا است به سال ۱۹۵۰ باز میگردد. در این سال گروهی از ناشران برجسته آمریکایی تصمیم گرفتند جایزهای را به وجود بیاورند که به واسطه آن مردم به کتابهای خاص و استثنایی توجه کنند و محبوبیت مطالعه به طور کلی در بین عموم افزایش یابد.
از آن زمان تاکنون جایزه ملی کتاب جایگاه مهمی برای خود در تقویم ادبی آمریکا دست و پا کرده است. امروزه این جایزه در چهار رشته ادبیات داستانی، ادبیات غیر داستانی، شعر و ادبیات نویسندگان جوان به برندگان تعلق میگیرد. هر یک از برندگان که از سوی یک هیئت داوری مستقل پنج نفره برگزیده میشوند یک جایزه نقدی ۱۰ هزار دلاری و یک تندیس کریستال دریافت میکنند.
دنیس جانسون که بیشتر با داستانهای کوتاه استادانهاش شناخته میشود برنده جایزه ملی کتاب در رشته ادبیات داستانی شد. رابرتهاس هم در رشته شعر برنده و شرمان آلکسی ۴۲ ساله در رشته بهترین اثر اول برنده اعلام شد. در ادامه گفتوگوی کوتاهی با سه نویسنده آورده میشود.
▪ در حالی که شما خیلی مشغول کارهای مرتبط با شعر بودهاید - ترجمه، نوشتن یک ستون مطلب در روزنامه و ملک الشعرا بودن از آخرین کتابی که منتشر کردهاید زمان خیلی طولانیای میگذرد، آیا اشعار این کتاب دیر به ذهن شما رسیدند؟
ـ رابرتهاس: بعضی وقتها اشعار کند و آهسته به ذهن آدم میرسند به این معنی که من با نا رضایتی با آنها زندگی میکنم تا اینکه سرانجام به آنچه مورد نظرم بود و یا مورد نظر شعر بود، میرسم. اشعار بعضی وقتها همان اول کار به طرف آدم هجوم میآورند، ولی از آن طرف ماهها طول میکشد تا آن شعر کارش تمام شود. نمیدانم آدم کندی هستم یا نه ولی میدانم که حواسم خیلی راحت پرت میشود. در زندگیام مرحلهای بود که به آرامش نیاز داشتم تا بتوانم بر روی اشعارم کار کنم و ببینم آیا میتوانم با آنها یک کتاب بسازم یا نه، و بالاخره پاییز سال گذشته در آیووا سیتی این کار را کردم. کتاب خیلی هیجانانگیزی است; اینکه سعی کنی یک کتاب را جمع و جور کنی تجربه هیجان انگیزی است.
▪ یکی از مشخصههای برجسته اشعار شما یک جور وفا داری واقعی به جزئیات دنیای طبیعی است. ولی در این کتاب، مخصوصا در شعر طولانی «وضعیت کره زمین»، مشاهدات کلی تری در مورد ذات انسان وجود دارد، مخصوصا آن بخش از سرشت انسان که ما و همچنین سیاره ما را گرفتار درد سر امروز کرد. آیا جزئیات مزبور به شما کمک میکنند که کلیات را ببینید و یا بر عکس؟
ـ «وضعیت کره زمین» یک جور چالش خاص بود چون این مجموعه در اصل سفارشی نوشته شد; البته این اولین و آخرین باری بود که من سفارشی کتاب نوشتم. بهترین راه برای اینکه جلوی آدم گرفته شود این است که عبارت «وضعیت کره زمین» را بالای شعری بنویسی که میدانی قرار است در مقابل برجستهترین دانشمندان هوا شناس خوانده شود. من برای پیدا کردن فرم مناسب در تقلا بودم و به نظر میرسید کار درستی باشد که به نوعی مستقیم بنویسم. این فرم یک جورهایی مقاله گونه بود و این باعث میشد که من به یاد «لوکرتییوس» و اشعارش بیفتم.
بر روی جلد این مجموعه تاریخ سرایش اشعار چاپ شده: ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳ و این نگران کننده بود، چون در طول این سالیان اتفاقهای نا خوشایند زیادی رخ داد. آیا هرگز احساس کردید که برای اشاره به این اتفاقهای نا خوشایند در کتابتان مسئولیت دارید؟
احساس میکردم که این اتفاقات ناخوشایند در ذهنم وجود دارند و در سان فرانسیسکو (محل زندگی من) در زمینه اشعاری که به موضوعات روز بپردازند هیچ گونه کمبودی وجود ندارد، قطعیتهای اخلاقی و جزم اندیشی هم تا دلتان بخواهد هست، بنابراین در این زمینه خلائی وجود نداشت که من بخواهم آن را پر کنم. اینکه میدیدم کشورم به زور وارد یک جنگ بیمعنی شده برایم زجرآور بود. این باعث شد که به جنگ و خشونت در مفهوم کلیاش فکر کنم. به دلیل تجاوز آمریکا به عراق، موضوع جنگ و خشونت (البته مرگ «ژسلاو» هم مزید بر علت شد چون او همیشه از دست خودش گلهمند بود که این همه به خشونت در قرن بیستم فکر میکند) همیشه در ذهنم بود. این موضوع خیلی طبیعی به درگیری ذهنی من تبدیل شد. من همیشه احساس کردهام که شعر سیاسی جزو سرنوشت من بوده. امیلی دیکنسون بزرگترین اشعار را در طول جنگ داخلی آمریکا سرود، و این اشعار بیشتر درباره جریحهدار شدن احساساتش توسط خویشاوندانش بود.
▪ آیا وقتی به عنوان «ملک الشعرا» برگزیده شدید این احساسات در شما پیچیدهتر شد؟
ـ حقیقتش نه. من تا چند سال بعدش بود که واقعا احساس ملک الشعرا بودن کردم. چیزی که من احساس میکردم این بود که در سال ۲۰۰۱ وقتی همه داشتند درباره آن حرکت خشن شعر میگفتند، من سر در نمیآوردم چرا وقتی چند افراطی واقعا بیمار مردم را کشتند، همه به تکاپو افتادند که شعرهای وطنپرستان بگویند. من چه قبل از آن حادثه و چه بعد از آن به یک اندازه حس وطنپرستی داشتم. اتفاقی افتاد، یک جور خود شیفتگی جریحه دار شده در مورد این کشور پیامد انفجارگونه آن اتفاق بود، و این ما را در یک مسیر فجیع قرار داده است.
من با علم به اینکه دیدگاه شاعران در مورد اوضاع جهان قدرت تاثیرگذاری ندارد در حین جمع و جور کردن کتاب به این فکر میکردم که چگونه مسائل عمومیو خصوصی را در کنار هم قرار بدهم. این برای من بخش جالب کار بود.
▪ بردن جایزه ملی کتاب چه اهمیتی برای شما دارد؟
ـ میدانید، سایر شاعران برای من آنقدر تحسین بر انگیزند که اصلا برایم مهم نیست چه کسی برنده شود; تقریبا همه شاعران در این هنر رفقای من هستند، بنابراین من حس خاصی راجع به این قضیه ندارم.
▪ ریتا ویلیامز گارسیا: در نوشتن داستانتان چه تصمیمم خاصی گرفتید که الان در مورد آن به خود میبالید؟
ـ شرمن آلکسی: به نظرم چیزی که من در مورد این داستان خیلی به آن میبالم این است که داستان را به روایت اول شخص مفرد روایت کردهام. نگران بودم که این رمان بسیار اتوبیوگرافیک را اگر به روایت اول شخص بنویسم چیزی بیش از یک کتاب خاطرات نخواهد بود.
در عین حال نگران این نکته هم بودم که یک رمان با روایت اول شخص بنویسم که قهرمان آن باز هم یک آدم بسیار حساس است. به همین دلیل در ابتدای کار، داستان را به روایت سوم شخص نوشتم، ولی این فاصله گذاری روایی فاصله گذاری عاطفی هم ایجاد میکرد. بالاخره متوجه شدم علت ترس من از روایت اول شخص این است که از تاریخچه ای که در زمینه نویسندگی از خودم به جا گذاشته ام در واقع میترسم. من آدم ترسویی نیستم، چه روی سن و چه در کتابهایم و یا هر جای دیگر، به همین دلیل ترسم نزدیک بود من را از انجام کار ناتوان کند. مطمئن نبوم آیا نوشتن کتاب را به پایان خواهم برد یا نه. ولی به خاطر حمایتهایی که خانوادهام، کارگزارم و ویراستارم از من کردند توانستم کارم را به پیش ببرم.
▪ کدام صحنه داستان شما را خیلی تحت تاثیر قرار داد؟
ـ آن صحنهای که آرنولد قهرمان سرخپوست داستان که اهل اسپ.کان است و «گوردون» دوست جدیدش که یک پسر سفید پوست نابغه است با هم درباره موضوعی صحبت میکنند.
▪ آرنولد نقاش کتاب داستانهای مصور است که طرفدار کارهای تولستوی است. سواد از نظر آرنولد پیست؟
ـ به به، عجب سئوالی. به نظر من آرنولد فکر میکند که سواد نوعی دفاع از خود است. اگر کسی به اندازه کافی کتاب بخواند در موقعیت مبارزه قرار میگیرد. یا بهتر گفته باشم، با هر کتابی که آدم میخواند شانس بقایش بیشتر میشود. من از دیدگاههای آرنولد در مورد تولستوی خیلی خوشم میآید (خودم اگر بودم هرگز از این دل و جراتها نداشتم) و من کمیدلخورم از اینکه شما جزو تعداد بسیار کمیاز مصاحبه کنندگانی هستید که به این موضوع پرداختهاید.
در واقع، من نظرم را در مورد اولین سئوالی که در بالا پرسیدید تغییر میدهم. من خیلی افتخار میکنم آرنولد که ساکن قرارگاه سرخپوستان است، اینقدر شهامت دارد که این شعار ادبی را که در سطح جهان پذیرفته شده، رد کند که خانوادههای خوشحال همگی مثل یکدیگرند وقتی که خانوادههای غمگین بیشترین شباهت را به هم دارند، مخصوصا که ساکن قرار گاه سرخپوستان هم باشند.
کریگ مورگان تایچر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا دولت سیزدهم دولت رئیس جمهور مجلس شورای اسلامی رافائل گروسی حجاب انتخابات رهبر انقلاب مجلس انتخابات مجلس
هواشناسی قتل تهران شهرداری تهران پلیس وزارت بهداشت بارش باران آموزش و پرورش شهرداری فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
خودرو قیمت طلا قیمت دلار مالیات قیمت خودرو حقوق بازنشستگان مسکن بازار خودرو سایپا ایران خودرو بانک مرکزی بورس
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون تئاتر دفاع مقدس محمدمهدی اسماعیلی سینمای ایران سریال موسیقی سینما کتاب فیلم
اینوتکس دانش بنیان دانشگاه آزاد اسلامی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین جنگ غزه رفح روسیه حمله به رفح چین ترکیه نوار غزه طوفان الاقصی
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ قهرمانان اروپا دورتموند لیگ برتر ذوب آهن نساجی لیگ برتر فوتبال ایران لیگ برتر ایران بازی رئال مادرید
تبلیغات عیسی زارع پور اپل اینترنت سامسونگ ناسا گوگل آب آیفون مایکروسافت
سرطان قلب هندوانه کمردرد ناباروری روغن زیتون زیبایی بیماران خاص بیمه