شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

متفكری با اندیشه های متفاوت


متفكری با اندیشه های متفاوت

بر طبق آیات قرآن دو منبع دیگر برای كسب دانش موجود است تاریخ و طبیعت و با بهره مندی از این منابع است كه روح اسلام به بهترین وجه ممكن درك می شود قرآن نشانه های حقیقت را در خورشید و ماه و روز و شب و تنوع رنگ و زبان انسان می داند و وظیفه هر مسلمانی است كه در این نشانه ها تعمق كرده و از كنار آنها به سادگی گذر نكند چرا كه هر كس نشانه های این دنیا را نتواند مشاهده كند, در برابر حقایق دنیای دیگر نیز نابینا خواهد ماند

●مراحل اصلی شكل‌گیری تفكرات شما چه بوده و چه اندیشه‌ها و متفكرانی بر ایجاد تجربه عقلانی شما تأثیر داشته‌اند؟

این پرسش بسیار دقیق است، شاید من در پاسخ به آن نتوانم حق مطلب را ادا كنم، اما به هر حال تمامی سعی خودم را به كار خواهم بست. نخستین موضوعی كه برای من مطرح شد، مسأله تفاوت محتوای تشهد بود كه در سال دوم دبستان با آن مواجه شدم و تنها پاسخی كه در برابر آن دریافت كردم، این بود كه یكی از آنها مربوط به پیروان امام ابوحنیفه و دیگری برای شافعی‌هاست. در آن زمان من با مسأله تشخیص میان درست و نادرست مواجه شدم كه بعدها نه تنها در مورد تفاوت‌های مكاتب مختلف شیعه و سنی ادامه یافت، بلكه درباره ادیان مختلف، كافران و مؤمنان و به طور كلی یافتن حقیقت هم مطرح شد، اما همان سؤال كودكانه بعدها مرا به دانستن تاریخ به عنوان منبع دانش در كنار قرآن، رهنمون شد، و البته بیش از نیم قرن به طول انجامید تا به این نتیجه دست یافتم.

در مورد كشف حقیقت هم هر انسانی به نوعی درگیر موضوع است، عده‌‌ای مانند فیلسوفان یونان باستان و یا بعضی فلاسفه مدرن آن را دست نایافتنی می‌دانند و به تباهی می‌رسند و جاهلان نیز با بیان اینكه دین فرد با متولد شدن در سرزمین دیگر می‌تواند كاملا متفاوت باشد از حدیث پیامبر (ص) غفلت می‌كنند كه فرمود هر انسانی در بدو تولد پذیرای حقیقت است و والدین هستند كه از او فردی مسیحی یا یهودی می‌سازند. اینجاست كه وابستگی متعصبانه و خطانا‌پذیری آبا و اجدادی پیش می‌آید (آبائیه) و منبع دانش تلقی می‌شود در صورتی كه قرآن این كار را نكوهش كرده و موضعی متفاوت می‌گیرد، بدین‌گونه كه فرد باید درست و نادرست را بسنجد و تصمیم بگیرد كه آیا گذشتگان درست می‌گفتند یا نه؟ آخرین مرحله فكری من در حقیقت كنار گذاشتن مرجعیت اجداد و نیاكان یا همان آبائیه است، چرا كه آنها هم انسان بودند. اما مشكلی كه در این قضیه ایجاد می‌شود این است كه بدون وجود نیاكانمان ما هم وجود نداشتیم و مجموعه تجربیات گذشتگان است كه ما را به اینجا رسانده ولی از طرفی هم نباید در جایی كه آنها بودند توقف كنیم بلكه همان‌طور كه قرآن گفته "مسایل را آن‌طور كه نیاكان ما می‌دیدند نبینیم". البته من هیچ كینه‌ای به نسل‌های گذشته ندارم، آنها سهم خود را در تاریخ انجام داده‌‌اند و به تاریخی كه اكنون ما در اختیار داریم هم دسترسی نداشتند، اما این وظیفه ماست كه خود را از خطاهای پیشینیان رها كنیم. متأسفانه ما حقیقت زندگی و تاریخ را درك نكرده‌ایم، شاید به این علت كه تصور می‌كنیم قرآن رجوع كردن ما به آنها را منع كرده، ولی حقیقت این است كه تاریخ و كتاب آسمانی نه فقط منافاتی با یكدیگر ندارند، بلكه یكی بدون آن دیگری كامل نخواهد بود.

یكی دیگر از نقاط عطف اندیشه من زمانی بود كه در قاهره درس می‌خواندم و مدرس ما در مورد اینكه آخرالزمان در حال رسیدن است و هر روز بدتر از روز گذشته خواهد شد صحبت می‌كرد. در آن زمان این موضوع برای من پیش آمد كه چگونه می‌توانم خود را وقف نظام جهانی بكنم كه محكوم به بدتر شدن است؟ اما به علت نیاز انكارناپذیر بشر به دین‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏، حتی در صورت تحریف ادیان نیز، باز هم در دریافت انسان از دنیا استوار هستند چرا كه این دنیا برای هیچ ساخته نشده بلكه برای رسیدن به حقیقت است، هر چند كه برخی از حقایق به دنیای دیگر واگذاشته شده‌ و در این جهان باورپذیر نیست. پس به این پرسش رسیدم كه اعتقاد به آخرالزمان از كجا نشأت گرفته است؟ با تفحص در قرآن نتیجه‌ای نگرفتم اما نشانه‌هایی یافتم از قبیل اینكه هر كس ذره‌ای خوبی كند نتیجه آن را خواهد دید.

در پایان به این موضوع دست یافتم كه زمانی كه جوامع بشری از حركت و پیشرفت باز می‌مانند، درمانده می‌شوند و همین جاست كه اعتقاد به پایان زمان بر آنان چیره شده و دنیای آنها به پایان می‌رسد.

در جای دیگری از روند عقلانی خود، با خواندن خطی از محمد عبده گویی همه چیز را به نوعی دیگر دیدم و دریافتم كه تمامی مشكلات حل شدنی هستند و ما می‌توانیم جهان را به اطاعت از خود واداریم و اگر چنین نشده، به علت وجود معضلاتی نه در دنیا بلكه در خود ماست.

با همه این اوصاف رشد فكری و اعتقادی من با كندی پیش می‌رفت به طوری كه در دهه پنجاه زندگی، به كتابی از مالك بن نبی برخوردم كه واقعاً نقشی اساسی در پیشرفت من داشت. من ابتدا با خواندن كتاب شرایط احیاگری مذهبی متوجه منظور نویسنده نمی‌شدم اما با تكرار و استمرار در خواندن و تمركز عمیق و سپس اندیشیدن، به روشی جدید در نگریستن و تحلیل موضوعات رسیدم. با خواندن كتاب عقاید آسیایی و آفریقایی و دنیای اسلام او، بیشترین تأثیر را از باور وی به مستعد بودن برای استعمار گرفتم كه در معنی بازتاب گفته قرآن است كه هر چه بدی برای شما پیش می‌آید از وجود خودتان نشأت گرفته است. برخورد این نویسنده با بسیاری چون الافغانی، محمد عبده و حتی اقبال متفاوت بود چرا كه او به جای مقصر دانستن دشمنان، استعمارگران، امپریالیسم، صلیبی‌ها و صهیونیست‌ها، خودمان را نكوهش می‌كرد كه به دیگران فرصت و اجازه استعمارمان را می‌دهیم. او توانست مسؤولیت خطاهایمان را متوجه مقصر اصلی كند. به گفته وی، كسانی كه در كنفرانس‌ها، مسأله فلسطین را مهم‌ترین مشكل جهان اسلام می‌‌شمارند، در اشتباه هستند زیرا تمایل به استعمار شدن و عقب افتادگی، بیماری اصلی دنیا مسلمانان است و فلسطین، اریتره، كشمیر و غیره، تنها نشانه‌های این بیماری محسوب می‌شوند. او شكل‌گیری استعمار را نه در پاریس و لندن، واشنگتن یا مسكو بلكه در دنیای اسلام، در بخارا، سمرقند، دهلی، تهران، بغداد، دمشق و قاهره می‌داند.

این چنین است كه رشد عقلانی ما به كندی سرعت حركت حلزون صورت می‌گیرد زیرا ما تنها موضوعی مقدس را سرچشمه عقب‌ماندگی‌هایمان می دانیم و حتی حاضر هستیم برای حفظ همه چیز به حالت عادی خود، جان‌مان را نیز فدا كنیم!

در شكل‌گیری اندیشه‌های خود محمد اركون را نیز حتماً دخیل می‌دانم. او برخلاف مالك، جهان اسلام را صرفاً پذیرای مقدسات یا فقط محكومات تلقی نمی‌كرد. تجربه اقبال هم كاملاً با مالك‌ تفاوت داشت چرا كه او یك شاعر بود، یك شاعر عارف. او به ما آموخت كه گرچه قرآن و اسلام پیش از ظهور علم آمدند، اما از علوم آینده خبر داده‌اند. وی هم‌چنین ما را به ارزش نشانه‌هایی كه در دنیای اطرافمان و در دنیای درون خود می‌بینیم، متوجه كرد.

اقبال اهمیت و ارزش "ختم نبوت" را برای ما آشكار كرد كه وقتی ما می‌گوییم محمد(ص) آخرین فرستاده خداست در این حرف چه اهمیت و حقیقتی نهفته است؟ به گفته وی نشانه‌هایی كه در جهان وجود دارد و گویای حقیقت هستند دلیل پایان‌پذیری پیامبری محسوب می‌شوند.

در این زمان چگونگی برخورد با غرب هم معضلی شده كه ما باید بهترین جنبه‌ها و تولیدات آنها را پذیرفته و در عین حال اشتباهات غربی‌ها را نادیده بگیریم. اكنون مدرنیسم با تمامی كلیت خود، جنبه‌های خوب یا بد خود وجود دارد و مشكل بسیاری از ما هم این است كه یا آن را كلاً منشأ فساد و فریب می‌دانیم و یا توجهی به نوآوری‌های آنان در دنیا نمی‌كنیم كه یكی از آن موارد، تغییر حاكم بدون درگیری و خونریزی است. دموكراسی هم از جمله این موضوعات است كه در غرب پا گرفته و هنوز مفهوم نوینی است. البته مسلمانان نیز روش حكومتی خاصی داشتند كه وقتی آن را از دست دادند، متوجه شدند كه چه چیز عظیمی را از خود دریغ داشته‌اند.

تصور من از دنیا و درك من از آن با دیگران متفاوت است. من اكنون پیشرفت جهان را بیش از پیش در سایه قرآن می‌بینم و سرچشمه قوانین دنیا و احكام قرآنی را یكی می‌دانم. از طرفی نیزمی‌گویم مسلمانان و سكولاریست‌ها ساختار فكری مشابهی دارند، اگر چه عداوتی شدید نسبت به هم احساس می‌كنند. آنها دارای فرهنگ سنت یكسانی هستند كه هیچ پایه و اساسی ندارد، وابسته به گذشته‌ای است كه آن را درست نشناخته‌اند و زمان حال آن را هم به درستی تشخیص نمی‌دهند. بنابراین سكولارها نقش خود را ایفا كردند و در حال محو شدن هستند اما آیا اسلام‌گرایان دور‌اندیش‌تر بوده‌اند و یا تحلیل و تصوری عمیق‌تر داشته‌اند؟

در اینجا روی سخنم با همه مردان و زنان است. امروز برای ما راه حلی وجود دارد كه در آن هیچ كس بازنده یا برنده نخواهد بود، و هیچ كس احساس گناه و خیانت نخواهد كرد. همه ما حداقل در اعماق قلب خود به برقراری صلح و امنیت در میان مسلمانان اندیشیده‌ایم پس باید راه صلح را پیدا كنیم و آن را برای گذر همگان هموار سازیم. اما در شرایطی كه مسیر این راه هنوز حتی روی نقشه هم ترسیم نشده، چگونه می‌توان به تحقق آن بر روی زمین امیدوار بود؟ با این حال گرایش‌هایی در ما وجود دارد كه بدون بیان كلمه‌ای، نوعی توافق ایجاد می‌كند. مسلمانان "الرشد" را از دست دادند و "الغی" را جایگزین آن كردند اما به هنگام روی دادن آن هشیار شدند، هر چند نمی‌دانستند برای بازگشت آن چه باید بكنند، به همین منظور بدون هیچ توافقی، برای تغییر یكپارچه شدند كه در این راه هر كس حتی با توسل به خیانت و خشونت هم می‌توانست "الرشد" را احیا كند. به این ترتیب آگاهی از انجام این عمل كه نخستین قدم برای شروع آن است، صورت نگرفت و ما هنوز حتی یك گام هم به سمت رشد، پیش نرفته‌ایم.

ویژگی‌های بارز اندیشه شما مبنی بر "احكام الهی برای تغییر فرد و جامعه" چیست و آیا این طرح براساس تفكر "بحران تمدن" كه مالك بن نبی، متفكر مسلمان، آن را آغاز كرد، شكل گرفته است؟

من به احیای سخنان قرآن و واژه‌های اسلامی كه در قرآن آمده بسیار توجه داشتم مثل واژه سنت كه به سنت پیامبر اشاره دارد و در قرآن هم به كرات ذكر شده است. یكی از دلایلی كه واژه سنت معانی مختلفی می‌گیرد این است كه برخی آن را سنن و رفتار پیامبر دانسته و دیگران نیز آن را اسلام سنی‌ها قلمداد می‌كنند اما عده قلیلی از معنای آن به شكلی كه ما به كار می‌بریم آگاهند و آن احكام و قوانین خداوند است. در این مسیر - كه حتماً محقق خواهد شد - هر چه دشمنان بخواهند نور خدا را از بین ببرند، باز هم گسترده‌تر خواهد شد. احكام الهی نور وی هستند كه به رغم كینه كافران، همچنان پرنورتر و پراكنده‌تر می‌شوند. یكی دیگر از لغات قرآنی، تغییر است كه پدیده‌ای حیاتی به شمار می‌رود. تغییر و تحول در فكر، وظیفه بشر است نه خداوند و البته كه بهتر است انسان از ابتدا درست را از نادرست بازشناسد تا اینكه بعدها نادرست را به درست تغییر دهد. از سوی دیگر، تغییر در قضا و قدر انسان هم تنها به دست خداست كه آن تغییر عقلانی انسان كه به دست خودش صورت می‌گیرد، در واقع مبنای تغییر بعدی است كه همان قضا و قدر بشر به شمار می‌رود. تحول فكری ما نیز تنها زمانی انجام می‌شود كه با مسایل، واقع گرایانه برخورد كنیم و حقیقت را ببینیم. نفس به معنای خود جایی است كه تغییر در آن بر عهده انسان است و نقشی بسزا در آیات قرآنی دارد. اكنون علمی برای كنترل آنچه در ذهن و ضمیر ما می‌گذرد به وجود آمده كه همان روانكاوی است، البته مسلمانان با شنیدن نام این علم به علت ارتباط آن با فروید و دیگرانی كه آنها را عواملی شیطانی می‌دانند، پس می‌روند ولی به هر حال تلاش این علم تغییر ضمیر انسان برای همراهی با حقوق بشری است كه نه به غرب و نه به شرق و نه به عرب و نه به عجم تعلق دارد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.