چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

عقب ماندگی علوم انسانی در ایران


عقب ماندگی علوم انسانی در ایران

به بهانه انتشار معمای دولت مدنی در جهان سوم

این حقیقت که ما به عنوان یک کشور در حال توسعه از کشورهای توسعه یافته از نظر علمی عقب مانده تر هستیم گمان نمی رود سخن گزافی باشد. البته هیچ قوم و ملتی مایل نیست ضعف هایش به رخش کشیده شود و به آنان گفته شود از نظر علمی یا از منظر دیگری آنان در سطح پایین تری از دیگران قرار دارند. برعکس همه ترجیح می دهند خود را برتر از دیگران تصور کنند. دست کم از این بابت ما ایرانیان اصرار و تکرار خیلی بیشتری از دیگران نداریم. اگر به یک ژاپنی، هندی، فرانسوی یا انگلیسی گفته شود کشورت از نظر علمی عقب مانده است، خیلی به هم نمی ریزد چرا که می داند این گونه نیست و گوینده دارد از روی حب و بغض و تعصب سخن می گوید. بنابراین هیچ یک از کشورهای توسعه یافته اصراری ندارند شبانه روز در رسانه هایشان بدمند که ما چقدر پیشرفت و جهش کرده ایم و چگونه مرزهای توسعه و علم را شکافته و به پرواز درآمده ایم. برخلاف ما که مرتب در رسانه هایمان می دمیم که چگونه مرزهای دانش را درنوردیده ایم و قله های علمی را داریم یکی پس از دیگری فتح می کنیم. اتفاقاً نفس اینکه ما این همه روی پیشرفت ها و دستاوردهای محیرالعقول علمی، صنعتی، پزشکی و...مان تاکید می کنیم و شبانه روز در رسانه های جمعی مان برای خودمان و پیشرفت هایمان تاج گل ارسال می داریم و مخالفت غربی ها با سیاست هایمان را ناشی از حسادت آنان از پیشرفت های علمی مان می پنداریم حکایت از وضعیت نه چندان مطلوب مان می کند. شاید اگر ما هم از نظر علمی و فنی به پای هند، آرژانتین، برزیل یا حتی ترکیه رسیده بودیم (بماند فرانسه، انگلستان، امریکا و ژاپن)، همچون آنان سکوت می کردیم و این همه تبلیغ نمی کردیم که به لحاظ علمی ما چگونه معجزه کرده ایم و چگونه جهان انگشت حیرت از پیشرفت های ما در همه عرصه ها به دهان گرفته است.

به رغم تبلیغات شبانه روزی مان پیرامون پیشرفت های علمی و تکنولوژیک مان، به رغم تبلیغات و مانورهای لاینقطع مان پیرامون پژوهش های افتخارآمیز و دستاوردهای شگرف مان واقعیت آن است که ما از نظر علمی خیلی هم پیشرفته نبوده و در برخی حوزه ها بالاخص در حوزه های علوم انسانی، ایران را باید کشوری عقب مانده توصیف کرد.

فاصله علمی ما با کشورهای پیشرفته در ابعاد مختلف قابل مشاهده است. از نوع و سطح تحقیقاتی که در دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی ما صورت می گیرد تا سطح صنایع، تولیدات، تکنولوژی و جنبه های دیگری که به علم و علوم گره می خورد، عقب ماندگی علمی کشورمان قابل ملاحظه است. از کیفیت تولیدات و صنایع سنگین مان همچون ذوب آهن، صنایع فلزی و اتومبیل گرفته تا یک قرص کوچک آسپرین و مقایسه آنها با مشابه غربی، کره یی، هندی و ترک آنها به وضوح توان علمی و قدرت فنی ما را به نمایش می گذارد. در حالی که نسل اتومبیل های چهارسیلندر که امروزه در کشورهای پیشرفته تولید می شود مصرف بسیار پایینی دارند و برخی از آنها کمتر از پنج لیتر بنزین در ۱۰۰ کیلومتر مصرف می کنند. پیکان (که هنوز به صورت وانت تولید می شود) به همراه اتومبیل های چهارسیلندر دیگر مصرف بنزین شان به ۱۵ لیتر در ۱۰۰ کیلومتر می رسد. بماند میزان گازهای آلاینده که از اگزوز آنها خارج می شود و حتی یک دستگاه از آنها را نمی توان به یک کشور اروپایی یا ژاپنی صادر کرد و فقط می توان آنها را در خیابان های شهرهای آلوده ایران به حرکت درآورد که در آنها سلامت مردم بی صاحب است. بر همین قیاس می توان انواع صنایع، محصولات و تولیدات دیگر ایران را با کشورهای مشابه (بماند کشورهای پیشرفته غربی) مقایسه کرد و بالاخره می توان سروقت پژوهش هایی که در حوزه های علوم کاربردی، محض یا دقیقه همچون فیزیک، شیمی، داروسازی، بیولوژی یا محیط زیست در ایران صورت می گیرد، رفته و آن تحقیقات را با تحقیقاتی که در دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی جوامع توسعه یافته صورت می گیرد، مقایسه کرد.

عقب ماندگی علمی در ایران و فاصله میان جایگاه علمی ما با کشورهای پیشرفته را در حوزه های مختلف علوم دقیقه و کاربردی می توان به اشکال مختلف ملاحظه کرد. اما در خصوص علوم انسانی وضعیت مان چگونه است؟ آیا در این حوزه ها هم ما همچون علوم محض و کاربردی از جوامع پیشرفته عقب تریم؟ آیا شکاف عمیقی که فی المثل در فیزیک، شیمی، بیولوژی یا بیوشیمی میان ایران و جوامع توسعه یافته وجود دارد، در علوم سیاسی، تاریخ، جامعه شناسی و علوم اجتماعی هم وجود دارد. در پاسخ باید گفت متاسفانه چنین است و ما در علوم انسانی هم از جوامع توسعه یافته به مراتب عقب تریم. فی الواقع بعداً خواهیم گفت اتفاقاً ما در علوم انسانی حتی عقب تر هم هستیم. به سخن دیگر فاصله میان علوم سیاسی، روابط بین الملل و تاریخ در ایران با کشورهای پیشرفته به مراتب بیشتر از فاصله میان ما و آنها در شیمی یا مهندسی و پزشکی است. دو دلیل باعث می شود این تصور خطا به وجود آید که اگر هم ما فی المثل در داروسازی یا بیولوژی هم سطح جوامع پیشرفته نباشیم اما در حوزه های علوم انسانی حرفی برای گفتن داریم و خیلی هم درمانده نیستیم. دلیل نخست آن است که برخلاف رشته های علوم کاربردی یا دقیقه که نیاز به وسایل و تجهیزات گران قیمت، لابراتوارهای پیشرفته، کامپیوترهای پرسرعت و بودجه های سنگین دارد، در رشته های علوم انسانی چنین نیست. برای تحقیق در رشته هایی همچون تاریخ، علوم سیاسی یا روابط بین الملل نه نیازی به تجهیزات مدرن و تخصصی است و نه لابراتوارهای پیشرفته و بودجه های سنگین. دلیل دوم آن است که برخلاف علوم محض و کاربردی که ایران دچار یک رکود طولانی تاریخی می شود در علوم انسانی همواره علما و صاحبنظرانی سرگرم تحقیق، مطالعه و پرورش شاگرد بوده اند.

واقعیت آن است که علوم یک کل به هم پیوسته هستند. این طور نیست که جامعه یی در فیزیک و شیمی عقب مانده باشد، اما در تاریخ و باستان شناسی پیشرفته و به روز. جوامعی که جوایز نوبل در فیزیک، شیمی و پزشکی را از آن خود می کنند، در رشته تاریخ، علوم اجتماعی و علوم تربیتی هم تحقیقات و آثار ارزنده یی تولید کرده اند. برعکس در جامعه ما که نه فیزیکدان برجسته یی دارد و نه یک بیولوژیست در سطح بین المللی، در تاریخ، روابط بین الملل و علوم سیاسی هم در قعر جدول هستیم. در خصوص باور دوم اینکه در ایران همواره علما و محققانی در حوزه علوم انسانی وجود داشته اند. باید توضیح داد که اصل مطلب درست است. از زمانی که عصر طلایی تمدن اسلامی از قرن یازدهم میلادی به بعد کم وبیش به انتها می رسد و ایران به همراه سایر جوامع تمدن اسلامی وارد رکود تاریخی یک هزار ساله یی می شود که تا اوایل قرن بیستم تداوم می یابد (زیباکلام، «ما چگونه ما شدیم؛ ریشه یابی علل عقب ماندگی تاریخی در ایران»)، همواره علما و صاحبنظرانی وجود داشته اند. اما حوزه تخصصی آنان عمدتاً در قلمرو فقه و اصول شیعه بوده. در حوزه های دیگر علوم انسانی از جمله تاریخ، جغرافیا یا مطالعات مردم شناسی، نه علما و محققان برجسته یی وجود داشته اند و نه مطالعات و آثار برجسته یی تولید شده است.

هنوز یک تفاوت دیگر میان علوم کاربردی و انسانی وجود دارد که فاصله میان این دو را در ایران بیشتر می کند.

پیشرفت در علوم کاربردی یا درست تر گفته باشم کاهش فاصله میان ایران و جوامع پیشرفته در این حوزه ها عملی تر و امکان آن بیشتر است تا در حوزه های علوم انسانی. در علوم کاربردی می توان یک تکنولوژی پیشرفته را خریداری یا کپی کرد (کاری که علی الدوام صورت می گیرد). شرکت های فراملیتی می توانند در کشوری در حال توسعه تکنولوژی پیشرفته یی را در قالب سرمایه گذاری وارد کنند. به علاوه با انعقاد قرارداد با شرکت ها و کشورهای پیشرفته می توان زمینه های پیشرفت سریع تر و کم کردن شکاف در فی المثل مهندسی پزشکی یا بیوشیمی با جهان اول را فراهم آورد و بالاخره از طریق اینترنت امروزه می توان به بسیاری از آخرین تحقیقات در زمینه های علوم دقیقه و کاربردی دست یافت. اما در زمینه علوم انسانی این گونه نیست. نه با شرکتی چندملیتی و نه با دانشکده تاریخ یک دانشگاه در کشوری پیشرفته می توان قراردادی منعقد کرد که بر اساس آن رشته تاریخ را در ایران از عقب ماندگی ژرف آن اندکی تکان داده و به جلو آورد و نه می توان تکنولوژی پیشرفته یی را از یک شرکت چندملیتی یا کشوری پیشرفته خریداری کرده و آن را در دانشگاه تهران نصب کرد تا رشته علوم سیاسی، جامعه شناسی و روابط بین الملل در دانشگاه تهران تکانی بخورد و اندکی از عقب ماندگی برون آید. بماند که با قطع یا کاهش شدید ارتباطات با دانشگاه های پیشرفته غربی در حوزه علوم انسانی، برخی مسوولان در ایران در جهت عکس هم حرکت می کنند.

برخلاف علوم کاربردی که شکاف میان ایران و جوامع پیشرفته را به اشکال مختلف می توان مشاهده کرد، در علوم انسانی این گونه نیست. پیشتر اشاره کردیم که فاصله میان فی المثل دانش داروسازی در ایران با جوامع پیشرفته را می توان با نگاهی به کیفیت داروهای تولیدشده یا پیشرفت ما در تولید داروهای جدید هوشمند مشاهده کرد. یا می توان نگاهی به سطح تحقیقات و مطالعات داروسازی در دانشگاه ها و موسسات تحقیقاتی ایران با کشورهای پیشرفته انداخت. اما در حوزه یی همچون تاریخ، علوم سیاسی یا جامعه شناسی، عقب ماندگی را چگونه می توان نشان داد؟ قبل از توضیح پیرامون چگونگی نشان دادن عقب ماندگی مان در علوم انسانی، باید یقین داشت که ما در علوم انسانی به مراتب عقب تر از علوم کاربردی در مقایسه با کشورهای پیشرفته هستیم. اینکه این عقب ماندگی را به وضوح و مستقیماً نمی توان مشاهده کرد نباید ما را دچار این باور خطا سازد که ما در این حوزه ها مشکلی نداریم، یا عقب ماندگی مان چندان جدی نیست. فی الواقع عقب ماندگی ایران در علوم انسانی را به اشکال مختلف می توان ملاحظه کرد؛ نخست مطالعات و تحقیقاتی است که در حوزه علوم انسانی در ایران صورت می گیرد یا درست تر گفته باشیم فقر علمی هولناک تحقیقات و مطالعات ما در حوزه های مختلف علوم انسانی است. در دنیا ژورنال ها و فصلنامه های معتبر بین المللی چاپ می شوند که آثار و تحقیقات برجسته پژوهشگران و صاحبنظران علوم انسانی در آنها انتشار می یابد. در تاریخ، علوم سیاسی یا علوم اجتماعی، چندین فصلنامه معتبر بین المللی وجود دارند که سه یا چهار یا بعضاً دو یا یک بار در سال منتشر می شوند و آثار برجسته استادان و محققان این حوزه ها در آنها چاپ می شود. علوم سیاسی بیش از ۱۰۰ سال است که در ایران تاسیس شده و ۷۵ است که به عنوان یک رشته دانشگاهی تدریس می شود. طی این مدت هزاران فارغ التحصیل مقاطع لیسانس، فوق لیسانس و دکترا در این رشته فارغ التحصیل شده و صدها استاد علوم سیاسی آمده و رفته اند. می توان آمار گرفت که ظرف ۵۰ سال گذشته یا حتی ۷۰ سال گذشته چه تعدادی مقاله و اثر از استادان، صاحبنظران و محققان ایرانی در نشریات معتبر بین المللی علوم سیاسی به چاپ رسیده است. به نظر نمی رسد تعداد این گونه آثار به تعداد انگشتان یک دست هم برسد. همین آمار را می توان در تمامی، آری تمامی، رشته های دیگر علوم انسانی هم گرفت. معذلک در زمان پهلوی ها هم مقاله و اثری از استادان و محققان دانشگاه های ایران در این ژورنال ها چاپ نشد. واقع مطلب این است که نه در حوزه های غیردینی و نه از جانب استادان و محققان سکولار ایرانی نه قبل و نه بعد از انقلاب مقالات و آثاری در این دست ژورنال ها وجود ندارد.

یکی از اساسی ترین مشکلات ما در علوم انسانی است. در بسیاری از موارد دانشجویان دروس مختلف علوم انسانی را امتحان می دهند و حتی فارغ التحصیل هم می شوند بدون آنکه موفق شده باشند درک عمیق و ریشه داری در آن حوزه پیدا کنند. اگرچه درک آن ممکن است برای بسیاری ثقیل به نظر برسد که چگونه ممکن است دانشجویی در رشته علوم سیاسی، جامعه شناسی یا تاریخ از دانشگاه های ایران فارغ التحصیل شود بدون آنکه درک عمیقی از بسیاری مباحث نظری این رشته ها پیدا کرده باشد، اما چنین پدیده یی نه تنها امکان پذیر بوده که عملاً منظماً در دانشگاه های ما در علوم انسانی اتفاق می افتاد. آن فارغ التحصیل که عملاً مباحث پایه یی و اساسی را درک کرده بعداً وارد فوق لیسانس و حتی دکترا می شود درحالی که آن ضعف همچنان با او همراه است. شاید اکنون بهتر بتوان درک کرد که چرا ما ظرف پنجاه سال گذشته نتوانسته ایم یک مقاله تحقیقی و اثری برجسته از فارغ التحصیلان، محققان و استادان ایرانی در علوم سیاسی یا رشته های دیگر علوم انسانی در ژورنال ها و نشریات معتبر بین المللی دنیا داشته باشیم.

ذات نایافته از هستی بخش

کی تواند که شود هستی بخش

وقتی دانشجویان و فارغ التحصیلان ما مباحث پایه یی را فرا نمی گیرند، بالطبع در مراحل بعدی هم نمی توانند چیزی تولید کنند. البته آنان نمرات بالایی هم بعضاً طی دوران تحصیل چه در لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا کسب می کنند. اما کسب نمرات بالا در دروس انسانی به هیچ روی به معنای آن نیست که دانشجویان ما مباحث را واقعاً فرا گرفته اند بلکه بیشتر به معنای آن است که آنان از قوه حافظه خوبی برخوردارند و مطالب را صرفاً حفظ می کنند. همه ما در دوران تحصیل مان در مدرسه با این تجربه آشنا شده ایم که درسی را نفهمیده ایم، یا بخشی از درس را نفهمیده ایم اما آن را طوطی وار حفظ کرده ایم و اتفاقاً نمره بالایی هم گرفته ایم. متاسفانه این پدیده بدل به شیوه اصلی فراگیری در رشته های علوم انسانی در ایران شده است. فارغ التحصیلی که مفاهیم اساسی و پایه یی را فرا نگرفته، می رود برای مراحل بعدی و پس از کسب دکترا و در حالی که هنوز هم به مباحث اصلی اشرافی ندارد می شود مدرس و استاد دانشگاه در همان رشته و این دور تسلسل همچنان ادامه می یابد. دانشجویان ما نه تنها از منابع علوم انسانی خیلی بهره یی عایدشان نمی شود که از کلاس های بسیاری از استادان هم ایضاً به جایی نمی رسند. شاید بی دلیل نیست که بسیاری از فارغ التحصیلان رشته های علوم کاربردی ما بالاخص از دانشگاه های صنعتی شریف، فنی تهران و پلی تکنیک در دانشگاه های معتبر اروپا و امریکا خوش درخشیده اند و توانسته اند نام و آوازه یی کسب کنند اما فارغ التحصیل دانشگاه های برتر ما همچون تهران، شهید بهشتی، علامه طباطبایی و امام صادق(ع)، غایت پروازشان آن بوده که رفته اند غرب و یک دکترایی گرفته و به ایران بازگشته اند. درحالی که صدها فارغ التحصیل علوم کاربردی و دقیقه ما در دانشگاه ها و مراکز مطالعاتی غربی درخشیده اند. غایت هنر فارغ التحصیلان برجسته علوم انسانی مان آن بوده که بتوانند یک دکترایی بستانند و سریع بازگردند به ایران. در داخل کشور هم آنان به جز تدریس کار دیگری نتوانسته اند ادامه دهند. ضمن آنکه برخی از آنان آثاری فکری و نظری را از منابع غربی ترجمه کرده اند که پیشتر به کیفیت بسیاری از آنها اشاره داشتیم. این استادان به نوبه خود فارغ التحصیلان جدیدی پرورش می دهند و شماری از آنان به قله استادی رسیده و این چرخه معیوب از زمانی که رشته های علوم انسانی در ایران تاسیس شده اند همچنان دوام یافته.

نکته دیگری که درخصوص عقب ماندگی علوم انسانی در ایران می توان گفت فقدان استادان مرجع و صاحبنظر است. شماری از استادان غربی در یک حوزه مشخص آن چنان عمیق می شوند که در آن بدل به یک صاحبنظر و متخصص می شوند. این تخصص می تواند در یک حوزه نظری صورت گیرد یا درخصوص یک اندیشمند، مقطعی از تاریخ، مشرب یا حوزه هایی مشابه اینها باشد. یکی از متداول ترین حوزه های تخصصی پیرامون اندیشمندان است. در شماری از دانشگاه های غربی استادانی هستند که می توانیم آنان را افلاطون شناس، مارکس شناس یا هابرماس شناس توصیف کرد. به این معنا که آنان پیرامون آن اندیشمند و نظریاتش آنچنان غوطه ور و عمیق می شوند که نه تنها با کنه زوایای افکار آنان آشنا می شوند بلکه یک مرحله هم جلوتر رفته و می توانند به نقد دیدگاه های وی بپردازند. در حالی که در ایران غایت پیشرفت استادان ما ترجمه آثار اندیشمندان و متفکران غربی یا مکاتب و نظریات است، آن هم ترجمه هایی که وصف آنان را قبلاً کردیم و در بسیاری از موارد متونی هستند که دانشجویان کمتر می توانند به مغز و جوهره اندیشه ها و مطالب پی برده و در عوض مطالبی را شکسته بسته از حفظ می کنند تا بتوانند آن درس را پاس کنند.

اگر بتوان عدم تحقیق و بررسی روی آرا، اندیشه ها، مکاتب فکری، نظری و عدم آشنایی با تحولات جوامع دیگر را به هرحال رفع و رجوع کرد، آنچه دیگر واقعاً دردناک است و اوج عقب ماندگی ما در علوم انسانی را به نمایش می گذارد، فقدان تحقیق و بررسی پیرامون تحولات و مسائل مملکت و جامعه خودمان است. ما حتی پیرامون تحولات و مسائل فکری و نظری جامعه خودمان نیز آثار ارزنده یی نتوانسته ایم ارائه دهیم و چشمانمان به دستان دیگران (بخوانید غربی ها) بوده. فی الواقع، و با کمال تاسف باید اعتراف کرد که بسیاری از منابع جدی پیرامون تحولات مهم سیاسی، اجتماعی، دینی و اقتصادی یکصد سال اخیر ایران عمدتاً توسط غربی ها تدوین شده. از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ گرفته تا بسیاری از تحولات و وقایع مهم یکصد سال اخیر کشورمان نه تنها یکصد سال اخیر، که پیرامون بسیاری از تحولات گذشته دورمان نیز منابع معتبر ما را آثار و تالیفات غربی ها که به فارسی ترجمه شده اند تشکیل می دهد. تحقیق و بررسی پیرامون گذشته های دور ایران که جای خود دارد، ما پیرامون تحولات و رویدادهای اخیر جامعه خودمان یا تحولات منطقه و جهان اسلام هم تولیدی نداشته ایم. به عنوان مثال می توان پرسید پیرامون مسائل و تحولاتی همچون اسباب و علل جامعه شناختی ظهور پدیده طالبان و اسلام گرایی رادیکال، اشغال عراق و افغانستان، ریشه یابی علل بحران اخیر مالی در غرب، تحولات عراق و... استادان و محققان ما کدام اثر برجسته و درخور توجهی را تولید کرده اند؟ محققان و استادان ما حتی پیرامون تحولات اخیر جامعه خودمان اندیشه و نظری تولید نکرده اند. نزدیک ترین مثال هایی که می توان آورد وقوع پدیده دوم خرداد و تشکیل دولت خاتمی در سال ۱۳۷۶ و متقابلاً پیروزی اصولگرایان در انتخابات تیرماه سال ۱۳۸۴ است. وقوع پدیده دوم خرداد و به راه افتادن جریان اصلاحات (مستقل از کم و کیف و میزان موفقیت یا برعکس شکست آن) موجب شد بسیاری از دانشگاه های غربی پیرامون آن تحول سمینارهایی برگزار کنند. در حالی که محققان و استادان دیگر، بالاخص استادان علوم سیاسی، در جوامع دیگر آنقدر کنجکاوی در خصوص اسباب و علل و زمینه های به وجود آمدن آن رویداد از خود نشان دادند، استادان علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، یعنی دانشگاهی که بحق پیشکسوت علوم سیاسی در ایران است، حتی یک بار، آری حتی یک بار هم سمینار یا نشستی آکادمیک تشکیل نداد که چهار نفر را دور هم جمع کند و به بحث و بررسی آن پدیده بپردازد. کانه آن پدیده در حبشه یا گینه بیسائو روی داده، نه در ایران. ایضاً در خصوص روی کارآمدن اصولگرایان در سال ۱۳۸۴. حاجت به گفتن نیست که وقتی نسبت به تحولات و رویدادهای جامعه خودمان استادان علوم انسانی ما اینقدر بی تفاوت و فاقد حس و حال علمی، مطالعاتی و پژوهشی هستند، پیرامون تحولات بیرون از ایران وضعیت ما چگونه است.

پیشتر اشاره داشتیم که یکی از دلایل زیربنایی عقب ماندگی ما در علوم انسانی آن است که از خود فکر و اندیشه یی نداشته و عملاً مترجم غربی ها هستیم. اینکه چرا ما حتی پیرامون تحولات جامعه خودمان هم نمی توانیم اثری تولید کنیم، دقیقاً به واسطه همان پدیده فقدان تولید علمی در حوزه های علوم انسانی است. درحالی که استادان علوم انسانی ما از جمله در حوزه های علوم سیاسی و جامعه شناسی از خود تولید فکری ندارند، در عوض برای نظرات و آرای غربی ها در این وادی ها روح ندارند. در حالی که ما خود تولید جدی پیرامون انقلاب اسلامی، دوم خرداد و سایر تحولات مهم جامعه خودمان نداریم در عوض اگر فی المثل یک استاد غربی نظری، فکری و عقیده یی پیرامون تحولات جامعه ما چه در گذشته یا حال تولید کند، استادان ما آن را با احترام و همچون نظری مقدس دست به دست می کنند. خیلی به طول نمی انجامد که آن اثر دستمایه رساله های فوق لیسانس و دکترای ما می شود. جالب است که وقتی تزهای کارشناسی ارشد و دکترا در چارچوب نظریه یک متفکر غربی به گروه های مختلف علوم انسانی ارائه می شوند، با کمتر اشکالی از سوی استادان مواجه می شوند و به تصویب می رسند. مثلاً کافی است دانشجویی برای موضوع رساله اش عنوان کند که فی المثل می خواهد انقلاب اسلامی، دوم خرداد و موانع سرقت دموکراسی در ایران را در چارچوب نظریه یا مشرب فکری فلان نظریه پرداز یا متفکر غربی مورد بررسی قرار دهد. دیگر نه کسی می پرسد آن دانشجو دقیقاً چه می خواهد انجام دهد و در رساله اش به دنبال چیست و نه هیچ پرسش و اشکال دیگری از سوی استادان مطرح می شود. ایضاً اگر در مقاله یی، سخنرانی یا گفت و گویی، نویسنده یا استادان علوم انسانی ذکری از فلان اندیشمند غربی بکنند، نقل قولی از او بیاورند و کارشان را با یکی دو نام دهان پرکن یا حتی ناشناس غربی زینت بخشند، کلاس کارشان به اوج می رسد و آن کار یا آن تحقیق، سخنرانی یا نوشته می شود «علمی» و «معتبر». به همین خاطر است که دانشجویان فوق لیسانس و دکترا وقتی پیشنهاد و عنوان رساله شان را به گروه های آموزشی ارائه می دهند یا پیرامون موضوعی مجبور به ارائه تحقیق و کنفرانس می شوند، سعی می کنند هرچه بیشتر آثار و نام های نویسندگان و صاحبنظران غربی را بیاورند تا اهمیت کار و موضوع نزد استادان شان بالاتر رود.

وجه دیگری که عقب ماندگی ما در علوم انسانی رخ می نماید و اتفاقاً ارتباط تنگاتنگی با موضوع بالا پیدا می کند عبارت است از ارزش و اعتبار بیش از حد و اندازه یی که مبحث اندیشه و اندیشه شناسی در بسیاری از شعب علوم انسانی در ایران پیدا کرده. در بسیاری از شاخه های علوم انسانی همچون روابط بین الملل، علوم سیاسی، جامعه شناسی، علوم اجتماعی، روانشناسی، علوم تربیتی و شماری دیگر، مهم ترین موضوعات خلاصه شده در مباحث فکری یا نظری استادان صاحب نام و آوازه در این شاخه ها کسانی هستند که می روند به دنبال اندیشه و به تبع آنان، دانشجویان خوش فکرتر و بااستعدادتر ما هم می روند به دنبال اندیشه و اندیشه شناسی. به رغم ظاهر پر زرق و برق و فریبنده آن و به رغم آنکه رفتن به دنبال اندیشه و نظر یک هاله یی از روشنفکری، دگراندیشی و پختگی فکری برای استاد یا محقق به وجود می آورد، اما در عالم واقعیت اتفاقاً یکی از دلایل عقب ماندگی ما درعلوم انسانی در همین پدیده است. نخست آنکه رفتن ما در پی اندیشه و مباحث نظری، یک امر طبیعی و اصیل نیست. این طور نیست که استادان و محققان علوم انسانی ما در رفتن به دنبال اندیشه در پی فهم و کشف حقیقت باشند بلکه انگیزه آنان در رفتن به دنبال اندیشه و مباحث نظری نیز به واسطه تشخص علمی است که برایشان به بار می آید.

به همین خاطر است که محور عمده توجه ما در حوزه های نظری و فکری متفکران غربی هستند. همگی استادان و محققان علوم انسانی ما را که جمع کنید حتی یک نام شرقی هم در آثار و مکتوبات آنان به چشم نمی خورد. ما با کدام متفکر هندی، چینی، ترک یا عرب آشنا هستیم؟ مگر اینکه استدلال کنیم که متفکر و اندیشمندی در این تمدن ها وجود نداشته. در حالی که در غرب این گونه نیست. اگر استاد و محققی در غرب سودای اندیشه پیدا کند، این امر نه به واسطه «پز» اجتماعی است که این سودا برای وی به ارمغان می آورد، بلکه صرفاً از بابت کنجکاوی و علاقه فردی وی است. به همین خاطر است که برخلاف استادان علوم انسانی ما که فراتر از متفکران غربی نمی روند، آنان به سروقت همه می روند. به سراغ اندیشمندان و متفکران چینی، عرب، ترک، روسی، ایرانی و هندی هم می روند. کافی است نگاهی به حجم کتب و آثاری که از جانب استادان و محققان غربی پیرامون متفکران تاریخ، فرهنگ و مذهب ایرانیان به رشته تحریر درآمده بیندازیم و آن را مقایسه کنیم با آثاری که استادان و محققان ایرانی در خصوص متفکران، تاریخ، فرهنگ و مذهب چینی ها یا هندی ها به رشته تحریر درآورده اند. تفاوت دیگر ما با محققان غربی در این حوزه که باز مبین عقب ماندگی ما است آن است که غربی ها سعی می کنند اندیشه و صاحب اندیشه را صرف نظر از ملیت و تمدن وی به مخاطب شان بشناسانند. جدای از معرفی، بعضاً آن نظر و اندیشمند را مورد نقد هم قرار می دهند. اما استادان و محققان ما اغلب مترجم هستند، بدون آنکه از خود نقدی، نظری و سخنی ارائه کنند (بگذریم از کیفیت ترجمه ها که قبلاً به آنها اشاره داشتیم).

تفاوت بنیادی دیگری که در حوزه نظر و اندیشه میان ما و غربی ها وجود دارد، عبارت است از به کارگیری اندیشه در فهم پدیده ها و رویدادها اجتماعی، تاریخی، سیاسی و حتی فردی. در غرب اگر اندیشه اعتبار و اهمیتی دارد به واسطه کمکی است که محقق برای تبیین و کشف حقیقت یا فهم اسباب و علل به وجود آمده تحولات و رویدادهای اجتماعی می کند. اما در ایران خود اندیشه فی نفسه بدل به ارزش شده. به عنوان مثال محققان، استادان و دانشجویان دکترای ما ممکن است مطالب زیادی در باب مدرنیته، جهانی شدن، دموکراسی، توسعه و امثالهم سرهم کنند بدون آنکه بتوانند میان این مفاهیم و جامعه خودمان ارتباطی واقع بینانه و نه صرفاً مکانیکی و ظاهری برقرار کنند. به سخن دیگر اگر از استادی که مطالب زیادی هم پیرامون دموکراسی، لیبرالیسم، جامعه مدنی یا توسعه هم به فارسی نوشته یا ترجمه کرده باشد بخواهیم در خصوص موانع تحقق دموکراسی یا توسعه در ایران چند سطری بنویسد، او با مشکل مواجه می شود. اکنون شاید بهتر بتوان درک کرد که چرا ما در حوزه آثار و منابعی که پیرامون تحولات و مسائل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و تاریخی جامعه خودمان هم با فقر دهشتناکی روبه رو هستیم. و چرا جدی ترین آثار و منابع ما در خصوص انقلاب اسلامی ایران، اقتصاد ایران، تحولات سیاسی و اجتماعی ایران و قس علیهذا توسط غربی ها به رشته تحریر درآمده و ما خود تولیداتی نداشته ایم. اکنون شاید بهتر بتوان فهمید که چرا هیچ یک از گروه های علوم سیاسی دانشگاه های ما در هشت سالی که اصلاحات بود یک گردهمایی چند ساعته هم نداشتند ایضاً در خصوص انتخابات سال ۸۴ و ایضاً پیرامون دیگر تحولات مهم یکصد سال و چند هزار سال تاریخ کشورمان. از همه جالب تر اینکه برخی از استادان علوم سیاسی حتی لقب «نظریه پرداز دوم خرداد» هم گرفتند و کسی هم نپرسید که آن نظریه یی که ایشان وضع کرده بودند و در نتیجه آن دوم خرداد اتفاق افتاد کدام بود؟ در حالی که پیرامون خود دوم خرداد و تجزیه و تحلیل عینی جنبش اصلاحات ما کار ارزنده یی نداشتیم. در خصوص نظریه یا «گفتمان جامعه مدنی» آن همه مقاله، همایش، سمینار و مطلب بیرون آمد. از بدو تولد ایده جامعه مدنی گرفته تا تعریف، مبانی نظری و فکری جامعه مدنی، تا سیر بعدی تحول و تکامل آن هزاران صفحه آثار، نوشته و کتاب بیرون آمد و بعد هم تمام شد. انگار نه انگار که آن همه بحث و گفت وگو پیرامون جامعه مدنی در ایران به راه افتاده بود. این نشان می دهد استادان علوم انسانی و بالاخص استادان علوم سیاسی ما حضور در مباحث نظری و اندیشه که مطرح می کنند عمیق و جدی بوده و چقدر دستخوش امواج پرستیژ اجتماعی و مد روز می شوند.

می رسیم به یکی از جدی ترین و اساسی ترین ضعف های علوم انسانی در ایران. سلطه بی چون وچرای پارادایم پوزیتیویسم یا «اثبات گرایی» پریشان رویکرد استادان و محققان ایرانی بر علوم انسانی. رویکرد پوزیتیویسم که اواسط قرن نوزدهم شکل گرفت تا پایان آن قرن بدل به نگاه مسلط بر علوم انسانی شد. این نگاه که سرشت علوم انسانی تفاوتی با علوم کاربردی نداشته و همانگونه که ما در علوم کاربردی نظریه وضع کرده و آن را به کمک یک فرآیند یا روش علمی به اثبات می رسانیم یا برعکس آن نظریه ابطال می شود، در حوزه علوم انسانی نیز به رسمیت شناخته شد. در علوم انسانی نیز ما نظریه وضع می کنیم، در نتیجه مطالعات، تجربیات و به کارگیری آزمون ها، آن نظریه به اثبات می رسد یا برعکس ابطال می شود، همان طور که ما در علوم کاربردی سخن از راه و روش علمی و متدولوژی علمی می گوییم و در پرتو یک روش علمی است که نتایج تحقیقات و بررسی ما علمی شده و اعتبار می یابند، در علوم انسانی هم مطالعات و تحقیقات ما باید در یک چارچوب و اسلوب علمی انجام گیرد. این نگاه کم وبیش تا اواسط قرن بیستم نگاه مسلط در حوزه علوم انسانی بود. اما بنا به دلایلی که از حوصله این نوشتار خارج است، نگرش پوزیتیویستی به علوم انسانی از نیمه دوم قرن بیستم با مشکلات معرفتی عدیده یی روبه رو شد. این درست است که امروزه که ما در دهه نخست قرن بیست و یکم قرار داریم هنوز هم برخی از استادان و محققان علوم انسانی کم وبیش در چارچوب منطق و نگاه پوزیتیویستی کار می کنند، اما برای بسیاری دیگر پوزیتیویسم مدت ها است که رنگ باخته. اما در ایران هنوز ملاک و معیارهای پوزیتیویستی از حاکمیت بلامنازع برخوردار است. هنوز استادان و محققان علوم انسانی بالاخص در علوم سیاسی و روابط بین الملل آنچنان قرص و محکم از اثبات و ابطال، از وضع نظریه و فرضیه سخن می گویند که گویی پیرامون هندسه اقلیدس به بحث نشسته اند نه پیرامون مقولات پیچیده انسانی. آنچنان ساده و بی خیال از مناسبات پیچیده انسانی و تحولات پیچیده تر اجتماعی، سیاسی، فکری و فرهنگی سخن می گویند و به بحث می نشینند که گویی پیرامون نسبت اضلاع و زوایای یک مثلث متساوی الاضلاع دارند صحبت می کنند. نه تنها خود به شدت گرفتار تار و پودها و قید و بندهای پوسیده قرن نوزدهمی پوزیتیویستی آگوست کنت و شاگردانش هستند که دانشجویان را نیز با سر در آن سیاهچال می افکنند.

پیشتر گفتیم که تشریح و ورود به این بحث که چرا پوزیتیویسم به عنوان یک رویکرد علمی در حوزه علوم انسانی رنگ باخت و امروزه دیگر از آن تلالو و جزمیت اوایل قرن بیستم برخوردار نیست در ورای کار ما قرار می گیرد. اما به این مختصر بسنده کنیم که در ایران این روش به یکی از جدی ترین موانع سرقت در علوم انسانی مبدل شده. استادان علوم انسانی دانشجویان را آنچنان در بندها و تار و پودهای ضوابط و مقررات روش های پوزیتیویستی مقید و گرفتار می سازند که آنان دیگر عملاً هیچ فکر و اندیشه یی را نمی توانند تولید کنند و فقط تنها هم و غم و سعی و تلاش شان متمرکز می شود روی این نکته که تحقیق شان به گونه یی انجام شود که در چارچوب دیدگاه پوزیتیویستی استادان شان قرار گیرد. دانشجویان به جای آنکه بروند به دنبال آنکه از خود فکر و نظر، اندیشه و ایده یی تولید کنند و پیرامون موضوعی که به آن علاقه مندند تحقیق کنند، مجبور می شوند همه اینها را کنار گذاشته و موضوعی را صرفاً بریزند در چارچوب و مقررات خشک و بی معنای پوزیتیویستی تا تحقیق و مطالعه شان به اصطلاح «علمی» شود و در «چارچوبه علمی» صورت گیرد. هرگز هم کسی از استادان علوم انسانی پوزیتیویست این سوال ساده را نپرسیده که اگر راه و روش های پوزیتیویستی که از دید شما اینقدر علمی و عالمانه است پس چرا ما اینچنین در علوم انسانی در ایران عقب مانده هستیم و در کمتر حوزه یی توانسته ایم از خود فکر و نظر و اثر برجسته یی حتی پیرامون مسائل جامعه خودمان تولید کنیم؟

صادق زیباکلام



همچنین مشاهده کنید