پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نقش رسانه های شرکتی در جنون و مرگ مایکل جکسون


نقش رسانه های شرکتی در جنون و مرگ مایکل جکسون

مرگ نا به هنگام مایکل جکسون و مراسم گرامیداشت و تشییع جنازه او و نحوه پوشش آن از سوی رسانه های شرکتی, دستمایه لازم را به دست نویسندگان منتقد فرهنگ و جامعه آمریکایی داده است تا به این بهانه و از منظری تازه, انحرافات و کاستی های بزرگ فرهنگ آمریکایی را مورد نقد قرار دهند

مرگ نا به هنگام مایکل جکسون و مراسم گرامیداشت و تشییع جنازه او و نحوه پوشش آن از سوی رسانه های شرکتی، دستمایه لازم را به دست نویسندگان منتقد فرهنگ و جامعه آمریکایی داده است تا به این بهانه و از منظری تازه، انحرافات و کاستی های بزرگ فرهنگ آمریکایی را مورد نقد قرار دهند. نویسنده این مقاله، فرهنگ شهرت مداری را به عنوان یکی از ارکان مهم فرهنگ آمریکایی مورد حمله قرار می دهد. او با استفاده از نمونه جکسون، خصایص تباه کننده این خرده فرهنگ همچون میل دیوانه وار به کسب شهرت، پول و منزلت اجتماعی به هر قیمت ممکن را بر می شمارد و این طور نتیجه می گیرد که رسیدن به این جایگاه، آرزویی است که در نهاد تک تک آمریکاییان خانه دارد.

ما در فرهنگ سلبرتی (شهرت مدار) خود، آنچه را که می ستاییم، نابود می کنیم. بهره برداری تجاری از مرگ مایکل جکسون از سوی نیروهای شرکتی ای ترتیب داده شد که جکسون را به جنون کشاندند. جکسون که کودکی اش را از او ربوده بودند، از سوی مشتی لاشخور احاطه شده بود که از هراس ها و ضعف او تغذیه می کردند. اوآنچنان از نفرتی که نسبت به خود داشت به ستوه آمد که سرانجام چهره آفریقایی ـ آمریکایی خود را به شکل یک نقاب مرگ آریایی دائماً در حال تغییر درآورد و میل جنسی خود به کودکان را در پشت یک توهم «پیتر پنی» از کودکی ازلی پنهان کرد. او نتوانست خود اجتماعی و خود خصوصی اش را از هم جدا کند. او به یک جنس، یک کالا تبدیل شد؛ کالایی که به فروش می رود، مورد مصرف قرار می گیرد و در آن دخل و تصرف می شود. او به همان نیهیلیسم اخلاقی و تباهی شخصی ای آلوده شد که در هسته فرهنگ شرکتی ما جای دارد. و خیالات او از جوانی جاودان، توهمات او از شکوه و جلال و مطالبات نومیدانه و بی شکل و ریخت کننده او برای تغییر شکل های فیزیکی، جلوه هایی از اشتیاق و آرزوی خود ما برای انجام این کارها بود. در نهایت، او بازتابی از ما بود.

برآورد شده که مراسم گرامیداشت او ـ یک نمایش واریاته به همراه یک تابوت ـ سی و یک میلیون بیننده تلویزیونی داشته است. مراسم تشییع جنازه او که در آن استیو واندر، بروک شیلدز و سایر افراد مشهور به اجرای برنامه ها و مراسمی پرداختند، به طور زنده از نوزده شبکه از جمله شبکه های خبری کابلی و تلویزیونی بزرگ پخش شد. این آخرین قسمت از مجموعه تلویزیونی دراز مدت مایکل جکسون بود. این قسمت آخر با تصویر دختر مایکل، آلیس به پایان رسید که از اینکه مقابل میکرفون ایستاده و در باره پدرش سخن می گفت، افتخار می کرد. ژانت جکسون قبل از آنکه دخترک حتی بتواند چند کلمه ای بر زبان آورد، به او گفت که «حرف بزند». اما بغض دخترک که در هم شکست، افراد بالغی که اطراف او را گرفته بودند، میکروفون را جوری تنظیم کردند تا ما بتوانیم صدای هق هق های آلیس را خوب بشنویم. جمعیت کف زدند. این پژواک آزارنده، همان چیزی بود که پدرش را نابود کرده بود.

ما بیشتر از همه، داستان های «زندگی واقعی» را دوست داریم؛ شهرت اولیه، موفقیت دیوانه وار ناگهانی و بعد سلسله ای از انگیزش های عاطفی عجیب و غریب و موحش. او. جی. سیمپسون نسخه بی مزه تری از همین درونمایه را ارائه کرد. بریتنی اسپیرز نیز همینطور. جکسون در انتهای کار به شدت مقروض بود و بیست و دو میلیون میلیون دلار ناقابل را از مبلغ بازپرداخت به جوردی شاندلر زنده کرد؛ به همراه هفت فقره تجاوز جنسی به کودکان و دو فقره مصرف یک ماده سکرآور به منظور ارتکاب جرم. ما هیزم تباهی روحی و جسمانی او را فراهم کردیم، به خصوص از آنجا که بیشتر آمریکاییان با سقوط به سمت بدهی های سنگین، از دست دادن موقعیت و منزلت اجتماعی و فروپاشی شخصی خود دست به گریبان هستند.

درام تکان دهنده زندگی شخصی جکسون، دقیقاً با درام هایی که این روزها در تلویزیون، فیلم های سینمایی و اخبار شاهد هستیم، جور در می آید. شبکه های خبری در برنامه های خود به داستان های «زندگی واقعی» دامن می زنند، به خصوص داستانی هایی که افراد مشهور در آنها نقش دارند. اخباری که در تلویزیون منعکس می شوند، مبتنی بر درام هایی هستند که با یک ستاره، یک آدم بد، یک هنرپیشه نقش دوم، یک مجری خوش چهره و یک پایان ـ اگرچه غالباً غیرمنتظره ـ دراماتیک تکمیل می شوند. جامعه حریصانه «اخبار» مربوط به جکسون را مصرف می کرد؛ به ویژه خبرهای مربوط به تبعید و افول او که گاه از اکثر آثار تخیلی پیشی می گرفتند.

در رمان ری برادبری، «فارنهایت ۴۵۱» که داستان آن در باره یک دیستوپیا در آینده است، مردم بخش عمده روز خود را به تماشای صفحه های تلویزیون غول پیکری می نشینند که صحنه هایی بی پایان از تعقیب و گریز پلیس برای بازداشت مجرمین را نمایش می دهند. جکسون نیز یک فیلم بزرگ بود. او استحقاق پایانی شکوهمند را داشت.

کسانی که شخصیت اجتماعی جکسون را آفریدند و او را ابتدا به عنوان یک کودک و در نهایت به عنوان یک لاشه خفته در تابوتی مطلا و پانزده هزار دلاری، به یک کالا تبدیل کردند؛ کارگزاران، تبلیغات چی ها، دست اندرکاران امر بازاریابی، حامیان مالی، نویسندگان فیلم نامه و تولید کنندگان تلویزیونی و سینمایی، سازندگان آگهی های تجاری، تکنسین های ویدئویی، عکاس ها، بادی گاردها، مدیران ضبط صدا، مشاوران لباس، مربیان تناسب اندام، مأموران سنجش افکار عمومی، جارچیان اجتماعی و مجریان اخبار تلویزیونی بودند که برای کسب سود، شهرت گسترده ای را برای او خلق کردند. آنها فقط عروسک گردان هستند. هیچ کدامشان به جایگاه سلبرتی نمی رسند. بدون وجود این سپاهیان قادر و توانا و واسطه گران فرهنگی، هیچ توهم فرهنگی ای به عنوان واقعیت به خورد جامعه داده نمی شود. تولید کنندگان در «استیپلز سنتر» در لس آنجلس اطمینان حاصل کردند که هجده هزار شرکت کننده، به علاوه تعداد زیادی تماشاچی تلویزیونی(حتی BBC سه ساعت از وقت خود را به پخش این مراسم اختصاص داد) مراسم تشییع جنازه ای را تماشا کرده اند که به شکل حزن انگیز دیگری از سرگرمی های مورد توجه مردم تبدیل شده بود.

مراسم گرامیداشت جکسون، گرامیداشت سلبرتی نیز بود. در آنجا صحنه تهوع آوری از گروه های کودکان از جمله کودکان خود او به چشم می خورد که بر سر تابوت او آواز می خواندند. جکسون جادویی، در یک آگهی برای «کنتاکی فراید چیکن» به کار گرفته شد. شیلدز در حالی که می کوشید جلوی اشک هایش را بگیرد، تعریف کرد که چگونه او و جکسون سی و دو ساله ـ که مرتب تأکید می کرد همجنس باز نیست ـ شب قبل از آخرین عروسی الیزابت تیلور، دزدکی وارد اتاق او شدند تا «اولین کسانی باشند که دزدکی لباس عروسی او را می بینند». شیلدز و جکسون در عروسی تیلور. بعد هم به شوخی گفت که آنها «پدر و مادر عروس بودند». شیلدز گفت: «بله، ممکن است از بیرون خیلی عجیب به نظر بیاید، ولی ما با آن تفریح کردیم.»

عکس های مونتاژ شده ای نیز پخش شد که در یکی از آنها تصویر جکسون در حال دست دادن با نلسون ماندلا دیده می شد. بلافاصله بعد از آن، یکی از عکس های او با «کرمیت قورباغه» نشان داده شد. شهرت، تمام افراد مشهور را به همین سطح تنزل می دهد. شهرت قاتل خود است. و به نظر می رسد، تمام لطیفه های که می گویند وقتی انسان عمر خود را به عنوان یک فرد مشهور سپری کرد، دیگر هیچ نظری در باره خود ندارد که کیست، مهر تأیید می خورند.

این افراد مشهور سنگ محک ما هستند و زندگی خود را با مقایسه با آنهاست که می سنجیم. به دنبال آن هستیم که شبیه آنها شویم. ظاهر و رفتار آنها را تقلید می کنیم. با تخیل عالم ستارگی آنها، از به هم ریختگی و آشفتگی زندگی واقعی می گریزیم. ما نیز تمایل داریم بینندگان تحسین گری را برای فیلم بزرگ و در حال نمایش زندگی خود جذب کنیم. می کوشیم خودمان را در مسیر زندگی مان از چشم دوربینی ببینیم که تمام حرکات ما را ثبت می کند، در این اندیشه که چگونه فیگور بگیریم، چگونه لباس بپوشیم و چه بگوییم.

ما فیلم هایی را تولید می کنیم که در داخل ذهنمان به نمایش در می آیند و خودمان ستاره آنها هستیم. در این اندیشه هستیم که چگونه بیننده ای را برای تماشای فیلم خود جذب کنیم. فرهنگ سلبرتی تقریباً ناخودآگاهانه به ما آموخته است که فیلم نامه های شخصی درونی خود را تهیه کنیم. ما راه های حرف زدن و اندیشیدنی را یاد گرفته ایم که روش برقراری ارتباط ما با جهان و افراد پیرامونمان را تحریف می کنند. نیل گابلر که مطالب هوشمندانه ای را در باب این موضوع نگاشته است، می گوید که فرهنگ سلبرتی، تلاقی گاه فرهنگ مصرفی و مذهب نیست؛ بیشتر اشغال خصمانه مذهب توسط فرهنگ مصرفی است.

جکسون با درماندگی، از پیر شدن می هراسید. او باور داشت که می تواند جنس و نژاد خود را کنترل کند. او خود را از طریق جراحی تغییر شکل داد و شاید هورمون های زنانه یک انسان مذکر قهوه ای پوست آفریقایی ـ آمریکایی را نیز به یک دیو دو جنسیتی با سیمایی گچ مانند و بدون هیچ هویت جنسی مشخصی تغییر داده باشد. در حالی که او مرزها را به طرف حد نهایت خود پس می زد، فقط همان کاری را کرد که بسیاری از آمریکاییان انجام می دهند. در سال گذشته، دوازده میلیون جراحی پلاستیک زیبایی در ایالات متحده انجام شده است. این جراحی ها به این دلیل انجام شده اند که در آمریکا، بیشتر آدمیزادگان، فقیر و غنی، مشهور و گمنام، وضعیتی پیدا کرده اند که خود را به عنوان کالاهایی قابل ارائه در بازار می بینند. آنها یک شیئ هستند، مثل کالاهای مصرفی. آنها هیچ ارزش ذاتی ندارند. آنها به دنبال این هستند که افسانه ای به نظر بیایند و در شکل و شمایلی افسانه ای زندگی کنند؛ که جوان بمانند؛ که به بدنامی و پول یا توهم آن دست یابند تا موفق باشند. و اصلاً اهمیتی نمی دهند که چگونه به این جایگاه می رسند.

نیهیلیسم اخلاقی فرهنگ ما، مجوز انداختن نگاه های نظربازانه و سیاه به اندرون ادبار، درد، ضعف و خیانت انسان های دیگر را صادر می کند. آموزش، ساختن جامعه، درستکاری، شفافیت و به اشتراک گذاشتن، کیفیاتی هستند که ـ در مغایرت فاحش با دمکراسی و اخلاقیات ـ باعث می شوند کسی که واجد آنهاست، به تمسخر گرفته شود و از هر گونه نمایش واقعیت بیرون رانده شود. در قسمت های نهایی نمایش واقعیت «مدل برتر بعدی آمریکا»، تصویر زنی که در طول این قسمت کنار گذاشته شده بود، از تصویر جمعی روی صفحه تلویزیون ناپدید شد. این به کنار گذاشته شدن بازیگران، دست کم در بیننده تلویزیونی این احساس را به وجود می آورد که آنها دیگر وجود ندارند. سلبرتی هایی که دیگر نمی توانند شهرت تولید کنند، خوب یا بد، ناپدید می شوند. زندگی، این محل آموزش از نمایش ها، جهانی است بی ترحم و سرشار از رقابت های محض و مطالبه همیشگی بدنامی و توجه. کسانی که برنده هستند، بهترینند. کسانی که می بازند، سزاوار محو شدن هستند.

کسانی که شکست می خورند، کسانی که زشت یا فقیر هستند، بی اهمیت و قلابی هستند. در یک فرهنگ کالا محور که داستان زندگی جکسون دقیقاً با آن منطبق است، انسان ها مورد مصرف قرار می گیرند، به آنها خیانت می شود و دور انداخته می شوند؛ هر چند که جکسون چیزی معادل با رستاخیز شهرت را تجربه کرد. این اتفاق برای جایگاه موسیقیایی او خیلی خوب بوده است. شاید برای شرکت ضبط موسیقی جدید التأسیس پدرش جو جکسون که حواسش بود، پس از مرگ پسرش در رویدادهای اجتماعی برای خود تبلیغ کند، نیز بسیار خوب بوده است. وقتی انسان ها به کالا تبدیل می شوند، شفقت، لیاقت، شعور و همبستگی، به دارایی هایی بی ارزش تبدیل می شوند. کسانی که به جایگاه سلبرتی دست نمی یابند، که پاداش پول را برنده نمی شوند یا در مؤسسات وال استریت میلیون ها دلار پول در نمی آورند، مستحق تقدیری هستند که گرفتار آنند.

کیش شخصیت که جکسون تجسم آن بود، بر فرهنگ ما سیطره دارد. این کیش، خصایص کلاسیک جامعه ستیزها را در خود دارد: افسون، پر طمطراقی و اهمیت دادن به خود سطحی، نیاز به تحریک دائمی، میل وافر به دروغ گویی، فریب و دخل و تصرف و ناتوانی از ابراز ندامت یا گناه. جکسون از ازدواج های قلابی تا روابط سؤال برانگیزش با پسربچه ها، واجد تمام این کیفیات بود. این همان کیفیاتی نیز هست که از سوی شرکتی ها تبلیغ می شود. این کیفیات، اخلاقیات سرمایه داری بی قید وبند است. همان باور غلطی است که معتقد است، سبک شخصی و پیشرفت فردی، همان برابری دمکراتیک است. این گرامیداشت تصویر در برابر محتواست.

ما در کیش شخصیت، واجد یک حق برای به دست آوردن هر چیزی که آرزویش را داریم هستیم. ما می توانیم هر کاری را انجام دهیم، حتی خوار شمردن و نابود کردن کسانی که در پیرامونمان هستند ـ از جمله دوستانمان ـ برای درآوردن پول، خوشبخت و مشهور بودن. زمانی که شهرت و ثروت به چنگ آورده شدند، آنها به توجیه خودشان تبدیل می شوند، به اخلاقیات خودشان. اینکه فرد چگونه به این جایگاه دست یافته، پرسش نامربوطی است. اخلاقیات تحریف شده ای که بانک های وال استریت و خانه های سرمایه گذاری ـ که تعمداً و دانسته اقتصاد کشور را به ورطه نابودی کشانده اند ـ به ما داده اند، پول را از ده ها میلیون سهام دار خرده پا که برای تأمین مالی ایام بازنشستگی خود یا تأمین هزینه های کالج فرزندانشان سهام خریده اند، می دزدند. سران این کورپوریشن ها همانند برندگان یک برنامه تلویزیونی واقعی که برای رسیدن به موفقیت دروغ گفته اند و دخل و تصرف کرده اند، با کسب صدها میلیون دلار به شکل غرامت و فوق العاده دریافت، به راحتی به موفیت می رسند. اخلاقیات وال استریت، اخلاقیات سلبرتی است.

پوشش سراسری مرگ جکسون نمونه ای است از مهاجرت دسته جمعی ما به داخل توهم. اشتغال ذهنی به مسائل بی اهمیت و پیش پا افتاده زندگی او، یأس، بی معنایی و تهی سازی زندگی خود ما را در خود پنهان می سازد. این امر، ذهن ما را از مسائل اخلاقی ناشی از رشد نابرابری اجتماعی، جنگ های پر هزینه ایجاد امپراتوری، فروپاشی اقتصادی و فساد سیاسی منحرف می کند. جست و جوی دیوانه وار شأن و منزلت، ثروت و شهرت، روح های ما را نابود کرده است، همان گونه که جکسون را نابود کرد و اقتصاد کشور ما را نابود کرده است.

سلبرتی ها هویت کسانی را که قدرت واقعی را در اختیار دارند ـ شرکت ها و نخبگان الیگارشی وار ـ می سازد. و همین طور که در یک باتلاق اقتصادی و سیاسی فرو می رویم، دست و پا بسته به سمت بحرانی می رویم که ادبار و بدبختی بیشتر از رکود بزرگ را به دنبال خواهد داشت؛ ما به دست سایه های سلولوئیدی منعکس شده بر روی دیوار «غار افلاطون» کنترل می شویم، مورد دخل و تصرف قرار می گیریم و گیج و متحیر می شویم. فانتزی فرهنگ سلبرتی صرفاً برای سرگرمی طراحی نشده است. برای بیرون کشیدن اخلاقیات ما، سر درگم کردن ما در ارتباط با هویت ما طراحی شده اند، برای اینکه ما را در وضعیتی قرار دهد که توهم شهرت و خوشبختی را دنبال کنیم و ما را از مبارزه متقابل با آن بازدارد و در انتها اینکه، تمام پوشش تشییع جنازه جکسون، به راستی به همین خاطر بود؛ یک منظره بی روح و بی مزه برای منحرف کردن یک فرهنگ رو به موت از گرگی که دم دروازه زوزه می کشد.

نویسنده: کریس - هجز

منبع: ماهنامه - سیاحت غرب - ۱۳۸۸ - شماره۷۴، شهریور - تاریخ شمسی نشر ۰۰/۰۶/۱۳۸۸ - به نقل از www.alternet.org