چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

گفت وگو با مسعود کمالی انقلاب های مدرن تحولات مثبتی را نمایندگی نمی کنند


گفت وگو با مسعود کمالی انقلاب های مدرن تحولات مثبتی را نمایندگی نمی کنند

وقتی که از مدرنیته صحبت می کنیم نباید تنها به وجوه مثبت آن فکر کنیم یکی از خصوصیات مدرنیته به قول آنتونی گیدنز, آفرینش دولت ملی است که در هر شرایطی قدرت مطلق را در دست خودش نگه می دارد یا به قول ماکس وبر «مونوپول استفاده از خشونت در دست دولت» قرار می گیرد

وقتی که از مدرنیته صحبت می کنیم نباید تنها به وجوه مثبت آن فکر کنیم. یکی از خصوصیات مدرنیته به قول آنتونی گیدنز، آفرینش دولت ملی است که در هر شرایطی قدرت مطلق را در دست خودش نگه می دارد. یا به قول ماکس وبر «مونوپول استفاده از خشونت در دست دولت» قرار می گیرد. در واقع این مدرنیته می گوید ما به پلیس هایمان باتوم و اسلحه بدهیم که در خیابان ها حضور داشته باشند تا نظم برقرار کنند. و هیچ کس جز دولت حق استفاده از اسلحه را ندارد. یکی دیگر از خصوصیات مدرنیته این است که دولت حق دارد جامعه را بر اساس ایدئولوژی خود سازماندهی کند. در صورتی که دولت های پیشامدرن یا سنتی قدرت خیلی کمتری داشتند.

طی دویست سال اخیر مدرنیته و مدرنیسم در جهان توهمات زیادی را برانگیخته و در عین حال رهیافت‌های جدیدی را نیز به دنبال داشته است. مدرنیته در ایران سال‌هاست که با نظریات مختلف و متفاوتی در ادبیات اجتماعی و سیاسی ایرانیان فهم می شود و با این حال، همچنان موضوعی ناتمام است. دکتر مسعود کمالی، استاد جامعه شناسی دانشگاه اوپسالا سوئد در آخرین کتاب خود مسئله «مدرنیته چندگانه» را موضوع کتاب خویش قرار داده‌است. این مصاحبه به همین منظور با او انجام شده است.

در آخرین کتاب شما که «مدرنیته چندگانه» نام دارد و توسط انتشارات دانشگاه لیورپول و شیکاگو منتشر شده، شما از مدرنیته چند جانبه سخن گفته‌اید. چه تعریفی از این مدرنتیه چند جانبه دارید؟ این مدرنیته‌ها چه تفاوتی با همدیگر دارند؟ آیا مراحلی برای این‌ها پیش بینی شده است؟

مقوله مدرنیته که در زبان انگلیسی از آن استفاده می شود تنها یک معنی از آن استنباط نمی شود. بلکه معانی مختلف دارد. مدرنیته طی این سال‌ها به عنوان یک سیستم، انتقادهای زیادی را موجب شده است. از این حیث که تا همین چند سال اخیر نظر غالب بر این بود که مدرنیته یک الگوی اروپایی است یا یک الگوی مخصوص غربی که باید براساس الگوهای غربی در همه دنیا پیاده شود. حالا پرسش این است کشوری که غیر غربی است و از سیستم مدرنیته استفاده می کند و مدرنیته را با شرایط بومی و تاریخی جامعه خود هماهنگ می سازد، آیا مدرن است یا نه؟ به نظر من حتی نظریه وجود یک مدرنیته یک‌دست و مخصوص غربی هم نادرست است؛ مثلا تجربه مدرنیته انگلیسی که سازوکار چند جانبه‌ای دارد. دولت به مذاهب مختلف و گروههای قومی اجازه می دهد که هم مذهب خود را حفظ و هم قومیت خود را محفوظ بدارند و هم در دولت حضور پیدا کنند. این نمونه در هند، پاکستان و بعضی از کشورهای آفریقایی وجود دارد. اما نمونه کشورهایی که مدل فرانسوی را انتخاب کردند مثل ترکیه آتاتورکی و یا رضاشاه در ایران به این نوع آزادی ها اعتقادی ندارند. این ها معتقدند که حتی مذاهب و قومیت به هیچ وجه نباید نقشی در دولت داشته باشد. این مدل حتی با مذهب و قومیت مبارزه می کند و قصد از بین بردن هردو را دارد. این ها در شعارها هم «یک ملت، یک دولت» را مد نظر خود قرار می دهند. این مدل حتی در آلمان هیتلری نیز تحقق یافت. شعار آلمان ها در این دوره «یک دولت، یک ملت و یک حکومت» بود.

● نظریه مدرنیته چندگانه بر اثر چه ضرورتی شکل گرفت؟

در واقع این مدل انتقادی است از نظریه مدرنیته مفرد، مدرنیته ای که خواهان ایجاد دنیای مدرن با یک مدل بود. اما مثلا مدل فرانسوی نشان داد که فرم های مختلفی از مدرنیته وجود دارد که می تواند خیلی مشابه مدل انگلیسی نباشد و حتی متضاد هم باشد. بنابراین مدرنیته یا مدرن گرایی در جهان چند جانبه بوده است. حتی در اروپا چند مدل بوده است. مدرنیته ایتالیایی، انگلیسی، فرانسوی، سوئدی و اسکاندیناوی یک نوع نبوده و تفاوت های زیادی با همدیگر داشته است و هم اکنون نیز دارد.

● آیا مدرنیتی اصولا با مدرن کردن و مدرنیته کردن متفاوت است؟

مدرنیتی یک تصور مفرد را از مقوله مدرن منعکس می کند اما مدرنیته کردن یا مدرنیزاسیون، پروسه هایی هستند که همه کشورها کمابیش ازسر گذرانده و سعی کردند در جریان آن دولت و جامعه مدنی را مدرن کنند. این پروسه در همه نقاط دنیا وجود داشته است و شیوه های مختلفی را هم تجربه کرده است. اگر توجه کنیم در ایران این تصور وجود دارد که مدرنیته مفهومی است که از غرب آمد. این مفهوم در عصر قاجار با روابطی که ایرانیان با غرب و حتی با عثمانی برقرار کرده بودند مطرح شد. عثمانی در آن دوره حتی خیلی مدرن تر از اروپا بود. اولین ارتش مدرن در عثمانی پایه گذاری شد. حتی قانون «خدمت اجباری» اولین بار در ترکیه اجباری شد. تجهیز علمی ارتش اولین بار در همین نقطه از جهان انجام شد. آزادی مذاهب اولین بار در امپراطوری عرب بوجود آمد و بعدها به امپراطوری عثمانی نیز کشیده شد. در نتیجه شما مشاهده می کنید که در عثمانی تمام مذاهب آزاد بودند.

از مظاهر این اندیشه این بود که یونانی ها، بلغاری ها، صرب ها که عمدتا مسیحی بودند در چارچوب امپراطوری عثمانی زندگی کردند. یهودیانی که در اسپانیا مورد اذیت قرار گرفته بودند و پاره ای نیز کشته شده بودند این ها از اسپانیا گریخته و به امپراطوری عثمانی پناه آوردند. این بدین دلیل بود که امپراطوری عثمانی به آزادی مذاهب احترام می گذاشت. از زمانی که بین کاتولیک ها و پروتستان ها جنگ ها و کشتارهای وسیعی آغاز شد و حتی وقتی در خود مسیحیت نمی توانستند همدیگر را تحمل کنند در امپراطوری عثمانی تحمل می شدند. چون در آنجا مذاهب آزاد بودند. در ۱۹۱۱ بعد از انقلاب مشروطیت عثمانی که دولت مشروطیت عثمانی تشکیل شد، رفراندوم عمومی آزاد با فشار انگلیس در یونان برگزار شد که هدفش جدایی یونانی ها از امپراطوری عثمانی بود.

علیرغم این که رای گیری با فشار انگلیس و فرانسه برگزار شد اما یونانی ها ترجیح دادند که در زیر مجموعه امپراطوری عثمانی باقی بمانند. این گویای این است که یونانی ها به لحاظ مذهبی در آن مقطع تحت فشار نبودند و حتی نماینده‌های خود را پس از انقلاب مشروطیت عثمانی به مجلس فرستادند. بعدها تعاملات ایران با جمهوری عثمانی این تصور مدرنیته را تقویت کرد. عباس میرزا تحت تأثیر مستقیم امپراطوری عثمانی نظام نو را آفرید و به ایجاد یک ارتش دائم مبادرت کرد. چون ارتش دائم در ایران اصلا سابقه نداشت بلکه هر وقت یک جنگ در می گرفت حکومت شاه مردم را برای حفاظت از میهن بسیج می کرد و عمدتا هم قبایل مسلح ما به جنگ می پرداختند اما عباس میرزا پس از تشکیل این ارتش با فشار انگلیس شکست خورد و نیز نیروهای خارجی که با شاه تبانی کرده بودند به کمک شاه، عباس میرزا را از قدرت خلع کردند.

بنابراین تصورات مدرنیته هم از اروپا و هم از عثمانی آمد که البته خود عثمانی بخشی از اروپا بوده و هست. در امپراطوری عثمانی تا قبل از تشکیل دولت ترکیه مدرنیته شکل های مختلفی داشت که حتی ها غربی ها هم از آن تقلید کردند. در فرانسه، انگلیس، ایتالیا شکل های دیگر به خود گرفت. بنابراین اگر ما از مدرنیته یک تعریف ثابت و همگون داشته باشیم راه خطا رفته ایم. من در بعضی از کشورها از جمله ایران می بینم که تلقی آن ها از مدرنیته همان تصور غلط گذشته است که گمان می کنند مدرنیته یکی است و آن هم مدرنیته غربی است و ما باید بر اساس آن عمل کنیم.

من یک نمونه عرض کنم. همین امروز گفتمانی که در اروپا راجع به عضویت ترکیه در بازار مشترک اروپا وجود دارد ناشی از دورویی اروپائی هاست. در کشورهای اروپایی، مذهب می تواند مستقیم در دولت نقش داشته باشد جز فرانسه که یک نمونه سیاسی مدرنیته است که کاملا و صد در صد سکولار است اما در تمام کشورهای اروپایی تمام احزاب مسیحی و مذهبی در دولت شرکت می کنند. از سوئد بگیرید تا آلمان که در تمام دوران پس از جنگ جهانی دوم حزب دموکرات مسیحی در آن قدرت داشت جز بعضی از مقاطع که گروه ویلی برانت از حزب سوسیال دمکرات در آن قدرت گرفت. در ایتالیا بطور کلی فقط سوسیال دموکرات در آن قدرت گرفت و این ها رابطه خیلی نزدیکی با مذهبی ها داشتند. اما تعجبم در این است که وقتی نوبت به ترکیه می رسد این مسئله را زیر سوال می برند که چرا یک جریان مسلمان دولت را در دست می گیرد. هر چند ما می دانیم که این حزب اسلامی ترکیه یک حزب میانه رو است. چون یک دولت بورژوازی است و اساسا تمایل به بورژوازی یک نوع انعطاف و میانه روی را به ارمغان می آورد. حتی از عملکرد آن می توان فهمید که این دولت اسلام گرا چندان با تندروی و خشونت میانه ای ندارد حتی در طی این مدت، دولت ترکیه را به کشورهای اروپایی نزدیکتر کرده تا به سیاست های کمالیست آتاتورکی که پیشتر متمایل بود. دولتی که به شدت سکولار بود. فشار سیاسی آن سنگین تر و دموکراسی آن ضعیف تر بود و غیره.

این نشان می دهد که در فضای اروپا تا چه اندازه تصور ضد اسلامی وجود دارد. در واقع می گویند مذهب مسیحیت می تواند مدرن باشد اما مذهب اسلام نمی تواند مدرن باشد. این تصور بسیار غلط است. یکی از بدبختی های کشورهای چون ایران، ترکیه و تمام کشورهای اسلامی این است که یک تصور غلط از سوی روشنفکران آن ترویج می شود که اسلام به عنوان یک مذهب با دموکراسی همخوانی ندارد و این کاملا غلط است. این مذهب به خودی خود نیست که دموکراتیک یا غیر دمکراتیک است بلکه استفاده از مذهب می تواند آن را ضد دموکراتیک و یا همخوان با دموکراسی کند.

در کتاب شما عناصر شکل گیری مدرنیته جمهوری اسلامی را بسیار شبیه سوسیال دموکرات ها در ۱۹۳۲ میلادی در سوئد دانسته بودید .عناصری که این دو جامعه را به مدرنیته واحدی سوق داد چیست؟

وقتی که از مدرنیته صحبت می کنیم نباید تنها به وجوه مثبت آن فکر کنیم. یکی از خصوصیات مدرنیته به قول آنتونی گیدنز، آفرینش دولت ملی است که در هر شرایطی قدرت مطلق را در دست خودش نگه می دارد. یا به قول ماکس وبر «مونوپول استفاده از خشونت در دست دولت» قرار می گیرد. در واقع این مدرنیته می گوید ما به پلیس هایمان باتوم و اسلحه بدهیم که در خیابان ها حضور داشته باشند تا نظم برقرار کنند. و هیچ کس جز دولت حق استفاده از اسلحه را ندارد.

یکی دیگر از خصوصیات مدرنیته این است که دولت حق دارد جامعه را بر اساس ایدئولوژی خود سازماندهی کند. در صورتی که دولت های پیشامدرن یا سنتی قدرت خیلی کمتری داشتند. آنها حتی نمی دانستند که مرزها و قلمرویشان کجاست. خیلی از حدود و ثغور مرزها در امپراطوری های عثمانی، پارس و عرب واقعا معلوم نبود و قوانین در درون آن مرزها هم قابل اجرا نبود. با آنکه دولت ها قلمرو وسیع‌تر و گسترده تر داشتند اما قدرت آنها به اندازه قدرت دولت های مدرن نبود. بنابراین دولت های دموکراتیک اروپایی دولت های مدرن هستند، دولت های غیر دموکراتیک چین، روسیه و ایتالیا فاشیست تلقی می‌شوند و مصر، مکزیک، ایران، افغانستان، عراق هم دولت های مدرن هستند، به این دلیل که دولت قدرت را در دست خود می گیرد که جامعه را بازسازی و دوباره سازی کند. خصوصیت دیگر مدرنیته میلیتاریسم یا ارتش گرایی است که در تمام دولت های مدرن بخشی از بودجه به ساختن و بازسازی ارتش و حفظ مرزهای ملی تعلق می گیرد.

دیگر از خصوصیات مدرنیته و دولت ملی این است که دولت ملی خود را نماینده مردم می‌داند این نمایندگی چه با انتخابات، چه با انقلاب (سوسیال دموکراتیک ها، و جمهوری های خلق چین، کره شمالی) و چه با کودتا باشد خود را نماینده مردم می‌دانند. بنابراین باید جدایی بین دموکراسی و مدرنیته قائل شویم. دموکراسی یک بخشی از تحولات مدرن است ولی ضرورتا مدام نیست. بنابراین یک کشور می‌تواند مدرن باشد بدون اینکه ضرورتا دموکراتیک باشد.

● نمونه آن در کدام کشور است؟

چین یکی از این نمونه هاست. بنابراین انقلابات مدرن انقلاباتی بودند که داعیه نمایندگی مردم را در سر داشتند، نه داعیه دموکراسی. شما اگر انقلاب فرانسه را مطالعه کنید مشاهده خواهید کرد آن ها هیچگاه صحبت از دموکراسی نمی کنند، حتی وقتی ژاکوبن ها را از بین می برند و میدان گیوتین برقرار می کنند، سپس روبسپیر به تیغ گیوتین سپرده می شود و ناپلئون بر سرکار می آید اما در هیچ مقطعی از این همه حوادث سخنی از دموکراسی نشد. همواره در سخنان انقلابیون از بزرگی ملت، برابری، برادری و عدالت سخن گفته می شد. این ها سه شعار معروف انقلاب فرانسه بود. در انقلاب قرن هفدهم امریکا هم همین اتفاق افتاد. جدایی از انگلیس، آزادی ملت، قانون اساسی و حکومت قانون. اما اگر هم سخنی از دموکراسی شد بسیار ضعیف بود. در واقع جامعه مدنی در کنار این انقلاب ها شکل می گرفت.

● در انقلاب ایران چه نوع عناصری از مدرنیته دیده می شود؟

در جوامعی که همانند ایران با یک انقلاب روبرو بوده اند تصوری از مدرنیته وجود دارد که در واقع خواهان حذف دوگانگی بین جامعه مدنی و دولت هستند. این شعار جمهوری اسلامی بعد از دست‌یابی به قدرت بود. به طور مشخص بعد از استعفای بازرگان و یکپارچه شدن حکومت، این حذف دوگانگی به تدریج شکل گرفت. و همین شعار، شعار اولیه سوسیال دموکرات های اروپا در سال های دست‌یابی به قدرت بود. این مدرنیست‌ها معتقد بودند که اگر ما نماینده مردم هستیم و قدرت گرفتیم و مردم این قدرت را به ما دادند پس هر نهاد یا گروهی که داعیه این نوع نمایندگی را دارد و معتقد است که از ملت حمایت می کند باید از بین برود. در واقع هیچ حزبی، صنفی، اتحادیه کارگری و هیچ سازمان مستقلی که در جامعه مدنی خود را نماینده مردم می داند در مقابل دولت مشروعیت ندارد. به همین دلیل حرکت جمهوری اسلامی همانند حرکت سوسیال دموکرات ها در سال‌های اولیه این بود که نهادهایی که بین دولت و ملت قرار داشت از بین ببرند. همانطور که در کتابم اشاره کرده ام، این حرکت یک کنش موقتی بود.

حرکتی که حتما به شکست منجر می شود. چون دولت های ملی نه جمهوری اسلامی نه سوسیال دموکرات های اروپا و نه حتی جمهوری خلق چین و کره شمالی نتوانستند این کار را به انجام برساند. برای اینکه اصولا دولت و جامعه مدنی دو مقوله قدرتی متفاوت هستند. دولت دارای قدرت مطلق است و می خواهد جامعه را بازسازی کند و این خواسته حتی می تواند علیه مردم تحرکاتی را ایجاد کند. دولت اصولا باید کنترل شود. این کنترل توسط قوانین و دیگر اهرم های مشروع و مدنی صورت می گیرد. بعلاوه اینکه مردم باید حق داشته باشند که در هر لحظه ممکن دولت را تغییر دهند. دولت جدید را به قدرت برسانند و این نباید (برخلاف تصور ما) حتما با انقلاب صورت بگیرد. چون انقلاب ها ثابت کرده اند که نماینده خوبی برای تحولات اجتماعی نیستند. این کنش سیاسی حتما باید با انتخابات دموکراتیک یا مردم سالاری صورت گیرد.

● مردم سالاری خود وجوهی از دولت سالاری است؟

نه، مردم سالاری نمی تواند دولت سالاری باشد. این دو با هم اختلاف دارند و از هم متمایز هستند. هر چند که این روزها سخن از مردمی کردن دولت و دولتی کردن مردم می شود. این دولتی کردن مردم از این نظر است که مردم فرم های دولت را ملکه ذهن خود کنند. و خودشان از قوانین دفاع کنند و این امکان پذیر نیست مگر اینکه مردم دولت را نماینده خود بدانند. یا قدرت خودشان را در این بدانند که دولت را تغییر دهند. این بحث و سخنی است که امروزه در اروپا زیاد از آن سخن می رود. مردمی کردن دولت معمولا به این تعییر می شود که تمام تصمیماتی که دولت اتخاذ می کند باید زیر نظارت مردم باشد. این نظارت می تواند از طریق شوراها، انجمن ها و دیگر نهادهای مدنی باشد. بنابراین در انقلاب ایران، حرکت تسخیر سفارتخانه آمریکا در تهران و تحولات بعدی آن حرکتی در جهت محو و حذف فاصله جامعه مدنی و دولت بود.

● مدرنیته جمهوری‌اسلامی به جهت ماهیتی چه تفاوتی با مدرنیته دولت پهلوی دوم دارد؟

دو نوع مختلف مدرنیته است. مدرنیته دولت پهلوی یک مدرنیته آمریکایی - فرانسوی بود. رضاشاه یک مدرنیته فرانسوی را در نظر داشت این مدل به تغییرات بنیادین اجتماعی نظر داشت و اتفاقا در بعضی حوزه ها تاثیر نیز داشته است.

● این تاثیرها چه بود؟

یکی اینکه او طبقاتی در جامعه ایران ایجاد کرد که پیش از آن وجود نداشت. طبقه متوسط، خرده بورژوازی شهری، طبقه کارگر، طبقه روشنفکر، این ها زاییده رفرم های رضاشاه است. رضاشاه در سال های آخر حکومت خود فرانسوی ها را رها کرده و به سوی آلمان و ایتالیایی ها رفت و همزمان آتاتورک هم به سوی ایتالیا شتافت.

● اما رهاورد خوبی به دنبال نداشت. چرا تصور می کنید که این انتخاب چندان انتخاب بدی نبود؟

برای آنکه انگلیس و فرانسه در آن زمان ایران را سال ها زیر فشار قرار داده بودند و باعث ضعف و عقب ماندگی ایران بودند. رضاشاه در هنگامه جنگ جهانی و در اوج قدرت آلمان ها، از فرصت استفاده کرد و از سیطره این کشورها خود را رها کرد. اگرچه همین تاکتیک سیاسی باعث شد که متفقین ایران را اشغال کنند و انگلیسی ها او را از قدرت بر کنار کرده و محمدرضاشاه را به جای او به قدرت برسانند. ده سال اول حکومت محمدرضاشاه ۱۹۵۳-۱۹۴۱ تا کودتای ۲۸ مرداد، سعی می‌شد حکومت دموکراتیک باشد. قدرت دولت در بین گروههای مختلف توزیع شده بود. حتی گفته می شود که دموکراسی زیادی باعث کودتا شد. حتی دکتر فخرالدین عظیمی در کتاب خود گفته که «دموکراسی زیادی باعث سقوط دولت مصدق شد». چون هر کس می توانست دولت را استیضاح کند و هر کس می توانست دولت را زیر سوال ببرد. متأسفانه از همین بلبشوی هم استفاده شد و کودتا شد.

بعد از کودتا شاه بطور مستقیم و با صراحت به سمت آمریکا رفت. شاه در این مقطع مجبور بود که یک بالانس انجام بدهد. شاه برای اجرای مدرنیته خود که مدل آمریکایی بود باید مذهب را از بین می برد تا بتواند حکومت یکدست غیر مذهبی ایجاد کند. یک مقدار شبیه نزدیک شدن به مدل فرانسوی را داشت اما از نظر اقتصادی و اجتماعی آمریکایی بود. خصوصیت جنگ سرد آن زمان باعث شده بود که رفرم هایی که هم انجام می شد در واقع فشار جامعه مدنی را افزایش بدهد.

بخصوص گروههای چپ و آن هایی که می توانستند با شوروی هماهنگ شوند. به همین جهت سرکوب جامعه مدنی و پایه های جامعه سنتی را در دستور کار خود قرار داد. ولی یک مدرنیزاسیونی بود که چند خاصیت مختلف هم زمان را خود نهفته داشت. چون هم می توانست در جنگ سرد علیه شوروی عمل کند و هم بین کشورهای عربی مبارزات نفت را علم کند. در همه این حرکت شیوه خاصی به آن داده بود. مدرنیته شاه در واقع ادامه مدرنیته رضاشاه بود بدون اینکه کاملا سکولار عمل کند. رضاشاه صد درصد عمل کرد اما شاه با تضعیف بازار، ایجاد کمیته‌های مختلف، تأسیس پاساژهای مدرن، مدرن کردن کسب و کار و تأسیس ماشین های تولید نان و دیگر مواد غذایی جامعه سنتی را تضعیف کرد. اما آن را نابود نکرد. ولی همان شاه هم این خصوصیت که جامعه مدنی نباید زیاد قدرت بگیرد را در خودش قرار داده بود.

● چرا؟

چون در آن زمان یک جامعه مدنی وجود نداشت بلکه چندین جامعه مدنی وجود داشت. به خصوص دو جامعه مدنی مشخص وجود داشت. یک جامعه مدنی لیبرال مدرن و چپ بود، یک جامعه مدنی جامعه بازار بود. جامعه مدنی دیگر هم بود. یک جامعه مدنی مذهبی های مدرن بود که همان جبهه ملی و جبهه دموکراتیک ملی، جبهه آزادی. بنابراین چند جامعه مدنی در ایران وجود داشت که شاه به هیچکدام آن ها قدرت و توانایی شرکت در حکومت را نمی داد و این ها همه به یک اندازه قدرت داشتند. در واقع شاه قدرت این ها را پارالل یا به قسمت مساوی توزیع کرده بود. چون قدرت به کلی در دست امریکا بود. پس سیاست های امریکا، کنترل های قیمت نفت و کنش های ضد کمونیستی، این خصوصیت مدرنیته شاه بود. یک مدرنیته اقتصادی و عملیات سریع و با شتاب عمرانی نوسازی مدنی با کسب و سیاق امریکا را در دستور کار خود قرار داده بود.

نکته جالب این بود که شاه علیرغم خصوصیات ضد کمونیستی خود یک تئوری مارکسیستی - کمونیستی را بطور کامل در خود جای داده بود و آن این بود که اگر پایه های اقتصادی حکومت مزبور را از بین ببریم و پایه اقتصادی مدرنیته را همانند غرب ایجاد کنیم جامعه روبنای اروپایی خواهد شد. در واقع اگر با پول نفت شهرهای جدید اصلاحات ارضی و مظاهر تمدنی غرب را در این کشور تأسیس کنیم و روستائیان را به شهرها بیاوریم. در واقع مدرنیته کردن به این شکل اقتصاد رو بنا خود را با خودش می آورد. اما دیدیم که درست برعکس عمل کرد. تناقض در این بود که با توجه به اینکه دنبال این بود که جامعه مدنی را تضعیف کند و دولت مدرن بسازد و در واقع بر عکس شد. این کنش باعث افزایش خرید مردم و آگاهی و شعور اجتماعی و همین منجر به این شد که گروههای شهری خواستار مشارکت در قدرت بشوند و فشارهای اجتماعی تظاهرات سیاسی میتینگ های ادبی و دانشجویی همه و همه حاصل همان اقداماتی بود که شاه در ایران انجام داده بود. که در نهایت به انقلاب انجامید.

مجید یوسفی



همچنین مشاهده کنید