دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا

جنگ برای رویا یا رویا برای جنگ


جنگ برای رویا یا رویا برای جنگ

برای بررسی هر پدیده ای در ابتدا بهتر است به بررسی ریشه ها و دلایل اصلی به وجود آمدن آن پدیده پرداخت

برای بررسی هر پدیده‌ای در ابتدا بهتر است به بررسی ریشه‌ها و دلایل اصلی به وجود آمدن آن پدیده پرداخت. ما نیز در اینجا برای درک بهتر ژانر سینمای جنگ آمریکا، ابتدا بهتر است نگاهی بیندازیم به عبارتی با عنوان رویای آمریکایی که نه‌‌تنها طی سال‌ها با دستاویز قراردادن آن بسیاری از فیلم‌های ژانر جنگ آمریکا ساخته شده‌اند بلکه می‌توان گفت امروزه به سیاست اصلی صنعت فیلمسازی هالیوود مبدل گشته است.

عبارت رویای آمریکایی (American Dream ) را برای اولین بار جیمز آدامز ـ نویسنده و مورخ ـ در سال ۱۹۳۱ در کتاب حماسه آمریکا مطرح کرد. رویای آمریکایی او عبارت است از: «رویای سرزمینی که در آن زندگی باید برای هر کسی بهتر و غنی‌تر باشد، همراه با فرصت‌های گوناگون برای همه با توجه به توانایی و قدرت دستیابی‌شان... رویای نظمی اجتماعی که در آن هر مرد و هر زن باید قادر به دست‌یافتن به حداکثر ظرفیت وجودی خودشان باشند. و بدون توجه به شرایط و مکان تولدشان، برای آنچه که هستند توسط دیگران شناخته شوند.»

بیان عبارت رویای آمریکایی در ابتدا بیانگر آرمانشهری است زمینی که فرصت دستیابی کامل و زندگی تامین برای هر شهروندی را متصور است. در واقع آمریکای مدنظر رویای آمریکایی سرزمینی است بزرگ و پهناور برای یک زندگی ایده آل و این عبارت به خودی خود هیچ‌گونه بار منفی به همراه ندارد. اما نکته‌ای که باید مدنظر قرار بگیرد چگونگی برداشت از این عبارت و استفاده‌ای است که از آن در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... آمریکا می‌شود.

طی سال‌ها فرهنگسازی برای جامعه آمریکا در زمینه‌های مختلف به گونه‌ای پیش رفته تا بتواند در اکثریت افکار عمومی خود این‌گونه جا بیندازد که رویای آمریکایی یک رویا نیست، بلکه این رویا محقق شده است و امروز مردم آمریکا در همان آرمانشهر موعود زندگی می‌کنند؛ آرمانشهری به وسعت مرزهای آمریکا و منافع و داشته‌های این کشور در سرتاسر دنیا.

با نگاهی کلی به صنعت فیلمسازی هالیوود می‌توان دریافت که سینمای آمریکا در همین مسیر به سمت قهرمان‌پروری و اسطوره‌سازی پیش رفته است. در واقع در بیشتر فیلم‌های ساخت هالیوود روند داستانی به‌گونه‌ای طی می‌شود که خوشی و ثبات جامعه آرام تصویرشده در متن داستان از سوی دشمنانی که قصد نابودی و لطمه‌زدن به این جامعه و آرمان‌هایش را دارند همواره تهدید می‌شود. بنابراین به اقتضای همین روند داستانی همیشه باید قهرمانی (اکثرا برآمده از همان جامعه آرمانی تصویرشده) پیدا شود که در مقابل این خصومت همیشگی در برابر رویای آمریکایی ایستادگی کند و بعضا تا پای نابودی این دشمنی نیز پیش می‌رود اگر این قهرمان وجود نداشته باشد رویای آمریکایی از هم خواهد پاشید و سیاهی و بدی است که همه جا را فرا خواهد گرفت.

اما این قهرمان‌پروری در ژانر جنگی هالیوود اندکی متفاوت‌تر می‌شود.

در اینجا آرمانشهر مورد نظر به صورت رسمی همان کشور آمریکا ست و دشمنان قسم‌خورده آن، تروریست‌ها و خرابکارانی هستند متعلق به کشورهایی که قبل از آن پروپاگاندای رسانه‌ای تاریخچه‌ای از درگیری‌های بین این کشورها و آمریکا را به صورت اغراق‌شده برای افکار عمومی جامعه بیان کرده است. در زمان جنگ‌های واقعی، دشمنان تصویر شده مذکور در فیلم‌ها اهل کشورهایی‌اند که با آمریکا در جنگ هستند و صحنه‌های این جنگ‌ها به صحنه‌های جنگ بین خیر و شر تبدیل خواهند شد.

به این‌ ترتیب در اینجا سربازان ارتش آمریکا تبدیل به همان قهرمان‌های مورد نظر شده و برای دفاع از آمریکا و رویاهایش عازم این جنگ خواهند شد. قهرمانانی که استفاده از آنها به علت قابل لمس‌بودنشان برای افراد معمولی جامعه همذات‌پنداری شدیدی را به دنبال دارد و این همان محقق‌شدن هدف اصلی این نوع پروپاگاندای رسانه‌ای است، جذب‌کردن احساسات توده‌های مردم برای پیشبرد سیاست‌های جنگی.

اما خب گفته‌اند که هر چیزی ضدخودش را هم تولید می‌کند. به هر حال به علت گستردگی و امکانات زیادی که در صنعت فیلمسازی هالیوود وجود دارد، فیلم‌هایی هم بوده‌اند که جدای از جریان اصلی هالیوود به وجود آمده‌اند و اگرچه که سبک و سیاق قهرمان‌پروری را در باطن خود حفظ کرده‌اند، اما مضمون و دیدگاه آنها انتقادی بوده است و سیاست‌های جنگی دولت‌های آمریکا را زیر سوال برده‌اند. فیلم‌هایی که بعضا ساخته‌شدنشان از لحاظ زمانی دورتر از زمان وقوع جنگ‌ها و تب و تاب جامعه آمریکایی بوده است.

● مشروعیتی که سینما به جنگ داد

عبارت پروپاگاندا را می‌توان توانایی ساخت و پخش پیام‌هایی دانست که وقتی پخش می‌شوند در قسمت بزرگی از یک فرهنگ تاثیر خواهند گذاشت. با این حال در قرن بیستم یک پروپاگاندای جدید به وجود آمد، که حول و حوش سازمان‌های سیاسی و نیاز آنها به فرستادن پیغام‌هایی برای گروه‌های مرتبط مردم به منظور اصلاح شیوه‌ رفتاری ایشان می‌چرخید.

فیلم پروپاگاندا یک فیلم است، خواه چه به صورت مستند باشد و چه به صورت داستانی. این فیلم ساخته می‌شود که بینندگان را به‌ یک نقطه نظر سیاسی مشخص متقاعد کند یا عقاید و نحوه‌ رفتاری مردم را تحت تاثیر قرار دهد و این کار اغلب با ارائه‌ گمراه‌کننده همراه با محتوای تبلیغاتی است.

اولین فیلم‌های پروپاگاندای شناخته‌شده‌ که سری از فیلم‌های کوتاه صامت ساخته‌شده در طول جنگ آمریکا و اسپانیش‌ها در سال ۱۸۹۸ توسط استودیوی ویتاگراف بود. یکی از فیلم‌های داستانی که از آن می‌توان استفاده تبلیغاتی کرد، تولد یک ملت است، اگرچه که برای مقاصد تبلیغاتی ساخته نشده بود.

در سال ۱۹۱۸ چارلی چاپلین به هزینه‌ خود فیلم وثیقه (The Bond) یک فیلم پروپاگاندای کمدی را در رابطه با جنگ جهانی اول ساخت.

در سال‌های بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، دولتمردان شوروی از صنعت فیلمسازی‌شان در جهت ساختن فیلم‌های پروپاگاندا حمایت کردند.

در طول جنگ جهانی اول یک کمپین فیلمسازی مخفی به ایالات متحده آورده شد. مقامات آلمانی در تلاش برای کنترل افکار عمومی این کشور بی طرف مهم، کمپانی فیلم American Correspondent را راه‌اندازی نمودند. به عنوان یک پیش قدم برای این سازمان، آلبرت داوسون عکاس، به ارتش آلمان و اتریش پیوست. داوسون در طول این جنگ جزو فعال‌ترین و جسورترین خبرنگاران فیلمساز بود.

توسعه‌ سینمای روسیه در دهه‌ ۱۹۲۰ به وسیله‌ فیلمسازانی همچون آیزنشتاین پیشرفت‌های قابل توجهی را در زمینه‌ استفاده از فیلمسازی به عنوان یک وسیله‌ تبلیغاتی به ارمغان آورد و در عین حال به توسعه‌ هنر فیلمسازی نیز کمک کرد. فیلم‌های آیزنشتاین بویژه «رزمناو پوتمکین» حتی با این‌که ایده‌آل‌های کمونیستی آیزنشتاین را جلال می‌بخشند با این حال جزو شاهکارهای سینما محسوب می‌شوند.

دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ که دنیا شاهد ظهور کشورهای توتالیتر و جنگ جهانی دوم بود، مسلما عصر طلایی پروپاگانداست. کنترل نازی‌ها بر صنعت فیلمسازی آلمان بارزترین مثال استفاده از فیلم در خدمت یک برنامه‌ فاشیستی ملی است. در سال ۱۹۳۳ هیتلر وزارت رایش را با هدف روشنگری خلق و تبلیغات تاسیس کرده و ژوزف گوبلز را به عنوان مسوول آن منصوب کرد. در طول این دوران لنی ریفنشتال، یک فیلمساز مشغول در آلمان نازی، آنچه که مسلما بزرگ‌ترین فیلم پروپاگاندای همه‌ زمان‌هاست را ساخت: پیروزی اراده. فیلمی به سفارش هیتلر مخصوص تظاهرات حزب نازی در نورنبرگ. به‌‌رغم موضوع بحث‌برانگیز آن، خود فیلم هنوز به خاطر استفاده تاثیرگذار از موسیقی و فیلمبرداری، فیلمی شناخته شده است.

در ایالات متحده در طول جنگ جهانی دوم، فرانک کاپرا یک سری هفت قسمتی برای حمایت از تلاش‌های جنگی با عنوان «ما چرا می‌جنگیم» ساخت. این سری هفت قسمتی فیلم به عنوان یک نمونه‌ برجسته در ژانر فیلم پروپاگاندا شناخته می‌شود. دیگر فیلم‌های پروپاگاندا مانند «۳۰ ثانیه بر فراز توکیو» و «کازابلانکا» آنقدر از طرف بینندگان دوست داشته شده‌اند که می‌توانند جدای از نقش تبلیغاتی خود، به عنوان یک فیلم دراماتیک شناخته شوند.

بسیاری از فیلم‌های دراماتیک جنگی اوایل دهه‌ ۴۰ ایالات متحده برای ایجاد یک طرز فکر وطن‌پرستانه و متقاعدکردن بینندگان به این‌که از خود گذشتگی برای شکست «دشمن» لازم است، طراحی شده بودند. در ایتالیا در همان زمان کارگردان‌هایی همچون روبرتو روسولینی فیلم‌های پروپاگاندایی برای هدفی مشابه تهیه می‌کردند.

در طول دهه‌ ۱۹۶۰ ایالات متحده فیلم‌هایی تبلیغاتی به منظور تشویق غیرنظامیان برای ساخت پناهگاه‌های خانگی در جهت حفاظت از خودشان در صورت وقوع جنگ هسته‌ای ساخت.

این تاریخچه کوچک از فیلم‌های پروپاگاندا نشان‌دهنده اهمیتی است که سینما به عنوان وسیله‌ای بسیار تاثیرگذار برای مصارف تبلیغاتی دولت‌های مختلف داشته است و همواره دولت‌هایی تلاش کرده‌اند تا با بهره‌گیری از این مدیوم به پخش افکار خود در سطح جوامع بپردازند. تاریخچه‌ای که می‌توان دنباله‌ آن را تا جهان امروز و سینمای پروپاگاندای آن پیگیری نمود.

● فیلم: غلاف تمام فلزی / ۱۹۸۷

کارگردان:‌ ‌ استنلی کوبریک

بازیگران: متیو مادین و آدام بالدوین

غلاف تمام فلزی فیلمی است درخشان از استنلی کوبریک درباره جنگ ویتنام و از دو بخش اصلی تشکیل شده است. در قسمت اول فیلم شاهد آموزش سربازان آمریکایی در اردوگاه‌های آموزشی هستیم. جایی که آنها زیر بدترین و سنگین‌ترین فشارهای روحی و جسمی قرار می‌گیرند تا از آنان مردانی قاتل درست شود؛ قاتلانی بی‌هیچ حسی از ترحم. در این قسمت فیلم شاهد سختی‌های تمرین و سختگیری‌های مربی‌های آموزشی هستیم؛ تمرینات و آموزش‌هایی که در روح و روان سربازان تاثیر زیادی دارد. تا آنجا که پایان این قسمت از فیلم بسیار تراژیک بوده و با مشاهده اتفاق نهایی که در این قسمت فیلم در اردوگاه می‌افتد بیننده بشدت تحت تاثیر قرار گرفته و شوک‌زده می‌شود.

قسمت دوم فیلم در خط مقدم می‌گذرد. جایی که حالا سربازان آموزش دیده باید با جنگ واقعی روبه‌رو شوند. جنگی که هرچند برای آن آمادگی پیدا کرده بودند ولی به هر حال چیزی فرای تصورات قبلی آنهاست. در اینجا علاوه بر جنگ واقع در میدان‌های خط مقدم، جنگی درونی هم در وجود سربازان صورت می‌گیرد. جنگی برای انتخاب بین خوب یا بد، جنگی برای فهمیدن مفهوم خوب یا بد.

در این فیلم تردید شرکت در جنگ ویتنام به شکل‌های مختلف تصویر شده است. درصحنه‌ای که در ویتنام حضور دارند، سربازی حضورشان در این کشور را اشتباه می‌دانند و سرباز دیگر در جواب می‌گوید که این هم یک جور تجارت است و ناراحت نباش.

در صحنه‌ای دیگر فیلم غلاف تمام فلزی، وقتی گروه مستند ساز از آنها در حال گزارش گرفتن است، بعضی از سربازها با نا امیدی و یاس درباره حضورشان در ویتنام صحبت می‌کنند و این‌که نباید در اینجا حضور داشته باشند. این در حالی است که در فیلم‌های جدید جنگی به‌گونه‌ای سربازان آمریکایی به تصویر کشیده می‌شوند که با یقین به هدفی متعالی در جنگ حضور دارند و از آمدن خود پشیمان نیستند که هیچ، حتی احساس افتخار و غرور هم می‌کنند. اما وقتی حقیقت حاکم بر سربازان آمریکایی در خبر‌ها جستجو می‌کنیم، چیزی جز این به دست نمی‌آید که سربازان آمریکایی بیشترین مشکلات روحی و روانی را دارند و وقتی از جنگ برمی‌گردند، بسیاری از آنها دچار افسردگی می‌شوند. تجاوز و بی‌اخلاقی‌هایی که روزبه‌روز در ارتش آمریکا بیشتر می‌شود و تبدیل به معضلی شده است، سربازانی که بسیاری از آنها خواهان پایان دادن به جنگ‌ها و بازگشت به خانه خود هستند.

● فیلم: سقوط شاهین سیاه

کارگردان: ریدلی اسکات

بازیگران: جاش هارتنت ـ اریک بانا و تام سایزمور

ساخته ریدلی اسکات که در سال ۲۰۰۱ ساخته شده است به داستانی می‌پردازد که موضوع آن عملیات‌های نظامی آمریکا در سال ۱۹۹۲ در کشور سومالی اتفاق افتاده است و براساس کتابی به قلم مارک بودن روایت شده است.

داستان فیلم درباره دورانی است که سربازان آمریکایی که برای برپایی صلح و دموکراسی در خاک سومالی حضور دارند و برای پایان دادن به جنگ‌های داخلی سومالی در حال تلاش برای دستگیری دیکتاتوری به نام «عیدید» می‌باشند که جزو سردسته‌های جنگ‌طلبی است که مردم سومالی را می‌کشد. سرانجام طی عملیاتی قرار می‌شود که این فرد در یکی از ساختمان‌های بازار شهر دستگیر شود، که وقتی حمله آغاز می‌شود نیروهای آمریکایی در بین مردم شهر محاصره می‌شوند و یکی از هلکوپترهای آنها به نام شاهین سقوط می‌کند و در بین مردم گرفتار می‌شوند.

فیلم از صحنه‌ای آغاز می‌شود که گرسنگی و بدبختی را که جنگ داخلی برای سومالی به ارمغان آورده است نشان می‌دهد و این‌که سربازان آمریکایی آمده‌اند که به این وضعیت پایان بدهند، اما مردم سومالی به حدی وحشی و متوحش در این فیلم نشان داده شده‌اند که جای هیچ دلسوزی را برای این مردم باقی نمی‌گذارند، چرا که مردم سومالی خود نمی‌خواهند از این وضعیت نکبت‌بار خلاص شوند و رهایی یابند. چنین مردمی احتیاج به دلسوزی و قهرمان ندارند که آنها را از این وضع فلاکت‌بار نجات دهند. صحنه‌هایی که دوربین در شهر بین مردم در حال حرکت است همه چیز شلوغ و به‌هم ریخته می‌باشد. این حس به بیننده منتقل می‌شود که این خرابی و کثیفی که زاییده خود این مردمی است و حق‌شان است که دیکتاتوری مثل «عیدید» در بین آنها حضور داشته باشد و بر آنها حکمرانی کند.

در سراسر فیلم سربازان آمریکایی سعی می‌کنند به مردمی که اطراف آنها در حال چرخیدن هستند کاری نداشته باشند و به آنها تیری شلیک نکنند اما در عوض مردم سومالی تا اسلحه‌ای به دست می‌آورند علیه سربازان آمریکایی استفاده می‌کنند. به طور کلی هر چقدر سربازان آمریکایی مهربان و فداکارانه برخورد می‌کنند، مردم سومالی کاملا متضاد، رفتاری بسیار خشن و ناجوانمردانه‌ از خود نشان می‌دهند، بنابراین وقتی که هلکپوتر (شاهین سیاه) سقوط می‌کند، مردم به طرف آن حمله می‌برند و سرباز و خلبانی که برای آنها در حال از خود گذشتگی بودند را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند.

● فیلم: نجات سرباز رایان

کارگردان: استیون اسپیلبرگ

بازیگران: تام هنکس ـ ادوارد برنز

فیلم با نشان دادن سکانسی از حضور یک سرباز جنگ جهانی دوم به همراه خانواده‌اش، در گورستان کشته‌شدگان نبرد نرماندی، آغاز می‌شود. سپس صحنه به روز ۶ ژوئن ۱۹۴۴ (روز نبرد نرماندی) می‌رود. سربازان آمریکایی برای پیاده شدن در ساحل نرماندی در فرانسه (که به دست آلمانی‌ها اشغال شده ‌است) آماده می‌شوند. قایق‌ها به ساحل می‌رسند و سربازها بیرون می‌روند. در همان لحظات نخست ورود سربازان، آلمانی‌ها به روی آنان آتش باز می‌کنند و بسیاری از سربازان کشته می‌شوند. کاپیتان جان اچ. میلر (تام هنکس) به همراه چند نفر از سربازان دیگر، سعی می‌کنند تا خطوط دفاعی ساحلی را بشکنند.

در سکانس بعدی، دفتر جورج مارشال، فرمانده کل ارتش ایالات متحده، نشان داده می‌شود. به او خبر می‌دهند که ۳ نفر از ۴ برادر خانواده رایان در جنگ کشته شده‌اند و مادر آنها در یک روز، خبر مرگ آنها را دریافت کرده‌است. آنها متوجه می‌شوند که فرزند چهارم و کوچک‌تر، جیمز فرانسیس‌رایان، در جایی در نرماندی، گم شده‌ است. او بعد از خواندن نامه بیکسبی که از طرف آبراهام لینکلن برای خانم بیکسبی نوشته شده بود، دستور می‌دهد تا سرباز رایان را هرچه زودتر پیدا کنند و او را به خانه بازگردانند.

دقایق آغازین فیلم، تماشاگر را با جنگی تمام‌عیار و خونین روبه‌رو می‌کند که شاید در کمتر فیلمی توانسته آن را تجربه کند. در این صحنه‌های تکان‌دهنده شما خود را درون مهلکه‌ای می‌بینید که خروج از آن به نظر غیرممکن می‌رسد. گلوله‌ها و خمپاره‌هایی که پشت سر هم و بی‌وقفه بر سر سربازانی که در ساحل نرماندی پیاده می‌شوند، ریخته می‌شود و هیچ گونه فرصتی برای فکر کردن و تصمیم‌گیری باقی نمی‌گذارد؛ سربازان حتی نمی‌دانند که به کدام سمت باید بروند و پناه بگیرند. هر لحظه یکی بر زمین می‌افتد و یا عضوی را از دست می‌دهد، و آنچه که دیده می‌شود اجساد و اعضای قطعه قطعه شده روی ساحل است. دریا از خون کشته‌شدگان غوطه‌ور روی آن، تغییر رنگ داده؛ و حقیقتا جهنمی درست شده است...

نمای ابتدایی فیلم که با قدم‌های سرباز نجات یافته جنگ «جیمز فرانسیس رایان» در میان کشته‌شدگان جنگ در گورستان کشته‌ها شروع می‌شود ابتدای تراژدی جنگ و مظلوم‌نمایی جنگجویان ارتش آمریکا است. نجات سرباز رایان به خاطر به تصویر کشیدن صحنه‌های درگیری در جنگ جهانی دوم، به صورت بسیار به واقعیت نزدیک هستند، مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفته است.

● فیلم: اولین خون / ۱۹۸۲

کارگردان: تد کاتچف

بازیگر: سیلوستر استالونه

جان رمبو (با بازی سیلوستر استالونه) پارتیزان حرفه‌ای آمریکایی از جنگ خونبار ویتنام بازگشته، با تمام مصیبت‌های روانی که جنگ بر روح او گذاشته است. او در ایالات متحده آمریکا قصد دیدن دوست دوران جنگ خود را دارد که باخبر می‌شود وی بر اثر بیماری سرطان مرده است. رمبو، بی‌هدف و ناامیدتر از قبل در خیابان راه می‌افتد. کلانتر شهر (با بازی برایان دنهی) رمبو را که سر و وضع نامرتبی دارد، دیده و او را سوار ماشین خود می‌کند. کلانتر‌ به جان رمبو به خاطر وضع ظاهری و عدم اطلاع درباره او ـ با این تفکر که رمبو ولگردی بیش نیست ـ شروع به متلک‌پرانی و تحقیر او می‌کند. اما جان رمبو در جواب او می‌گوید که فقط قصد دارد در این شهر غذایی بخورد و آنجا را ترک کند سپس به پراگ برود. ولی کلانتر دست‌بردار نیست و رمبو را در جاده‌ای پیاده می‌کند و به او می‌گوید از این شهر برود. رمبو، پس از دور شدن ماشین کلانتر دوباره به سمت شهر بازمی‌گردد. کلانتر که رمبو را در آینه ماشینش می‌بیند راه رفته را بازگشته و او را دستگیر می‌کند و به بازداشتگاه می‌برد. همکاران کلانتر که اکثریتشان آدم‌های پستی هستند، رمبو را بی‌دلیل در آنجا شکنجه می‌کنند. رمبو سرانجام با آنان درگیر شده و موفق به فرار می‌شود و پا به جنگلی می‌گذارد اما کلانتر که دست‌بردار نیست با تعداد زیادی از افرداش رمبو را تعقیب می‌کنند. در پی ماجراهایی، فرمانده سابق رمبو در جنگ (با بازی ریچارد کرنا) وارد داستان می‌شود.

در این مجموعه فیلم‌های اکشن که قسمت‌های دوم و سوم آن نیز با عناوین «رمبو: اولین خون، قسمت دوم» و «رمبو۳» به ترتیب درسال‌های ۱۹۸۵و ۱۹۸۸ میلادی اکران شدند، سیلوستر استالونه نقش سربازی آمریکایی را بازی می‌کرد که با توانایی‌های دور از ذهن و خارق‌العاده خود با کمونیست‌ها در ویتنام، نیروهای نظامی در افغانستان و شورشی‌ها در میانمار به تنهایی می‌جنگد.

سیلوستر استالونه به عنوان یک نظامی آمریکایی در بسیاری از صحنه‌های این فیلم اکشن کارهایی را انجام می‌دهد که تنها در فیلم‌های هالیوودی یا شاید در برخی انیمیشن‌های جنگی به تصویر کشیده می‌شود، او به تنهایی به جنگ صدها یا هزاران جنگجو می‌رود و بدون این‌که به جان رمبو (سیلوستر استالونه) آسیبی برسد تمامی دشمنان را از پا در‌می‌آورد.

● فیلم: منطقه سبز / ۲۰۱۰

کارگردان:‌ ‌ پاول‌گرین‌گراس

بازیگران: مت‌دیمون- براندان گلسون

مارچ ۲۰۰۳ بغداد؛ فیلم با یورش آمریکایی‌ها به بغداد و فرار ژنرال محمد الراوی نفر دوم رژیم بعث عراق پس از صدام از مقرش آغاز می‌شود. ۴ هفته بعد با ستوان میلر از واحد ضربتی کشف سلاح‌های کشتار جمعی و تیم حرفه‌ای‌اش آشنا می‌شویم. آنها در نزدیکی انباری هستند که به احتمال زیاد در آنجا سلاح‌های کشتار جمعی شیمیایی یا میکربی وجود دارد و از طرف دیگر مردم نیز به غارت اموال مغازه‌ها و خانه‌های آن منطقه مشغولند و یک تک‌تیرانداز نیز از ساختمانی در نزدیکی آنجا حسابی آنها را در تنگنا قرار داده و بشدت نیرو کم دارند، اوضاع و احوال آشفته و بسیار خطرناکی است. آنها پس از یک درگیری کوتاه، منطقه را امن می‌کنند، ولی وقتی به محل احتمالی سلاح‌های کشتار جمعی می‌رسند، هیچ چیزی در آنجا نمی‌یابند. این چهارمین باری است که ماموریت آنها با شکست مواجه می‌شود و چیزی گیرشان نمی‌آید. به نظر می‌رسد منبع اطلاعاتی آنها اطلاعات نادرستی می‌دهد. ستوان میلر که به کل قضیه این عملیات‌ مشکوک است پس از کمی تحقیق درمی‌یابد که منبع اطلاعات غلط. فردی است که به شکلی بشدت محرمانه و مخفیانه توسط دولت آمریکا در یک جایی زندانی است. ستوان میلر تصمیم می‌گیرد به هر نحوی که شــــده از این ماجرا سر دربیاورد و ببیند که اینجا واقعا چه خبر است.

«منطقه سبز» تازه‌ترین فیلم پاول گرین گراس، کارگردان ۵۹ ساله بریتانیایی‌الاصل است که در کارنامه حرفه‌ای‌اش آثار شاخصی همچون «اولتیماتوم بورن» و «برتری بورن» به چشم می‌خورد. فیلم از نقطه نظر سیاسی، حرف‌های جدی و نقادانه‌ای را نسبت به چرایی آغاز جنگ عراق و تمایلات آشکار جنگ‌طلبانه کاخ سفید مطرح می‌کند و از به تصویر کشیدن درگیری‌های داخلی بین CIA و پنتاگون در تصمیم‌گیری برای آینده عراق ابایی ندارد. جالب‌ترین سکانس‌های فیلم دقیقا همان‌هایی است که تنش‌های فزاینده بین این دو آژانس اطلاعاتی و امنیتی بزرگ را نمایش می‌دهند.

منطقه سبز فیلمی است که رویکردی بشدت انتقادی نسبت به جنگ‌طلبی دولت آمریکا و طبعات ناخوشایندی که جنگ می‌تواند داشته باشد، دارد در طول فیلم، شاهد سکانس‌هایی کوتاه از وضعیت وحشتناک نگهداری زندانیان عراقی در بازداشتگاه‌های آمریکایی و حتی نماهایی گذرا از شکنجه زندانیان توسط سربازان آمریکایی هستیم.

خیلی از فیلم‌هایی که در رابطه با جنگ عراق ساخته می‌شوند، سوالاتی را در مورد این‌که دلیل این جنگ از اساس چه بود را مطرح می‌کنند که این فیلم هم از این قاعده مستثنا نیست. ماجرای دروغ درباره سلاح‌های کشتار جمعی که پس از جنگ گریبانگیر دولت بوش شد و حتی بعدها بلر را در بازجویی‌های تبلیغاتی انگلیسی‌ها قربانی کرد، موضوع اصلی فیلم است. میلر شک کرده است و قدم به قدم به دنبال سرنخ می‌گردد. از سوی دیگر فیلم می‌کوشد تا بازوی رسانه‌ای توجیه حمله به عراق را معرفی کند.

● فیلم: قفسه درد / ۲۰۱۰

کارگردان:‌ ‌ کاترین بیگلو

بازیگران: جرمی وارنر- آنتونی مک کی

چند سرباز آمریکایی به فرماندهی یک گروهبان (ویلیام جیمز) در خاک عراق مامور خنثی کردن چند بمب‌ خیابانی‌ هستند که توسط خرابکاران عراقی جاسازی شده است. در ابتدای فیلم، فرمانده این دسته (با بازی گای پیرس)‌ با خونسردی و با پوشیدن لباس محافظش برای خنثی کردن یکی از بمب‌ها اقدام می‌کند که بمب توسط عراقی‌ها منفجر می‌شود و او می‌میرد. جانشین او فردی شجاع و با اعتماد به نفس (با بازی جرمی رنر) است. شاید ارزشی برای دنیا قائل نباشد که حتی این بی‌باکی همکارانش را ناراحت کرده است اما در مقابل آن چهره خشن، همین گروهبان تازه وارد با بی‌باکی (و البته کله‌شقی) از چند عملیات سربلند بیرون می‌آید. عملکرد او در خنثی کردن بمب‌ها مورد توجه فرمانده قرار می‌گیرد و طی این عملیات مردم عراقی فقط از بالای خانه‌ها و بام‌ها نظاره‌گر ماجرا هستند و حتی فیلم هم می‌گیرند. گروهبان در ارتباط با خانواده‌اش دچار مشکل است و حتی وقتی برای مدت کوتاهی در خانه به سر می‌برد، بی‌قرار و کلافه است و بالاخره دوباره به کار اصلی‌اش در عراق بازمی‌گردد.

برخلاف بسیاری از فیلم‌های رایج نظامی که همیشه شخصیت‌های قهرمان با رشادت و اعتقاد قلبی می‌جنگند، در اینجا ویلیام جیمز شخصیتی قهرمان ندارد. فقط در یک جمله می‌توانیم بگوییم او به جنگ اعتیاد دارد.

او عادت کرده هر روز صبح از خواب برخیزد، چند بمب خنثی کند، شب بخواند و فردا باز هم همین کار را تکرار کند. هیچ‌گاه در طول فیلم نمی‌بینیم که با خانواده‌اش تماس بگیرد (تنها یک‌بار این کار را می‌کند و عجیب آن که از کارش منصرف می‌شود و صحبت نمی‌کند). او آنقدر به جنگ عادت کرده که زمانی که دوره ۳۶۵ روزه ماموریتش در عراق به پایان می‌رسد و به خانه‌اش برمی‌گردد، تحمل زندگی در جای امن را ندارد و مجددا به عراق برمی‌گردد، چون آنجا دیگر خانه‌اش نیست. تمام زندگی او در جنگ و خنثی کردن بمب خلاصه شده و چون در آمریکا از این چیزها خبری نیست، پس آنجا نمی‌تواند خانه‌اش باشد.

شاید انتخاب نام «قفسه درد» برای این فیلم، استعاره از پوشش افراد تخریب‌چی باشد که آنها را از ترکش‌ها و موج احتمالی بمب‌ها در امان می‌دارد. قفسه درد که اسم بسیار بامسمایی است، به رفتارشناختی اعضای این گروه و تا حدودی آدم‌های دور و بر آنها می‌پردازد.

برخی بر این باورند که زیبایی فیلم در زشت نشان دادن جنگ است و در عین حال فیلم برای روحیه دادن به سربازهای آمریکایی و در جهت منافع سیاسی آمریکاست که حضور آمریکایی‌ها را در عراق توجیه می‌کند، لذا دارای تاریخ مصرف است.

وقتی فرمانده این گروه در همان چند دقیقه ابتدای فیلم بر اثر انفجار بمب کشته می‌شود، جانشین او با خلقیات عجیب و منحصر به فرد خود این رفتارشناختی را کامل می‌کند و شمایلی سراسر احساسی از یک سرباز آمریکایی که هر روز جانش را کف دست گرفته به نمایش می‌گذارد.

با تمام امتیازاتی که قفسه درد توانست برای خود بگیرد، باید گفت این فیلم برخلاف نظر کارگردانش هرگز ضد جنگ نیست؛ حتی قهرمان‌پرور نیز نیست. اگرچه فیلم در تصویر کشیدن خلقیات سربازان جنگ خوب عمل کرده، اما فیلم ضدجنگ یک ویژگی ممتاز دارد و آن صداقت در روایت است. قفسه درد در بیشتر صحنه‌ها چندان صادق نیست و بیشتر قصد دارد حس همدلی بیننده را با شخصیت‌های اصلی فیلم که سربازان آمریکایی هستند، برانگیزاند.

فیلم در عمده صحنه‌ها نشان می‌دهد در حالی که سربازان آمریکایی برای نجات جان عراقی‌ها قربانی می‌شوند، آنها با فراغ بال، سربازان آمریکایی را همچون تماشاچیان مسابقات گلادیاتوری از بالکن و پشت‌بام خانه‌های محقر خود می‌نگرند و حتی بدتر، در پی راهی هستند که اتفاقا برخلاف سعی آمریکایی‌ها بمب‌ها، را منفجر کنند.

● فیلم: اشک‌های خورشید

کارگردان: آ نتونی فوکوا

بازیگران: بروس‌ ویلیس‌، مونیکا بلوچی‌

جنگ‌ نیجریه‌ در حال‌ وقوع‌ است‌. فرمانده‌ کهنه‌کار و وفادار نیروی‌ دریایی‌، ای‌.کی‌. واترز، ماموریت‌ می‌یابد تا به‌ دل‌ آفریقا برود و دکتر لینا کندریکس‌ را با خود به‌ آمریکا برگرداند. واترز در ط‌ول‌ ماموریت‌، بین‌ ادامه‌ کار و وجدان‌ شخصی‌ گرفتار می‌شود و دکتر کندریکس‌ با بازگشت‌ خود مخالفت‌ می‌کند و نمی‌تواند پناهندگان‌ نیجریه‌ای‌ را که‌ از آنها مراقبت‌ می‌کند، تنها بگذارد. او واترز را متقاعد می‌کند تا پناهندگان‌ را به‌ نزدیک‌ترین‌ مرز زمینی‌ همراهی‌ کنند.

فیلمبرداری‌ فیلم‌ در جنگل‌های‌ آمازون‌ انجام‌ شده‌ است‌. اشک‌های‌ خورشید به‌ دلیل‌ موضوع‌ جنگ‌ با محتوای‌ ضد جنگ‌، تکراری‌ است‌. آمریکا که‌ خود برپاکننده‌ مهم‌ترین‌ و فجیع‌ترین‌ جنگ‌های‌ دنیاست‌، بیشترین‌ تعداد فیلم‌های‌ ضد جنگ‌ و بهترین‌ نوع‌ این‌ فیلم‌ها را، هم‌ در کارنامه‌ فیلمسازان‌ هالیوود و هم‌ مستقل‌ خود دارد.

این‌ تناقض‌ آشکار است‌ که‌ در بین‌ شهروندان‌ آمریکایی‌ موج‌ می‌زند. گذشته‌ از موضوع‌ تکراری‌ و البته‌ مهم‌ فیلم‌، دیدن‌ آن‌ روی‌ پرده‌ سینما تجربه‌ای‌ دلنشین‌ خواهد بود که‌ برای‌ ما این‌ دلنشینی‌ به‌ندرت‌ رخ‌ می‌دهد.

فیلم‌ جنگی‌ بر صفحه‌ هرچند بزرگ‌ تلویزیون‌ ارزش‌ بصری‌ و صوتی‌ خود را از دست‌ می‌دهد و تنها روایت‌ ساده‌ای‌ از واقعه‌ای‌ باقی‌ می‌ماند که‌ تاثیرش‌ تحلیل‌ رفته‌ است‌.

اشک‌های خورشید، به کارگردان آنتونی فوکوا با اکران در سال ۲۰۰۳ میلادی بار دیگر می خواهد قدرت خارق‌العاده و فرازمینی نیروهای نظامی آمریکا را روی پرده سینماها برد.

بروس ویلیس، بازیگر مطرح و برجسته هالیوودی در این فیلم نقش رئیس یک یگان ویژه ارتش نیروی زمینی آمریکا را بازی می‌کند که با انجام عملیات دور از ذهن و خارق‌العاده این تیم که برخی از صحنه‌های آن شاید در خور شایسته ساخت انیمیشن‌های جنگی باشد، به نجات یک آمریکایی که در نیجریه است می‌شتابد.

بهروز بنکدار

میثم اسماعیلی