پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بی دلالتی ادبیات به میانجی ادب


بی دلالتی ادبیات به میانجی ادب

اگرچه به نظر می رسد که دوستی ها و صمیمیت ها, کارکرد بسیاری از نشانگان زبانی را واژگون ساخته اند و دوستان در میان خود به بیان نامتعارفی تکلم می کنند, اما با نگاهی دقیق تر می توان دریافت که بدل شدن صمیمیت به یک ژست, در جوامع مدرن, خود از یک سیستم نشانگانی خاص تبعیت می کند که در وهله نخست, خلاف خود را به نمایش می گذارد

اگرچه به‌نظر می‌رسد که دوستی‌ها و صمیمیت‌ها، کارکرد بسیاری از نشانگان زبانی را واژگون ساخته‌‌اند و دوستان در میان خود به بیان نامتعارفی تکلم می‌کنند، اما با نگاهی دقیق‌تر می‌توان دریافت که بدل‌شدن صمیمیت به یک ژست، در جوامع مدرن، خود از یک سیستم نشانگانی خاص تبعیت می‌کند که در وهله نخست، خلاف خود را به نمایش می‌گذارد.

در این دم‌ودستگاه ادب از وجه ارزشی خود تهی می‌شود و نوعی گریز از هنجارهای ادب، نشانه صمیمیت تلقی می‌گردد. دال‌ها در خطاب میان دوستان، نه مدلول کلی خود را دارند و نه مدلول خاص خود را. دوستی و صمیمیتی که احتمالا پیامد آن است به مرور دیگر از قوانین مربوط به سخن و نیز از مرزبندی‌های شخصی تبعیت نمی‌کنند و از آن فراتر می‌روند.

شاید از همین‌رو در نظر زبان‌شناسان واژه «دوست» جزو «واژگان غیرحملی» (nonpredicative) به حساب می‌آید. طبقه‌‌ای از واژگان که نمی‌توان از آنها تشکیل طبقه‌ای منسجم داد. جورجو آگامبن فیلسوف ایتالیایی، در مقاله‌ای با عنوان «دوست»، شباهت این واژه را با طبقه دیگری از واژگان غیرحملی نشان می‌دهد که همچون واژه دوست با ارجاع به خود زبان، سیستم نشانگانی و نامیدن را مختل می‌سازد۱: توهین و فحش. فحش‌ها زیرمجموعه طبقه تهمت‌ها نیستند. به قول آگامبن فرد فحش‌دهنده زبان را به‌کار می‌گیرد تا از طریق آن نامی را به کسی منتسب کند که از یک‌سو فرد مذکور نه بتواند آن را بپذیرد و نه بتواند از خود در برابر آن دفاع کند. اگرچه آگامبن به‌درستی بیان می‌کند که در حقیقت فحش‌ها ارجاعی به جهان عینی ندارند و صرفا تحت مقوله تجربه‌های زبانی قرار می‌گیرند، ولی نکته دیگری نیز در همین شباهت میان واژه دوست و توهین نهفته است.

آنها به‌راحتی می‌توانند به هم تبدیل شوند و ژست همدیگر را بگیرند.

آنها مدلول‌های هم می‌شوند تا از طریق یک کنش استعاری نشان دهند که در بسیاری از موارد می‌توانند حدود و ثغور خود را بر هم منطبق سازند. چه‌بسا دوستانی که تمامی خطاب‌هایشان به یکدیگر از جنس فحاشی است، بدون اینکه حتی لحظه‌ای به مدلول فحش دقت کنند یا آن را منتسب به خود بدانند. یا برعکس در بسیاری از فیلم‌ها و حتی مذاکرات سیاسی دشمنانی را می‌بینیم که به حالت ادب و با لبخند دور یک میز نشسته‌اند. مدلول لبخندها و به گرمی دست‌فشردن آنها احتمالا چیزی بیشتر از این نیست که«اشتباه نکن وگرنه تو را خواهم درید.» شاید قطعه نوشته‌ای از رولان بارت بتواند بر ابهاماتی که در این زمینه یعنی همین تبادل دایمی میان صمیمیت و عداوت و نیز میان دوستی و توهین پرتوی بیفکند.

کتاب «امپراتوری نشانه‌ها»ی بارت حاوی قطعه یادداشتی است با عنوان«تعظیم» که در آن بارت با رویکردی روانکاوانه کارکرد بی‌ادبی غربی را تحلیل می‌کند. بی‌ادبی غربی به ظاهر نشانه‌ای است بر احترام. دالی که عکس مدلول‌های تعریف‌شده خود را بازنمایی می‌کند. ساده‌کردن تعمدی رفتار در مقابل دیگری در غرب (که طبق معمول شکل زهوار دررفته و بلاهت‌بار آن توسط جوامع شرقی مثل ایران تقلید می‌شود) نشان از قایل‌شدن به‌نوعی دوگانگی در خود است که در آن، من درونی به نشانه ادب، خود را در مقابل درون دیگری می‌بیند و همه چیز را تا منتهی‌الیه ساده‌سازی به پیش می‌برد. دست‌کم به این نیت که در مقابل خلوص درونی و انسانی شخص مقابل بی‌ریا رفتار کرده است. به قول بارت در الگوی اخلاق غربی، بی‌ادب‌بودن یعنی حقیقی‌بودن، خود خود بودن. یعنی چقدر من ساده هستم، چقدر مهربان، حقیقی، صریح و مهم هستم۲.

در تقابل با این وضعیت، بارت مطابق معمول اسلوب کتابش، از ادب ژاپنی یاد می‌کند. در اینجا قصد تشریح و بازتعریف موضع بارت در میان نیست، ولی در کنار سطور این یادداشت عکسی به چشم می‌خورد که می‌تواند تمثیلی باشد برای ارتباط میان دال‌های احترام و دوستی و آنچه درونی شعر امروز است. تصویر مورد نظر، مرد و زنی را در یک بندرگاه نشان می‌دهد که به شیوه سنتی ژاپنی به یکدیگر ادای احترام می‌کنند. هر دو به سوی هم در حال تعظیم‌اند. به قول بارت این نوع سلام‌کردن، تمرینی برای رسیدن به نوعی خلأ و ادای احترامی بری از هر نوع خودخواهی یا تحقیر است. و در خلال همین نوع ادای احترام، می‌توان شاهد توقف شوک‌آمیز معنا بود. بارت زیر عکس مذکور جمله‌ای را نوشته است: «چه کسی به چه کسی سلام می‌کند؟» در قبال این تصویر، چنین پرسشی ساده‌لوحانه یا اغراق‌آمیز به‌نظر نمی‌آید.

سلام یا همان ادب و احترامی که در سنت غربی زایل شده، در اینجا از کارکرد خود تهی شده و دیگر یک پل ارتباطی، تقلبی و بدلی مثل«هوا چقدر خوب است» یا«روز خوش آقا» نیست. از همین‌رو هرگونه معنای حملی در آن متوقف می‌شود، به هرگونه تفسیرپذیری خاتمه داده می‌شود و زبان با خود کنش یکی می‌گردد. این ساز‌و‌کار دقیقا شبیه همان زبانی است که شعر به نیابت از هر هنر حقیقی و زنده دیگری برای ابراز برگزیده است. نه ابراز یک فیگور خاص یا به منزله سلسله‌ای نامتناهی و تفسیرپذیر از ارتباطات و نشانگان، بلکه صرفا و جبرا به‌مثابه ابراز خودش. ابراز سنتی که خودش برای خودش بنا می‌نهد و در آن سنت، یک شعر هیچ‌گاه نه شبیه شعر دیگری است و نه شبیه خودش. او در کنار خودش به خودش تعلق دارد.

در این معنی شعر پارادایم خودش هست. برای شعر حقیقی که اینک در زمانه ما، همگی به‌شدت تشنه شنیدن آنیم، تمامی جهان با یک چشم دیده می‌شود. شعر طرفین خود را بالانس می‌کند. و همین قطع تفسیرپذیری و از خلال آن، انقطاع معنا است که خودِ حضور را بدل به زبان رستگار‌شده می‌کند. یک‌بار دیگر به جمله‌ای که بارت زیر تصویر نوشته برگردیم: «چه کسی به چه کسی سلام می‌کند؟» عبارت فرانسوی به دستخط خود او زیر عکس به چشم می‌خورد:

?qui salue que اگرچه بارت توضیح خاصی درباره این جمله نمی‌دهد، ولی قطعا او زیرک‌تر از آن است که این جمله را تصادفی و به این شکل نوشته باشد. با این‌حال در ترجمه فارسی، شکل مورد نظر ساقط می‌شود. این کنش زبان در مقابل تصویر نباید با یک کرنش اشتباه گرفته شود. زبان گاه همچون نوشته زیر این تصویر، همان تجربه ناب شعری است که به منزله یک رخداد، در پیوستار با تجربه بشری، با دست خود، خود را از مرز و بوم معناهای نزدیک طرد و تبعید می‌کند. به شکل خاص قرارگیری کلمه سلام (salue) میان دو que دقت کنید. گویی دو que به سمت هم تعظیم کرده‌اند و salue در میانه مانده است. زبان دقیقا تصویر را تقلید کرده است. و شکست خود را در کارزار این تقلید بی‌باکانه می‌پذیرد.

امیر کمالی

پی‌نوشت‌ها:

۱- جورجو آگامبن،«دوست»، در آپاراتوس چیست؟ ترجمه یاسر همتی، انتشارات رخداد نو، ص ۴۳

۲-رولان بارت، امپراتوری نشانه‌ها، ترجمه ناصر فکوهی، نشر نی، ص ۹۸