جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

فرهنگ فقر، نیازمند نگاه انسانی


هر کجا اثری از انسان و نقشی از کنشی انسانی در میان بوده است، شناخت انسان نیز دیر یا زود پدید آمده و تلاش کرده است سهم خود را در پاسخ‌دهی به چنان پرسش‌هایی ایفا کند. به همین دلیل نیز، مشکل می‌توان تقسیم‌بندی رایج قرن نوزدهمی‌در علوم اجتماعی مبنی بر تفکیک جوامع «ابتدایی» و «پیشرفته» را پذیرفت. در واقع نظریه دورکیم مبنی بر گذار جوامع انسانی، همچون موجودیت‌های طبیعی، از «سادگی» به «پیچیدگی» و از حالت «مکانیک» به حالت «ارگانیک» مدت‌هاست که سلطه خود را بر علوم اجتماعی از دست داده و جای خود را به نظریه‌هایی مبتنی بر «پیچیدگی»، «پویایی» و «ابهام» داده است. از این‌رو، تغییرات زیست بومی‌ انسان‌ها، به ویژه گسترش فضاهای انسان شناخت و وداع آن‌ها با «طبیعت» برای ورود به «فرهنگ» بیش از آن‌که ماهیت و ذات علمی‌چون انسان‌شناسی را تغییر دهند، بر روش‌شناسی آن و بر تبیین‌های پژوهش‌شناختی آن تاثیرگذار بوده‌اند. نگاهی به گذشته علوم اجتماعی، ما را به قلب این علوم در فاصله دو جنگ جهانی یعنی به دانشگاه شیکاگو و مکتب مطالعات شهری آن، با چهره‌های درخشانی چون پارک، تامس، زنانیسکی و... می‌برد; به دورانی که گونه‌ای خاص از جامعه‌شناسی شهری شکل می‌گرفت و هدف خود را شناخت مسایلی همچون جماعت‌های شهری، اقلیت‌های قومی، پدیده مهاجرت، آسیب‌شناسی اجتماعی در شهرها... و روش‌های خود را، روش‌های کیفی و اتنوگرافیک همچون مشاهده، مصاحبه و مطالعات میدانی، یا نیز کار با اسناد زندگی روزمره، خاطرات و تاریخ شفاهی و زندگی‌نامه افراد جامعه، موضوع تحقیق قرار می‌داد.
اما شیکاگو پایه استواری بود که آینده خود را نه در جامعه‌شناسی امریکا بلکه در انسان‌شناسی فرهنگ این کشور متبلور کند. در حقیقت، رشد چشم‌گیر سرمایه‌داری امریکا در دوران پس از جنگ جهانی دوم و پدید آمدن یک طبقه متوسط جدید و گسترده، کارفرمایان جدیدی را برای جامعه‌شناسی وارد میدان کرد: سرمایه‌گذاران و مدیران صنعتی که در پی بالا بردن بهره‌وری کارگران از خلال شناخت بهتر آن‌ها و زندگی آن‌ها بودند. به همین دلیل نیز جامعه شناسی آمریکایی به سرعت محلات فقیر نشین و اقلیت‌های قومی‌ و خرده فرهنگ‌های شهری را رها کرده، به سوی مطالعات در حوزه‌های کار و صنعتی شدن حرکت کرد و در این راه به سلطه کاملی از روش‌هایی کمی‌و پوزیتیویستی را بر علوم اجتماعی این کشور و از این راه بر علوم اجتماعی در سراسر جهان تحمیل کرد. در این حال، انسان‌شناسی فرهنگی بود که با گزینش همان روش‌های شیکاگو و بهره برداری از تجربیات خود در نخستین پژوهش‌هایش در میان بومیان آمریکا و همچنین با اتکا بر مطالعات گسترده مردم‌شناختی در دو سنت بریتانیایی و فرانسوی، تداوم سنت شیکاگو را تضمین کرد. بدین‌ترتیب انسان‌شناسی شهری با شتابی شگفت‌انگیز در ایالات متحده رشد کرد. رشدی که تا به امروز همچنان ادامه دارد و این شاخه را بدل به یکی از پربارترین شاخه‌های انسان‌شناسی فرهنگی کرده است.
در ابتدای دهه 1960 اسکار لوییس، انسان شناس امریکایی با انتشار کتاب «کودکان سانچز» شهرتی جهانی یافت و یکی از مجادله‌برانگیزترین مفاهیم در تاریخ علوم اجتماعی و به ویژه تاریخ انسان‌شناسی را مطرح کرد: فرهنگ فقر. لوییس یکی از نخستین انسان‌شناسانی بود که کار بر پدیده حاشیه‌نشینی را در شهر آغاز کرد و برای نخستین بار تلاش کرد پدیده فقر را از خلال رویکردی فرهنگی تبیین کرده و نوع خاصی از «خرده فرهنگ» را که به باور او جنبه‌ای جهان شمول داشت مطرح نماید. نباید از یاد برد که تمایل به مطالعه بر پدیده فقر شهری تقریبائ همزمان با شکل گرفتن شهرهای صنعتی و نابسامانی‌های حاصل از ورود گسترده مهاجران روستایی به آن‌ها در قرن نوزده و از خلال کتاب مهم و تاثیرگذاری چون «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» اثر فردریش انگلس که در اواخر همین قرن منتشر شد و در حقیقت تشریحی از محلات فقیرنشین لندن و چند شهر دیگر بریتانیا بود، آغاز شده بود. با این وصف فقر شهری و حاشیه‌نشینی چه در کشورهای توسعه یافته و چه بعدها در کشورهای درحال توسعه که عمومائ با پدیده مهاجرت روستا-شهری همراه بود، بدل به موضوعات دارای الویت برای انسان‌شناسی شهری در همه کشورها شدند.
اما رشته انسان‌شناسی شهری در ایران کاملائ نو و تقریبائ بدون هیچ‌گونه پیشینه علمی‌ به‌شمار می‌آید. البته در کشور ما نیز همچون دیگر کشورها، مطالعه بر جوامع و مشکلات شهری تا اندازه‌ای در جامعه‌شناسی و به خصوص در شهرشناسی و مطالعات مدیریت شهری سابقه داشته است. مهم‌ترین محور این مطالعات نیز همین پدیده «حاشیه‌نشینی» یا زاغه‌نشینی‌های شهری بود که با رشد شتابزده شهرها از نیمه دهه 1330 تا هنگام انقلاب اسلامی‌در اواخر دهه 1350 و حتی پس از آن ادامه یافت. با این حال در طول سه دهه کمتر می‌توان مطالعه یا پژوهشی را نشان داد که در پی شناخت آدم‌ها، فرهنگ‌ها و زندگی‌های انسان‌ها بوده باشد و متاسفانه شاید امروز ناچار به اعتراف تلخی باشیم: این‌که شاید نگاه ما به این مردمان، به زندگی و به فرهنگ آن‌ها، نگاهی مشابه نگاه اروپاییانی بود که در کشورهای بیگانه با خود از «مردمانی ابتدایی»، از «دین ابتدایی»، «هنر ابتدایی» و غیره سخن می‌گفتند و حتی در توصیف «تحسین‌برانگیز» آنها نیز نشان از نوعی «غریب‌گرایی» تحقیرآمیز مشاهده می‌شد.
اما شاید جایی که انسان‌شناسی شهری می‌تواند پیشینه گسترده‌تری را در رویکردی متفاوت با چنین جماعت‌هایی و با پدیده فقر شهری در ایران، بیابد، در حوزه ادبی و در آثار نویسندگانی همچون غلامحسین ساعدی، جلال آل‌احمد، صمد بهرنگی، علی محمد افغانی و... است. در آثار این نویسندگان که عمدتا در اواخر دهه 1340 و دهه 1350، تا اندازه‌ای پیام آوران انقلاب در راه و شرکت اقشار فقیر شهری در آن نیز بودند، شاید بتوان گاه نمونه‌هایی مشابه «کودکان شانچز» را یافت. با مطالعه‌ای جدید و از این دیدگاه بر این آثار شاید بتوان نکات زیادی را روشن کرده و غنای تازه‌ای به نقد ادبی و به ارائه الگوهایی برای انسان‌شناسی ادبیات در کشور ما بدهد. کشوری که به دلیل تنوع طبیعی، قومی، زبانی، خرده فرهنگی، شیوه‌های زیستی و ...امروز به یکی از جذاب ترین حوزه‌های مطالعات انسان شناختی تبدیل شده است.
منبع: روزنامه سرمایه 3 بهمن 1384