دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
طبيعت در دين و هنر ژاپنى با اشارهاى به مفهوم غربى آن

استتيك يا زيبايىشناسى، به شكل يك رشتهى پژوهشى كاملاً مشخص، در دورهى مِیجی از غرب به ژاپن آورده شد. البته پيش از اين تاريخ، نوشتههاى زيادى دربارهى سرشت هنر، بيشتر در حوزههاى شعر و نمايش، و كمتر در زمينه هاى نقاشى، گلآرايى)ايكِهبانا(، خوشنويسى )شودوْ(، موسيقى، آيين چاى (چانويوُ) و باغسازى وجود داشته است. بيشتر نويسندگان اين آثار هنرمندانى بودند كه مىخواستند اسرار هنرشان را به مريدان و آيندگان بسپارند. در نتيجه قصد و غرضشان از اين اشارات امرى آموزشى بود و رويكردى شهودى را دنبال مىكردند؛ زبانشان نيز فنى و غالباً هم فاقد يك چارچوب ارجاع فلسفى و يك تحليل منطقى مسائل زيبايىشناختى بود.
«هرگونه پژوهشى در فرهنگ ژاپن، در فروكاهش فرجامين آن، بايد به مطالعهى طبيعت ژاپن برگردد.»
واتسوُجى تِتْسوُروْ (واتسوُجى: 214)
مفهوم زيبايىشناسى ژاپنى
استتيك(1) يا زيبايىشناسى، به شكل يك رشتهى پژوهشى كاملاً مشخص، در دورهى مِیجی(1912-1868) (2) از غرب به ژاپن آورده شد. البته پيش از اين تاريخ، نوشتههاى زيادى دربارهى سرشت هنر، بيشتر در حوزههاى شعر و نمايش، و كمتر در زمينههاى نقاشى، گلآرايى)ايكِهبانا(، خوشنويسى )شودوْ(،(3) موسيقى، آيين چاى (چانويوُ) (4) و باغسازى وجود داشته است. بيشتر نويسندگان اين آثار هنرمندانى بودند كه مىخواستند اسرار هنرشان را به مريدان و آيندگان بسپارند. در نتيجه قصد و غرضشان از اين اشارات امرى آموزشى بود و رويكردى شهودى را دنبال مىكردند؛ زبانشان نيز فنى و غالباً هم فاقد يك چارچوب ارجاع فلسفى و يك تحليل منطقى مسائل زيبايىشناختى بود.
مختصات ملی
در انديشهى زيبايىشناختى پيشامدرن ژاپن يك سيماى متمايز هست، و آن گرايش به محاكات،(5) يعنى بازنمایی نمادین،(6) است كه در آن به رمز و نماد بيش از ترسيم واقعگرايانه ارزش داده مىشود. براى انديشهمندان پيشامدرن، مقصود از محاكات، تقليد ظاهر بيرونى نبود بلكه مرادشان رساندن جوهر درونى بود، زيرا كه در نظر آنها واقعيت حقيقى زير پوست جسم قرار داشت. به عقيدهى آنها ارزش بنيادى هنر در ديدنى كردن اسرار ناديدنى طبيعت و انسان است. از اينرو هنرمند ژاپنى به جاى آن كه با حفظ فاصله و به طور عينى در شناسه يا موضوع هنرش دقيق شود و در آن پژوهش كند واقعاً سعى مىكرد با آن يكى شود و حيات درونى آن را دريابد و احساس كند. به همين دليل بود كه رئاليسم ِغربىوار به كندى در ژاپن توسعه يافت.
نتيجهى منطقى اين مفهوم محاكات، سادگى بود كه ژاپنىها به آن بسيار ارج مىنهند. سرّ ِطبيعت را هرگز نمىتوان از طريق توصيف عرضه كرد، فقط مىتوان آن را القا كرد و اين القا هر چه موجزتر باشد تأثيرش بيشتر است. به اين ترتيب سادگى با تُهيايى كه هنرمندانه در زمان و مكان آفريده شده باشد انديشهى مهمى در تفكرات زيبايىشناختى شد. وابى، سابى، ما، يوجوْ و شيبوُيى،(7) كه همه مفاهيم بنيادى زيبايىشناختىاند، همه به سوى سادگى مىروند، يا شايد بتوان گفت كه صورتهايى از سادگىاند. و همه به يك اندازه از زيبايى ِآرايشى بيزار بودند. در زيبايىشناسى پيشامدرن ژاپنى فاصلهى ميان هنر و طبيعت بسيار كوتاهتر از مشابه غربى آن است.
زيبايىشناسى مدرن- زيبايىشناسى غربى را نيشى آمانه(97-1829) (8)،مورى ئوكايى(1922-1862) (9) و ديگران در آغاز دورهى مِىجى به ژاپن معرفى كردند. برابرنهاد ژاپنى كنونى زيبايىشناسى، يعنى بىگاكوُ،(10) را ناكانه چوْمين(1901-1847) (11) در حدود 1883 پيشنهاد كرد. دانشگاه توكيو در 1886 يك دورهى زيبايىشناسى تأسيس كرد كه اولين معلم آن يك دانشمند غربى بود. بهناچار، تمام متخصصان اوليهى ژاپنى در اين رشته همه در زيبايىشناسى غربى، خصوصاً در شكل آلمانى آن، پژوهش مىكردند و چندان توجهى به سنت بومى خود نشان نمىدادند...(كودانشا: 19-18) بحث را با تعريف مفهوم طبيعت در تفكر غربى آغاز مىكنيم.
مفهوم طبيعت در تفكر غربى
واژهى nature، كه ما غالباً برابرنهاد«طبيعت»را براى آن به كار مىبريم، واژهيى است كه شكل لاتينى آن naturaاست، به معناى زادهو مولود.(12) مفهوم«طبيعت»را در غرب، در كاربرد عمومىاش، به اين معانى گرفتهاند:
1. جهان مادى و پديدههاى آن؛
2. نيروهايى كه چنين پديدههايى را ايجاد و كنترل مىكنند(اينجا بحث از قوانين طبيعت مطرح مىشود)؛
3. جها نموجودات زنده؛
4. حالت ابتدايى هستى؛
5. نوع يا جنس؛
6. منش ذاتى شخص يا يك چيز يا شىء؛
7. طبع و مزاج ( Encarta 89، ذيل مدخل Nature)؛
فرهنگ فلسفهى روُنس اين اصطلاح را بسيار مبهم و چند پهلو دانسته از آن اين چند معنى را استنباط كردهاست.
1. ابژكتيو يا عينى در مقابل سوبژكتيو يا ذهنى؛
2. استاندارد ِ عينى ِ ارزشها در مقابل رسوم، قانون و آداب؛
3. نظم كلى كيهانى، كه معمولاً آن را الهى مىپندارند، در مقابل انحرافهاى انسانى از اين نظم؛
4. آنچه جدا از انسان و بىهيچ نفوذ انسانى وجود دارد، در مقابل هنر؛
5. رفتار غريزى يا خودبهخودى انسان، در مقابل رفتار خردورز او(روُنس: ذيل Nature)(13).
مفهوم طبيعت در فرهنگ ژاپنى
پيش از آن كه در قرن ششم ميلادى آيين بودا از قارهى آسيا به ژاپن بيايد، در اين كشور تفكر متافيزيكى چندانى وجود نداشت، نه پيكرهى ادبيات وجود داشت و نه مكتب فلسفه، و نه انگيزهيى عقلى كه پژوهشهاى مستمر را در زمينهى چيزهاى پيشبينىناپذير ِ ناديدنى عالم ترغيب كند يا ادامه دهد. محدودهى محيط فيزيكى پروازهاى عقلى خيال را سخت محدود مىكرد. واژهيى براى«طبيعت»وجود نداشت؛ يعنى طبيعتى كه جدا و متمايز از انسان باشد، چيزى كه انسان، يعنى «نى ِانديشنده»، در آن به نظاره بنشيند. انسان يك جزء اصلى از يك كلّ به شمار مىآمد، جزئى كه بستهگى تنگاتنگى با عناصر و نيروهاى جهان پيرامونش داشت و با آن يگانه بود. (مور: 24)
واژهى ژاپنى شىذِن،(14) كه قاعدتاً برابرنهادى است براى طبيعت يا،(nature)از نظر معناى ريشهشناختى ِبنيادى1. نيرويى است كه به گونهيى خودجوش به خود شكوفا مىشود، و 2. چيزى است كه از آن نيرو نتيجه شود. معنى كانجى(15) يا واژهنگارهى چينى ِشىذِن اين است:«از خود چنين است.» شىذِن بيشتر بيانگر وجهى از بودن است تا وجود يا«طبيعت»(nature) ِاشيا در نظم طبيعى.
اگر اصطلاح شىذن را به معناى كلى ِدربردارندهى آسمان و زمين، يعنى شامل كوهها، آبها، حيوانات و گياهان بگيريم آن را در زبان كهن ژاپنى نمىتوان يافت. اين به معنى نبود ِ قابليت انديشهى مجرد در ژاپنىهاى باستان نيست، بلكه ناشى از دلبستگى آغازين آنان بود كه هر پديدهيى را تجلى كامى(16) (خدا يا خدايان) ِپشت آن بدانند. براى آنان دشوار بود بيانديشند كه باد ِهميشهوزان و كوههاى هميشههمان هر دو به يك ردهبندى كلى طبيعت تعلق دارند. بهتر آن است كه بگوييم فرايند«بندْبندشده»ى(17) تفكر ژاپنى كه در فراوانخدايى(18) آنان منعكس استبا حساسيت زيبايىشناختى آنان گره خورده تا عالم را به عناصر آن تقسيم كند و در نتيجه سر راه تعميمهاى سادهشده در بارهى آن سنگ بياندازد. اما اگر ما بر اين پافشارى كنيم كه در ادبيات كهن ژاپنى در پى الفاظ كلى براى طبيعت بگرديم مىتوانيم عبارات جامعى عرضه كنيم مثل آمِهتسوُچى(19) (آسمان و زمين) و ايكىتوشى ايكهروُمونو(20) (چيزهاى زنده).
در اساطير نىهون شوكى(21) (سال 702) گويى طبيعت و انسان از يك خانواده و خويش هماند. اولين فرزند ايزاناگى و ايزانامى نه كامى بود و نه آدمى بلكه جزيرهها و گسترههاى خاك بود. اينجا انسانها، به خلاف انديشهى غربى، نه رو در روى طبيعت مىايستند و نه بر آن برترى دارند. زندهگىشان در درون طبيعت مىگذرد.
اين انديشهى كهن در چند شكل گوناگون فرهنگى ژاپنى متجلى است، مثل نقاشىهاى ذن،(22) آثار ادبى، آيين چاى و گلآرايى، كه همهى آنها ريشه در فرهنگ و انديشهى چينى دارند. در طبيعت، شناسهگر و شناسه(23) در يك واقعيت بههم مىآميزند، و اين خود دليلى است براى كاربرد مكرر گل و گياهان فصلهاى گوناگون، جانوران، و چشماندازها در شعر.
انديشهى طبيعت به شكل تجليات فراوان ِنيروى خودشكوفايى ِخودجوش در آيين بوداى قرون وسطاى ژاپن نيز يافته مىشود.
در دورههاى بعدى كوششهايى صورت مىگيرد كه طبيعت را مطابق با قوانين آن بفهمند. ياماگا سوكوْ(1685 -1622 ) (24 ) در دورهى ادو در بارهى اجتنابناپذيرى طبيعت نوشت. مراد او از اجتنابناپذيرى اين بود كه گيتى لزوما" چنان است كه هست. ميورا باين(1789-1723 ) (25 ) و آندوْ شوْئهكى(1762 -1703 ) (26)كوشيدند كه گيتى را به شكل يك كل ِنظميافته به زبان قانون وصف كنند. اما اين هنوز يك مفهوم مجرد طبيعت نبود. فقط بعد از آغاز شدن دورهى مِیجی ( 1912 -1868 ) بود كه مفهوم غربى طبيعت كه بيانگر نظم طبيعى بود به اصطلاح شىذن پيوست.)ايماميچى در كودانشا: 357، ذيل Nature)(27)
طبيعت در دين ژاپنى
در ژاپن نه هيچ نهاد اجتماعى خاصى هست و نه هيچ بخشى از مردم كه سرسپردهى باورها و اعمالى باشند كه به طبيعت حرمت مىگذارد، از اين رو، سخن گفتن از«طبيعتپرستى» يا يك «دين طبيعت» در ژاپن گمراهكننده است. بااينهمه، ادراك خاص ژاپنىها از طبيعت نقش بىنهايت مهمى در حيات فرهنگى و دينى اين مردم داشته است. اين ادراك را هم در شينتوْ مىتوان يافت و هم در آيين بودا، و همين طور هم در اعمال دينى عاميانه، و به طور كلى در ادبيات و هنرهاى ژاپنى يك سرچشمهى بزرگ الهام بوده است. هيچ اصطلاح انگليسى جنبههاى فراوان ادراك دينى از طبيعت را در ژاپن بهدرستى وصف نمىكند، و حتا در وام گرفتن از واژهى انگليسى natureبايد يقين داشت كه برخى تصورات فلسفى و دينى غربى را به جزئيات ِمجسم ِ(28) سنت ِژاپنى تحميل نكنيم. مهمترين اينها، كه در تقابل با ديدگاه ژاپنى است، گرايش غربى، خصوصاً مسيحى، است كه هم خداوند را بالاتر از انسان و طبيعت مىنشاند و هم انسان را بيرون از طبيعت قرار مىدهد.
در زبان ژاپنى، چنان كه پيش از اين گفتيم، واژهيى كه غالباً براى اشاره به «طبيعت»به كار برده مىشود شىذِن است كه دركاربرد جديد شايد اشاره باشد به جهان فيزيكى يا كل جهان مخلوق. شىذن تركيبى است كهن، مركب از دو واژهنگارهى چينى كه زيران(29) خوانده مىشد به معناى«طبيعى بودن»( طبيعىبودگى ) يا«خودبهخودى»يا«خود انگيختهگى»كه در متن چينى كهن ِمشهورى مانند دائو ده جينگ(30) ديده مىشود. در هر دو جهانبينى چينى و ژاپنى، فاصلهى ميان انسان و قلمرو ايزدانه كمتر از سنت تكخدايى غربى( يهودى مسيحى ) است، و طبيعت تا به يك مقام بسيار بلند تعالى مىيابد. طبيعت از ديد ايزدانه يا مقدس بودن ديده مىشود، و يك انگيزهى بزرگ فرهنگ چينى و ژاپنى اين بوده كه جايگاه درست انسان را در دامن طبيعت بدانند.
حتا پيش از آن كه سنتهاى ادبى و فلسفى چينى در ميانهى قرن ششم ميلادى به ژاپن برسد برخى از سيماهاى ادراك ژاپنى از طبيعت سخت از پيش پيدا بود. به نظر مىرسد كه ژاپنىها از زمانهاى ماقبل تاريخ به كامى يا خدايان حرمت مىنهادند، و غالباً آنها را به چشم نيروهاى مقدس ِدرون ِطبيعت نگاه مىكردند. در كوجىكى و نىهون شوكى، دو گاهنگارهى نيمهاسطورهيى آغاز تاريخ ژاپناند، كامى را چنين تصوير مىكنند كه در آفرينش جزاير ژاپن نقش اصلى دارند. آيينها بستگى تنگاتنگى با گذشت فصول داشتند، خصوصاً چرخهى كشت برنج. همان طور كه شينتوْ به يك دين بسيار سازمانيافتهترى توسعه مىيافت جشنهاى رسمىترى براى بزرگداشت سال نو و مراحل گوناگون كشت برنج پديد مىآمد، از كاشت يا برداشت و نيز جشنهايى وابسته به جنبههاى ديگر اقتصاد طبيعى، مثل ماهيگيرى. در يك سطح دنيايى، مراسم به تخت نشستن امپراتور جديد زمانى بود كه با چرخهى طبيعى ِدرو تقارن داشت. به اين ترتيب دين در ژاپن كهن از پيش با نيروها و الگوهاى طبيعت همسازى كامل داشت، اگر چه يك «دين طبيعت»خاصى پديد نيامد.
جشن دينى ]يا، برگزارى آيينهاى، اعياد نيروهاى مقدس طبيعت و موضوعات خاص طبيعى هيچگاه در ژاپن از ادراك زيبايىشناختى طبيعت جدا نبود. در همان آغاز قرن هشتم، قداست و زيبايى كوهها، رودها، و ساير موضوعات طبيعى در جُنگ شعر مانيوْشو، كه اولين جُنگ بزرگ شعر ژاپنى است، بسيار ستوده شده بود. در كتابهاى بعدى، مثل گِنجى مونوگاتارى(31) يا داستان گِنجى، متعلق به آغاز قرن يازدهم، حساسيت به تنوع طبيعت در چرخههاى فصلىاش يكى از عناصر بُنمايهيى(32) است. نقاشى منظره هميشه در چين و ژاپن از بالاترين ميزان شهرت برخوردار بود. نه فقط نفوذ آيين دائو، بلكه نفوذ بودايى، خصوصاً ذِن، در بسيارى از نقاشىها و شعر كه در ستايش زيبايى ِمقدس ِ چشماندازند ديده مىشود. تأكيد بودايى ژاپنى بر روشنشدهگى انسان در داخل قلمرو طبيعت، يا حتا از طريق نيروى طبيعىبودهگى، شايد يك بازتاب ديدگاههاى بومى ژاپنى دربارهى طبيعت باشد. آداب تطهير و رياضتكشى در محيط طبيعى مثل كوههاى مقدس، آبشارها، و آب دريا (ميسوگى) هم مشخصهى مهم شينتوْ است و هم آيين بوداى ژاپنى. حتا انديشههاى كنفوُسيوُسى اطاعت انسان از آسمان (چ. تياَن؛ ژ. تِن) شايد با انديشههاى كشاورزى ژاپنى در باب وامدارى به بخشندهگى و فراوانى طبيعت حمايت شود.
هرچند ديدگاههاى دربارهى طبيعت شايد تاحدى در شينتوْ و آيين بودا، و نيز از اين عصر به آن عصر، متفاوت باشد، اما چند الگوى كلى از چندين سنت و دورههاى متفاوت ميانبر مىزنند. نخست آن كه به طبيعت به خاطر قداست و زيبايى آن احترام گذاشته مىشود نه به دليل اهميت ثانوىاش كه آفريدهى خدايان است. دوم، طبيعت مورد احترام است نه همچون يك باشندهى(entity) انتزاعى بلكه به طور مجسمتر، به شكل كوهها، درختان، و رودهاى نقاط مشخص. سوم، هم انسانها و كامىها را ساكن در طبيعت مىدانند، نه بالاتر و بيرون از آن. به طور آرمانى، انسانها و كامىها در جشن شادمانهى هارمونى و بارآورى طبيعت مشتركاً همكارى كنند. چهارم، اگرچه طبيعت با آن بلايا و مصائباش يك روى سياه هم دارد، اين هم درست يك جنبهى از يك دويى است كه در خصلت ِ مبهم ِ انگيزش انسانى و حتا در خدايان بدانديش منعكس مىشود. چنين اصولى خيلى به ندرت در سنت ژاپن نوشته شده زيرا كه، همانطور كه نويسندهگان شينتوْ دوست دارند تأكيد كنند، اينها بيشتر آمادهاند كه به شكل احساساتى تجربه شوند كه به طور مستقيم ادراك مىشوند تا به شكل گزارههايى كه منطقاً به استدلال در مىآيند.
هنگامى كه اصول فهرستشدهى پيشگفته، آرمان سنتى طبيعت را در ژاپن مىسازند، اين آرمان، مثل خيلىهاى ديگر، هميشه تحقق نمىيابد. در حقيقت، از اواخر قرن نوزدهم كه توسعهى صنعتى به سرعت گسترش پيدا كرد، آلودهگى محيط بيش از پيش يك مسألهى جدى شده است، خصوصاً كه زبالههاى صنعتى در ژاپن در يك چنين زمين كوچك و تودهى دريا جمع مىشوند.
غير ژاپنىها خواهند گفت اگر آرمان ژاپنى طبيعت تا اين اندازه بلند است پس ژاپنىها چهطور اجازه مىدهند كه يك چنين آلودهگى وجود داشته باشد. پاسخ كاملاْ روشن نيست؛ با اينهمه مىتوانيم چند عامل ديگرگونشده را در محيط جديد پيشنهاد كنيم كه در توضيح اين تناقض كمك مىكند. ژاپنىها به خاطر يك چيز بيش از پيش از چرخهى كشاورزى جدا مىشوند به طورى كه امروزه به نسبت كشاورزان تماموقت كمتر وجود دارند. به طور كلى بگوييم، در ژاپن جديد، ادراك مبتنى بر كشاورزى ِ شينتوْ از طبيعت بسيار كاهش يافته است. به اين ترتيب، در ژاپن هم مثل بيشتر كشورهايى كه از نظر فنآورى توسعهيافته اند، از طبيعت قداستزدايى شده است. اما در ژاپن اگر جنبهى مقدس طبيعت رو به افول باشد، آرمان زيبايىشناختى زيبايى طبيعى هنوز بسيار زنده است. بسيارى از ژاپنىهاى شهرنشين هنوز زيبايى طبيعت را آرمانى مىكنند، از هياهوى شهر و آلودهگى خيابانهاى شلوغ مىگريزند تا در باغ چايخانهيى در يك گوشهى جنگلپوش شهر چاى بنوشند و بيارامند ...
ادراك زيبايىشناختى طبيعت در ژاپن، با ريشههايش در جشن دينى طبيعت، هنوز در ژاپن جديد برجستهگى دارد. نوشتن و خواندن شعر در ستايش زيبايى طبيعى هنوز سرگرمى عمومى بسيارى از ژاپنىهاى امروز است. همينطور هم هنرهايى چون آيين چاى (چانويوُ)گلآرايى(ايكهبانا)و پرورش درختان كوتوله(بونسايى)رواج دارد. اين هنرها گواه زندهيىاند بر سنت غنى ژاپنى در حرمت به طبيعت، و خيلىها در بيرون از ژاپن اين هنرها را به عنوان وسائل بيان ادراك زيبايىشناختى شان از طبيعت پذيرفتهاند. (بايرون ئرهارت در كودانشا: 357. ذيل طبيعت در دين ژاپنى)
اينك بسط اين مفهوم.
سيماهاى فرهنگ ژاپنى
فرهنگ ژاپنى محصول ميراث فرهنگى شرق است، اما به«يكه بودن»اش(33) مشهور است. از آنرو يكه است كه ميلاش به لطف درون است و آن را بر جلال بيرون ترجيح مىدهد.
حس زيبايى خاص ژاپنىها،- كه در مفاهيمى چون ميابى (زيبايى فاخر)، مونو نوآواره (همدلى با طبيعت)، وابى (ناتوانى و تنهايى)، سابى(34) (زيبايى تنهايى، سادگى فاخر) بيان مىشود،- جهانى را با هماهنگى زيبايىشناختى و عاطفى القا مىكند. فرهنگ ژاپنى متمايزى كه امروزه مىبينيم حاصل يك سلسله ديدارهايى است ميان فرهنگ سنتى ژاپن و فرهنگهاى بيگانهيى كه ژاپنىها آنها را وارد كرده، جذب كرده و به گونهيى همساز با فرهنگ خودى درآميختهاند. در اين فرايند مىتوان از دو مشخصه ياد كرد: يكى نرمى يا انعطافپذيرى و ديگرى گشادگى، يعنى گشوده بودن در برابر فرهنگهاى بيگانه. ژاپنىها به جاى آن كه دست رد به سينهى فرهنگهاى بيگانه بزنند اين راه را پيش گرفتهاند كه آنها را در قالب زيبايىشناختى خاص خود بريزند و آنها را در متن خلاقيتهاى خودشان با نيازهاى خود سازگار كنند. (يوتاكا: 1 )
يك سيماى مهم فرهنگ ژاپنى احترام به طبيعت و واقعيت عملى است. سادگى و پرهيزگارى دو سيماى اين فرهنگ در تمام صورتهاى آن است، و اين واقعيت شايد در معمارى ژاپنى روشنتر از هر جاى ديگر باشد. اگر از معمارى برخى معابد بگذريم، اساس معمارى ژاپنى ساده است، خواه خانههاى مردم باشد و خواه كاخهاى شاهان و اميران. هر چند سبك معابد از تأثيرات بيگانه مايه گرفته اما بناهاى ديگر از خلوص ژاپنى برخوردارند. درست است كه در ژاپن چوب فراوان بوده و زلزله هم بسيار، اما كافى نيست كه كاربرد چوب را در بناهاى ژاپنى محدود به همين دو علت كنيم. حتا در قلعهها، كه براى مقاصد نظامى ساخته مىشده با ديوارهاى سنگ و گل و خندق پيراموناش، باز مسكن اصلى امير را بدون استثنا تماماً از چوب مىساختهاند.
درست است كه ژاپنىها در بسيارى از زمينهها، در ميدان تمدن و ذوق، عناصرى را از فرهنگهاى بيگانه وام گرفتهاند، و غالباً هم آنها را، كمابيش به همان سبك و سياق، عرضه كردهاند، اما در هر چيزى كه خود پديد آوردهاند حرمت ريشهدارى به طبيعت نشان دادهاند. بدين ترتيب برترى چوب سادهى رنگ نخورده در معمارى، و سبك «باز» كه باغ و طبيعت پيراموناش را در يك طرح كلى معمارى يگانه مىكند، تجليات آرزوى بودن ِ با طبيعت و دست نبردن در واقعيتهاى آن است. (هاسهگاوا: 124-123)
مقايسهى دو مدل ژاپنى و غربى طبيعت
رابطهى انسان و طبيعت در فرهنگ ژاپنى چگونه است؟ پاسخ را در دو مدل غربى و ژاپنى كه از عالم مىسازيم جستجو مىكنيم.
1. موتور مدلى كه جان غربى از عالم يا گيتى ساخته از بدنهى اصلى طبيعت جدا است، اما موتور مدل ژاپنى، به عكس اين، در خود طبيعت قرار دارد.
2. در مدل غربى رابطهى انسان و مطلق در وراى طبيعت و در مركز نيروى سومى (كه ناماش خدا است) پيوند مىخورد. اما در مدل ژاپنى، طبيعتْ اين مطلق را در جسم خود دارد. مقصود اين است كه آن مطلق خود همين جهان نمودين است، چرا كه جان ژاپنى بر رويدادهاى مجسم و ملموس(35)و حسى و شهودى تأكيد مىكند نه بركلىها. (ناكامورا: 35)
3. مدل غربى يك آرايش مثلثى مىسازد كه در آن انسان و طبيعت و خدا به شكلهاى گوناگون برهمكنش(36) يا تعامل دارند، يا دقيقتر بگوييم، رابطهى انسان و خدا، از نظر برهمكنش، يكسويه است.
بر اين اساس، مدل غربى، بر يك سلسلهى مؤثر ِاز دويىها يا دوآليسم شكل مىگيرد، يعنى به صورت انسان خدا، انسان طبيعت، تن جان، روح ماده، زندگى مرگ و مانند اينها. اين رديف بر انديشه و گفتار و خيلى از كرد و كارهاى انسان حكمروايى دارد (مثلاً يك حوزهاش علم غربى است).
اما مدل ژاپنى بر يك مدل دوگانىِ(37) انسان طبيعت كار مىكند. در اين مدل، قطب سوم مدل غربى(خدا) در طبيعت رقيق مىشود و با آن مىآميزد. از اينرو، در ژاپن، گرايش هر فعاليت معنوى يا روحى به اين است كه از دويى و تمايزات روشن و متمايز ِ ميان چيزها بپرهيزد و دويى شناسهها و شناسهگرها(38) در كار نباشد، عاطفه و انديشه در تماس بسيار نزديك به هم باشند.
4. از آنجا كه در مدل غربى، طبيعت بيرون از ديناميك ِ عالى ِ مطلق قرار دارد سرانجام چيزى است منفعل و سخت مادى، چيزى كه با معنويت در تقابل است، و امكاناش هست كه منشأ شرّ باشد.
در مدل ژاپنى، همه جاى طبيعت سرشار از كامى است، كه موقتاً آن را خداييّت مىدانيم، و طبيعت يك كل زندهى همپيكر( يا ارگانيك )است كه ذاتاً خير است(حتا با توجه به زلزله و توفانها و قحطىهاى ژاپن).
5. مدل غربى انسان را بر آن مىدارد كه در طبيعت به چشم يك مستعمرهى مشروع و به حق خود نگاه كند و بر آن اعمال ِسلطه كند و آن را منقاد خود و استثمارش كند (مثلاً دو عبارت ِرايج «سلطه بر طبيعت»و «فتح كوه» مبين چنين تفكرى است).
مدل ژاپنى انسان را فرا مىخواند كه با طبيعت به يك حالت هارمونى برسد، و تمام غناى بالقوهى روابطى را كه در برادرى با آسمان و دريا و كوهها، گلها و حيوانات و باد هست توسعه بخشد.
از اين اختلاف آشكارا سادهيى كه در اين طرح ساختارى هست به نتايجى مىرسيم كه در تمام جهات جارى است، و سرانجام به سطح زندگى روزمره مىرسد، يعنى به سلوك در دادوستد، مسائل خانوادگى، انتخاب نوع خوشباشى، پخت و پز، عنوان و خطاب نامهها، كه اينها همه جزييات ِ با معناى شيوههاى تفكر و ذوق و رفتار ما هستند.
اكنون استحالهى اين طبيعت را در آيين شينتوْ و آيين بودا، به اختصار، بررسى مىكنيم.
شينتوْ
معروف است كه شينتوْ(39) دين بومى مردم ژاپن است. اما بىشك پيش از ژاپنىهاى كنونى مردم ديگرى در ژاپن بودند كه بىگمان دين ديگرى داشتند. شينتوْ همانندىهايى از نظر اعمال و آداب به آيينهاى شمنانهى ديگر نيز دارد.
بارى، پرستههاى آيين و مناسك و آداب شينتوْيى به كامى معروف است كه برگرداندن آن به يك اصطلاح مناسب ناممكن است. موتوئورى نورىناگا (1801-1730)، پژوهندهى برجستهى شينتوْ مىنويسد »من هنوز معنى كامى را نمىدانم. اگر كلى بگوييم، كامى در درجهى اول دلالت دارد به خدايان آسمان و زمين كه اين در گزارشهاى باستانى آمده است، و نيز ايزدكدههايى كه اين خدايان را در آنها مىپرستيدند. قوياً بايد گفت كه كامى انسانها را نيز شامل مىشود. همينطور هم چيزهايى مثل پرندگان و چارپايان، درختان، گياهان، درياها، كوهها و مانند اينها را در معناى كهن، هر چه را كه بيرون از معمول بود، نيرويى برتر داشت، يا هيبتانگيز بود كامى مىخواندند. اينجا مفهوم برترى صرفاً به معنى برترى نجبا، خوبى يا كردارهاى شايسته نيست. چيزهاى شرّانگيز و اسرارآميز، اگر فوق معمول يا فوقالعاده و هراسانگيز باشند، كامى خوانده مىشوند...« (دو بارى: ج 22-21 1)
ايمان آغازين يا شينتوْ ِ ابتدايى آميزهيى است از آنيميسم، طبيعت پرستى، آيينهاى بارورى، نياپرستى و پهلوانپرستى و شَمَنيسم. (دوبارى: ج 22 1؛ موراينى: 19) اينان تا قرن ششم كه آيين بودا از راه كره وارد ژاپن شد براى اين آيين كهن نامى نداشتند. كمكم سخن از كامى نو ميچى،(40) يا راه كامى، يا راه خدايان، به ميان آمد و اين در برابر هوتوكِه نو ميچى،(41) يعنى راه بودا بود، و بعد كه واژهنگارههاى چينى باب شد و اين سه كلمه را به چينى نوشتند، كامى نو ميچى را شينتوْ خواندند، يعنى راه خدايان. بىشك ترجمهى كامى به خدا يا ايزد يا خدايان يا ارواح درست نيست.
اين جهان، در آيين شينتوْ، تصويرى يا تمثالى كمرنگ يا خيالى از يك واقعيت جوهرىتر، يا تبعيدگاهى براى ارواح در عالم تولد مجدد نيست(كه آيين بودا كمابيش چنين مىگويد)يا چشم به راه روز داورى نيست(چنانكه مسيحيت مىگويد)، بلكه ارگانيسم زندهيى است كه همان طبيعت و سرشتاش، يعنى كاميّتاش، به آن تقدس بخشيده است. از اينرو كامى مىتواند موجودى ايزدى باشد، يا پهلوانى اسطورهيى يا فرزانهيى بزرگ، يا شاهى بزرگ، يا نيايى مشهور، يا شايد تُندرى، يا پژواكى در جنگل، يا روباهى، ببرى، اژدهايى، يا حتا بگو سوسكى، چنان كه موتوئورى نورىناگا در شعرى مىگويد:
مىتوانيد اين طور فكر كنيد
كه تمام آنهايى كه كامى خوانده مىشوند
يك چيز و همانندند
برخى پرندهاند
و برخى ديگر نيز سوسكاند! (موراينى: 30)
مورائوكا تسوُنهتوگو، قبل از جنگ جهانى دوم مىنويسد كه شينتوْ سه مشخصه دارد:
1. امپراتورپرستى (كوْكوكوُ شوُگى)- كه شايد اوضاع روز او را به برجسته كردن اين صفت واداشته است.
2. رئاليسم (گِن جيتسوُ شوُگى)
3. آيين پاكى و تطهير (مِىجوْ شوُگى)
مشخصهى اول كه ريشه در كامى ِ پهلوانان دارد، نادرستىاش پس از جنگ ثابت شد.
رئاليسم شينتوْيى ريشههاى گوناگون دارد، روى هم رفته يك رئاليسم عرفانى و شاعرانه است بر همان انديشهى كهن كه گفتيم. در شينتوْ جهان، خيال، يا تمثال يا نمود يا عكسى از چيزى كاملتر و مهمتر و پرمعناتر نيست، بلكه خود آن يك فرجامينه است، يعنى واقعيت فرجامين است. كامى، به هر معنا كه باشد، در همهجا هست و«جايى نيست كه كامى آنجا نباشد». همين حضور كامى است كه به كار و كردار انسان معنا يا طعم خاص مىبخشد. شينتوْ سرشار است از حرمت عميق به نيروهاى طبيعت، به خورشيد، به بارورى، به جوانى، به توليد. زباناش سرشار است از واژگانى چون موُسوُبى(42) (آفرينش، وصل)، سِىسِه(43) (توليد و زايش)، هاتِنّ(44) (شكوفايى، تكامل، توسعه)، سوْزوْ(45) (آفرينش). به حيات خوشبيناند، گيتى را از بنياد همساز يا هارمونىمند مىدانند.(موراينى: 22)
كمكم از شمنانگى و جانپرستى (آنيميسم) و طبيعتپرستى ِآيينهاى آغازين ِشينتوْ يك حس زيبايىپرستى و يك حس عرفانى طبيعت پديد آمد كه نقش اصلىاش هدايت دل و جان انسان است از هر چه خاكى و اينجهانى است به يك جهان ِ بالاتر و عميقتر ايزدانه، و استحالهى زندگانى انسان است به يك تجربهى زيستن ِبا كامى.(اونو: 97) براى همين منظور ايزدكدههاى شينتوْيى را جايى مىساختند كه دل انسان را به طبيعت نزديك كند.(اونو: 97)
بوداى ميان مَنْدَلَه
شايد بهترين راه بررسى موقعيت طبيعت در فرهنگ ژاپنى از طريق تمثيل و نماد باشد. اين نماد را در هيأت مَنْدَلَه(46) بررسى مىكنيم.(47)
مَنْدَلَه چيست؟ مَنْدَلَه يا مَنْدَل لغتى است سنسكريت، به معنى دايره، گِرده، حلقه، هالهى دور ماه، محدودهيى مثل يك منطقه، يك سرزمين. البته اصطلاح يك معنى تخصصىتر هم دارد، كه همان دايره جادويى و حلقه افسون است. سرانجام با گذشت زمان به معنى نقشهى عالم، رمز كل عالم، يك «نقشهى هندسى جهان مىشود كه به يك انگاره يا الگوى(48) بنيادى تقليل پيدا مىكند.»(توُچّى: 20 ) مَنْدَلَهها را در ژاپن در خيلى جاها مىشود ديد: توى معابد بودايى، توى موزهها، توى كتابهاى فلسفه و هنر بودايى؛ اينها چندرنگ و با نقوش هندسى، مربع و دايره و مثلث كه همه همساز و همخواناند. در ژاپن، خصوصاً در هنر دورهى هِىآن (1184-781)، مَنْدَلَهها را به شكل گل و بوتههاى سبكمند(49) مىكشند. البته مَنْدَلَههاى ژاپنى، به آن بخش از آيين بوداى ژاپن مربوط است كه به آيين بوداى خاصْفهم يا باطنى(50) معروفاند.
بارى، معمول مَنْدَلَههاى بودايى اين است كه بوداها را نشسته در وسط، يا ايستاده يا در حال رقص، يا حتا (در تبت) آنها را چنان نشان مىدهند كه با نيروهاى مادينه (شَكْتى) مىآميزند، همراه با موجودات آسمانى ديگر و قديسان و ديوان نگهبان كه هر يك در جاى خاص خود قرار دارند. البته مَنْدَلَه صورتهاى ديگرى هم دارد.
مَنْدَلَهها را از چند پيكره مىسازند يا مىتوان آن را در طرح بناها ديد، استوُپههاى آغازين بودايى و پاگوداهاى بعدى، از نظر پلان و كف مثنا رابطههاى ظريفى با طرح مَنْدَلَه دارند. مثلاً معبد مشهور بوروبوُدوُر در جاوه يك مَنْدَلَه است به شكل يك كوه. حتا شهرى مثل آنگورتوم در كامبوج را مىتوان يك مَنْدَلَهى بودايى دانست. از طرف ديگر، مَنْدَلَهها را مىتوان روى شن كشيد يا با برنج رنگين، يا چيزهاى كوچك ديگر روى كف اتاق طرح كرد. بالاخره، مَنْدَلَه مىتواند نامريى باشد، و موقع ديانه،(51) يا مراقبه، در دل ديانهگر ساخته شود. همان طور كه تاجيما ريوجوُن،(52) دانشمند بودايى مىگويد «مَنْدَلَهى حقيقى در اعماق دل انسان ساخته مىشود.»(موراينى: 13) بنا بر اين اگر از ديد رهگذر موزه و معبد، و از يك سطح منجمد فرهنگى نگاه نكنيم، مَنْدَلَه نه تنها چيزى ايستا (استاتيك) نيست بلكه كاركردى بسيار پويا (ديناميك) دارد.
در اين معنا، هر تمدنى يك مَنْدَلَه است، كه ساختارى بسيار پيچيده و عميق و دقيق دارد مثل يك بلور.
اكنون ژاپن را به شكل يك مَنْدَلَه مجسم كنيد. به جاى بوداى وسط آن چه بايد گذاشت؟ طبيعت را. دقيقتر بگوييم، در ژاپن، طبيعت تمام اين مَنْدَلَه است.
روند دوگانهى هنر ژاپنى
هنر ژاپنى كلاً دو روند مشخص دارد. اول آن كه انواع گوناگون هنر كه در دورههاى مختلف پديد آمده نه تنها هيچيك جاى آن ديگرى را نمىگيرد، بلكه با يكديگر همزيستاند، و هر يك كمابيش خلاقيت خاص خود را حفظ مىكند. مثلاً پيكرتراشى قرن ششم تا نهم ميلادى در دورههاى بعد هم تكامل مىيابد، حتا وقتى كه طومارهاى مصور (ئهماكى)(53) باب امكانات نوى را در محاكات بصرى جهان در دورهى هِىآن باز كرد.
روند دوم اين است كه ارزشهاى زيبايىشناختى در كانون يا مركز فرهنگ سنتى ژاپن جا دارد. علائق زيبايىشناختى غالباً حتا بر باورهاى دينى و وظايف اخلاقى و آسايشهاى مادى هم برترى دارد. مثلاً پس از پيكرتراشى آغازين بودايى، كه تقليدى بود از نمونههاى قارهيى، بوداها و بوداسفهاى دوره هِىآن به تدريج ژاپنى شدند و شكل پيكرهاى نرم و زيباى انسانى به خود گرفتند، و به اين ترتيب بيشتر آرمانهاى زيبايىشناختى زمانه را نشان مىدادند تا رد و نفى بوداييان را از هر چيزى كه اينجهانى است. اينجا هنر نبود كه تصويرگر دين بود بلكه دين بود كه داشت هنر مىشد. يك بار ديگر، در قرن سيزدهم، يك نفوذ قارهيى وارد ژاپن شد، يعنى ذن. اما آنچه پس از آن اتفاق افتاد، يعنى از قرن چهاردهم تا شانزدهم، زمان فرايند استحالهى تدريجى اين آيين ِ اساساً عرفانى بود به شعر، تئاتر، نقاشى، زيبايىشناسى چاى (سبك ِ وابى)، و در يك كلمه، استحالهى به هنر بود. هنر ژاپن دورهى موُروماچى (1568-1333) زير نفوذ ذن نبود. بلكه اينجا ذن هنر شد. (كاتو: 5-4)
هنر بودايى
مدل هنر بودايى ِ آغازين ِ ژاپنى هنر چينى بود، يعنى هنر دورههاى شش سلسله (589 -222)، سلسلهى سوُيى (618-589) و سلسلهى تانگ (907-618)، كه اول از طريق مجمعالجزاير كره به ژاپن رسيد و بعدها هم مستقيماً از خود چين آمد. هنر بزرگ دينى چينى ِ اين دورهها نه فقط زير نفوذ هنر هندى بود بلكه از هنر ايران و آسياى ميانه نيز بسيار اثر پذيرفته بود كه اينها هم به نوبهى خود از سنت كلاسيك هنر كهن يونانى اثر زيادى پذيرفته بودند. (يوشىكاوا: 27) در دورهى نارا (794-646) هنر ژاپنى از هنر چينى پيروى مىكرد و در اين دوره در واقع سنت انسانگرايى چينى را آموخت. و كمكم در همين دوره و بر همين شالودهى چينى بود كه در معمارى و نقاشى و پيكرتراشى و ادبيات يك سنت بومى و يك سبك كلاسيك پديد آمد. (يوشىكاوا: 27)
در آغاز قرن هشتم (710 م) نارا پايتخت ژاپن مىشود و هنر بودايى ِدورهى كلاسيك به بلوغ مىرسد. معبد توْداى جى ساخته مىشود و داىبوُتسوُ،(54) يعنى مجسمهى بزرگ بودا در آن جاى مىگيرد. اين بنا و اين مجسمه، كه سخت از سادگى و عشق ژاپنىها به چيزهاى كوچك فاصله دارد، بيش از آن كه بيان عظمت بودا باشد، شايد نشانهى خودبزرگبينى و صاحبان قدرت باشد، هر چند كه تمام ملت را به آن كار واداشتند يا كشاندند، يعنى از راه جمع كردن اعانه از آنان. اما اگر نخواهيم بگوييم كه اين امر نشانهى خودبزرگبينى صاحبان قدرت است، پس بايد گفت كه نشانهى مگالومانياى يك فرهنگ است در اوج توسعهاش. در ذات چنين زمانى اين خطر هست كه هارمونى خيالورزى و خيالينههاى انسان كه هميشه هستهى يك سبك كلاسيك است نابود شود. (يوشىكاوا: 63 و 65) اين بوداى پانزده مترى، شاكيهموُنى بودا است كه يكى از اَوَتارههاى بىشمار روشانا بودا(55) يا ويَروچَنَه بودا است. (فكر بوداى بزرگ از گَنْدهاره سرچشمه مىگيرد. بوداى باميان هم نمونهاش است). حال اگر دست از سياستنگرى برداريم و به هنرمند نگاه كنيم بىشك او با اين مجسمهى عظيم و با آن هزار بوداى كوچك پيراموناش، با آن تقابل شديد اندازهها، مقياس انسانى كلاسيك را ناديده مىگيرد و آن هارمونى را، كه فهم انسانى و صميمانهى آرمان بودايى را از طريق پيكر انسانى امكانپذير مىكند، نابود مىكند. هم اين داىبوُتسوُ (بوداى بزرگ) و هم آن تم هزار بوداى كوچك عملاً شبيهسازىهاى عالم است براى آن كه مفهوم انتزاعى عالم بىكران را از طريق تمثالهاى بزرگ و كوچك بيشمار انسان نشان دهد. (يوشىكاوا: 72) بعد همين بيان عالم را در مَنْدَلَههاى دو جهان ِ فرقههاى خاصفهم ِ بودايى مىبينيم، با بوداها و بوداسفها و خدايان ِ به سبك يونانىاش. (يوشىكاوا: 56)(73) در نقاشىهاى اين دوره تلاش مىشود به انديشه فُرم داده شود، و با استفاده از بدن انسان مردم را بر آن دارند كه فعليت مفاهيم را حس كنند، اين سبك نو نقاشى بودايى تأثيرات عميق و درازمدتى در هنر بودايى داشت.(يوشىكاوا: 75)
در اين دوره، ديگر الهامگيرى مستقيم از هنر يونانى تمام مىشود و نخستين گامها در تحقق يك سبك كلاسيك نقاشى بودايى ژاپنى آغاز مىشود. اينجا است كه دورهى هِىآن (1184-781) آغاز مىشود و پاى عناصر نمادين به ميان مىآيد و هنر بودايى ژاپنى خالص تكامل مىيابد.(يوشىكاوا: 7-76)
در نيمهى اول دورهى هِىآن، رهبران دين بودايى مثل كوكايى(835 -774) (57)، بنيادگذار شينگون، ساىچوْ(822-767) (58)، بنيادگذار تِندايى، ئنّين(8649-794) (59)، شاگرد ساىچوْ و ديگران از فرقههاى بودايى خاصفهم به چين رفتند به اين نيت كه در آموزههاى فرجامين آيين بودا استاد شوند. مصالح و مواد شمايلنگارانهيى(60) كه با خود به ژاپن آوردند بسيار بود.... (يوشىكاوا: 77)
در دو فرقهى خاصْفهم ِآيين بودا، يعنى شينگون (كه پايهگذارش كوكايى بود)و تِندايى (كه پايهگذارش ساىچوْ بود) هدف از به جا آوردن اعمال و مناسك دينى رسيدن به يكسانى يا همسانى ِانسان و بودا(داىنيچى نيورايى،(61) يا وَيروچَنَه بودا) بود، از اين رو وجود مَنْدَلَهها، پيكرههاى بودا، و پيكرههاى خدايان خشمناك در ايجاد محيط مناسبى براى اين اعمال ضرورى بود. (يوشىكاوا: 79)
طبيعت در آيين بوداى خاصْفهم
هم ساىچوْ و هم كوكايى مراكز فرقههاىشان را به ترتيب در معابد كوههاى هىاِى و كويا قرار دادند. هر دو فرقه انسان و حيوان و گياه و همه چيز را تجلى بودا مىدانستند. مقصود از اعمال ديانى (يا مراقبه) يا نظارهگرانهى دينى يكى شدن با سرشت ذاتى بودايان و بوداسَفها(62) بود كه اين موجب مىشود كه توانايىهاى روانى و دانستگى فرد به خود عمق پيدا كند. بازتاب چنين حالتى را مىتوان در نقاشى بودايى دورهى هِىآن ديد. مؤمن بودايى كه نمودها يا پديدههاى طبيعت را جاىگاه و مأمن فرجامينه يا اصل فرجامين ِ داىنيچى نيورايى مىبيند حساسيت عميقى به سوى طبيعت در او ايجاد مىشود. در پيكرتراشى و نقاشى بودايى اين حساسيت به شكل يك تعلق عميق به پيكر انسان و يك حس ظريف رنگ تجلى مىكند، و به تدريج به سوى زيبايىهاى طبيعت نيز هدايت مىشود.
باورهاى آغازين شينتوْ از يك هيبت و حرمت دينى به جهان طبيعى سرچشمه مىگرفت. اعمال آيين بوداى خاصْفهم اين طبيعتپرستى ابتدايى ِ شينتوْيى را به سطح بالاترى رساند و آن را به يك دين كوهپرستى بدل كرد كه هدفاش مشاركت در اسرار داىنيچى نيورايى ِ نهفته در طبيعت، از راه تربيت سخت و پرورش قدرت اراده بود. جلوههاى خصوصاً ژاپنى اين كوهپرستى اينها بود. تاچيكى كاننون(63)(تراشيده از درخت زنده)، بوداى ناتابورى (64)(پيكرههاى چوبى پرُگره كه با تبر مىتراشيدند)، و بوداهاى ماگايى(65) (مجسمههاى بودا كه در سنگ كنده مىشد). اينها را مؤمنان مىساختند تا دلالتى باشد بر ايمان آنان. خدايان شينتوْ در يك استحالهى عجيب در ميان ايزدان داىنيچى نيورايى قرار گرفتند، نه فقط اسمهاى بودايى گرفتند بلكه كمكم پاى مجسمههاى ايزدانى كه با فرقهى شينگون پيوند داشتند به ايزدكدههاى شينتوْ هم باز شد. يك نمونهاش شبيهسازى يك گروه از خدايان و بانوخدايان شينتوْ است در تو جى (اين شينتوْ به ريوْبوُشينتوْ معروف است).
به مرور مَنْدَلَههاى ايزدكدههاى شينتوْ پيدا شدند و تا دورهى كاماكوُرا هم عموميت داشتند. در اين مَنْدَلَهها محيط طبيعى ايزدكده خود تجلى كامىاند. عرفان و صلابت پردهى نقاشى آبشار ناچى، چشماندازى با آبشار كه خود پرستهيى است، از اين زمينه مشتق مىشود. (يوشىكاوا: 7-96)
چاىخانه
شايد بهترين راه وصف عشق ژاپنى به طبيعت، از نظر رابطهى آن با روح آيين بوداى ذن، تحليل مفاهيم گوناگونى است كه وارد ساختمان چاىخانه شده است كه در آن هنر چاى، موافق يك سلسله آداب، انجام مىگيرد. اين آداب را به هيچوجه حسابشده تدوين نكردهاند، بلكه به تدريج و به طور ندانسته از جانهاى هنرپرورد استادان چاى دميده است، و ما در ساخت اين جانها غريزهى طبيعت ژاپنى را كه تماماً از نظرهاى اخلاقى، زيبايىشناختى و عقلى، در فلسفهى ذن پرورش يافته مىبينيم. وقتى كه همه چيز را درباره چاى بدانيم، مثلاً تاريخ و عمل و اوضاع و زمينهى روحى و جو اخلاقى ناشى از آن را، مىتوان گفت كه ما نيز رازهاى روانشناسى ژاپنى را مىفهميم. موضوع بسيار جالبى است اما چون نياز به يك بررسى طولانى دارد، مجالى ديگر مىطلبد.
براىتان چاىخانهى يكى از معابد وابسته به داىتوُكوجى را وصف مىكنم، داىتوكوُجى، يك معبد ذن است كه كانون هنر چاى است. در آن يك رشته سنگفرش، به شكل سنگ جاپاى نامنظم هست و در انتهاى آن كلبهيى گالهپوش هست كه به نظر مهم نمىرسد، كوتاه و در نهايت ِ بىپيرايگى. ورودىاش در نيست بلكه در واقع دريچه است، ميهمان براى وارد شدن به اتاق بايد از هر چيزى كه دست و پاگير است خلاص شود، يعنى از هر دو شمشير بلند و كوتاهاش كه هر سامورايى دورهى فئودالى آنها را تمام مدت با خود داشت. داخل اتاق، كه در حدود نه مترمربع است، نيمهروشن است، سقف آن كوتاه است و ارتفاع و ساختاش صاف و يك دست نيست. تيركها صاف و رنده خورده نيستند. غالباً به همان شكل طبيعى درختاند. اما كمى كه بگذرد چشم با وضع جديد سازگار مىشود اتاق كمكم روشنتر مىشود. در طاقچهمانندى ]توكونوما[، كاكهمونو ِ كهنه يا يك خوشنويسى يا يك پردهى سوُمىئه توجه ما را جلب مىكند. از مجمر دود خوشى بلند مىشود كه تأثير خاص آرامشبخشى بر اعصاب شخص دارد. در گلدان چيزى جز يك شاخه گل نيست، كه نه شكوهى دارد و نه چشمفريب است، بلكه به سوسن سفيد كوچكى مىماند كه زير سنگى كه پيراموناش را كاجهاى سياه گرفته شكفته است. زيبايى اين گل كوچك در چنين محيطى تشديد مىشود و توجه اين جمع كوچك را به خود جلب مىكند.
اكنون به صداى غلغل آب جوش توى كترى گوش مىكنيم. كترى روى سهپايهيى بالاى آتش ِ اجاق ِ چارگوشى كه توى زمين كندهاند آويزان است. صدا عملاً از آب جوش نيست بلكه از كترى آهنى سنگين است، و بهتر است كه خبرهى كار آن را به نسيمى مانند كند كه از كاجستان مىگذرد. اين صدا به آرامش اتاق بسيار مىافزايد، زيرا كه شخص اين جا حس مىكند كه گويى تنها در يك كلبهى كوهستانى نشسته و ابر سفيد و موسيقى كاج تنها ياران تسلابخش اويند.
در اين محيط فنجانى چاى با دوستان نوشيدن، و احتمالاً در باب نقاشى سوُمى ئهى(66) داخل توكونوما حرف زدن يا از يك مسألهى هنرى كه چاىابزارهاى آن چاىخانه آن را به انديشه القا كرده، دل را به وراى پريشانىهاى زندگى مىبرد. جنگجو از اشتغال روزانهى جنگيدناش و تاجر از فكر هميشه پول در آوردناش نجات پيدا مىكنند. آيا به راستى بدان نمىماند كه ما در اين جهان تنازعات و بطالتها گوشهيى هر چند درويشانه، مىيابيم كه بتوانيم در آن از حدود ِ نسبيت بالاتر برويم و حتا نگاهى به ابديت بياندازيم؟ (سوزوكى: 34-432)
دو گونه باغ و دو گونه نگاه
غالب خطوط تحول معنوى ژاپنىها از طبيعت آغاز مىشود. از اينرو آسان مىشود فهميد كه چرا ژاپنىها طراحان و باغسازان بزرگى بوده و هنوز هم هستند. باغ ژاپنى نماد طبيعت نيست، بلكه خود طبيعت است كه هنر شده، همان آيين بودا است كه فرم گرفته و هنر شده.
نخستين چيزى كه در باغ ژاپنى چشمگير است تركيب عناصر گوناگون و به ظاهر ناهمگن آن است. نخست اين نكته را يادآور شوم كه هر باغى در ژاپن باغ ژاپنى نيست. غالباً بخشى از يك باغ بزرگ ِاين يا آن معبد، مثلاً در شهرى مثل كيوتو، باغ ژاپنى است نه همهى آن. باغ ژاپنى نه مجسمه دارد نه چشمههايى كه طراحى آن توأم با پيكرتراشى باشد. نه چندان پر گل و گياه است، نه آبراهه دارد و نه هياهوى آب. اينجا باورهاى شينتوْ و بودايى سخت به هم مىآميزند.
باغ در مراحل كمال باغسازى آشكارا چنين نشان مىدهد كه حال و هواى ِ بنيادى ِروحى آن تمدن به سوى حيات و جهان است.
فوسكو موراينى، ژاپنشناس ايتاليايى، يك باغ ايتاليايى دورهى رنسانس، يعنى ويلاى مديچى، در كاستلو نزديك فلورانس را با كينكاكوُجى، يا كلاهفرنگى طلايى (در پاى كوه كينوُگاسا ياما) در كيوتو، مقايسه مىكند، كه من آن را به مختصرترين شكلاش نقل مىكنم.
در باغ فلورانسى، كومپوزيسيونى از راهها، چپرها، بسترهاى گل، چشمهها، درختان و مجسمهها مىبينيد كه در يك طرح متقارن يا هارمونيك ِهندسى سازمان يافتهاند كه به طبيعت تحميل شده است. بوتهها، گلها، درختان، پيچكها، درختچهها، و سنگها به عنوان مفردات يا عناصر فردى وجود ندارند، بلكه نمونههاى ناشناس يك طبقهاند، پر از مكعبها و مربعها، و يك گسترهى آب اينجا و يك سامان سبز آنجا، با مقادير زيادى مربعات سوسن. زيبايى اينجا اقليدسى و خردمندانه است. چنين باغى خيلى به معمارى نزديك مىشود. فرم يك نوع خاص از يك فضاى معمارى را دارد كه در آن چپرها، درختان و بسترهاى گلها صرفاً وارياسيونهاى ديوارها، ستونها، و پيادهروهاى مرمريناند. پا كه از در بيرون بگذاريد چندان تغيير اساسى به چشم نمىخورد چون كه از محيط ساختهى دست انسان به طبيعت نمىرويد. تمامش محيط انسانساز است و طبيعت واقعى دقيقاً و به طور حساب شده دور نگاه داشته مىشود. بيننده حس مىكند كه فوراً با محصول مصرفى يك تمدن روبهرو است كه انسان را در مركز يك بهشت قرار مىدهد كه براى انقياد و ارضاى او خلق شده است. اجازه بدهيد به حرف موراينى اين را اضافه كنم كه شما آنجا با هيچ چيز نامنتظر روبهرو نمىشويد. تقارن هندسى جايى براى چنين غافلگيرىيى نمىگذارد. (موراينى: 34-33)
برگرديم به باغ ژاپنى، اولين چيزى كه چشم بينندهى كينكاكوُجى را مىگيرد كومپوزيسيون نامنظم آن است. به يك گوشهى كمياب و غنى طبيعت مىماند، كه گويى تمام جزييات شادىبخش خودبه خود كنار هم جمع شدهاند. به دقت از هندسه و قرينهسازى پرهيز شده است. به نظر من باغ فلورانسى نماد عقل بود، و كينكاكوُجى نماد دل، يا حتا گريز از عقل، مثل خود طبيعت. دل و دست انسان اينجا قطعاً در كار بوده است، و واقعاً آن را از هيچ آفريده است، اما چند نشان ديدنى از خود به جا گذاشته است. احساس بىدرنگ و بىواسطه همان هارموُنى ميان انسان و طبيعت است. اين گل ِ بىهمتاى يك تمدن است كه انسان و طبيعت را در يك سطح مشترك مىبيند، نه به شكل ارباب و بنده. درختچهها و بوتهها، آب و سنگها، همه را فراخواندهاند كه دقيقاً در جاى به دقت برگزيدهى خود قرار بگيرند، كه دل و جان آنها را در آرامش بنشانند و بر اساس تمايلاتشان هستى داشته باشند، تو گويى اينان ميهمانان محترمى هستند از خانوادهى سبز گياهان و از خانوادهى نقرهگون سنگها، متفاوت از انسان، چرا كه بىسخن و بىحركتاند، اما به يك جهان ديگر و كلاً بيگانه تعلق ندارند، و نه قربانى يك شبكهى هندسى شدهاند.
در باغ فلورانسى احترام زيادى براى شأن و مقام انسان قائلاند و در باغ ژاپنى احترام بىنهايت براى شأن اشيا. باغ غربى شايد جاى راحتى باشد كه در آن بنشينيم و تفكر كنيم چون كه آرام و زيبا است، اما به ندرت انديشهها را به فراتر رفتن ازحدود انسانى فرا مىخواند. اما باغ ژاپنى بر عكس خودش فىنفسه يك موضوع يا يك نقطهى عطف ديانه است، يعنى تفكر و مراقبه است. درختان گويى بر كنارههاى كوهها مىرويند، گلها گويى به طور خودرو در جنگل روييدهاند، آب در ميان سنگها چنان فرو مىريزد كه گويى در ميان درهيى دور افتاده، و همهى اينها چيزى از سِرّ ِ خودْبودى و خودانگيختگى را برمىانگيزد. تولد، زندگى، مرگ و تغيير فصول چيست؟ سنگ بودن چيست؟
باغ غربى اساساً زمينهى باشكوهى است براى مراسم و خوشىهاى انسان. هر چيزى آنجا يك نظم سلسله مراتبى دارد، يك قياس صورى است در سنگ و برگ. مجسمهها فرم انسانى را تكرار مىكنند و حضور او را از نو با مرمر و مفرغ «اظهار» مىكنند. باغ ژاپنى زمينهى چيزى نيست، بلكه يك واقعهى زنده است كه بيننده مىتواند آرام و آهسته با آن درآميزد. سلسله مراتب در آن هست، اما با ظرافت و چيرهدستى تمام از ترغيب به آن پرهيز شده است. اينجا زبان هم بايد از نو شكل بگيرد ]شايد به اين شكل ِ اندكى ژاپنى شده[: اينجا، جايى براى انسان برگ، گل بوسه، شادى آفتاب، جارى ِ آب انديشه، آرامى ِ سنگ ابرهاى خاموشى.
باغى مثل كينكاكوُجى را مىتوان محصول يك تكامل طولانى دانست، محصول يك تأمل عميق يگانه شده، توأم با يك استادى فنى. تمدن ژاپنى از همان سپيدهدماش احترام عميقى براى هر چيز طبيعى و براى جامعيت ِخود ِطبيعت از خود نشان داده است.
از نظر تاريخى كه بگوييم، ذوق مشابهى در چين و كره هم رواج داشت و از آنجا بود كه ژاپنىها نخستين طراحىهاى باغهاىشان را در دورههاى آسوُكا و هاكوُهوْ (قرنهاى ششم و هفتم ميلادى)گرفتند. يادآورى اين نكته ضرورى است كه كينكاكوُجى يك باغ ژاپنى است با عناصرى از باغ ذن اما يك باغ تمام عيار ذن نيست.
لورن كاك در مطالعهيى كه روى باغهاى ژاپنى كرده دريافته كه بسيارى از سنگهايى را كه در طراحى باغها مىبينيم از سنگهاى پردههاى سِشّو(1506-1420) (67) الهام گرفتهاند. چه چرخهى كاملى: طبيعت، هنر مىشود و هنر، طبيعت مىشود. طبيعت ِ نقاشى معمارى، باغها نقاشىها سنگها، درختان تناور درختان خُرد (بونسايى)-(68) نقاشى، طبيعت ِنقاشى خوشنويسى. و مانند اينها، موج پساموج كه مدام گسترده مىشوند و بازتاب ساختار كلى فرهنگ ژاپنىاند. (به نقل از موراينى: 36)
بارى، باغهاى اوليه، كه تحت تأثير چين و كره بود و بيشتر در خدمت اميران و بزرگان، مىبايست خيلى بزرگتر و بازتر از باغهايى باشد كه در دورهى موُروماچى (1614-1568) تحت تأثير استادان ذن پديد آمدند.
باغهاى اوليه درياچهيى و جزيرهيى داشت كه هر دو جاى شادى و عيش و نوش و تماشاى ماه بود. اما ديرى نگذشت كه جان و منش سادگىجوى و سادهساز ژاپنى پا به ميان گذاشت و باغهاى ذن ژاپنى را پديد آورد.
آن عشق ساده و آغازين به طبيعت از اين پس رنگ شهودهاى بودايى به خود مىگيرد و باغهاى ژاپنى، و به طور كلى هنر ژاپنى، را آبيارى مىكند. اينجا بود كه باغها بيش از پيش محملى براى پيامها و القائات بودايى شدند. هر سنگى دلالتى بود و اشارتى، هر پر ِ علفى مىتوانست گردابى از تفكرات برانگيزد. باغ شد دروازهى ممكنى براى ساتورى، روشنشدگى و اشراق، و رها شدن از بند پندار و زنجير زاده شدن دوباره.
در طى زمان سبكهايى پديد آمد، با اين همه فرق است ميان يك باغ معبد و باغ ِسراى فلان يا بهمان امير، كه در آن براى رساندن پيام يك زمزمهى آب دست به دامن غرش شدند. اما اينجا نيز هيچگاه طبيعت از ياد نرفته است. برخى طراحان باغ به انتزاع رو آوردند و از طراحىشان گل و درخت و درختچه و چمن و آب را كنار گذاشتند. سرانجام فقط ريگ ماند، كه باغ معبد ريوان جى از آن زاييده شد، كه اين پيشنمونهى خط ِ باغهاى كارهسانسوُيى (چشمانداز خشك، يا خشكْباغ) است، كه رهروان ذن بدان مىپرداختند، و اكنون خيلى از معماران مدرن آن را پذيرفتهاند.
مختصرى از اين سنگْباغها بگوييم. فوسكو موراينى در اين باغها نوعى بيان انتزاعى ديده است. اين كارهسانسوُيىها نقاشىهاى طبيعتگرايانهى استادان ذن است. نكتهى بامعنا اينجا صفت «كاره» است، به معنى خشك، اما بيشتر اينگونه چشماندازها دريا و امواج را نشان مىدهند. يعنى بخشى از طبيعت عظيم ژاپن را. از سوى ديگر، كاره در كنار سانسوُيى نشسته كه اين در نقاشى سنتى چينى و ژاپنى به منظرهسازى گفته مىشود. معناى اين لغت جالب است، سانسوُيى يعنى كوه آب. در كارهسانسوُيىهاى ژاپنى آب و كوه هست اما خشك است، كوههايش تختهسنگهايى است در ميان امواج دريا، و امواجاش ريگهاى معمولاً سفيدى است كه به گونهيى بسيار حساب شده و به اصطلاح اِتوُد شده، دور سنگها مىگردند يا از كنار آنها مىگذرند. هيچيك از اين گونه چشماندازها بزرگ نيستند، و اين نكتهى بسيار پُرمعنايى است. كمابيش هيچ باغ ژاپنى نيست كه نشان آشكار از بخشى از طبيعت ژاپن نداشته باشد. مثلاً بركهى جنگل وحشى ِ كامىكوْچى هست كه به شكل كوچكتر و كارشدهتر در باغ كينكاكوُجى ِ پيش گفته و نيز ساىهوْ جى در كيوتو مىتوان ديد. كاره سانسوُيى ِ داىسِن اين در كيوتو را مىتوان در بسيارى از گوشه كنار ساحل طولانى ژاپن ديد، همينطور است در مورد باغ كلاسيك ريوان جى. (موراينى: 35)
نقاشى و باغ فقط بخشى از هنر ژاپنى است كه از طبيعت الهام گرفته. در طى قرنها، از گِنجى مونوگاتارى(69) (داستان گِنجى) و جُنگ ِ كهنسال شعر، يعنى مانيوْشو(70) گرفته تا فيلمهاى كوُروساوا،(71) از هانىواها(72) (پيكرههاى سفالين باستانى) تا تسوُبا(73) (نيام شمشير)، و از نقشمايههاى كيمونو(74) تا چينى و بدلچينىها همه نشان از نفوذ طبيعت دارند. اين پژوهش ما را به رسوم ژاپنى نيز مىكشاند، مثل پيشكش گل به ماه در ماه سپتامبر (شهريور)(ئو تسوُكى مى)،(75) و همينطور هم به فولكلور ژاپنى مىرسيم و به بخش ماتسوُرى(76) (جشنها)ى پرشوق و شور. از پيشكش اولين سوسنها از جنگل قلهى آسمانى مىوا(77) در ايزدكدهى ايزاكاوا(78) در نارا گرفته تا جشنهاى تا اوُ ئه(79) (برنجكارى) كه عملاً در ماه ژوئن (خرداد و تير) در سراسر ژاپن برگزار مىشود. (موراينى: 36-35)
طبيعت ژاپن مدام به گونهى يك نيروى ديناميك ِالهامبخش عمل مىكند. يك كپهى اتفاقى شن نزديك بناى گينكاكوُجى در كيوتو مىبينيد كه نه جزيى از پلان اصلى است و نه به شكل يك عنصر در كومپوزيسيون آن بنا و باغ به كار مىآيد. اين را بايد باغبانان محلى به شكل قلهى فوُجى درآورده باشند. مگر مىشود جايى باشد كه آنجا فوُجىسان نباشد؟ آنهمه طرح فوُجى سان كه هوكوُسايى(80) كشيده و وان گوگ آنهمه حسرتاش را مىخورد و آرزويش را به دل داشت، چرا هست؟(81)
عصر نو
زمزمهى مرموز طبيعت
آئوكى شيگهروُ(1911-1882) (82)، نقاش فرنگىكار مكتب رمانتيك ژاپنى و فارغالتحصيل مدرسه هنر دانشگاه توكيو است. در قسمتى از يك نامهى او، كه توصيف باران است، ديدگاه اين نقاش را دربارهى طبيعت، در آغاز قرن بيستم، مىخوانيم:
«باران اين روزها نوعى تنهايى با خود دارد. چنانم مىگيرد كه نه از نگاه كردن به آن و نه از گوش دادن به آوازش هرگز سير نمىشوم. به برگهاى نورستهى درختان و برگهاى موز مىخورد و صدا مىدهد و از برگها به چالابهاى زير درختان مىچكد. همين كار در باغ همسايه و در خيابان هم اتفاق مىافتد. به هر جا كه نگاه مىكنم همه چيز سبز است، و همه چيز صداى باران را پژواك مىدهد. برگهاى جوان مىشكفند و هر گياهى، با سر ِ فروافتاده و دستهاى به هم پيچيده، فروتنانه شهد شاد را مىپذيرد، بى آن كه از باد بجنبد. گوش كن! چرخريسك است كه جايى جيكجيك مىكند؟ به خرمالوبنان و درخت نارنگى همسايه نگاه كن! هر بار كه وزن باران برگى را كج مىكند، چكهيى آب از نوكاش مىچكد كه تموج آفتاب را باز مىتابد. و موقعى كه گويچههاى باران اينجا و آنجا با مختصر تكانى از برگها، از برگهاى خشك ِزرد ِبيمارگونه كه بر شاخهها ماندهاند، فرو مىافتند آنگاه برگها چرخزنان فرو مىريزند، حتا هنگامى كه كوچكترين بادى هم نمىوزد.
از آب باران بركهى بزرگى در خانهى همسايه، كه چپرى حياطاش را از حياط خانهى من جدا مىكند، درست شده است. بهگمانم زميناش پستتر از زمين من است چون كه آب از اينجا به آنجا مىرود. جوى آبى از ميان تختههاى زير يك لنگه كَتَلهى(83) رها شده جارى است، و باران همچنان مىبارد. اينجا مىريزد و آنجا صدا مىدهد، در بارشى آنجا، و در رگبارى اينجا، اينجا مىپاشد و آنجا جارى است.»
آئوكى، گرچه مشاهدهگر طبيعت است گويا خود جزيى از آن صحنه شده است، گاهى همچون برگهاى خشك دستخوش باد، و گاهى همچون آب جارى زير يك لنگه كَتَله، گاهى همچون پرندهيى كه پنهانى جيكجيك مىكند. او به قسمتى كه نقل كرديم اين را مىافزايد: «اسرارآميز و عميق اين بايد زمزمهگرى طبيعت ِ بىمنتها باشد. مرموز و بغرنج بايد پيشگوى سرنوشت همه چيز باشد.»
آيا نمىتوانيم بگوييم كه همين حس عميق بود كه به آئوكى توانايى بخشيد كه به زمزمههاى طبيعت بىمنتها گوش فرا دهد؟ به بيان ديگر، آيا نه از آنرو كه او مىتوانست كلام پنهان طبيعت را بشنود پردههاى رئاليستى سرشار از حيات و سِرّ به وجود آورد؟(كاواكيتا: 64-62)
در نقاشى آئوكى، تم و تكنيك محصول همان مفهوم او از طبيعت بود، يعنى يك سِرّ «اسرارآميز و عميق» پردههاى او سرشار از عرفان، در اين معنا، است. (كاواكيتا: 75)
هنر آبستره و عشق ژاپنىها به طبيعت
چون در دورهى جنگ دوم جهانى كارهاى آبستره در نقاشى ژاپنى نبوده همين باعث شده كه بگويند در ژاپنىها توانايى تفكر انتزاعى وجود ندارد. البته اين نظر نادرست است از آنجا كه ژاپنىها در فيزيك نظرى و رياضيات و فلسفه بيش از رشتههاى عملى مثل جامعهشناسى و زيستشناسى دانشمند و محقق دارند. شايد بتوان جامعهى ژاپنى را، در تاريخ، به چنين فقر تفكر انتزاعى متهم كرد اما نه ژاپنىها را.
صاحبنظران برآناند كه چون دو جهان درونى و بيرونى ژاپنىها در جنگ معروف به جنگ اقيانوس آرام نابود شد نقاشانشان، مانند بخشهاى ديگر مردم، حس مىكردند كه جهان بيرونى يا دستكم تصوراتشان از جهان بيرونى گرانبهاتر از جهان بىنواى درونى بود و اين گونه تصورات چيزهايى بود كه مىبايست به آيندگان سپرده شود. تمايل سنتى ژاپنىها اين بود كه خود را در راه يك آرمان، يا حتا براى حفظ يك شىء فدا كنند، و براى مردمى با چنين تمايلى، جهان بيرونى نه جهان واقعى بلكه جهان آرمانى، يعنى رؤياى جهانى كه ما در آن زندگى مىكرديم شايد زيباتر از طبيعت انسانى بالفعل ما بود. داستانهاى بىشمارى از اين پهلوانى و تراژدى گذشتهى ژاپنىها نشان دهندهى اين روح سنتى از خودگذشتگى است.
چنين نيست كه ژاپنىها آبستره نداشته باشند يا خيلى كم داشته باشند، بلكه شايد براى نقاش ژاپنى زيبايى طبيعى ژاپن جايى براى بيان آبستره نمىگذارد. حتا نقاشانى كه مجمع نقاشان مستقل (دوكوُريتسوُبيجيتسوُكيوكايى) را تشكيل دادند در 1930 رئاليسم ليتراليستى(84) را رد كردند و مدافع برترى سوبژكتيو بر ابژكتيو بودند، از طريق سادهسازى خيالينههاى بصرى ِ دريافتى. آنها هم خود را از طبيعت جدا نكردند. علىرغم سادهسازى آنچه مىكشيدند و تغيير خاصى كه در آن ايجاد مىكردند باز به سوى تجزيه و تفكيك يا واگونه كردن(85) طبيعت نرفتند. دليلاش را در نظام تربيتى ژاپنى جستهاند. (تهرادا: 15-14)البته اين گونه تفكر آبستره هم به ژاپن مىرسد، البته به شكل ژاپنيش.
توروُتاكهميتسوُ و دريچههاى رؤيا
ما حضور طبيعت را مدام در موسيقى توروُ تاكهميتسوُ،(86) آهنگساز مدرن ژاپنى، در فورمتهاى گوناگون حس مىكنيم، و اين را حتا در عنوان آثارش، مثل فصول، خط درخت، و به سوى دريا مىبينيم. در موسيقى او خصوصاً مفهوم باغ ژاپنى هست، كه در آن مواد و مصالح گوناگون طبيعى همزيستى هارمونيك دارند. براى او باغ ژاپنى واقعيتى است كه در آن واحد دريچهى رؤياها نيز هست. باغ ژاپنى بنياد فلسفى مهم موسيقى تاكهميتسوُ است. براى او طبيعت تنها همان نمودهاى طبيعى نيست، مثل درخت و گل بلكه خود حيات است، كه تمدن و رفتار انسانى را نيز در بر مىگيرد. تاكهميتسوُ بر آن است كه انسان امروز سرانجام ميان خود و طبيعت هارمونى و تعادل ايجاد مىكند و به نظر او اكسپرسيون حقيقى هنر همين رسيدن به هارمونى و تعادل است. ايراد تاكهميتسوُ به موسيقى معاصر اين است كه اين موسيقى با طبيعت همساز نيست، يا اگر بخواهيم آن را با زبان ژاپنى بگوييم، كوكورو ِهنرمند بايد با كوكورو ِ عالم يكى باشد، يعنى دلش با دل عالم يكى باشد، بايد با آن همدل و يكدل باشد، بىهيچ دويى. او مىگويد تحول موسيقى غربى با كنار گذاشتن طبيعت آغاز مىشود و اين نمىتواند، به نظر او، زبان كماليافتهى انسان باشد. البته با آن مفهوم طبيعت كه غرب آن را مىشناسد موسيقىدان غربى شايد پُر بيراه هم نرفته باشد. نزد او طبيعت، «طبيعى بودن ِزيست ِطبيعى»است، كه انسان را هم در بر مىگيرد. هنر او از «رابطهى اشباع شده»ى او با واقعيت، يا همان طبيعت، پديد مىآيد. تاكهميتسوُ يك بار در يك قطار مترو توكيو به سر و صداى پيراموناش گوش مىداد، آنجا اين فكر در دلاش پيدا شد كه كومپوزيسيون به اين جريان صدا كه از ميان جهان جارى است معنا مىبخشد. صداهاى فراوانى كه در پيرامون ما هست بايد در درون موسيقى زندگى كند. (ئوهاتاكه: 20-19)
آيا اين همان رسيدن به كامى ِ سرشار كنندهى تمام هستى نيست؟ درستتر بگوييم، همان خود هستى نيست؟ از راه همين صداها است كه هنر با جهان پيوند مىخورد، با آن يكى مىشود بىآن كه بداند كه همان است، يعنى از «خود»خبرش نيست. و دانستگى ِ به اين يكى بودن را نيز از كف مىدهد، آن را فرو مىنهد. كاج مىشود بىآن كه بداند كه كاج است، نى مىشود بىآن كه بداند كه نى است. (سوزوكى: 74)
جوُنزو كاوادا انسانشناس فرهنگى ژاپن دربارهى اين ديدگاه تاكهميتسوُ يعنى توانايى به هم تنيدن موسيقى و طبيعت مىنويسد: موقعى كه در آفريقا مشغول تحقيق بود، به يكى از كارهاى تاكهميتسوُ گوش مىداده. متوجه شده كه آن موسيقى خيلى خوب با محيط آنجا مىآميزد. در همان حال، سر و صداى پيرامون (مثل صداى پرندهها يا باد) مزاحم موسيقى نمىشود. از طرف ديگر، كاوادا حس مىكرد كه موسيقى موتسارت نمىتوانست با اين سر و صداها همساز باشد و صداها در آن تداخل مىكرد. (ئوهاتاكه: 20) موسيقى تاكهميتسوُ در اين اثر، يعنى November Steps (1967 بر مبناى «تداخل»(87) صداها بنا شده است، او تداخل هر صدايى را يك حادثهى رنگدار يا رنگين مىداند. مگر طبيعت جز مجموعهيى از اين تداخلها است؟
صدا و سكوت
طبيعت هم پرشكوه و زيبا است و هم ستمگر، مثلاً در مرگ ِ ناگزير. همينگونهاند صدا و سكوت، حركت و سكون. اينها در تقابل نيستند، بلكه دو وجه از يك چيزند. نزد ژاپنى مرگ عميقترين شكل سكوت است و صدا حيات است در ژرفايش. موسيقى كه از صداها و سكوتها ساخته مىشود بيانگر تمامت حيات است. تاكهميتسوُ مىخواهد در برخى آثارش«پلان يك باغ خيالى» را اجرا كند. اين باغ، باغ معبد و اين طرح هم طرح موُسوْ سوسِهكى(1351-1275) (88)، استاد ذن است. اوست كه بيش از هر كسى ذن را به باغ ژاپنى آورد. باغساز بزرگى بود كه تاكهميتسوُ سخت از او الهام گرفته است.(89)
يادداشتها
ارجاعات
Bary, Wm. Theodore de )ىراب ود( ed. )1964(. Sources of Japanese Tradition. 2 vols, New York: Columbia University Press.
Daito Shuppansha.)1999( Japanese-English Buddhist Dictionary. Tokyo: Daito Shuppansha.
Hasegawa, Nyozekan. )1966(. The Japanese Character. A Cultural Profile. trans., John Bester. Tokyo: Weatherhill / Heibonsha.
Kato, Shuichi. )وتاك( (1971(. Form, Style, Tradition. Tokyo: Kodansha
International.
Kawakita, Michiaki. )اتيكاواك( (1974(. Modern Currents in Japanese Art. trans., Charles S. Terry. Tokyo: Weatherhill / Heibonsha.
Kodansha Encyclopedia of Japan,)اشنادوك(. (1983(. Tokyo: Kodansha LTD.
Microsoft. )1998(. Encarta 98. )CD)
Moore, Charles A. ed. )روم( (1967(. The Japanese Mind: Essentials of Japanese Philosophy and Culture. Honolulu: Unversity of Hawaii Press
Moraini, Fosco. )ىنياروم( (1971(. Japan, Patterns of Continuity. Tokyo: Kodansha International.
Nakamura, Hajime. )ارُوماكان( (1964(. Ways of Thinking of Eastern Peoples. Honolulu: University of Hawaii Press.
Ono, Soko. )ونوا( (1993(. Shinto, the Kami Way. Tokyo: Chrles E. Tuttle Company.
Ohtake, Norioko. )هكاتاهوئ( (1993(. Creative Sources for the Music of Toru Takemitsu. England: Scolar Press.
Runes, Dagobert D. )1966(. ed. Dictionary of Philosophy. New Jersey: Littlefield, Adams & Co.
Sawa, Takaaki. )اواس( (1972( Art in Japanese Esoteric Buddhism. trans.
Richard L. Gage. Tokyo: Weatherhill / Heibonsha.
Terada, Toru. )ادارهت( (1975(. Japanese Art in World Perspective. trans., Thomas Guerin. Tokyo: Weatherhill / Heibonsha. The Heibonsha Survey of Japanese Art, vol. 25.
Tucci, Giuseppe. )1961(. The Theory and Practice of the Mandala. london: Rider & Company.
Yoshikawa, Itsuji )اواكىشوي( (1976(. Major Themes in Japanese Art. The trans., Armins Nikovskis. Tokyo: Heibonsha Surbey of Japanese Art, vol. 1.
Watsuji Tetsuro. )1961(. Climate and Culture. A philosophical Study. Tokyo: The Hokuseido Press.
افنان، سهيل محسن. (1362). واژهنامه فلسفى. تهران: نشر نقره.
ئونو، سوكيو. (1382). شينتو )راه كامى(. ترجمهى نسترن پاشايى. تهران: نشر نگاه معاصر.
سجادى (1)، دكتر سيد جعفر. (1361). فرهنگ علوم عقلى. تهران: انجمن حكمت و فلسفهى ايران.
سجادى (2)، دكتر سيد جعفر. (1379). فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملا صدرا. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
سيدشريف جرجانى، (1306 هجرى(. كتاب التعريفات. متن عربى، افست. تهران: انتشارات ناصر خسرو.
مير سيد شريف جرجانى. (1377). تعريفات. برگردان فارسى. حسن سيد شريف / سيما نوربخش. تهران: فرزان.
سوزوكى، د. ت. (1378). ذن و فرهنگ ژاپنى، ترجمهى ع. پاشايى. تهران: نشر ميترا.
معين، دكتر محمد. (1357). فرهنگ فارسى. تهران: امير كبير.
يوُتاكا تازاوا. (1375) تاريخ فرهنگ ژاپنى يك ديدگاه. ترجمهى ع. پاشايى، تهران: بخش فرهنگى سفارت ژاپن.
...................( Anotates ).................
1) aesthetics
2) Meiji
3) shodo
4) chanoyu
5) mimesis
6) symbolic representation . آن را بازنمايى نمادين هم گفتهاند.
7) wabi, sabi, ma, yojo, shibui.
8) Nishi Amane
9) Mori Okai
10) bigaku
11) Nakane Chomin
12) در فلسفهى مدرسى غربى، natura naturans )زايندهى زاده = طبيعت( يعنى خدا، و natura naturata، يعنى تمام چيزهاى آفريده. )روُنس: 207، ذيل Nature "naturing".
13) مفهوم«طبيعت«در فرهنگ معين چنين تعريف شده است. 1. »سرشتى كه مردم بر آن آفريده شده؛ 2. خلق، خوى؛ 3. هر يك از چهار عنصر...؛ 4. وضع اختصاصى و مزاجى يك فرد؛ مزاج؛ 5. قوهى مدبرهى همهى اشيا در عالم طبيعى كه عبارت است از زير فلك قمر تا زمين. حقيقتى الهى كه فعالهى همهى صور است....)معين: 2213، ذيل طبيعت(«طبيعت ... قوتى است از قوتهاى نفس اندر اركان چهارگانهى كاركن.»)افنان: 162) »طبيعت عبارت از نيروى سارى ِ در اجسام است كه جسم از طريق آن به كمال طبيعىاش مىپيوندد.») سيد شريف: 61؛ مير سيد شريف: 104)، و يا بنا بر ملا صدرا: »آنچه مقوم جوهريت اشيا است. ... حقيقت و ذات هر چيزى ... قوت ساريه در اجسام ... مبدأ قريب فعل ارادى ... ذات و عنصر و صور اشيا....»)سجادى (235 : (1 ، سجادى (8-305 : (2)
14) shizen
15) kanji
16) kami
17) articulated
18) polytheism
19) ametsuchi
20) ikitoshi ikerumono
21) Nihon Shoki
22) Zen
23) براى subject و object .
24) Yamaga Soko
25) Miora Bayen
26) Ando Shoeki
27)در آيين بوداى ژاپنى واژهى sho را، كه به طبيعت (nature) برمىگردانند، به اين دو معنى اصلى دانستهاند:1. طبيعت. آنچه به جوهر تعلق دارد مستقل از تأثيرات بيرونى.2. آنچه پيشينى (a priori) است. )داىتوْ: 323، ذيل sho )
28) concrete
29) ziran يا tzujan .
30) Daodejing
31) Genji monogatari
32) thematic
33) uniqueness
34) به ترتيب miyabi ، mono no aware ، wabi ، sabi
35) concrete
36) interaction
37) binary
38) شناسه را براى object و شناسهگر را براى subject پيشنهاد مىكنم.
39) Shinto
40) kami no michi
41) Hotoke no michi
42) musubi
43) seise
44) hatten
45) sozo
46) Mandala
47) فكر مَنْدَلَه و انطباق آن بر طبيعت از ژاپن از فوسكو موراينى است. در اين باره خواهيم خواند.
48) Pattern
49) stylized
50) Esoteric Buddhism يا Mikkyo ، يعنى دو فرقه شينگون و تِندايى
51) dhyana
52) Tajima Ryujun
53) emaki
54) Daibutsu
55) Vairocana Buddha ، كه به ژاپنى Rushana-butsu، و نيز butsu Roshana-و Birushana-butsu، گفته مىشود. )داىتوْ: 268)
56) مقصود از مندلهى دوجهان، يكى مندلهى جهان زِهدان است و ديگرى مندلهى جهان الماس. الگوى اولى اساساً مربعهاى هممركز است، كه مربع مركزى آن يك گل هشتگلبرگى نيلوفر را در ميان گرفته است كه در مركز آن داىنيچى نيورايى نشسته است. در هر يك از هشت گلبرگ هم بوداى ديگرى نشسته است. مندلهى جهان الماس مركب از نُه مندلهى كوچك است كه همه يكاندازهاند، كه در سه رديف سهتايى چيده شدهاند. (ساوا: 137)
57) Kukai
58) Saicho
59) Ennin
60) Iconographic
61) Dainichi Nyorai . داىنيچى در لغت به معنى خورشيد بزرگ است. پرستهى آيين بوداى خاصفهم داىنيچى نيورايى است كه اصل و جوهر بنيادى عالم، و آرمانى كردن حقيقت عالم است، و همهى پديدههاى عالم در آغوش اويند. بدينسان داىنيچى، بوداى بىآغاز و واقعيت فرجامين بىپايان است. همهى بودايان و بوداسفان ديگر از او زاده شدهاند. تمام عالم كالبد اين بودا است. او هميشه آيين را در اين گيتى روشنگرى مىكند. )داىتوْ: ذيل Dainichi-nyorai . دو قلمرو ِ كونگوْكايى )سن.: وَجرَهداتوُ( و تاىزوْكايى )سن: گَرْبَهداتوُ( تجلى دو جلوهى داىنيجىاند. اولى رمز تجلى فرزانگى اوست و دومى نماد جهان ِ روشن شدگى ِ جاودانه و همهفراگير، و اين دو قلمرو را در دو مَنْدَلَه نشان مىدهند. )كودانشا: ذيل Dainichi)
62) Bodhisattva
63) tachiki Kannon
64) natabori buddha
65) magai buddha
66) sumi-e
67) Sesshu Toyo
68) bonsai
69) Genji Monogatari
70) Man’yoshu
71) A. Kurosawa
72) haniwa
73) tsuba
74) kimono
75) O-tsuki-mi
76) matsuri
77) Miwa
78) Izakawa Shrine
79) ta-ue
80) Hokusai . ژاپنىها هوكْسايى مىخوانند.
81) به آسمان برخاسته به كردار يكى بادزن تاشو، سپيد و باژگونه«. وصف كوه فوُجى است از ئيشىكاوا جوزان (1672-1583) شاعر دورهى توكوُگاوا.
د.ت. سوزوكى مىنويسد: بيشتر وقتها فكر مىكنم كه ژاپنىها عشقشان را به طبيعت تا حد زيادى مديون كوه فوُجىاند كه در ميان جزيره اصلى ژاپن به آسمان برخاسته است. به نظر نمىرسد كه به تمامى زيبايىشناختى و همسوى زيبايى هنرمندانه باشد. پيراموناش را چيزى معناً پاك و فزاينده گرفته است.
تا ساحل تاگو آمدم و
نگاه كن،
پوشيده در سپيدى ناب
آنك، كوه فوُجى برافراشته
گويا برف مىبارد فراز ِ سر ِ ما
هم او مىنويسد: ... بله، ما هم به فوجى صعود مىكنيم، اما غرضمان نه »فتح« آن، كه مسحور زيبايى و جلال و تنهايى آن شدن است، هم چنين پرستيدن يك خورشيد بامدادى والاست كه از پشت ابرهاى بسيار رنگ باشكوه برمىآيد. اين كار لزوماً آفتابپرستى نيست، گو اين كه چيزى در اين كار نيست كه از نظر روحى پستىآور باشد. آفتاب بخشندهى بزرگ تمام حيات روى زمين است و كار درست ما انسانها تنها اين است كه با احساس عميق سپاس و قدرشناسى به هر بخشندهيى نزديك شويم، خواه جاندار باشد و خواه بىجان .... )سوزوكى: 374-373)
82) Aoki Shigeru
83) geta . دمپايى چوبى است. زير آن دو تيغهى چوبى چند سانتى دارد. اين دو تيغه، با تخت كتله روى آن، اگر عمود بر زمين بيايستد به شكل پل در مىآيد. احتمالاً از اينجا است اشاره شيگهروُ به جارى شدن آب از زير آن.
84) Iiteralist
85) distortion
86) Toru Takemitsu
87) interference
88) Muso Soseki
89) جالب است كه واژهنگارههاى )كانجى( Muso- به معنى دريچهى رؤيا است (mu : رؤيا، و so : دريچه( كه نام يكى از ساختههاى تاكهميتسوُ است.
این مطلب متعلق به ویژه نامه فرهنگ ژاپن است
http://anthropology.ir/publication/13618
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست